« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۲۰۵۱
تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۰
خودش را فریده معرفی می‌کند؛ دخترکی که از هفت‌سالگی به همراه خانواده از یاسوج به تهران آمد ، در 15 سالگی به اولین خواستگارش بله گفت و راهی خانه بخت شد. او اکنون به جرم قتل در زندان به سر می‌برد، برای آنکه علت ارتکاب جرمش را بگوید، سال‌های نه چندان دور زندگی‌اش را ورق می‌زند.

به گزارش آوای دنا،متن گفت و گوی روزنامه حمایت با «فریده» به این شرح است:

درباره خودت بگو.

تنها دختر خانواده‌ام هستم و سه برادر دارم. کلاس سوم راهنمایی بودم که علی به خواستگاری‌ام آمد. او اولین خواستگارم بود. دختر کمرویی بودم، آنقدر کمرو که نتوانستم به پدر و مادرم بگویم من اصلاً نمی خواهم ازدواج کنم.

شوهرت چه کاره بود؟

کار علی، آزاد بود. سواد خواندن و نوشتن در حد دوم ابتدایی داشت. در این سیزده سال زندگی با او هرگز به وی علاقه‌مند نشدم. در این مدت صاحب یک دختر و یک پسر شدیم. حالا دخترم مریم 17 سال دارد و پسرم متین 13 ساله است.

چرا او را دوست نداشتی؟

یکی از علت‌های آن نداشتن تفاهم اخلاقی بود. او یازده سال بزرگ‌تر از من بود، حرف همدیگر را نمی‌فهمیدیم. سیگار، مشروب و تریاک مصرف می‌کرد، نصف درآمدش صرف همین موارد می‌شد و وقتی به او اعتراض می‌کردم، با کمربند به جانم می‌افتاد یا با چاقو تهدیدم می‌کرد. فکر می‌کرد درآمد خودش است و ربطی به من ندارد! بالاخره آن قدر از یکدیگر دور شدیم که وقتی به کلاس خیاطی و آرایشگری می‌رفتم، نگاه‌های پسر جوانی به نام نادر مرا به طرف خود کشید. کم‌کم احساس کردم می‌توانم با او صحبت و درددل کنم. ارتباط ما بیشتر به صورت تلفنی بود و گاهی همدیگر را می‌دیدیم. او داستان زندگی‌ام را شنید و قول داد کمکم کند.

نادر هم جرمت است؟

نه، او هیچ دخالتی ندارد. هم جرم من فرد دیگری است. شوهرم علی در دفتر حمل و نقل فردی به اسم جلال مشغول به کار شده بود. مدتی بعد از رفتن به آن دفتر، جلال از او خواست زنی را برای منشی‌گری معرفی کند. او هم مرا معرفی کرد. وقتی به من پیشنهاد کرد خیلی خوشحال شدم. هرگز فکر نمی‌کردم که جلال برایم نقشه‌ای کشیده است! دو سه هفته بعد از شروع کارم، کم‌کم جلال به من ابراز علاقه کرد. وقتی در آن دفتر بودم ارتباطم با نادر کم و بعد از مدتی قطع شد. جلال می‌گفت که باید طلاق بگیری و با من ازدواج کنی.

چرا از شوهرت جدا نشدی؟

در فامیل ما هیچ‌کس طلاق نگرفته بود و من نمی‌خواستم اولین مطلقه فامیل باشم. نمی‌خواستم دخترم بعد از من تنها بماند. حدود سه ماه از استخدام من در آن دفتر حمل و نقل گذشته بود و من هنوز جواب مثبت به جلال نداده بودم و نمی‌خواستم طلاق بگیرم که او تهدید می‌کرد که شوهرم را می‌کشد اما من این حرف‌ها را به شوخی گرفتم. او گاهی به خانه ما می‌آمد و با شوهرم پای بساط مشروب می‌نشست.

چرا اینجایی؟

دو ماه حقوق‌طلب داشتم، حدود 800 هزار تومان می‌شد. وقتی حقوقم را خواستم، گفت به شرطی پولم را می‌دهد که یکسری قرص خواب‌آور را در غذای شوهرم بریزم و بعد تنها به دفتر او بروم! برای آنکه یک بار بدون ترس از آمدن شوهرم، حرف‌های آخرم را به او بزنم و بعد با استعفا دیگر در آن دفتر کار نکنم، با بی‌میلی، قرص‌ها را گرفتم. او مدعی بود قرص‌ها خواب‌آور است اما راست نمی‌گفت. من ساعت 5/11 شب، همراه شام، قرص‌ها را در غذای شوهرم ریختم. او آنها را خورد و من فکر می‌کردم می‌خوابد! جلال در همان دفتر حمل‌و‌نقل، خانه‌ای سرایداری به ما داده بود و محل کارم و خانه‌ام در یک مکان بود! جلال به در خانه آمد و گفت بالاخره شوهرت مرد.

واکنش تو بعد از شنیدن این جمله چه بود؟

خیلی ترسیدم. نمی‌خواستم این اتفاق بیفتد. گفتم تو باعث شدی من مرتکب قتل شوم! گفت همین حالا کار را تمام می‌کنم. بعد یک ظرف بنزین به خانه ما برد. چند روز قبل این ظرف را دیده بودم، او یک ماشین قدیمی و خراب داشت و نقشه‌اش را عملی کرد. طبق نقشه‌اش، من به خانه رفتم. شوهرم در اتاقش تنها خوابیده بود. وقتی خانه با بنزین و کبریت جلال، آتش گرفت، بچه‌ها را از خواب بیدار کردم، بیرون بردم و بعد به آتش نشانی زنگ زدم. در یک لحظه، تمام خانه سوخت. علی هم بی‌حرکت در میان آتش می‌سوخت. هنوز نمی‌دانم آن قرص‌ها چه بود! داروخانه هم تأیید کرد که جلال آن قرص‌ها را خریده است!

چه حکمی برایت صادر شده است؟

هنوز من و جلال بلاتکلیف هستیم.

بچه هایت کجا هستند؟


پیش خانواده شوهرم.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: