« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۷۹۴۹
تاریخ انتشار: ۱۹ آذر ۱۳۹۴ - ۰۹:۲۸
آوای رودکوف:منصور نظری شاعر انقلابی و متدین  کشورمان  در دو مثنوی جداگانه ، به نام "ظهور" با حضرت حجت(عج ) سخن گفته و دیگری «سلطان پوشالی»به یاوه‌گویی مقامات ترکیه در باب تهدید جمهوری اسلامی ایران پاسخ داد

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir

منصور نظری:

بِسْمِ رَبِّ العاشقی، رَبِّ الحُسین - شیعه را می‌آید از رَه نورِ عِین
بِسْمِ رَبِّ العشق و مهر و ماه و نور - اندک‌اندک می‌رسد وقتِ ظُهور
می زند فریادِ یا زهرا جَرَس - یوسفی آید زِ رَه، عیسی نَفَس
از پریشانیِ گیسویِ دمشق - بِشنوید ای عاشقان این شورِ عشق
اندک‌اندک می‌رسد سَر انتظار - آید از رَه یوسفی زَهرا تَبار
آید از رَه قبله‌گاهِ شمس و مَه - جان به قربانی کنید او را به رَه
می‌چکد خونِ دل از چشمِ یمن - دارد این غوغا خبر از آمدن
این شبِ ظلمت به پایان می‌رسد - فاطمی خورشیدِ تابان می‌رسد
یوسفِ زهرا رسد از راهِ عشق - بر لبش اِنّی اَنَا، اَللهِ عشق
مُنتقِم بر رنج ِزهرا می‌رسد - یوسفِ گم‌گشتۀِ ما می‌رسد
میرسد زیبای شهر آشوب عشق - مَهدیِ زهرا، امامِ خوب عشق
در پاسخ به یاوه‌گویی مقامات ترکیه در باب تهدید جمهوری اسلامی ایران، مثنوی «سلطان پوشالی» تقدیم به‌تمامی مردم آزاده و آزادی خواه ایران اسلامی
مُحقَّر شاهِ عُثمانی که هم‌پیمانِ شیطانی - زِ جور و ظلم و بیدادت، جهانی رو به ویرانی
اَلا اِی گرگِ دَرَّنده که مشغولی به چوپانی - چه می‌جویی از این ‌پستی، رِذالت‌هایِ حیوانی
سعودی را کُجا تا کِی، شریکِ در هوسرانی - کَم از ایمان و دین دَم زَن، تو اِی نَنگِ مسلمانی
کجا تا کِی مسلمانی، شود قربانِ نادانی - زِ فتنه بی‌گناهان را، کُنی تاکِی تو قُربانی
به شام ای بُرده شیطان را، به خوانِ خون به مهمانی - تو را سودی نمی‌آید از این افکارِ شیطانی
هَلا اِی در سَرِ خامَت ، تَفکُّرهایِ اِخوانی - تَوَحُّش‌هایِ داعِش را، تو پنهان صحنه‌گردانی
زَدی آتش تو خَرمَن را، زِ اسلام و مسلمانی - سَر از طفلان بریدن را چه دین است این و ایمانی؟
سَرِ آزادگان بَر نِی، تو کردی شاهِ عُثمانی - تو کردی خوار و آواره ، عراقی ، کرد و لبنانی
گدایی بر تو می‌زیبَد، نه فَغفوری و خاقانی - زِ سَر بیرون کن اِی پاشا، غلط سودایِ سُلطانی
به نامردی سَر از مَردی بُریدن، ننگِ تورانی - زَنَد داغِ سیاوش‌ها ، شَرَر بر قلبِ ایرانی
تو اِی روباهِ عثمانی ، کجا دَرخوردِ ِشیرانی - هراسان بیدِ لرزانی زِ سردارِ سلیمانی
هواداری ز داعش را، تو ننگِ نامِ انسانی - که دارد شَرمِ از رویِ تو هر دَرَّنده حیوانی
به نیرنگ و فریب آری ، تو عمر و عاصِ دورانی - تو کردی قومِ داعش را، به نِی اوراقِ قُرآنی
زِ تور و سَلم و گَرسیوَز، زِ نامردان تَبارانی - شکوه و فَرِّ ایرانی، تو را دارد هراسانی
تو ای آغشته دستانت به خونِ پاکِ صد آرش - به شام و لیبی و لبنان تو بَرپا کرده‌ای آتش
به خاک و خون سیاوش‌ها تو از ما می‌کِشی آری - سپاهِ ظلمِ داعِش را تو پنهان می‌کُنی یاری
تو تیغِ کینِ داعش را نهادی بَر گلویِ حق - تو مردانِ سَحَر کُشتی به تیغِ ظُلمتِ مُطلَق
عَلَم کردی سیَه بر ما تو بِیرق‌هایِ داعش را - به نام ِدین تو آوَردی، پدیدار این فَواحِش را
کشیده اِی نقابِ دین، به ظلمت از ریا بَر رو - نَه کمتر از یزیدی تو، که بَرپا کربلا کَرد او
تو را فاش این سخن‌گویم ، جهان احمق نه پنداری - که این قومِ فواحش را، تو در آغوشِ خود داری
تو سَردارانِ زهرا را ، به جُرمِ عشقِ او کُشتی - به عُشّاق علی از کین، زدی خنجر به هَر پُشتی
الا ای قوم در غُربت بریده سَر سیاوَش را - کِشَد کیخُسروی روزی، کمانِ کینِ آرَش را
ندارد قوم ایرانی به داغِ ننگ و ذلّت تاب - از این خاکِ تهمتن‌ها، بِروید رستم و سهراب
سلیمانی به سَرداری، زِ نسل زال و بهمَن‌ها - به عُثمانی بیاراید، سپاهی از تَهمتَن‌ها
دودَم تیغی به کف او را ، به‌ رَسمِ حیدری آید - و دربِ خیبرِ توران، علی وارانه بگشاید
زِ شام و لیبی و لبنان ، بِتارانَد فَواحِش را بِکوبَد چون علی دَرهَم، سپاهِ ظلمِ داعش را
به یارانِ سفرکرده شهادت را قرارَش او - خَوارِج را زند سَرها به تیغِ ذوالفقارَش او
چه حَدّ باشد که تورانی، کند تهدیدِ ایرانی - کُجا موشی توان دارد، هجوم ببر خیزانی
کجا کَرکَس تواند تا، کُند سودایِ شهبازی - کجا ایران دهد باجی، به ترک و رومی و تازی
که ایران خاکِ مردان و دلیران است و آزادی - و ساکت او نمی‌ماند به این کُشتار و جَلادی
روان مرگِ سیاوش را، زِ چشمانِ سَحَر ژاله - ز ِخاکِ پاکِ این سامان نروید غیرِ آلاله
کجا این مهدِ آزادی، اسیری را نَهَد گَردَن - کُجا پیراهنِ ذِلَّت کُند قومِ علی بَر تَن
هزارانش اگر خنجر، خورد از پشت و رو بر تن - دریغا سَر سِپارد بَر، فریبِ حُکمِ اَهریمَن
تو اِی آلوده دستانت به خون، قومِ سیاوَش را - بَسی رَذلانه اَفکندی، به شام آشوبِ آتش را
اَلا مَنفورِ عثمانی که بر ما آتش‌افروزی - تو را این آتشِ فتنه بِسوزد پا به سَر ، روزی
به رسوایی کشد آخَر ، فریب و مکرِ پنهانی - تو حق را کِی نگهبانی؟ که خود سلطانِ دزدانی!!
چه خام این کرده پنداری، «رَجَب» سودایِ سلطانی -چه رَه باشد گِدایان را به فَغفوری و خاقانی
تو اِی از نسل روباهان، کجا در حَدِّ شیرانی - کجا اِی اهلِ نامردی، تو همپایِ دلیرانی
تو شوم آن جُغد مَنفوری، که خوش دارد به ویرانی - تو را بر لَب نمی‌شاید شُکوهِ نامِ ایرانی
تو در دستانِ امریکا ، عروسک گونه رَقصانی - و پنداری حماقت را ، که سُلطانِ جهانبانی
مَکُن تهدیدِ ایرانی، به ضربِ طبلِ تو خالی - دهانت را فروبند اِی، «رَجَب» سلطانِ پوشالی
شکوهت را کند خواری، به سرداری، سُلیمانی - حِقارت بر تو می‌زیبَد، نه شاهی، موشِ عثمانی
تو قومِ بی‌گناهان را به خون آغِشته دَستانی - بُرَد داعش به اِذنِ تو، سَر از طفلِ دبستانی
به‌ظاهر گرچه انسانی، نداری ذَرّه وجدانی - فِکندی آتشِ فتنه، به هر شهری و سامانی
و کولاکِ جهالت‌ها بِخُشکانیده هَرجانی - بهاری کو که آشوبد بر این خواب زمستانی؟
و میدانم که میدانی که شب را هَست پایانی - و می‌آید سحرگاهی زِ رَه خورشیدِ نورانی
به آخر می‌رسد روزی، شرارت‌هایِ شهوانی - زمستان را بِتارانَد سپاهِ نوبهارانی
و می‌آید به سَر آخر شب دِیجور ظُلمانی - و مردانِ یَمانی را کُند یاری خُراسانی
حَرَم گیرد سعودی را، به سرداری، سلیمانی – و سازد صُبحِ عاشورا ، ظُهور آن ماهِ پنهانی
جهان دارد عطش او را ، که زُلفَش بویِ غَم دارد - مَلَک در خانۀِ چشمش، تَمنّای حَرَم دارد ...
به امید ظهور حضرت یار ...
سحرگاه 28 صفر 1437 قمری -19 آذر 1394
تبعیدگاه تهران –منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: