« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۸۵۲۲
تاریخ انتشار: ۰۶ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۴
منصور نظری:مثنوی «قمر رویان عاشق» تقدیم به جوان‌ترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:

بسم ربِّ الفاطمه، بانویِ آه - در میانِ کوچۀِ غم، بی‌پناه

شهید «سید مصطفی موسوی» 18 ساله بود که به سوریه رفت و در فروردین سال جاری، چند روز پس از 20 ساله‌ شدن در عملیات بصری الحریر مفقود و روز گذشته پیکرش به آغوش خانواده‌اش بازگشت

جگرخون است و باران دیده را غرق - زَنَد شمسِ بلا خونین سر از شرق

به خاک افتاده ماهِ لاله‌گون را - سحرگاهان زند سَر، دَشتِ خون را

در این دشتِ پُر از یاس و عقاقی -   به خاک افتاده گلگون جسم ساقی

به خون آغشته پرپر لاله‌هایش - و نام کعبۀِ دل، کربلایش

در این دشت ز خون باریده باران - شقایق گشته پرپر صد هزاران

قمر رویان به خاک افتاده بازند   - وضو بگرفته با خون در نمازند

قمر رویی علم بگرفته بر دوش- ز مینایِ شهادت کرده مِی نوش

سحر را دیده خون می‌بارد از درد - به خاک افتاده در خون ماهِ شبگرد

سحر آسیمه‌سر می‌پرسد از ماه   - که در خونت کِشیده اِی قمر؟ آه

قمر رویا که در خون کِشته مویت -که خنجر کِشته ای مه بر گلویت

که شرحه شرحه کرده پیکرت را - روان بر نیزه‌ آورده سرت را

خزان آورده تاراجِ بهاران -   به خون آغشته رویِ ماهِ یاران

سحر پوشیده بر تن خرقۀِ اشک   - علم افتاده سویی، پاره تن مَشک

علمداری به خاک افتاده در دَشت - ندارد بر حرم او رویِ برگشت

صدای العطش پیچیده در گوش   - زِ مینای بلا سقا کند نوش

سحرگاهان که مست آید صبا باز - بگیرد مرغ‌دل را شوقِ پرواز

کُند آهنگ دشتِ پُرشقایق   - دمشق آن مقتلِ مردانِ عاشق

چو آغوشی که بر دلبر گشاید - به بالِ آروز، دل پَر گُشاید  

ز شوق کربلا جان گَشته بر لب   -کِشد پر در خیالِ عشقِ زینب

چه خوش باشد شهادت عاشقان را     - فدا از بهر زینب جسم و جان را

خوشا کرب و بلا چاووش کردن   - ز مینای شهادت نوش کردن

خدا را دست در آغوش کردن   - کفن بر تن شقایق پوش کردن

چه شوق است این به سر آلاله‌ها را؟ - که خون آورده قلب نوبهارا

چه عشق است این به سر قومِ قَمَر را؟ -   چه عهد است اینکه باید ترک سر را؟

چه دارد کربلا در خویش مستور؟ -که سازد عاشقان را مست و مسحور؟

چه راز است این نهان در پردۀِ عشق؟ - به سَر بَر نیزه رفتن از پیِ عشق؟  

چه خواند آن سَربُریده، بر سَرِ نِی؟   -   که جوش آورده در خُم تا ابد مِی

کدامین آیه را بر نیزه خواند او؟   - که وحی مُنزِلَش بر سینه ماند او

چه اعجازی نمود آن سَربُریده   - که بارد تا ابد خونش ز دیده

چه راه است اینکه پایانی ندارد؟ - چه درد این غم که درمانی ندارد؟

چه داغ است اینکه نو هر دَم شود باز؟ - چرا پایان ندارد این سرآغاز؟

چه خون است این‌که جاری تا اَبَد شُد - زِ هر سَدّی چه رود است اینکه رد شد؟

چه دارد کربلا در خویش پنهان؟     - که با خود می‌برد دل را تن و جان؟

سرت اِی از قفا از تن بُریده   -   به آغوش خدا اِی آرمیده

چه کردی با دل ما، کُشتۀِ عشق   - چنین آواره‌ایم اندر پِیِ عشق

چه شور است این، چه محشر، این چه غوغاست؟   -چه رازی گشته پنهان، کربلا راست؟  

به خون غلتیده پرپر، لاله‌ای مست   - قمر رویی علم بگرفته در دست

ز مینای شهادت نوش کرده   -   ردایِ لاله را تن‌پوش کرده

چو اسرارِ بلا را فاش کرده   - رُخَش را لاله‌گون نقاش کرده  

شقایق گشته پرپر در جوانی   - قمر رویی به‌رسم مهربانی

سلام ای در جوانی گشته عاشق - به دشت کربلا پرپر شقایق

سلام ای مادرت را نورِ دیده   - سلام ای ماهِ در خون آرمیده

سلام ای عاشق شوریدۀِ یاس     - حرم را ای مدافع همچو عباس

سلام ای عاشق بانوی غم‌ها   - سلام ای دیده همچون او ستم‌ها

سلام ای کرده جان قربان زهرا   -سلام ای بی‌کَس و بی‌یار و تنها

به یادت سینه سوزان، مجمرِ آه   - دلم آتش گرفت از داغت ای ماه

چه ات آورده بر سر قصۀِ عشق - که گَشتی این‌چنین آوارۀ عشق

بگو با ما که سِرِّ کربلا چیست؟ - چگونه عاشقانه می‌توان زیست؟

بگو با ما تو اسرار بلا را – به خون رفتن دیارِ کربلا را

بگو با ما سخن از صبحِ صادق - شقایق گَشتنِ مردانِ عاشق

بگو ما را سحرگاهِ ظهورش - به پایان آمدن این راه دورش

بگو از ما به آن گُمگشته در نور - که رُخ دیگر عیان کن ماهِ مَستور

که جان‌ها بر لب آمد از فراغت - تمامِ شیعه می‌سوزد ز داغت

   به پایان ای شب دور و راز آ   -به کنعان یوسف گم‌گشته بازآ

ز بس باریده اشک از دیده هامان - نمانده سوی چشمی از برامان

هلا ای قائم آل محمد -   بیا آقا که صبر ما سرآمد

به ما بنما سپاهت را طلیعه – بیا ای سرور و سالار شیعه

بیا تا انتقام یاس گیریم – به دوش آن بیرق عباس گیریم

بیا آقا که ما را کُشت داغت   - به دوریِ تو دیگر نیست طاقت

بیا که پیرِ ما را دل شکستند - علی را دست و بازو، باز بستند

بیا که موسفید آمد ولی مان - ز غم خون شد دلِ سید علی‌مان

به امید ظهور حضرت یار ...

سحرگاه سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه 1394 – منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: