« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۱۷۷۶۳
تاریخ انتشار: ۳۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۸
گزارش / مرضیه جوشن
وقتی وارد ساختمان می‌شوم، بر خلاف تصوراتم، صحنه‌ای دردناک را می‌بینم که قلم از توصیف آن عاجز است؛ تعدادی پیرمرد که بر روی تیکه موکت پهن شده در وسط سالن ساختمان نشسته، برخی به تلویزیون کوچک و قدیمی پیش رویشان خیره شده و برخی....
پایگاه خبری آوای رودکوف - مرضیه جوشن :شاید تصور هر کدام از ما از سرای سالمندان آن چیزی باشد که تاکنون تنها در تلویزیون دیده‌ایم. خانه‌ای بزرگ با حیاطی پر از درخت و گل که پیرمردان و پیرزنان بر روی نیمکت‌های آن نشسته با هم حرف می‌زنند و از طبیعت اطرافشان لذت می‌برند و شاید سالمندی غمگین هم در گوشه یکی از اتاق‌های این خانه چشم انتظار از راه رسیدن آشنایی باشد. اما آنچه در خانه‌های سالمندان استان کهگیلویه و بویراحمد به چشم می‌توان دید چیزی ورای تصوراتی است که ما در ذهن خود داریم، اینجا جای دیگری است گویا دنیای دیگری در کره‌ای دیگر از این جهان بزرگ؛ پیرمرد‌ها و پیرزنانی که لاغر و نحیف بر روی تخت‌هایی که مانند صندلی‌های یک اتوبوس پشت سر هم قرار داده شده، در آخرین ایستگاه زندگی خود، روز را به شب می‌رسانند.



سکانس نخست: مرکز توانبخشی و مراقبتی شبانه‌روزی سالمندان فردوس

انتهای کوچه سالمندان در منطقه سرآبتاوه یاسوج به در سبزرنگی ختم می‌شود که پشت آن زندگی با یکنواختی خو گرفته است. زنگ در را فشار می‌دهم، ثانیه‌هایی بعد پسر جوانی در را باز کرده و من را به داخل هدایت می‌کند. وقتی پس از گذر از حیاط کوچک خانه وارد ساختمان می‌شوم، بر خلاف تصوراتم، صحنه‌ای دردناک را می‌بینم که قلم از توصیف آن عاجز است؛ تعدادی پیرمرد که بر روی تیکه موکت پهن شده در وسط سالن ساختمان نشسته، برخی به تلویزیون کوچک و قدیمی پیش رویشان خیره شده و برخی ساکت و آرام به در و دیوار نگاه می‌کنند، نگاه‌هایی که هزاران درد و حرف در آن نهفته است.

از میان نگاه‌های معصومشان عبور کرده تا به اتاق مدیر این مرکز سری زده و خود را معرفی کنم. هرچند مدیر سرای فردوس در مرخصی به سر می‌برد اما مراقبی که از ابتدای تأسیس این خانه از سال 83 تاکنون در این مرکز کار می‌کند می‌گوید حدود 30 سالمند در این مرکز نگهداری می‌شوند.

وی با بیان اینکه این سالمندان از شهر‌ها و روستاهای مختلف استان به این مرکز آورده شده‌اند، می‌افزاید: این افراد بیشتر کسانی هستند که آلزایمر داشته و یا از مشکلات روحی، روانی و جسمی رنج می‌برند.

وی بیان می‌کند: حدود 14 تا 15 نفر از این سالمندان هم بی‌سرپرست هستند که توسط بهزیستی از سطح خیابان‌ها جمع آوری شده و به این مرکز انتقال داده شده‌اند.

جو آرامی بر فضای این خانه که البته بیشتر به محلی برای گذر می‌ماند حاکم است؛ پیرمردی که بر روی تیکه موکت قهوه‌ای رنگ کف سالن نشسته می‌گوید «با پیرزن‌ها و پیرمرد‌ها اینجا زندگی می‌کنیم» می‌گویم اینجا که پیرزنی زندگی نمی‌کند، جواب می‌دهد «از جلوی در که رد می‌شوند آن‌ها را می‌بینیم» و می‌خندد. به خاطره تلخش از 4 سال پیش اشاره می‌کند که سکته کرد و چون کسی را نداشت که از او نگهداری کند خواسته بود او را به اینجا بیاورند.

اینجا شباهتی به خانه ندارد

از سالمند دیگری که نگاهش به سوی من خیره شده می‌پرسم پدر شما اهل کجایید؟ می‌گوید:«من اهل خانه هستم». منظورش جایی است که پیش از این در آنجا زندگی می‌کرد، انگار خوب می‌داند که جایی که هم اکنون در آن ساکن است شباهتی به خانه ندارد، زیرا خانه یعنی آنجا که دل، آرام می‌گیرد آنجا که هنوز بارقه‌های امید به زندگی کور نشده چیزی که در حال و روز پیرمردان سرای فردوس دیده نمی‌شود.

به سمت اتاقی می‌روم که پیرمردی در انتهای آن بر روی تخت نشسته، اتاق کوچکی با هشت تخت که در دو ردیف چهارتایی پشت سر هم چیده شده، پیرمردانی بر روی آن‌ها نشسته ساکت و آرام اطراف را نظاره می‌کنند و برخی نیز زیر پتوی خود کز کرده و خوابشان برده است.

«عباس» از روستای تنگ سرخ بویراحمد به اینجا آورده شده است. از اینکه کسی به او سر نمی‌زند گلایه‌مند است؛ می‌گوید هر چه هم که زنگ می‌زنم جوابم را نمی‌دهند. از نخستین سالمندانی است که به این مرکز آورده شده و 13 سال از عمرش را در سرای سالمندان سپری کرده است. دل پری دارد از آشنایانی که نه به او سر می‌زنند و نه جواب تلفن‌هایش را می‌دهند و می‌گوید فقط امسال محرم پسر برادرم آمد و من را به روستا برد.

 مراقب سرای فردوس می‌گوید: این‌ها اکثرا پیرپسرانی هستند که هیچگاه ازدواج نکرده و زن یا بچه ندارند.

عباس ادامه می‌دهد: یک روز به خانه برادرم رفتم و به او گفتم چرا به من سر نمی‌زنی و او گفت بیکار نیستم؛ اگر شمشیر (برادرش) را دیدی بگو به عباس سر بزنید او چشم انتظار است.

حرف‌های عباس بی‌محابا مرا یاد این سخن «حسین پناهی» انداخت که «ما هیچگاه، همدیگر را به تأمل نمی‌نگریم... زیرا مجال نیست... اینگونه است که عزیز‌ترین کسانمان را در چشم بهم زدنی به حوصله زمان از یاد می‌بریم».



دلتنگ زندگی در کنار فرزندانم هستم

پیرمرد نابینایی که بر روی تخت روبروی تخت عباس نشسته و 4 سال از عمرش را در این مرکز سپری کرده، می‌گوید که یک پسر و یک دختر دارد و پیش آن‌ها زندگی برایش راحت‌تر است.

پیرمرد شادابی در گوشه انتهایی اتاق بر روی تخت نشسته و ناگهان شروع به خواندن شاهنامه می‌کند. به نظر می‌رسد شاهنامه خوان سال‌های نه چندان دور دیارش بوده است. می‌گوید «اهل «قلعه گر» هستم». از او می‌پرسم قلعه گر در بویراحمد است؟ می‌گوید: نه، بویراحمد که از اینجا دور است.

اهل شعرهای عاشقانه هم است، شروع به خواندن شعری عاشقانه می‌کند: «به چشمونی تو داری مو اسیرُم، برم یار وفاداری بگیرُم» و بعد می‌خندد و می‌گوید برایم دست بزنید و فضا پر می‌شود از صدای دستانی که روزگاری نه چندان دور نان به خانه می‌بردند و حالا پینه‌هایشان در پستوی سرای سالمندان هر روز عمیق‌تر می‌شود.

بهمن شاهنامه خوان از دلتنگی‌اش برای عشقی می‌گوید که ترکش کرد «هما دختر ریحان». آنگونه که بهمن می‌گوید «هما پس از مرگ فرزندش از بهمن طلاق گرفت و حالا پیش پدر و مادرش زندگی می‌کند». به یاد هما می‌خواند «هما و همایونم در دروازه جاشه، حریر سبز کاشونی وَپاشه».

از بهمن می‌پرسم کسی هم به دیدارت می‌آید؟! چند نفری را نام می‌برد که مراقب به من می‌گوید اینهایی که نام برد سال‌هاست که مرده‌اند.


سکانس دوم: آسایشگاه شبانه‌روزی نگهداری از سالمندان معلول و بی‌سرپرست زنانه آرامش

آدرس را از هر کسی که می‌پرسم، بلد نیست و همه با تعجب می‌گویند: سرای سالمندان! گویا تاکنون این نام به گوششان نخورده است. تا اینکه بالاخره یک نفر می‌گوید «100 متر بعد از چهارراه هلال احمر، نخستین کوچه، سمت چپ».

آسایشگاهی با ظرفیت 50 نفر که هم اکنون 40 بانوی سالمند در آن زندگی می‌کنند. شامل چند ساختمان مختلف در یک محوطه بزرگ. طبق گفته مدیر آسایشگاه برای راحتی سالمندان، آنهایی که زمین گیر هستند را از آنهایی که می‌توانند روی پای خود راه بروند از هم جدا کرده‌اند.

خانم خشت‌زر ابتدا مرا به ساختمانی هدایت می‌کند که بانوان سالمند زمین‌گیر زندگی می‌کنند، وارد سالنی می‌شویم که چندین اتاق آن را احاطه کرده است درون هر اتاق تعدادی تخت قرار داده شده. حال و روز زنان سالمند کمی متفاوت از مردان است، تعداد زیادی از آنها بر روی تخت‌های خود خوابیده پتو را روی خود انداخته‌اند برخی نیز گوشه پتو را کنار زده و اطراف را دید می‌زنند.

پیکرهای بسیار نحیفی دارند. مدیر آسایشگاه می‌گوید این زنان اکثر متعلق به استان ما نبوده و بیشتر از استان‌های اطراف مانند فارس، خوزستان و اصفهان به اینجا آورده شده‌اند، وقتی از او علتش را می‌پرسم می‌گوید قیمت آسایشگاه در استان ما نسبت به سایر استان‌ها ارزان‌تر است به همین علت خانواده‌های این سالمندان آن‌ها را به اینجا آورده‌اند.

خانم خشت‌زر البته این را هم می‌گوید که تعدادی از این زنان، بی‌سرپرست و مجهول الهویه بوده و توسط بهزیستی به این مرکز انتقال داده شده‌اند. نکته جالب‌تر اینجاست که بسیاری از زنانی که اینجا زندگی می‌کنند پیر دختر بوده و باز هم «آلزایمر» بیشترین دلیلی است که این زنان و پیردختران را به این مکان کشانده است.

فضای آسایشگاه کمی مرا به فکر وا می‌دارد، این فضا هیچ شباهتی به خانه ندارد و بیشتر شبیه بیمارستان است. هیچ موکت یا فرشی در کف سالن‌ها و اتاق‌ها پهن نیست و تخت و بخاری تنها وسیله‌هایی است که در اتاق‌ها به چشم می‌خورد. مدیر آسایشگاه البته دلیل خوبی برای این موضوع می‌آورد و می‌گوید: اینها معمولا زنانی هستند که قدرت اختیار خود را از دست داده و از «بی‌اختیار ادراری» رنج می‌برند، گاهی یادشان می‌رود که در کجا زندگی می‌کنند و آب دهانشان را بر روی کف سالن می‌ریزند! به همین علت برای رعایت بهداشت باید کف سالن‌ها به صورت مرتب تمیز و ضدعفونی شده و به خاطر شرایط حاد سالمندان اجازه فرش یا موکت کردن داده نمی‌شود.

پیردختری که نامش خدیجه است، قسم می‌خورد که از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون در این مکان زندگی می‌کند و می‌گوید اهل چین لوداب است؛ «با مادرم در خانه‌ای زندگی می‌کردیم بعد از مرگ مادرم، غریبه‌ای که در خانه ما اجاره‌نشین بود مرا به اینجا آورد».

آنگونه که خدیجه می‌گوید 5 خواهرش ازدواج کرده‌اند و دو برادر داشته که یکی فوت شده است. وقتی از او پرسیدم خانواده‌ات به تو سر می‌زنند؟ بغضی گلویش را گرفت، گفت: «حتی وقتی چشمم را عمل کردند به دیدارم نیامدند».

آسیه از شیراز به این آسایشگاه آورده شده، قبل از اینجا در کنار برادر و مادرش در شهر شیراز زندگی می‌کرد که بعد از ازدواج بردارش، مادرش را به خانه سالمندان شیراز و او را به اینجا انتقال دادند. چند دختر دارد که ازدواج کرده‌اند. از او می‌پرسم دلت می‌خواست الان کنار فرزندان و نوه‌هایت بودی؟ می‌گوید: «هر کی باشه دوس داره کنار خانوادش باشه.»


به اتاق دیگر ساختمان زنان زمین‌گیر می‌رویم با حدود 9 یا 10 تخت که پیکرهای لاغر و کوچکی را در خود جای داده‌اند. پیرزنی که سرحال‌تر از بقیه به نظر می‌رسد و بر روی تختش نشسته به من می‌گوید «ژاکتت را به من می‌دهی». آن یکی ساعت را می‌پرسد و یکی دیگر از مدیر می‌خواهد که به او قرص بدهد. و مدیر آسایشگاه می‌گوید هر کسی که به اتاقشان می‌آید همین حرف‌ها را تکرار می‌کنند.

اینجا هیچ شباهتی به تصوراتم ندارد. آن یکی از دلی بهرام بیگی به این مکان آورده شده؛ به قول خانم مدیر دخترش شوهر پیری داشته و این زن برای اینکه دخترش اذیت نشود خواسته که به این مکان بیاید.

ساختمانی که سایر سالمندان این مرکز در آن زندگی می‌کنند، کمی با ساختمان زنان زمین‌گیر متفاوت است. وارد که می‌شویم در تعدادی از اتاق‌ها، آشنایان به ملاقاتشان آمده‌اند، برای اینکه اوقات آنهایی که ملاقات دارند مکدر نشود به اتاق انتهایی سالن می‌روم، دختری که به نظر جوان می‌رسد روی تخت با حالت نشسته پتو را تا نیمه‌های صورت روی خود کشیده و با گوشه چشمش ما را نگاه می‌کند، انگار از چیزی می‌ترسد، خانم خشت‌زر می‌گوید: مجهول الهویه است.

زیبا خشت‌زر با بیان اینکه این مرکز از سال 81 تاکنون دایر است، خدمات پزشکی، فیزیوتراپی و پرستاری را از مهم‌ترین خدماتی می‌داند که به صورت روزانه به سالمندان ارائه می‌شود.


استمداد از خیرین برای حمایت از سالمندان

وی با بیان اینکه مخارج این سالمندان بسیار زیاد است و فقط برخی خانواده‌ها به پرداخت هزینه بسیار کمی اکتفا می‌کنند، می‌افزاید: از خیرین می‌خواهیم که گاهی به این مراکز نیز سری زده و این سالمندان را حمایت کنند.

از سرای سالمندان آرامش دور می‌شوم و به آینده مبهم نسلی فکر می‌کنم که هم اکنون در سنین جوانی و میانسالی قرار داشته و بیشترین جمعیت جامعه امروز را تشکیل می‌دهند، نسلی که شاید در روند مدرنیته شدن جایگاه پیری آنها همین خانه‌های سالمندانی باشد که حالا با تغییر بافت جوامع از سنتی به مدرن، به سرعت در حال گسترش هستند.

براساس آخرین آمار، تعداد سالمندانی که در مراکز نگهداری سازمان بهزیستی زندگی می‌کنند، 21 هزار نفر است که از این تعداد سهم استان کهگیلویه و بویراحمد حدود 70 نفر است، اما به نظر می‌رسد که نگهداری از سالمندان در سال‌های اخیر با چالش‌هایی روبه‌رو شده که اپیدمی شدن آن تا حد زیادی خطرناک است. هرچند هنوز هم در استان‌های با بافت سنتی مانند کهگیلویه و بویراحمد تعداد قابل توجهی از سالمندان توسط فرزندانشان نگهداری می‌شوند و بسیاری از افراد راضی به سپردن پدر و مادر پیر خود به سرای سالمندان نیستند، اما به نظر می‌رسد این روند با سرعت زیادی در حال تغییر است./تسنیم
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: