« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۸۹۴۸
تاریخ انتشار: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۳:۳۷
منصور نظری:قطعه مثنوی «چشم‌انتظار» تقدیم به چشم‌های تا ابد منتظر کودکان شهدای مدافع حرم  

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:

ازتَسَلای دل‌آشوبیِ زینب به دمشق-گفته بودی که شبی باز تو گردی رَهِ عشق

گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا- می‌بری بر سر دوشت تو مرا کرب و بلا

داده بودی تو مرا قول به بین‌الحرمین   - روضه‌خوانی ز وفاداریِ عباس و حسین

کربلا رفتی و من را تو به‌جا بنهادی - پس چه شد قول که بابا تو به طفلت دادی؟

باوفا، مرد وَ قولش، تو خودت می‌گفتی - وعده ناکرده وفا، رفتی و در خون خفتی

ای که دیدارِ رخ ماه تو شد رؤیایی - چه شد آن قول که گفتی ز سفر می‌آیی؟

همه‌شب تابه سحر من به تو می‌اندیشم - چه شد آن قول که دادی نروی از پیشم

ای به خون غرقه رخت جلوۀِ زیبایی‌ها - رفتی و بی تو من و مادر و تنهایی‌ها

بی تو خونِ‌ِ جگر از چشمِ بلادیده روان - بی تو آخر چه کنم ای همه جانم به جهان ؟

ای سفرکرده که بردی ز کفم دل به دمشق - تا ابد یاد تو و مادر و من، روضۀِ عشق

خاطرات من و آغوش تو، گل بوسه و ناز - گوشۀِ چشم تو و رویِ من و قصه دراز

بعد تو تا به ابد، قلبِ من و داغِ تو، آه - دیده بر در به تمنایِ تو در قاب نگاه

ای که رفتی به علمداریِ زینب جایی - در کدامین سحر اِی رفته تو پس می‌آیی؟!

رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم -   آخر عباس شدی در پی زینب پدرم؟

ای به سودای حرم رفته به صحرای جنون - آمدی باز، ولی پاره تن و غرقه‌به‌خون

بر سر دست به خون غرقه تنت آوردند - تکه و پاره و گلگون‌کفنت آوردند

ای ز بند من و مادر شده یک‌باره رها - رفتی اما نرود یاد تو از خاطره‌ها

بی تو شب‌ها که سحر شد به تمنای لبت - همۀِ کودکی‌ام شد تلف اندر طلبت

من و مادر همه‌شب چشم‌به‌راهِ تو پدر - تا سحر دیده بدوزیم غریبانه به در

ای که با غافلۀِ عشق و ولا هم‌سفری - می‌شود بازبیایی و تو ما را ببری

بی تو بابا به خدا مادر و من دق بکنیم - تا به کِی در غم هجران تو هق‌هق بکنیم

می‌شود باز تو در خانۀِ ما پا بنهی - می‌شود باز مرا در بغلت جا بدهی

می‌شود باز کشی دست نوازش به سرم - اشک خونین تو کنی پاک ز چشمان ترم

دل من تنگ برای بغلت شد بابا - وعدۀِ آمدنت از چه غلط شد بابا

تو نمی‌آیی و من گرچه یقین میدانم - تا ابد چشم‌به‌راه تو ولی می‌مانم

با خیال تو مرا چشم‌به‌راهی خوش‌تر – هر نفس با غم هجران تو آهی خوش‌تر

سال نو می‌رسد از راه، وَ ما تنهاییم - به خدا بی تو دگر خانه نمی‌آراییم

شیشۀِ پنجره‌ها بی توخوشا خاکی‌تر – خانۀِ غم‌زده از داغ تو افلاکی‌تر

اصلاً این عمر بگو یک‌شبه بر ما گذرد – خرمن جان مرا آتش یغما گذرد

عیدم آن روز که بودی تو کنارم بابا - بی تو دیگر به خدا عید ندارم با

عید ما بودی و رفتی و دگر بی عیدیم - بی تو بابا من و مادر ز جهان بی‌قیدیم

گفته بودی سحری باز تو پس می‌آیی - مانده‌ام منتظرت بر گُذرِ تنهایی‌

آسمان باز دلش کرده هوای باران - بر زمین غرقه‌به‌خون نعشِ علم برداران

باز افتاده زمین غرقه‌به‌خون‌ها پدری - دیده‌ای تا به ابد مانده دوباره به دری

دست و مشک و علم و فرق دوتای قمری - عشقِ زینب کِشَد این نقشِ شکوه از پدری

اندر این عالم ظلمانی بیگانه به نور - دل فقط کرده خوشم وعدۀِ او را به ظهور

دانم آن یوسف گم‌گشته سحر بازآید - برده صد غافله دل را به سفر بازآید

به امید ظهور حضرت یار ...

شنبه 15 اسفندماه 1394- منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: