« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
مردم کهگیلویه و بویراحمد همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) به سوگ نشسته و لباس عزا بر تن کردند
کد خبر: ۶۰۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۱/۰۵

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رویش نیوز دکتر فواد ایزدی، در جلسه ای که به همت تشکل رویش نیروهای انقلاب اصفهان برگزار شده بود به صحبت پیرامون برخی زوایای مذاکرات هسته ای، تعامل ايران و آمريكا، توافق ژنو و ... پرداخت. چرا به توافق نمی رسیم؟ قطعا مشکل از طرف دولت آقای روحانی نیست دكتر ايزدي درباره دلايل عدم حصول توافق گفت: مشکل آقای اوباما و آقای کری هم نیستند چون آنها نیز بدشان نمی آید که توافق وجود داشته باشد، اما حقیقتاً مشکل بر می گردد به توافق ژنو، در توافق ژنو ایران به یک سری اصولی پایبند شد که الان یک سری مشکلی پیش آورده است، در متن توافق ژنو هر جایی صحبت از، تحریم شده است یک کلمه «هسته ای» قبلش آمده است، این مسأله مهم است، در قدم نهایی تحریم ها گفته ایم، اگر قرار باشد تحریمی برداشته بشود، تحریم های هسته ای برداشته می شود، در متن آمده است، الان چه اتفاقی افتاده است؟ اخیرا به صحبت های حضرت آقا توجه کرده اید؟ ایشان فرمودند: «اگر ما به دیکته طرف مقابل هم تمکین کنیم، و بگوییم که چشم در نهایت تحریم ها قرار نیست که اصلی هایش برداشته بشود» چرا؟ چون در توافق ژنو این ما بودیم که پذیرفتیم که فقط تحریم های هسته ای برداشته بشود، خوب تحریم های هسته ای برداشته بشود دیگر، نه مشکل این است که این تحریم هایی که وجود دارد تحریم های نفتی، تحریم های بانکی، اینها فقط به دلیل هسته ای ایجاد نشده است، دو سه دلیل دیگر هم لیست کرده اند، یعنی زمانی که این کار صورت گرفته نگفته ما ایران را تحریم می کنیم فقط به خاطر هسته ای بودنش، یه دو سه مورد دیگر هم گفته است، و نتیجه اش شده است وضعیت فعلی، وضعیت فعلی چیست؟ وضعیت فعلی این است که ایران علاقه دارد به توافق برسد، حتی آماده دادن امتیاز هم در حوزه هسته ای هست، منتها طرف مقابل می گوید هسته ای کافی نیست، شما بروید در حوزه های دیگر هم هماهنگ بشوید، اگر هماهنگ شدید آن وقت ممکن است که ما تحریم ها را فکری به حالش بکنیم. خوب این اتفاق افتاده است. وي درباره چگونگي برخورد با تحريم ها در مذاكرات و عدم رفع و رجوع آن ها طي يك سال و دو ماه گذشته اظهار داشت: مشکلات فنی هسته ای ایران قابل حل است، چون دوستان یک سری امتیاز می دهند و یک جورایی بحث هسته ای را رفع و رجوع می کنند مشکل تحریم هاست که الان ایجاد دردسر کرده، یک مشکل دیگر این است که ما پذیرفتیم که به تحریم های سازمان ملل هم بپردازیم، تحریم های سازمان ملل یک بخشی اش مربوط به موشک های بالستیک ایران است، مربوط به فناوری نظامی ایران است، قبل از توافق ژنو ما می گفتیم تحریم های سازمان ملل غیر قانونی است، چرا؟ چون برنامه ای هسته ای ایران، بر اساس مدارک خودشان هیچ وقت از مسیر صلح آمیزش خارج نشده است، یعنی در متن های متعددی که در آژانس بین المللی انرژی اتمی منتشر کرده هیچ وقت نگفته که ایران مثلا دو کیلو مواد اورانیوم غنی شده را، برده تبدیل به غنی شده در سطح سلاح کرده است، چون ایران بر اساس قوانین آژانس عمل کرده، از این جهت ادعای ایران قبل از توافق ژنو این بود که بردن ایران به سمت سازمان ملل یک اقدام سیاسی بود چون اقدام سیاسی بود و فنی نبود غیر قانونی بود، چون غیر قانونی بود پس تحقیقاتی هم که وضع شده غیر قانونی بوده، این را ایران قبل از توافق ژنو می گفت، بعد از این توافق در حقیقت پذیرفت، که به قطعنامه های سازمان ملل هم بپردازد، اما الآن گیر آژانس چیست؟alt استاد دانشگاه تهران درباره مشكلات پيش روي مسائل هسته اي ايران به نكته جالبي اشاره كرد و گفت: مشکلشان این است که می گویند ما نمی دانیم برنامه هسته ای شما حتما صلح آمیز هست یا نه؟ بعد ایران می گوید شما موردی پیدا کرده اید؟ می گویند نه! ولی ما هنوز مطمئن نیستیم. این مشکل است. مشکل این که شما ثابت کنید ما دزد نیستیم. این نوع برخورد آژانس با ما است. همچنين چون آمریکا و انگلیس، در آژانس حضور دارند، اجازه نداده اند که آژانس بیاید مثل کشورهای دیگر با ما برخورد کند، مشکل دومی که در مذاکرات وجود دارد، این است که طرف مقابل می خواهد دسترسی داشته باشد به سایتهای نظامی ایران، اینم ایران حاضر نیست، حرف ایران هم حرف نابجایی نیست، چون هیچ کشوری اجازه نمی دهد که سایت های نظامی اش در اختیار کشورهای دیگر باشد مخصوصاً آمریکا، آمریکایی که ما را به حمله نظامی تهدید می کند. فؤاد ایزدی رسيدن به توافق را ممكن دانست و افزود: بله، امکانش هست. چطور؟ اگر ایران اصرار نکند که تحریم ها برداشته بشود، و بگوید ما در حوزه هسته ای امتیاز می دهیم، تحریم ها برداشته نشود، تعلیق بشود فقط، راضی به تعلیق بشود، اگر این توافق بشود، ما به توافق می رسیم، منتها به شرط این که طرف مقابل هم مسأله حضور در سایت های نظامی ما را کوتاه بیاید. اگر طرف مقابل اصرار به دسترسی به سایت های نظامی کشور داشته باشد، آن وقت بعید است که ایران بپذیرد، چون انقلاب اسلامی اتفاق افتاد به خاطر همین مسائل، که آمریکایی ها هر جایی خواستند نیایند و بروند، و سیستم در دست آنها باشد، اگر این طور بود که نیازی به انقلاب نبود، و هیچ کشوری هم اجازه نمی دهد، مگر کشورهای دست چندمه وابسته به آمریکا، که اجازه بدهند که سیستم نظامی شان در اختیار آمریکا باشد. دكتر ايزدي درباره اين سوال كه چه مشکلی با تعلیق وجود دارد؟ گفت: مشکل تعلیق این است که تعلیق دست رئیس جمهور است، و اوباما دو سال بیشتر دیگر رئیس جمهور نیست، و دو سال دیگر دوباره همان مشکلات ایجاد می شود، این ظرفیت هم هست. چون در آمریکا تیم آقای اوباما در اقلیت است در این مذاکرات، جمهوری خواهان و اکثر دموکرات ها مخالف هستند. به همین دلیل می گویند شما تحریم ها را بردارید و تعلیق نکنید، فقط، حرف غیر منطقی هم نیست. می گویند ما به حرفهای شما گوش می دهیم منتها شما هم تحریم ها را بردارید ولی طرف مقابل این کار را انجام نمی دهد، هم می خواهد تحریم سر جایش باشد و هم می خواهد برنامه هسته ای محدود بشود. استاد دانشگاه تهران درباره تحريم هاي وضع شده عليه ملت ايران اظهار داشت: از سال 58 آمریکا تحریم هایش را اعمال کرده است، و این نکته ای که آقا فرمودند تحریم ها خیلی هایش قبل از بحث هسته ای بوده، نکته درستی است، بحث هسته ای ایران الان حدود 12 سال است مطرح شده در صورتی که از 35 سال پیش این تحریم ها بوده، در این تحریم ها چهار دسته دلیل ذکر شده: 1. عدم اشاعه یعنی سلاح های کشتار جمعی؛ 2. تروریسم3. حقوق بشر4.دیگران. ما دو نوع تحریم اصلی داریم: یکی تحریم بانکی، یکی تحریم نفتی، تحریم نفتی یعنی ما مثل قبل نمی توانیم نفت بفروشیم، تحریم بانکی یعنی نفتی که فروختیم را نمی توانیم پولش را بیاوریم داخل کشور، چون نقل و انتقال مالی محدود شده است، الان می خواهیم ببینیم اگر به توافق نهایی برسیم و طرف مقابل امضاء بکند، طرف مقابل در حوزه اقتصادی، چقدر می تواند حرکت مثبت داشته باشد یا ما داشته باشیم؟ در ادامه فواد ايزدي به ذكر مثالي از رابطه ايران و آمريكا در طول تاريخ پرداخت و توضيحاتي پيرامون آن داد: سال 1996 زمانی که آقای هاشمی رییس جمهور بود یک تفکری را داشت چون علاقمند به بهبود روابط با آمریکا بود، به ذهنش رسید که ما بیاییم از شرکت های نفتی آمریکایی دعوت کنیم که بیایند در خلیج فارس حضور داشته باشند، سود خودشان را هم ببرند بعد از روابط اقتصادی با آمریکا باعث بشود که این شرکت ها از نفوذ سیاسی خودشان استفاده کنند، این یخ روابط شکسته شود، در عمل چه شد؟ نهادهای صهیونیستی متوجه شدند که چه اتفاقی دارد می افتد با نفوذی که در کنگره داشتند این قانون را سال 1996 تصویب کردند که چه اتفاقی بیفتد؟ که نه تنها شرکت های آمریکایی منع شدند از آمدن به صنعت نفتی ایران، شرکت های دیگر هم منع شدند، و این سال 5 سال قبل از آن سالی بود که بحث هسته ای مطرح شود. خود آمریکا که به داعش و دیگر گروه های تروریستی از جمله منافقین کمک و مساعدت کرده است، چرا به ما می گوید شما تروریسم هستید؟ خوب این طور است دیگر، قانون جنگل این کار را می کند. می گویند شما از حزب الله حمایت می کنید. دلیل حمایت ایران از حزب الله این است که حزب الله یک نیروی بازدارنده است برای ما، یعنی چی؟ یعنی زمانی که نتانیاهو ما را تهدید به حمله نظامی می کند، چرا حمله نمی کند؟ چون می داند اگر حمله کند ده هزار تا موشک می خورد بر روی سرش. این خیلی خوب است برای ما، چون اسرائیل خوف جنوب لبنان را دارد. همان طور که می خواهند در حوزه هسته ای این فناوری را از ایران بگیرند، در حوزه های دفاعی هم می خواهند حزب الله را از دست ایران بگیرند. آیا آمریکایی ها فکر می کنند ما واقعا می خواهیم بمب اتم بسازیم؟ فواد ايزدي درباره چگونگي تفكر آمريكا پيرامون مسئله هسته اي ايران گفت: آمريكا اگر واقعا این فکر را بکنند ما می رویم شفاف سازی می کنیم و داستان فیصله پیدا می کند، اگر کسی خواب باشد تکانش که بدهید بیدار می شود منتها اگر کسی خودش را زده باشد به خوابی تکانش هم که بدهید بیدار نمی شود، آیا آمریکایی ها واقعا خوابند یا خودشان را زده اند به خوابی؟ آمریکایی ها می گویند که ما نمی دانیم که ایران تصمیم به ساخت سلاح هسته ای دارد یا نه؟ و اگر ایران بخواهد به سمت سلاح هسته ای برود ما کشف می کنیم. از این جهت کل سلاح هسته ای بهانه است خودشان هم می دانندکه بهانه است، ایران یک سری محیط هسته ای دارد که به صورت بیست و چهار ساعته دارد بررسی می شود. مشکل انقلاب اسلامی است، که از آن خوششان نیامده است. آمریکا کشورهای دنیا را دو گروه می کند، کشورهایی که هماهنگ می شوند، یک سری کشورهایی که می گویند اینها هماهنگ نمی شوند، اینها دشمنند، مثل ایران، کار نهادهایی آمریکایی این است که اینقدر به این کشورهای غیرهماهنگ فشار بیاورند که آنها نیز هماهنگ شوند، که بعضی وقتها هم موفق می شوند. خوب حالا باید چه کنیم با این وضعیت فعلی؟ وي درباره نحوه برخورد با شرايط فعلي دو نظريه مطرح كرد: در کشور دو نظریه مطرح می شود، یک نظریه، نظریه سیاست خارجی پسر خوب است، یعنی ما به آمریکایی ها می گوییم ما یک زمانی انقلابی بودیم، سر و صدا می کردیم، شعار می دادیم، ولی الان اینها دیگر تعطیل و ما می خواهیم تبدیل به کشور هماهنگ شویم، آیا اجازه می دهید؟ نظریه دیگر هم این است که می گویند نخیر ایران باید مقاومت کند، اقتصاد مقاومتی داشته باشد، چرا ما حتی اگر بخواهیم نمی توانیم پسر خوب باشیم؟ چرا آمریکایی ها حتی اگر ما حاضر بشویم هماهنگ شویم، لزوما از ما نمی پذیرند؟ چین انقلاب کرد و بعد دوباره پسر خوبی شد و با آمریکا دوست شد عده ای می گویند چرا ما مثل چین نمی شویم؟ این نظر دو تا مشکل دارد: ما مشکل لابی اسرائیل را داریم، اگر ایران و آمریکا بخواهند به هم نزدیک شوند به خاطر این استکه اسرائیل نمی گذارد، مشکل دوم این است که چین آن زمانی که با آمریکا به توافق رسید بمب اتم داشت، یعنی آمریکا چین را تهدید به حمله نظامی نمی کرد. آمریکا مدام ما را به حمله نظامی تهدید می کند، که مخالف منشور سازمان ملل است. این نظر، نظر کارشناسی نیست ما اگر بخواهیم هم نمی توانیم چین باشیم به دلایلی که عرض کردم. در ادامه سوالاتي توسط حاضرين در جلسه از ايشان پرسيده شد: *** اگر آمریکا به ایران حمله کند چه می شود؟ از وزیر دفاع آمریکا پرسیدند: اگر آمریکا به ایران حمله کند چه می شود؟ گفت: «ایرانی ها کشتی های ما را غرق می کنند» چون ایران می تواند از خودش دفاع کند. *** چرا توافقات نبايد دو مرحله ای باشد؟ آقا چند روز پیش در سخنانشان فرمودند: اینکه بعضی ها می گویند توافقات را دو مرحله ای انجام دهیم یعنی اول توافقات سیاسی انجام شود و بعد برویم سراغ جزئیات این به نفع کشور نیست، چرا؟ چون ما در کلیات که حرف اختلاف جدی وجود ندارد، کلیات این است که ایران حق غنی سازی دارد، طرف مقابل هم پذیرفته است که این حق را دارد منتها می گویند این غنی سازی اسباب بازی باشد، صنعتی نباشد، همین طوری سرگرمی باشد. بنابراین کلیاتش به خاطر مقاومت مردم ایران حل شده است، الان مسأله حل شده است، منتها مسأله این است که این غنی سازی به درد ما می خورد یا نه؟ به درد نیروگاه بوشهر می خورد یا نه؟ مشکل خاص همین جزئیات است، طرف مقابل می خواست کلک بزند می گفت: ما می آییم کلیات را توافق می کنیم، که راحت است بعد یک سری انتظارات داخل کشور انجام بشود،بعد در جزئیات گیر بدهیم، یعنی زمانی که ایران پرید در استخر سرش را زیر آب نگه می دارد، متأسفانه بعضی دوستان در امور خارجه نیز داشتند به همین مسیر می رفتند، که آقا جلوی این کار را گرفتند. مشکل ما این است که زمانی که به طرف مقابلمان امتیاز زیاد می دهیم، نتیجه ای که در ذهنش می آید این نیست که ایران امتیاز داد ما هم امتیاز بدهیم، نتیجه ای که در ذهنش ایجاد می شود این است که ایران امتیاز به ما داد به خاطر فشار ما، ما فشار را زیاد می کنیم تا کار تمام شود. این هم به خاطر تفاوت فرهنگی است. در فرهنگ آمریکایی خشونت زیاد است. مثلا ورزش های زورخانه ای ما با فوتبال آمریکایی مقایسه کنید. این تفاوت فرهنگی است. از این جهت شما نگاه کنید، ما می خواهیم کوتاه بیاییم ولی طرف مقابل می خواهد سوار شود. مشکل ایران و آمریکا این طوری است زمانی که ما زیاد امتیاز می دهیم با تفکر ایرانی داریم این کار را می کنیم، می گوییم مثلا آقای اوباما فرد باهوش و مؤدبی است، قدم می زنیم، می خندیم، تفکر تفکر ایرانی است، تفکر آمریکایی چیست؟ می خندد و می گوید بله فشارهای ما جواب داده، فشارها را بیشتر کنیم تا کار تمام شود، ما مشکلی با قدم زدن نداریم، منتها این پیام نباید در ذهن طرف مقابل ایجاد شود که ایران به خاطر فشارها عقب نشینی کرده است. انعطاف زیاد خوب نیست. در بحث هسته ای وقتی که با مردم صحبت می کنند کلی گویی می کنند، خوب مردم در ذهنشان سؤال هست، یک عده ای هم دسترسی به ماهواره دارند، اگر سوالاتشان را جواب نگیرند آنجا جواب می گیرند، از این جهت خیلی بهتر بود که صداقت دوستان در این حوزه ها بیشتر می بود، و واقعیت ها را راحتتر بگویند، یعنی زمانی که مردم دقیقا متوجه باشند که کار به چه صورت پیش رفته است زمانی هم که اگر به شکست منجر شود، می گویند اینها سعی خودشان را کردند ولی اگر همه اش گل و بلبلی صحبت کنند پس فردا توجیحش سخت تر می شود. *** زیرساخت برای جوانان براي ورود به اين عرصه چگونه آماده مي شود؟ مشکل ما این است که کارشناس آمریکا کم داریم، جوانان در این حوزه باید وارد شوند، یک مقدار باید زبانشان تقویت شود، کارشناس باید بتواند زبان را بخواند ما در این حوزه ضعف داریم، باید بدانیم که طراحی طرف مقابل چه چیزی است، این را که بفهمیم این نیاز به بستر مناسب و دقت دارد، دوستانی هم که در دولت هستند در حوزه کارشناسی مشکل پیدا می کنند. دانستن زبان و توجه به طراحی های دشمن خیلی مهم است. دولت قبل، بحث هسته ای اش دست آقای جلیلی بود، آقای جلیلی انسان بسیار شریفی است آدم توانمندی هم هست،منتها مشکل این بود که جواب نگرفتند دوستان، یعنی نتیجه ای که قابل ارائه باشد جواب نگرفتند و جواب نگرفتنشان را نیز نتوانستند برای مردم توجیه کنند، یعنی در انتخابات گذشته همه یک طرف بودند و آقای جلیلی یک طرف، همه بهش حمله می کردند، ایشان هم خوب نمی توانست دفاع کند از خودش، آدمهای خوب لزوما توانمندی در جواب دادن ندارند. منتها امتیازی که داشت این بود که به باد نداد همه چیزی را. این موفقیتش بود. نکته آقا همیشه یادتان باشد اگر این مذاکرات به نتیجه رسید خوب است، اگر هم به نتیجه نرسید، این هم برای برد است چون ما یک قشر جوانی داریم که این طور فکر می کنند که اگر ما برویم به آمریکا لبخند بزنیم همه چیز حل می شود الان آن قشر هم به این نتیجه رسیده است که اشتباه می کرده، چون دوستان رفتند، لبخند هم زدند، سعی هم کردند، راهپیمایی هم کردند، اتفاقی نیفتاد. این اجماع را ما داخل کشور نیاز داشتیم، یک عده بودند می گفتند چرا صحبت نمی کنید؟ اگر تا آخر هم مشکل حل نشود باز هم برای افکار عمومی داخل کشور خوب است، که بفهمند دعوای ایران و آمریکا تقصیر ما نبوده، ما سعی خودمان را کرده ایم، هیچ کس بیشتر از آقای روحانی و ظریف خواهان توافق نیستند منتها اگر آنها هم نتوانند بگیرند نشان دهنده این است که تقصیر از ما نیست. از طرف مقابل است این برای ما حُسن است. اگر تاریخ را مطالعه کنید، بعد از پایان جنگ تحمیلی همه دولت هایی که آمده اند همه شان دنبال کاهش تنش با آمریکا بوده اند، پنجاه درصد ما همیشه حل بوده است. کاری که حضرت آقا انجام دادند، آمدند فراتر از کانال های دیپلماتیک با مردم کشورهای مخاطب صحبت کردند، این را می گویند دیپلماسی عمومی، فعالیت هایی که یک کشور انجام می دهد برای تأثیرگذاری بر روی افکار عمومی کشورهای دیگر.
کد خبر: ۵۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۲/۰۵

نمایش " تیستوی سبزانگشتی" به نویسندگی بهار طاهری، رامین کهن وکارگردانی رامین کهن روز چهارشنبه 29بهمن میزبان اصحاب رسانه خواهد بود. به گزارش سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com:نمایش " تیستوی سبزانگشتی" به کارگردانی رامین کهن هر روز به غیر از شنبه ها ساعت 19:30 در تالار هنر به روی صحنه می رود. سعید ابک (عمو سیبیلو) / روشنک کریمی (نانا) / پرویز حاجی زاده ( آقای میرپوال) / امین پروین (تیستو) / پریسا رفیعی (آنا) / الهام ایروانی (مردم شهر، مباشر کارخانه) / بهار سیف (مردم شهر، منشی کارخانه) / نرگس مقیمی (مردم شهر ، پرستار) / امیر عباسیان (مردم شهر( به عنوان بازیگر در این نمایش به ایفای نقش می پردازند.همچنین امیر عباسیان ، نرگس مقیمی (گروه کارگردانی) رامین کهن(آهنگساز و شاعر) ساسان یوسفی،مهمان از گروه موسیقی بِمُل) پیانو و تنظیم(سالار خلیل نسب(سازهای کوبه ای، افکتیو و تنظیم) رامین کهن(ویلن و تنظیم) نرگس مقیمی، بهار سیف، الهام ایروانی، امیر عباسیان(آواز) امیر ضایی ، رامین کهن(طراحان صحنه) امیر رضایی(تصویر سازی) امیر رضایی، صفا معین، نسیم قربانی، شاهی رسولی، ایمان ایزد نیا، پریسا عباسی(اجرای تصاویر) مهنوش نراقی ، محمد صاحبی(طراحی و ساخت آکسسوار عروسک) علی اشرف سمائی(طراحی و اجرای نور) ندا نصرتی(دوخت لباس) حسین تبریزی(طراح گریم) پارمیس عزیزی نژاد(منشی صحنه) امیر رضایی(طراحی و اجرای پوستر، بروشور و آفیش) پریا علیمحمدی(مسئول رزرو) فرانه ولدخانی(عکاس) ارنیکا تئاتر(تبلیغات مجازی) و محمد حق جو به عنوان مشاور رسانه ای با این گروه همکاری می کنند.یادداشت کارگردان : هر روز بخش عظیمی از برنامه¬های شبکه¬های تلویزیونی، روزنامه¬ها، سایت¬ها و... به اخبار جنگ اختصاص دارد. غزه، داعش، سوریه، اکراین، الجزایر و صدها کشور و منطقه دیگر در اقسا نقاط جهان درگیر جنگ¬اند. کودکان ما تصاویر این جنگ¬ها را می¬بینند، اخبار آن را می¬شنوند، بی¬آنکه بداننداین جنگ¬ها در کدام نقطه از زمین و دقیقا برسر چه چیزی رخ داده¬اند.هراس جنگ، خونریزی و آوارگی فقط بر ما مستولی نمی¬شود بلکه کودکان ما نیز در خوشبینانه-ترین حالت به شکلی ناخودآگاه از این حجم عظیم اخبار جنگ و خونریزی وحشت¬زده می¬شوند.برخلاف تصور ما کودکان مسائل مهم و جدی را درک می¬کنند. کودکان از شنیده¬ها و دیده¬هایشان تاثیر می¬پذیرند.این روزها رسانه¬ها و سرگرمی¬های متداول کمتر به اصول اخلاقی و انسانی وفادارند و بیشتر در پی کسب سود مالی و اهداف سیاسی هستند.جنگ و خشونت این روزها به راحتی پشت ظواهر گول¬زننده¬ی تکنولوژی و بازی¬های رایانه¬ای تبدیل به بازی وسرگرمی کودکان ما شده و در پس هیجان بازی، در ذهن آنان ردی از وحشت کشتن و جنگ و درگیری ایجاد به جا می-گذارد. متأسفانه با غرق شدن در دنیای مجازی و دیجیتال عواطف والای انسانی و خودباوری برای حل بحران¬های بشر، کم-رنگ¬ترشده است.این خطر کودکان ما را تهدید می¬کند که بدون واکنش از کنار همه¬ی این اتفاقات بگذرند. بی¬آنکه باور داشته باشند که می¬توانند آینده¬ی جهان را به سمت دیگری سوق دهند.امروزه وظیفه¬ی تئاتر کودک و نوجوان،تلاش برای کنار زدن این تهدیدها است. این هنر باید به مبارزه با این تهدیدهای شوم برود و بکوشد با ایجاد خودباوری و انتقال اندیشه به ترویج روحیه¬ی مهر و دوستی در ذهن کودکان بپردازد.تیستوی سبز انگشتی نوشته¬ی موریس دروئون با ترجمه¬ی لیلی گلستان، کتابی است که نسل¬های قبلی بیشتر آن را خوانده-اند.تیستو پسربچه¬ایست که پدرش سازنده¬ی تسلیحات جنگی است.او با نیروی سبز کننده و رویاننده¬ای که در سر انگشتانش دارد با پیرامون خود آشنا شده و به وسیله¬ی این نیرو سعی می¬کند آرمان شهر خود را که در آن جنگ و نزاع جایی ندارد، به وجود آورد. این اثر روحیه¬ی خودباوری را بین کودکان ترویج می¬دهد، و به آنان نوید می¬دهد که دارای اراده و اندیشه برای تغییر پیرامون خود هستند.این دلیلی بود که مارا بر آن داشت تا دست به اقتباسی از این داستان برای تئاتر کودک و نوجوان بزنیم.آری می¬توان با کودکان جدی به سخن بنشینیم و از مسائل مهم و جدی پیرامونشان سخن بگوییم.نجات کودکان، نجات جامعه و فرهنگ است. علاقه مندان به تماشای این نمایش می توانند جهت خرید بلیط به سایت تیوال مراجعه نمایند و جهت عضویت در باشگاه تماشاگران نام و نام خانوادگی و نظرات و انتقادات خودرابه شماره 10008617 ارسال نمایند.تلفن رزرو 09303727201: ، 09307020671نشانی: میدان هفت تیر، ورزشگاه شیرودی، خیابان شهید مفتح خیابان ورزنده.
کد خبر: ۵۷۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۲۷

مجسم کن که بالای هر مزار شهیدی ، خود آن شهید ایستاده و در چشمانت زل میزند
کد خبر: ۵۵۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۱/۰۲

معاون قائم‌مقام وزیر کشور در امور اجتماعی گفت: وضعیت حجاب در 95 درصد دستگاه‌های دولتی مطلوب است. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، علی ملازاده صبح امروز در جلسه حقوق شهروندی مازندران اظهار کرد: ارزیابی اولیه از ستاد صیانت از حقوق شهروندی استان‌ها انجام شد و هدف اصلی ما این است که موضوع صیانت از حقوق شهروندی در دستور کار استان قرار دارد به نحو مطلوب اجرایی شود و مسئولان استانی نسبت به مسئله حقوق شهروندی حساسیت بیشتری در برنامه کاری خویش داشته باشند. وی تصریح کرد: در این جلسات ابلاغیه شورای اجتماعی کشور مطرح و نسبت به لازم‌الاجرا کردن آن حساسیت ایجاد می‌کنیم. معاون قائم‌مقام وزیر کشور در امور اجتماعی با اشاره به اجری طرح سالم‌سازی دریا در مازندران، بیان داشت: موفقیت فوق‌العاده‌ای در کاهش تلفات انسانی در سواحل دریایی خزر در تابستان امسال شاهد بود و برای جلوگیری از تلفات در نقاط کور دریا نیز افراد منجی یاور از تابستان درسطح سواحل مستقر می‌شوند. ‌وی با اعلام اینکه در طرح‌های سالم‌سازی دریا غرق ی نداشتیم، خاطرنشان کرد: اگر شاهد غرق شدن افراد در طرح‌های سالم‌سازی اتفاق افتاده باشد این موضوع قابل پذیرش نیست. این مسئول با بیان اینکه اقدامات استان در حوزه ساماندهی سواحل مناسب بود، افزود: مسئولان استانی در این زمینه همکاری مناسبی داشتند، و کاهش 50 درصدی غریق در سطح سواحل نشان از اهمیت دادن مسئولان استانی به مسئله سواحل بود. ملازاده با اعلام اینکه در ستاد صیانت از حقوق شهروندی بحث گسترش عفاف و حجاب نیز مورد توجه است، ادامه داد: توجه به مسئله عفاف و حجاب از دغدغه‌های جدی رهبر معظم انقلاب اسلامی است و باید تلاش کنیم که مصوبات که در این زمینه وجود دارد اجرایی شود و اگر این مصوبات توسط دولت‌ها اجرایی می‌شد در حال حاضر با چالش حجاب در برخی مواقع مواجه نبودیم.  این مسئول با اشاره به اهمیت توجه به مسئله حقوق شهروندی در کشور گفت: توجه به مردم و خواسته‌های مردم در دوران امام راحل و نیز در حال حاضر توسط رهبر معظم انقلاب به کرات تذکر داده می‌شود. معاون قائم‌مقام وزیر کشور در امور اجتماعی بیان کرد: در صیانت از حقوق شهروندی به دنبال احیا حقوق مردم است و در استان‌های سراسر کشور نیز برنامه‌های متعددی در این زمینه در دستور کار داریم. وی با اعلام اینکه برنامه آموزشی همگانی نیز به صورت جدی باید پیگیری شود، خاطرنشان کرد: برنامه‌ریزی برای کاهش تخلفات اداری نیز باید در دستور کار قرار گیرد و تعدادی ادارات در این زمینه نیز پیگیر و فعال بودند. این مسئول ادامه داد: با توسعه دولت الکترونیک به سمت کیفی‌سازی و افزایش خدمات در سطح ادارات باشیم، روان‌سازی مقررات نیز در برنامه کاری ادارات قرار گیرد و ستاد صیانت به‌دنبال جلب رضایت‌مندی حقوق شهروندان است. ملازاده با اعلام اینکه مسئله ترویج عفاف و حجاب نیز به صورت جدی باید پیگیری شود، افزود: اگر مصوبه قانونی که در زمینه عفاف و حجاب در کشور وجود دارد، تاکنون اجرا می‌شد وضعیت حجاب به شکل امروزی در جامعه وجود نداشت. وی با بیان اینکه قانون عفاف و حجاب برای دستگاه ابلاغ شد، خاطرنشان کرد: وظایف بیست‌و‌چهار‌گانه برای دستگاه‌ها در این مصوبه مشخص است که نیاز است متولیان در این زمینه دستورات ابلاغی را اجرایی کنند.  این مسئول خواستار بازنگری در برخی از برنامه‌های مهدهای کودک شد و گفت: برخی برنامه‌های که در مهدهای اجرا می‌شود متناسب با نیازهای جامعه نیست. معاون قائم‌مقام وزیر کشور در امور اجتماعی خاطرنشان کرد: حجاب در 95 درصد ادارات کشور به خوبی انجام می‌شود، مشکلاتی در بخش خصوصی داریم که نیاز داریم به مسئولان مربوطه تذکراتی قانونی داده شود. وی به مشکلاتی که در بحث حجاب در برخی موسسات دولتی وجود دارد اشاره کرد و گفت: برخی از متولیان بانک‌ها در پاسخ به تذکرات به کم شدن مشتریان خود اشاره می‌کنند که این موضوع مورد اعتراض جدی ما قرار گرفت به این دلیل که مردم در بخش خصوصی و موسسات به‌دنبال رفع مشکلات و تنگناهای مالی هستند که از طریق گلوگاهی که در بخش دولتی داریم نیاز است در صدور مجوز برای این بخش‌ها دقت نظر انجام شود.
کد خبر: ۵۳۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۱۸

 شهر لنده در شب اربعین سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) غرق در عزا و ماتم شده است
کد خبر: ۵۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۲۱

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، آخوند ملا محمد کاشانی مشهور به آخوند کاشی است. در ادامه شرح حال مختصری از زندگی این بزرگوار می آید: در محله پشت مسجد جامعجوشقان استرک از یک خانواده کشاورز و مؤمن فرزندی به سال 1249 ه.ق به دنیا آمد که به خاطر ارادت به رسول اکرم(ص) نام او را «محمد» گذاردند دوران کودکی او سپری شد عشق و علاقه مذهبی او به دین و فراگیری علوم دینی سبب شد روستا را ترک کرده و به شهر عالم خیز کاشان رهسپار گردد. او وارد مدرسه سلطانی بازار کاشان گردید. فضای معنوی مدرسه او را مجذوب ساخته، علاقه ماندن در مدرسه را برای او فراهم ساخت سفر به اصفهان آخوند در سال 1286 ه.ق بعد از اینکه 37 سال از زندگی اش می گذشت برای ادامه تحصیل و استفاده از استادان بنام حوزه اصفهان که در آن زمان از مهم ترین حوزه های ایران بود به اصفهان رفتند و از محضر مهمترین استاد فلسفه آن زمان که نامش در همه جا مشهور بود یعنی آیت حق، فیلسوف نامدار، آقا محمد رضا قمشه ای بهره مند گشتند. و زانوی ادب در برابرش زدند و از ملا حسین تویسرکانی و میرزا حسن نوری و دیگران استفاده نمودند.ایشان  در مدرسه صدر اصفهان، علاوه بر فقه، اصول و حکمت، در ادبیات عربی و فارسی و ریاضیات تبحر داشت و مدرس آنجا شد. ملامحمد، معاصر حکیم بزرگ جهانگیرخان قشقائی بود. جاذبه درس او که فلسفه را با عرفان آمیخته بود و انس با جهانگیرخان، علاقمندان به فلسفه، به ویژه فلسفه صدرایی را از شهرهای دور و نزدیک و حتی از کشورهای دیگر به اصفهان کشاند و در محضر درس او، شاگردان بسیاری حکمت آموختند و به کمال رسیدند. آخوند کاشی در طول زندگانیش، جز عبادت و درس و تدریس چیزی دیگر از او دیده نشد. همسر و فرزندی اختیار نکرد تا شاید اینگونه کامرانی ها، صدمه ای بر او وارد نکند. در عبادت و ریاضت به قدری غرق در خود بود که هر چقدر طلاب، رفت و آمد در حجره اش می کردند، ملتفت آنها نمی شد و گاه می شد که از شدت توجه و حضور قلب در نماز و ذکر رکوع و سجود دیده شد که غش کرد و افتاد و چون به حال آمد، دوباره نماز را اعاده کرد و هر نیمه شب آنقدر در نماز سوز و گداز داشت و بدنش می لرزید که از بیرون حجره صدای لرزش و وضعیت حال او احساس می شد. از او حالات عجیبه ظاهر می شده است. بسیاری از اکابر و از جمله مرجع بزرگ آیت الله حاج سیدحسین طباطبائی بروجردی شاگرد آخوند بودند و خود ظهور حالات عجیب را از آخوند اظهار می داشتند. او در نهایت فقر و تنگدستی زندگی می‌کرد. مرحوم شهید مدرس می گوید: من و او هر دو در زمان تحصیل خود، در نهایت سختی معاش بودیم و هر دو نسبت به حال یکدیگر ترحم داشتیم. از ملامحمد کاشی آثار مکتوبی به جای مانده است. اساتید ۱- آقامحمدرضا قمشه ای۲- ملاحسین التویسرکانی الاصل (ساکن اصفهان) شاگردانآخوند ملامحمد کاشانی، استاد بیشتر طبقه علما و بزرگان است تا جائی که از شمارش بیرون است:۱- آیةالله سیدابوالحسن اصفهانی۲- سید جمال الدین موسوی گلپایگانی (که تحت تربیت استاد بوده است)۳- شیخ اسماعیل الفروی اصفهانی (شیخ الرئیس)۴- حاج میرزا باقر امامی (دارنده رساله حکمیه)۵- سیدجلال الدین مؤیدالاسلام کاشانی (مدیر حبل المتین)۶- حاج میرزاحسن خان جابری انصاری (مورخ شهیر صاحب تاریخ اصفهان)۷- آقا سیدحسن قوچانی (نجفی) صاحب کتاب سیاحت غرب۸- آقا سیدحسن مشکان طبسی۹- آیت الله آقاحسین طباطبائی بروجردی۱۰- حاج آقارحیم ارباب اصفهانی (شاگرد خاص آخوند)۱۱- میر سیدابراهیم طباطبائی زواری. بهترین اثر ماندگار آخوند تربیت شاگردانی بوده که هر کدام به تنهایی بتوانند جامعه و دنیای اسلام را اداره نمایند. و منادی اسلامی راستین باشند. و هرکدام از شاگردان او برگی هستند از کتاب نانوشته آخوند ، که سبب ماندگاری حوزه ی علم و عمل و معنویت و روحیه خداترس او شدند. امروز تمام علمای حوزه ی ما از حضرت امام خمینی(ره) و دیگر بزرگان حوزه و مراجع فعلی با یک واسطه یا دو واسطه از شاگردان مکتب آخوند کاشی هستند. حالات معنویتو مو مي بيني و من پيچش مويكي از خصوصيات آخوند كاشي اين بود كه صورت برزخي افراد را مي ديد. و داستان هاي زيادي در اين مورد نقل شده است. يك روز مرحوم آخوند در جلسة تدريس خود قرار گذاشت كه تفسير كشاف را براي شاگردان درس بدهد و بعد هم اعلام كرد كه هر كس مي خواهد سر درس بيايد حتماً بايد با خودش اين كتاب را بياورد. روز بعد همه طلبه ها سر درس حاضر بودند و كتاب آورده بودند. در ميان طلبه ها، طلبه اي بود كه مشهور به قداست و تقوا بود و خيلي تحويلش مي گرفتند. اين طلبه آن روز كتاب را نياورده بود، مرحوم آخوند درسشان را كه مي دهند نگاهي مي كنند كه ببينند چه كسي كتاب را نياورده وقتي كه مي بيند اين طلبه معروف كتاب را نياورده به شدت با او برخورد مي كند و هر چه ناسزا بود به آن طلبه مي گويند كه تمام آن طلبه ها به ايشان شك مي كنند و ناراحت و منزجر مي شوند. چند روز بعد يكي از مریدان مرحوم آخوند كه ظاهراً مرحوم خراساني بوده اند از آخوند در مورد اين ماجرا سوال مي كنند كه آقا چرا شما اينقدر اين طلبه را اذيت كرديد؟ او در ميان طلاب مشهور به قداست و تقواست. مرحوم آخوند در جواب به او مي گويد: تو مو مي بيني و من پيچش مو        تو ابرو بيني و من اشارت هاي ابروچيزي نمي گذرد كه آخوند مرحوم مي شود. بعد از فوت آخوند معلوم مي شود كه اين طلبه كه حجره اش در مدرسة نيم آورد بود مبلغ فرقة ضالة بابيت و بهائيت است. و او گرگي بوده است در لباس ميش و در اين مدت مرحوم آخوند با چشم برزخي خويش از نيات پليد او آگاه بود. صورت برزخيمرحوم آيت الله شهيد دستغيب نقل مي كنند كه يك روز مرحوم آخوند كاشي وسط مدرسة صدر در كنار حوض مشغول وضو گرفتن بودند كه ناگهان مي بينند خرسي دارد به طرفشان مي آيد. ايشان دوان دوان خودشان را به حجره مي رسانند و در حجره را مي بندند و از حال مي روند. چند روز بعد يكي از حاجي هاي بازار مي رود نزد آخوند و از ايشان گله مي كند كه: حاج آقا حالا ما را كه مي بينيد فرار مي كنيد؟ مرحوم آخوند، آن وقت متوجه مي شوند كه آن خرسي كه آن روز ديده اند همين حاجي بازاري بوده است. دعاي ابوحمزه ثماليروزي يكي از شاگردان آخوند كاشي ايشان را براي افطار دعوت مي كنند و با اصرار زياد از او خواهش مي كنند كه سحر هم تشريف داشته باشند. آخوند فرموده بودند: به شرطي مي مانم كه با من كاري نداشته باشيد و دنبال كار خود برويد. طلبه مي گويد: من دانم براي پذيرايي نزد آقا مي رفتم تا ببينم ايشان چه كار مي كنند. متوجه شدم كه ايشان از افطار تا سحر مشغول عبادت بودند و در قنوت نماز وترشان تمام دعاي ابوحمزه ثمالي را با صوت حزين و گريه مي خواندند. ذكر درختانمرحوم آخوند گزي اصفهاني از علماي برجسته اصفهان و معاصر با آخوند كاشي بودند نقل مي كنند كه: من يك شب در مدرسة صدر اصفهان ميهمان يكي از طلبه ها شدم. در آن شب احساس كردم در و ديوار و درخت ها مشغول ذكر گفتند. آمدم درب حجرة آخوند كاشي ديدم ايشان با يك حالت مخصوصي مشغول نماز خواندن هستند و من احساس كردم در و ديوار و درخت ها همراه آخوند ذكر مي گويند.همچنين آقا رحيم ارباب نقل مي كنند: يك شب من از اتاقم به قصد وضو به صحن مدرسه آمدم كه نماز شب را بخوانم وقتي از اتاق بيرون آمدم ديدم صداي همهمه اي مي آيد هر چه نگاه كردم ديدم همه جا خاموش است ولي از همه جا و درختان و در و ديوار نجوايي كه مانند ذكر بود به گوش مي رسيد. رفتم وضوخانه ديدم آن جا هم صدا مي آيد، تعجب كردم كه اين صداي ذكر از كجاست؟ آمدم در ايوان نماز بخوانم متوجه شدم كه مرحوم آخوند كاشي در قنوت و نماز وترشان ذكر مي گويند و گريه مي كنند. و در و ديوار هم اذكار را با او تكرار مي كنند. من همينطور ايستادم و به او نگاه كردم تا نماز صبح شد و ديدم كه سر و صدا تمام شد. فردا نزد ايشان رفتم و گفتم: آقا من يك حاجتي به شما دارم. فرمودن بگوييد. و من ماجراي ديشب را براي ايشان بازگو نمودم. آخوند فرمودند خودتان شنيديد؟ گفتم بله. فرمودند: خداوند به شما عنايتي كرده است كه شنيده ايد. طلبه ورزشکار آخوند علاوه بر اینکه یک عالم ، عارف ، حکیم ، فقیه ، منجم ، ریاضیدان بوده اند و در تمام این علوم دارای اجتهاد بودند به ورزش علاقه زیادی داشتند و اهل ورزش زورخانه ای بوده است. او در اصفهان داستان ورزشی خود را برای رفیق اش جهانگیر خان قشقایی نقل می کند، وقتی جهانگیر خان به شوخی از او می پرسد آیا هنوز که کهن سال هستید به ورزش پهلوانی میل دارید ؟ آخوند جواب داد : «تا کدام زورخانه باشد.» رفع حاجات پس از مرگ از عارف سالک حاج شیخ اسدا... طیاره نقل شده در یکی از روزها اقامتم در اصفهان مادری پیش من آمد و گفت که جوان بی گناهش به زندان افتاده و آزاد نمی شود واز من برای آزادی او کمک خواست از این رو بر سر آرامگاه مرحوم آخوند کاشی در تخت فولاد رفته یک سوره یس برای شادی روح ایشان خواندم و از او برای آزادی آن جوان مدد جستم سپس به طرف زندان رفتم تا برای آن جوان وساطت کنم. اما دیدم که به حمد خدا پیش از وساطت من او را آزاد کردند. شهرت گریزی و گمنامی آخوند کاشی در طول عمر با برکت خود از مطرح شدن دوری گزیدند اما خداوند نام او را جاویدان ساخت. در زمان حیاتش حوزه اصفهان به نام آخوند کاشی و جهانگیرخان معنا و مفهومی نداشت و همواره نام آخوند و خان ورد زبان طالبان علم بود. و بعد از وفاتشان با اینکه سفارش کردند مرا در بیابانی به خاک بسپارید که فقرا و غربا را دفن می کنند و بر لوح قبر من نوشته شود«فقیر به حق اضعف خلق ا...»بدون هیچ گونه القاب و عناوین و هیچ بقعه و بارگاهی ساخته نشود شاگردان بر حسب وصیتش او را در تکیه ملک در قبرستان تخت فولاد اصفهان در 20 شعبان 1333 ه. ق به خاک سپردند. اما کرامتی دیگر از آخوند این بود که در زمان انقلاب اسلامی این قسمت از مزار تخت فولاد از آبادترین قسمت های تخت فولاد گشت بدنهای پاک شهداء را به آن مکان آوردند و این قسمت به گلزار شهداء تبدیل شد و در میان گلزار ، خیمه و حسینیه شهداء منابع: نغمه های داوودی شرح بر زندگانی حکیم ملا محمد کاشانی(آخوند کاشی) دانشنامه جهان اسلام سایت موسسه فرهنگی اطلاع رسانی تبیان پایگاه اطلاع رسانی آیت الله بروجردی
کد خبر: ۵۰۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۰

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو است. باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند.  امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه، روح بلندی وجود دارد، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند، واسطه فیض زمین و آسمان، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه.ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر، داستان این حکایت است: نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود. چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.    هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود. در همین بین، ناگهان چشمم به میرزا حبیب، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟!  چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! ... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »كشيكچي کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم. به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!» میرزا حبیب، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: «قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: «بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:  « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است  احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.   شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم. در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: «چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: «اگر سببی غیر از این دارد بگو.» چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم. در این هنگام دیدم، حضرتش فردی بنام «هالو» را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.   حضرت رو به او نموده فرمودند: «اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای.»   من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم. هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.    مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج،  در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: «از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین، ناگاه هالو، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن، نزد من آمد و آهسته گفت: «آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم.» آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم، نه دیرتر و نه زودتر.  تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم.» میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:  «وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود. در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: «سیدی و مولای! خوش آمدید، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: «هالو! او که بود؟» چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: «وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!!.... او سرور و مولایم، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....» آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: «از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »   با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم، با جناب هالو، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود، غرق بوسه خویش کردم.   چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشقان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا، وجودم را روشن سازد.   مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت، در حالی که با صدای بلند می گفت: «ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید!... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست. صبح فردای آن روز، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: «می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم. در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است، با صدایی لرزان و گریان، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد، محل دفن جناب هالو گردید. موج زیادی از جمعیت، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید. مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان، برخاست و رو به جمعیت فرمود: «مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم، هنگامی که مُردم، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.» اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشقان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد. در پایان نکته ای باید خاطرنشان كرد که دسترسی ما به منابع محدود بوده و درباره دیگر شرح حالات این والامقام اطلاع خاصی در دست نمی باشد، لذا اگر افرادی هستند که جزییات بیشتری از سیر و سلوک این بزرگوار می دانند، مطالب و مستندات خود را به اين ايميل ارسال فرمايند: info@rooyeshnews.com
کد خبر: ۵۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : مردم کهگیلویه و بویراحمد همزمان با نهمین روز از ماه محرم و تاسوعای حسینی، در جای‌جای این خطه چهار فصل اعم از شهر و روستا با به راه انداختن دسته‌های عزاداری و سینه‌زنی بر امام حسین (ع) و یارانش اشک ماتم ریختنددر روز و شب تاسوعا تکایا و حسینیه ها میزبان عزاداران و سینه زنان حضرت ابوالفضل (س) شدند و مردم شریف کهگیلویه و بویراحمد با پخش اطعام و نذورات ارادت خود را به اهل بیت (ع) ابراز نموده اند و در این روز پرچم یا ابوالفضل از دست کودکان و جوانانی که در دامان پدر و مادر، دلدادگی به سیدالشهدا (ع) را آموخته اند به زمین نمی افتد.همچنین در این روز راه اندازی دسته های عزاداری در تمامی شهرها و روستاها ، فضا را برای همدلی با حضرت زینب کبری (س) فراهم می کند. گزارشها حاکیست که کهگیلویه و بویراحمدی ها در اقصی نقاط این استان در عزای سرور و سالار شهیدان و یاران باوفایش در دسته‌ها و هیئت‌های مختلف مراسم عزاداری برگزار کردند.
کد خبر: ۴۸۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۲

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com :  رويش نيوز - مهرداد زینلیان: امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان. مجلس اول:  مدینه شهر پیغمبر در آرامشی عجیب فرو رفته بود. سال، سال بیست و ششم پس از هجرت بود و شهر مدینه در این سالیان پس از رحلت رسول الله، تنها داغدار پیامبر نبود که داغ جگر گوشه و پاره تن پیامبر فاطمه (س) و داغ مظلومیت علی (ع)، وصی بر حق رسول خدا بر دوشش سنگینی می کرد. در این سالیان پس از پیامبر و فاطمه (س) نخلستانهای مدینه، تنها مونس خلوت و تنهایی علی (ع) بود و چاه، تنها محرم سوز و درد پنهانیش.   خانه علی اما در این روزها، میزبان مولود خجسته ای بود که وجودش، فضای مدینه را عطرآگین ساخته بود. فاطمه کلابی که عطر حضورش، یاس علی، زهرای مظلومه را در خاطرها مجسم می ساخت در نخستین روزهای شعبان سال بیست و ششم هجرت فرزند مبارکی را به دنیا آورد که همه هستی خویش را به پای ولایت فاطمه و فرزندانش نثار نمود.   و آن مولود خجسته تو بودی، عباس! و این نام مبارک را پدر و مولایت علی (ع) بر تو نهاد که نام نیکوی عمویش بود: «خشم گیرنده بر دشمنان».   روزی که تو متولد شدی، برادرانت حسن و حسین (ع) به همراه خواهرانت زینب و ام کلثوم (س)، برای چشم روشنی در خانه پدر بودند. همه خوشحال از این مولود مبارک و من نمی دانم تو را که به آغوش پدر دادند؛ چرا مولا علی (ع) گریان بود، در حالی که دستان کوچکت را بوسه می زد و بر چشم می گذاشت؟!    و تو اولین لبخند را بر چهره حسین (ع) نثار کردی و حسین چون فرزند، تو را در آغوش کشید و من نمی دانم چه رازی بود میان آن لبخند و آن آغوش که تفسیری از دنیا و آخرت تو بود... مجلس دوم:   کنار در ایستاده بودی و سر بر دیوار، چشمان اشکبارت را بر چهره خون گرفته پدر دوخته بودی. باورت نمی شد! آخر علی برای تو تنها پدر نبود که مولای تو و همه هستی تو بود. دست های پر مهرش، آرامش گر روح و جانت بود و ولایتش تکیه گاه امن ایمانت.   و حالا این پدر بود که این چنین خسته و بیمار، مجروح از تیغ جهالت دشمن در بستر شهادت افتاده بود. و تو نوجوانی چهارده ساله بیشتر نبودی. فکر مصیبت از دست دادن پدر، غم سنگینی بر دلت افکنده بود و بغض سنگینی گلوی نازنینت را می فشرد.   اطراف بستر پدر، برادرانت حسن و حسین و کمی آن سوتر، زینب و ام کلثوم، و مادر نیز در کار پرستاری پدر.   دستان پدر در دستان برادرانت بود و تو را شرم از اینکه نزدشان بروی که آنها فرزندان فاطمه (س) پاره تن رسول الله بودند و تو فرزند امّ البنین که خود را کنیز فاطمه زهرا (س) می دانست.   غرق در اندوه مصیبت فردا بودی که نگاه بی رمق پدر متوجه تو شد و تو سر از دیوار برداشتی و به اشاره پدر نزد بالینش نشستی کنار برادرت حسین که نه حکم برادر که حکم پدر داشت برای تو.   ــ .... گریه می کنی عباسم. اشک هایت را پاک کن میوه دلم؛ تو مصیبت بسیار خواهی کشید. و بعد دست های تو بود که با هرم دستان رنگ باخته پدر، گرما می گرفت و پدر بی آنکه بخواهی، دستان تو را غرق در بوسه کرد و تو شرمگین از این همه مهر، سر بر بالین پدر نهادی و بغض فروخورده ات را دوباره شکستی. پدر، دست تو را در دست حسین نهاد.   ــ .... حسین جانم! عباس را به تو می سپارم و ... عباس جانم! مبادا لحظه ای دست از یاری برادر برداری!   ... و ساعتی بعد روح ملکوتی پدر پرواز کرد و تو در این اندیشه که چگونه به وصیت پدرعمل خواهی نمود. مجلس سوم:   ... از درون خیمه فریادش را شنیدی. صدای نحسش را شناختی.   ــ کجایند خواهر زادگان ما؟!  قضیه را دانستی. دلت نمی خواست مولایت شاهد این منظره باشد. به سرعت از خیمه بیرون آمدی. شمر بود سوار بر اسب، رو به سوی خیمه ها فریاد می کشید و فرزندان بنی کلاب را طلب می کرد. تو را که دید، خنده مستانه ای سر داد و گفت:   ــ آمدی عباس؟! چرا تنهایی؟! پس برادرانت ....   سخنش را قطع کردی؛ ــ چه می خواهی؟ تو را با پسران علی (ع) چه کار؟!   ــ ابوفاضل! برای تو و برادرانت از سوی ابن زیاد، امان نامه آورده ام. شما خواهرزادگان ما، در امان هستید.  رگ های غیرتت به جوش آمد. حالا دیگر جعفر و عبدالله و عثمان هم با تو همراه بودند. دلت نمی خواست این گفتگو بیش از این به طول انجامد، شاید خبر آن به اهل حرم برسد. پس با تمام وجود بر سرش فریاد کشیدی:   ــ ... دستانت بریده باد ای دشمن خدا و لعنت و نفرین خدا بر امان نامه ات!! ... از ما می خواهی که برادر و مولایمان را تنها گذاریم و به لعنت شدگان الهی و فرزندانشان بپیوندیم؟! برادرانت نیز تو را در این نظر همراهی کردند.   حالا شمر را می دیدی که هی هی کنان، خشمگین از پاسخ دندان شکن امیر سپاه حسین(ع) بسوی لشکرگاه شام در تاخت و تاز است. مجلس چهارم:   خورشید نهم محرم، آرام آرام به افق نزدیک می شد. در لشگرگاه دشمن، گویا ولوله افتاده بود. صدای شیهه اسبان و سم ستوران، فضا را پر کرده بود. مثل اینکه دشمن قصد حمله داشت. شاید فرمان تازه ای از شام برای ابن سعد رسیده بود.   خواهرت را دیدی که مضطرب و پریشان، سر بر شانه مولا نهاده و مولایت حسین (ع) او را به آرامش می خواند.   ــ زینبم! آرام جانم! شتاب مکن، آرام باش، مبادا دشمن دلشاد گردد!!   خواستی اضطراب و التهاب خواهر را فرونشانی. نزد مولا رفتی تا اجازه رفتن بگیری، شاید از دشمن خبر تازه ای بیاوری. مولایت حسین (ع) ، تو را مأمور حرکت کرد:   ــ برادر جان، عباس! بر اسب سوار شو و نزد دشمن رو و از آنان بپرس که چه می خواهند.   درنگ نکردی. به همراه زهیر و حبیب و چند تن دیگر از اصحاب امام، بسمت لشکرگاه ابن سعد تاختی. لشکر دشمن پر ولوله بود. این همه ساز و برگ! این همه دشمن! مگر به جنگ که آمده اند؟! با کدام سپاه عظیم، قصد پیکار دارند؟!   بسوی عمر سعد رفتی. از هیبت تو لشکر دشمن شکافته شد. نجواهایشان را می شنیدی:   ــ .... این عباس است. علمدار حسین، پسر علی، قمر بنی هاشم .... حتماً امان نامه می خواهد؟!...   ابن سعد ملعون را دیدی. پیش از آنکه او هم در مورد تو به توهم بیفتد، پیام مولایت را ابلاغ کردی:   ــ از ما چه می خواهید؟! و پاسخ را شنیدی که:   ــ دستور از امیر ابن زیاد رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا بر حکم او گردن نهید یا با شما جنگ خواهیم کرد. و تو نزد مولایت بازگشتی تا پاسخ امام را بشنوی:   ــ نزد آنان بازگرد و اگر می توانی تا فردا از آنها مهلت بگیر، شاید امشب را برای خدا عبادت کنیم...   بسوی لشکرگاه دشمن بازگشتی و پیام مولا را ابلاغ کردی و چنین پاسخ شنیدی:   ــ تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را بسوی ابن زیاد می بریم وگرنه دست از شما برنمی داریم... مجلس پنجم:  ... تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. آتش لشکرگاه دشمن، پهنه صحرا را پر کرده بود. دشمن خود را برای نبردی نابرابر در صبح فردا آماده می کرد.   مولایت حسین (ع) اصحاب را بیرون از خیمه دور هم فراخواند و چنین سخن آغاز کرد:   ــ خدای را به نیکوترین سپاسها ثنا می گویم و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم... آگاه باشید! گمان نمی کنم، بیش از یک روز از این ملاعین مهلت داشته باشم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت و اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید و می توانید بروید و من بیعت خود را از گردن همگی شما برداشتم و از جانب من حرجی بر ذمه و عهده شما نیست. اینک سیاهی و تاریکی شب همه جا را فراگرفته، در تاریکی شب پراکنده شوید؛ زیرا که این گروه، فقط مرا می خواهند و اگر بر من، پیروز شده دست یابند از دیگران دست برمی دارند.   سخن امام که به اینجا رسید، نتوانستی تاب بیاوری. در حالی که چهره ماه منظرت، لاله گون و آسمان چشمانت از اشک ابری شده بود پیش از دیگران برخاستی و غیرت و مردانگی را فاش گفتی:   ــ مولای من! جانم به فدای تو! چگونه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نیاورد آن روزی را که پس از تو باشیم... زندگی پس از تو را نمی خواهیم... مجلس ششم:   ... امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.   بی تابی علی اصغر (ع) این طفل شش ماهه حسین (ع) در قنداقه و در آغوش بی شیر مادر، چقدر برایت سخت و جگر سوز بود!   به خاطر آوردی دو روز قبل را که برای آوردن آب با تنی چند از سپاه امام عازم فرات شدید و پس از درگیری با گروهی از لشکر دشمن، مشک ها را سیراب کرده به خیمه گاه آوردید و اکنون از آن یاران و دلاوران حتی یک تن هم باقی نمانده بود.   حالا مولا تنها و غریب در برابر خیل دشمن و تو تنها عمود خیمه گاه حسین (ع) که امیر و علمدار سپاهش  بودی و چشم امید زنان و کودکان حرم به دستانت که سقا بودی و آب، هدیه دستان تو بود بر لبان خشکیده و عطشناک اهل حرم.   زمان، زمان جانبازی تو بود. جان چه قابل دارد تا در مسلخ حسین (ع) قربانی شود. سوز عطش تمام وجودت را فراگرفته بود و این عطش، نه عطش تشنگی که عطش وصال و فنا شدن در راه معشوق بود. دیگر تاب ماندنت نبود. از هم اکنون رسول خدا (ص) و پدرت علی (ع) و برادرت حسن (ع) را بر درگاه بهشت، منتظر خود می یافتی.   بسوی مولا که اکنون یکه و تنها در برابر لشکری از دشمن ایستاده بود شتافتی و گفتی:   ــ مولای من! آیا اذن جهاد می دهید؟!   امام (ع) در حالی که به سختی می گریستند، فرمودند:   ــ برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستی، اگر تو بروی، لشکر من پراکنده می شود. و تو عرض نمودی:   ــ راستی دلم تنگ شده و از این زندگی خسته و ملول شده ام؛ می خواهم انتقامم را از این منافقین بگیرم. و امام فرمودند:   ــ حال که عازم میدان هستی، پس قدری آب برای این کودکان بیاور. و تو خوشحال از این فرمان، آماده رزم که نه مهیای دیدار محبوب شدی.. مجلس هفتم:   ... و تو رفتی. سوار بر اسب با نیزه ای در دست و مشکی بر پشت، رو بسوی فرات. و من نمی دانم که چگونه گذشتی از میان خیل هزاران دشمن که از هر سو چون ابر سیاه بر ماه جمالت می تاختند و تیغ و سنان از هر سو بر تو می فکندند.   و تو قلب لشکر دشمن را شکافتی و علی وار با شجاعت و صلابتی حیدری، حلقه محاصره دشمن را شکستی و به تیغ اسداللهی، گروه کثیری از دشمنان خدا را به خاک مذلت افکندی و صاعقه وار تا کرانه فرات تاختی.   به ساحل فرات که رسیدی، تشنگی دیگر امانت را ربوده بود. لبهایت خشکیده تر از کویر در حسرت قطره ای آب و تو از اسب فرود آمدی و بر کرانه فرات نشستی. دست ها را بر خنکای آب فرو کردی و جرعه ای آب در کف بالا آوردی، اما...   ــ چگونه بنوشم از این آب که مولایم حسین لب تشنه و عطشناک است؟! چگونه بنوشم از این آب که کودکان اهل حرم، العطش گویان چشم به راه سقایند؟! این نه شرط عاشقی است که عاشق، سیراب و معشوق، تشنه لب بماند.   و آب از میان دو کفت فرو ریخت و برای همیشه فرات در حسرت بوسه بر لبان تو داغدار شد. و لب های مشک را از آب روان سیراب نمودی و بر پشت بستی و سوار بر اسب رو به خیام حرم تاختی که کودکان، منتظر آمدنت بودند.   آغاز مرثیه عشق بازی تو اینجا بود و تو چه زیبا درخشیدی در محضر معشوق، و من نمی دانم چه بر تو گذشت که هیچ قلمی نمی تواند صحنه شورانگیز جانبازی عاشقانه تو را به تصویر بکشد. مجلس هشتم:   سوار بر اسب بسوی خیمه گاه روان شدی، در حالیکه مشک بر پشت داشتی و چیزی بجز فریاد العطش کودکان در گوش تو طنین انداز نبود. باید هرچه زودتر قولی را که به سکینه داده بودی عمل می کردی و آب را به کودکان تشنه لب حرم می رساندی. این مشک می توانست همه آنها را سیراب کند و آتش عطش از جگر پر سوزشان بنشاند. آخر این کودکان ، فرزندان اهل بیت رسول بودند که چنین معصومانه در آتش کینه نامردمان بی ایمان دست و پا می زدند.   ناگاه لشکریان دشمن را دیدی که از هر سو به طرفت هجوم می آورند و تیر و نیزه هاشان را بسویت نشانه رفته اند. او نیز شجاعانه با آنان در جنگ شدی و به دست یداللهی خود، گروه کثیری از آنان را به جهنم فرستادی، در حالی که چنین رجز می خواندی: یا ارهب الموت اذالموت رقا حتی أواری هی المصالیت لقی نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا انی أنا العباس أغروا بالسقا ولا أخاف الشر یوم الملتقی (نمی ترسم از مرگ چون رو کند                 دلم با دلیری مگر خو کند بود جانم از بهر مولا سپر                  که عباسم و مشک دارم به بر نمی ترسم از جنگ با کافران                  وگر باردم جمله تیغ و سنان)   کسی را یارای مقابله با تو نبود و از ضرب تیغت هیچ کافری جان به در نمی برد. اما دشمن که در برابر نبرد دلیرانه ات توان مقاومت نداشت، به حیله متوسل گشت و نابهنگام از کمین گاه نخلی، ضربه ای به دست راستت وارد و دست راست تو را از بدن جدا کرد. ولی تو شمشیر بدست چپ دادی درحالیکه چنین می خواندی: والله ان قطعتموا یمینی      انی أحامی ابداً عن دینی و عن امام صادق الیقین      نجل النبی الطاهر الأمین (قسم بر خدا کاو به حالم گواست      جدا گر کنید از تنم دست راست ز دین و امامم حمایت کنم      که فرزند پاکیزه مصطفاست)   و با دست چپ شمشیر بر دشمنان می زدی تا اینکه ضعف در رخصار چون ماهت نمایان شد. در این هنگام ملعونی دیگر از کمین گاه خود بیرون آمد و ضربتی دیگر بر دست چپت وارد ساخت و آن را قطع نمود. اما تو با روح بلند و مسیحاییت، عاشقانه ترین لحظات را در برابر محبوب حقیقی خود به نمایش گذاشته بودی و اینبار نیز عاشقانه نجوا کردی: یا نفس! لا تخشی من الکفار و أبشری برحمه الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار (مترس ای نفس از کفار ملعون                     بشارت بر تو از حق باد اکنون که گردی با رسول الله مختار                      غریق رحمت جبار بی چون یسارم را جدا کردند دونان                       به دوزخ کن تو یا رب مردم دون)   خون پاک و مطهرت از رگ های بریده فوران می کرد و سرو استوار قامتت از شدت ضعف رو خمیدن گذاشته بود. اما صدای العطش کودکان، همچنان در گوش تو بود و امید سقایت اهل حرم، تو را بسوی خیمه گاه روان می ساخت. درحالیکه مشک بر دندان گرفته بودی، سوار بر اسب رو بسوی حرم می تاختی و دشمن از هر سو تو را احاطه کرده بود. در این هنگام آنچه امید تو را نومید ساخت، چوبه تیری بود که از سوی دشمن بر سینه مشک نشست و آخرین قطرات امید سقا را بر خاک تفتیده و عطشناک نینوا پاشید.   مشک که بر زمین افتاد، ضعف بر قامت سروت چیره گشت. تیر دیگری از سوی دشمن پرتاب شد و سینه سرشار از عشق به مولای تو را از هم درید. حالا دیگر خود را در آستانه شهادت می دیدی و آماده پرواز به ملکوت بودی. اما دلت می خواست سر بر دامن مولا داشته باشی و برای آخرین بار چشمان خون گرفته ات را به آفتاب جمال مولایت آشنا سازی. برای همین بود که درحالیکه با ضربه عمود آهنین دشمن از اسب فرو می افتادی، فریاد برآوردی که:   ــ برادر جان حسین! برادرت را دریاب!   دلت می خواست که این آخرین بار مولایت را، عشقت را، محبوبت را و همه هستی ات را «برادر» بخوانی تا لذت عاشقانه با محبوب را با پیوند برادری مضاعف سازی.   ... و حسین (ع)، برادر و مولایت بسویت شتافت درحالیکه پشتش از داغ فراق تو شکافته بود و خورشید چشمانش در کسوف ماه خون گرفته جمالت در محاق.   و تو در آغوش معشوق به ملکوت پر کشیدی تا به جبران دستهای قلم شده ات در راه محبوب ، صاحب بالهایی شوی که تو را به اعلی علیین برسانند؛ مقامی که تا ابد آرزوی همه شهدای راه حق و فضیلت خواهد بود. منابع: 1)     بحار الانوار، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره) 2)     الارشاد ، شیخ بزرگوار محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید 3)     اللهوف ، عالم جلیل القدر سید ابن طاووس (ره) 4)     ذریعه النجاه ، مولا محمد رفیع گرمرودی تبریزی 5)     چهره درخشان قمر بنی هاشم ، استاد علی ربانی خلخالی
کد خبر: ۴۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۱

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : پارانا- جوان برزیلی پرنده‌ای را که داخل استخر افتاده و مرده بود را با تنفس مصنوعی احیا کرد. اين پرنده كه گونه‌اي از گنجشك‌هاي برزيلي است پس از غرق شدن در استخر قلبش از تپش ايستاد اما جوان برزيلي شروع به تنفس مصنوعي اين پرنده كرد در فيلم اين واقعه مي‌بينيم كه سرانجام قلب اين پرنده دوباره مي‌تپد و جوان كه حسابي خوشحال شده شروع به خشك كردن گنجشك با سشوار مي‌كند.   همشهری
کد خبر: ۴۷۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۶

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، عارف وارسته و عالم برجسته حضرت علامه آقا محمد بيدآبادي هستند و امروز - اول محرم - سالروز رحلت ايشان است. نگاهی گذرا بر زندگینامه علاّمه بیدآبادی آقامحمّد ـ که به خاطر سکونت در محلّه بیدآباد اصفهان،به بیدآبادی شهرت یافت، در خانواده ای علمی و مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش ملاّ محمّد رفیع گیلانی، که نسبش به شیخ زاهد گیلانی (درگذشته 700 ق) می رسد، دانشمندی محقق و زاهد و مجتهد بوده است. آقا محمّد رفیع، از زادگاه خود، گیلان، به اصفهان مهاجرت و در محله بیدآباد اصفهان سکونت کرد و از این رو،به ملاّ محمّد رفیع گیلانی بیدآبادی مشهور شد. ایشان در دامان پدری فرزانه و زاهد و در بستر علمی و مذهبی حوزه علمیه اصفهان، که در آن روزگار بزرگ ترین حوزه علمی تشیع به شمار می رفت، به تحصیل علم و کمالات پرداخت و با ذهن و روان حق جویش، از محضر فقیهان، محدثان، حکیمان و عارفان بزرگ بهره برد و با دستیابی به درجه های بالای علم و کمال از جمله بزرگان و نام آوران تشیع،در آن زمان گردیدalt. اوایل عمر حضرت علامه بیدآبادی مقارن با پایان صفویه و غائله افغانها است. وی از شاگردان سید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی (صاحب منظومه فصل الخطاب) و آخوند ملا اسماعیل خواجویی (م 1173 ق) بود. گفته شده که علامه بیدآبادی محتملا از سید حیدر آملی و او از فیض کاشانی و او از ملا صدرا حکمت را یاد گرفته است. افزون بر آن، آقا محمّد که مربّی بسیاری از بزرگان در سیر و سلوک گردید، به منزل ها و مرحله های بالایی در «سلوک الی الله» دست یافت و به ویژه، در مرتبه «خوف» به جایگاه بلندی رسید. «خوف» و «رجاء» دو مرحله سیر و سلوک است. در اثر خوف، انسان خود را از انجام دادن کارهای حرام و ناپسند و رفتارهای بد و برداشتن گام های خطرناک باز می دارد و از تماس با کارهای نهی شده دوری می کند و رجاء و امیدواری، انسان را به سوی امور حلال و پسندیده سوق می دهد. آقا محمّد بیدآبادی، علاوه بر جامعیت در علوم عقلی و نقلی و چیرگی بر دانش های متداول زمان خود، در دانش های غیر رسمی و به اصطلاح، «علوم غریبه»، از جمله «کیمیا» نیز مهارت بسيار ویژه ای داشته اند. حضرت علامه بیدآبادی در اول محرم 1198 وفات یافت و پیکر مطهر او را بنا به وصیت خودش در تخت فولاد اصفهان کنار قبر میر معصوم خاتون آبادی، که قبر پدرش هم در همانجا قرار داشت، دفن نمودند. مقبره او در صحن شرقی تکیه خوانساری قرار دارد. مرحوم محمدکاظم واله در قطعه شعری که اکنون بر سنگ مزار او حک شده است ماده تاریخ وفات او را اینچنین به نظم آورده است: کرد واله از پی تاریخ او بیتی رقم                               تا بود هر مصرعی بر سال فوتش رهنمون                   قبله‌ی ارباب علم آقا محمد شد ز دهر                         برگزیده عارفی عالم شد از دنیای دون علامه بیدآبادی وصیت کرده بودند که بر بالای قبر وی گنبد و بارگاهی ساخته نشود.و بر طبق همین وصیت قبر وی تا حدود 120 سال بعد از وفاتش بدون گنبد و بارگاه بوده است.تا اینکه مرحوم میرزا سلیمان خان رکن الملک که نایب الحکومه اصفهان و از اولاد خلف بیک بود،عمارت چهار طاقی بر بالای قبر وی ایجاد نمود.بر مزار وي سنگي بسيار نفيس و ارزشمند قرار دارد كه اشعار آقا محمد كاظم واله به خط بسيار زيباي نستعليق بر روي آن حك شده است. يكي از كرامات مشاهده شده در تخت فولاد مربوط به ايشان است . مرحوم مهدوي نقل مي كنند كه هنگام دفن ميرزا حسين ناييني در كنار قبر آقا محمد بيدآبادي ، به قبر ايشان راهي باز شد و جسد مطهر آقا محمد بيدآبادي سالم بود و هيچگونه تغييري نكرده بود در حالي  كه 127 سال از فوت ايشان مي گذشت. ویژگی های اخلاقی و رفتاری آقا محمّد عارف بید آبادی، با اینکه مورد مراجعه بیشتر مردم بود و نیازهای همگان را برطرف می ساخت، هیچ گاه از کسی درخواستی نکرد. او مصداق حقیقی «کن فی الناس و لا تکن معهم؛ در میان مردم باش و با آنها نباش» بود. روح توکل و اعتماد او به پروردگار جهان و علوّ مرتبه شخصیت انسانی اش، به او اجازه نمی داد، دست نیاز به سوی دیگران دراز نماید. آقامحمّد کارهای شخصی، از جمله خرید لوازم ضروری زندگی و حمل و نقل آنها و…را خودش انجام می داد و یاری کسی را نمی پذیرفت. صاحب رسم التواریخ در این مورد می نویسد:مرحوم آقا محمّد بیدآبادی،خودش به در دکان خبّاز و بقال و قصاب و سبزی فروش می آمد و آذوقه و مایحتاج خود را به دوش گرفته و به خانه خود می برد. قناعت و بی نیازی پادشاهان و فرمانروایان وقت، احترام بسیاری برای آقامحمّد قائل بودند. وزیران و امیران به خدمتش می رسیدند و از او کسب فیض می کردند، آنها آرزو داشتند، علامه از ایشان بخواهند کاری برایش انجام دهند و آنها با انجام آن خواسته، ارادت خود را به وی نشان دهند، ولی او از آنها هیچ چیزی نمی خواست. از جمله آنها علی مراد خان زند، چهارمین پادشاه از خاندان زندیان بود که یک روز، با کمال فروتنی به دیدنش آمد. آن ذات مقدّس، آن سلطان را در مجلس خود، با فقیرانی که در آنجا حاضر بودند، هم ردیف و همنشین نمود. سلطان هفت هزار تومان پول نقد از مال خالص حلال خود را که از زراعت به دست آورده و برابر با قیمت بیست هزار خروار غله بود، نزدش گذارد و عرض کرد که این پول را میان نیازمندان قسمت نما. آقا محمد فرمود: من مستحق نمی شناسم، مستحق شناس خدا می باشد، این مال را به رعیت ها بده. علی مراد خان گفت، من با رعیت ها به زراعت پرداختیم و بنابر عدالت آنها بهره خود را بردند و من هم بهره و سود خود را. فرمود: اگر چنین است «ای بنده خدا» به تدریج من فقیر و مستحق پیدا می کنم و با نوشته ای نزد تو می فرستم. تو به دست خود پول را به آنها بده، زیرا طبق روایت، اگر تو به دست خود یک دینار به ایشان انفاق کنی، بهتر از آن است که من مال تو را به اذن خودت هزار دینار انفاق نمایم…. وقتی حضرت بیدآبادی(ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد در كتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد  اول، آمده است كه روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب  هرگونه خلافی شده بودند،تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند.پس از شور و مشورت با یکدیگر،به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان(تفریحی) بکنند! به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ بیدآبادی(رضوان الله علیه) می افتد که در حال گذر بودند.گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و از تجرد درآورند.ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد،به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند.سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند. به محض ورود ایشان،زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت،از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی(نور الله قبره)می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی،صفا آوردی!! ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!! آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند.آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود،در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته،وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!! جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند.زن مزبور،در حال رقص گهگاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز می نماید،این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!! پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند،ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم......... به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود،آن جماعت به طرف ایشان به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید. در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم..... alt نحوه برخورد با مخالفین از جمله ویژگی های اولیای خدا، بردباری و گذشت است و در فضیلت این دو ویژگی، همان بس که خداوند متعال با این دو صفت خودش را در قرآن توصیف کرده است. إنَّهُ کان حلیماً غفور در داستانی نقل کرده اند: یکی از بدخواهان حکیم متأله بیدآبادی -که ظاهراًشاگرد ایشان هم بوده است-  در غیاب معظم له نسبت های ناروا به ایشان می دهد و زبان به بدگویی از علاّمه باز می کند. عارف بیدآبادی که به راستی، عالمی حلیم و برخوردار از صفات پسندیده کریم بود، بدون هیچ گونه واکنشی منفی، تنها نامه ای برای تنبه و آگاهی این فرد می نویسد. بیدآبادی که عابد و سالکی زاهد و اهل ریاضت و مجاهدت بود، با شنیدن این ناسزاها و بدگویی ها نه تنها ناراحت نشد، بلکه تحمل این نوع دردها را موجب تذکر و فرو رفتن بیشتر در خود و نیز دستیابی به مقامات عرفانی و معنوی بیشتر می دانست. داستاني از علم كيمياي علامه بيدآبادي بيدآبادي همچنين در علم كيميا مهارت داشت و تبديل فلزات پست به طلا را عملاً در اصفهان انجام مي داد و چندين رساله و كتاب در اين خصوص از خود بجاي گذاشته است. در رستم التواريخ آمده است كه:«آن مرحوم نزديك وفات خود به ديدن جناب قدسي آداب،ميرزا محمد علي ولد ميرزا مظفر خليفه سلطاني آمد و خواست علم كيميا را تعليمش نمايد، آن كروبي قريحه قبول ننمود و فرمود اين بار بسيار گران است و مرا تاب و طاقت و توانايي برداشتن اين بار گران نيست و اگر متحمل اين بار گران بشوم تكليف بر من شاق مي شود و در اين باب صلاح خود را نمي دانم پس مرحوم آقا محمد چون غير آن پاك فطرت از براي اين علم شريف سزاوار با اهليتي نيافت، چه از اولاد خود چه از ديگران،پس ناچار اين امانت خدايي را مانند درّ مكنون در گنجينه دل به خاك برد و آن را به هيچ كس نسپرد.» نکوهش دنیا و دنیا داران و عُزلت عارف بید آبادی درباره ی اهل دنیا -به معنای نکوهیده آن- و خوبی کناره گیری از آنها می فرماید: پس اگر خواهی که نفس خالص به دست آوری و این قلب قلاّبی به جا بگذاری، از این دنیا در نفست نفرین کن و گوشه گیری و عزلت از این دنیا بکن و از رفت و آمد مردم روزگار خود، چه خواص و چه عوام بپرهیز…. در حکایتی زیبا و شنیدنی، می توان، دیدگاه عارف بیدآبادی را در مورد دنیا و دنیاداران دریافت. یکی از عمّال دیوان، به آقا محمّد بیدآبادی ـ که از علماء العارفین است ـ گفت که تو مرد خدایی و من مرد دنیایم. آقا محمد هم دو دست بلند کرده بر مغز او اشاره کرد که خاک بر سرت که تو دنیا نیز نداری، دنیا آن بود که نمرود و شدّاد و فرعون داشتند . ساده زیستی آقا محمّد، با اینکه در زمان خود از نامداران و مورد توجه همگان بود، به گونه ای که صاحب منصب های حکومتی آن زمان در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، زندگی ساده و بی پیرایه و سختی را انتخاب کرده بود. همین زهد و سخت زیستی و روی گردانی از دنیا، وجود او را شایسته پذیرش فیوضات ربانی گردانید. بیدآبادی، حقیقت زهد را یافته و در خود پیاده کرده بود، البته نه زهد به معنای رهبانیت و ترک دنیا که اسلام با آن مخالف است، بلکه زهد اسلامی که آدمی، برای بهتر انجام دادن همه مسئولیت های فردی و اجتماعی، سادگی و دوری در آلایش های زندگی، شیوه خود قرار دهد و نسبت به زرق و برق زندگی بی توجه باشد، از گرم و سرد زمانه ترسی نداشته باشد. زهد اسلامی با ریاست داشتن و مال و زن و فرزند و غیره مغایرتی ندارد، چنان که همه اینها، در حدّ اعلا برای آقا محمّد بیدآبادی فراهم بود. این عارف بزرگوار، خود می فرمود: طالب عقبی باید، به دل از جاه و مال دنیا بی رغبت باشد، نه آنکه به زبان و گفتگو زاهد و به دست و پا ودندان چنگ به دنیا بزند…. می گفتند: منزل شخصی آقا محمّد در محلّه بیدآباد و دارای درب کوتاه و کوچکی بود. روزی به وی پیشنهاد کردند تا درب خانه اش را تغییر بدهد و بلند سازد، او پاسخ داد: «پس از این، کسی که در آن ساکن شود، درب منزل را تغییر خواهد داد»، یعنی بزرگ کردن درب خانه مربوط به مالک بعدی این خانه خواهد بود. حاضران تعجب کردند، ولی به احترام شخصیت آقامحمد و نیز به خاطر اطمینان به گفته های او، که از روی دانش و آگاهی پیشگویی می کرد، ساکت شدند و سخنی نگفتند. طولی نکشید که پس از وی، منزل در اختیار سید حجت الاسلام شفتی قرار گرفت و چنانچه آقا محمّد پیش بینی کرده بود، حجت الاسلام، وضع منزل را تغییر داد و درستی گفتار آن عارف بر همگان آشکار گردید. از دیگر ویژگی های آقا محمّد این بود که با همه احترامی که فرمانروایان و زمامداران وقت، به او می گذاشتند، ساده زیستی و فروتنی او به گونه ای بود که از سوار شدن بر چهارپا و بیرون رفتن با آن ابایی نداشت، آن هم سوار شدن بر یک الاغ رعیتی با پالان معمولی؛ و با همان حال، مسافت های دوری را می پیمود. در مورد خوراک او می نویسند: در ماه، یک مرتبه گوشت می خورد و پیش از استفاده از این گوشت، صد رأس گوسفند قربانی می کرد و میان نیازمندان و مستمندان تقسیم می نمود. در مورد پوشاک و حرفه وی نیز چنین نوشته اند:«و جامه های وی کرباس و پشمینه کم بها بود و به کسب تکمه چینی اشتغال داشت و خط شکسته را خوب می نوشت…» در مورد محل تدریس و تربیت او گفته اند که بسیار ساده و بی ریا بوده است:و در حجره ی نشیمن خاصش که دانش آموزان بسیار، از ارباب علم و حکمت در آنجا فراهم می آمدند، فرش بوریا و در اطراف و حواشی اش پوست گوسفند گسترده بود و بر آنها می نشستند« دستوري از علامه بيدآبادي در كتاب فيض حضور آمده است، مرحوم حاج محمد حسن شرکت يكي از علما و عرفاي اصفهان نقل می کنند كه آیت الله بیدآبادی 5 سفارش مهم داشتند و همیشه می فرمودند که افراد ملتزم به آن باشند: (1)   همیشه با طهارت (وضوء) باشید. (2)   نماز اول وقت اقامه شود. (3)   بیداری سحر از دست نرود. (4)   غسل جمعه فراموش نشود. (5)   مهمتر از همه: همیشه خود را در حضور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ببینید(دائم الحضور بودن) فهرست کلی مکتوبات و آثار علامه بیدآبادی عبارتند از: 1.آثار در زمینه تفسیر قرآن 2.آثار در زمینه علم کیمیا 3.آثار در سبک عرفای متاله 4.نوشته‌ها در زمینه حکمت و کلام بیدآبادی به عربی و فارسی آثاری از خود برجای نهاده است که عبارت اند از: 1.تفسیر قرآن به عربی 2.رساله ای به فارسی با عنوان فی علم التوحید علی نهج التجرید که در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است. 3.رساله حُسن دل به فارسی، تحقیق و تصحیح علی صدرایی خویی و محمدجواد نورمحمدی 4.«رساله در سیر و سلوک» در پاسخ میرزای قمی به عربی که همراه با ترجمه فارسی در مجله پیام حوزه 1372ش به چاپ رسیده است. 5.«رساله در سیر و سلوک» در پاسخ سید حسین قزوینی که مکرراً چاپ شده است. 6.«فصلی در آداب تخلیه و تحلیه» رساله ای با عنوان سیر و سلوک نیز منسوب به علامه بیدآبادی است که همراه با شرح میر سیدحسین مدرس هاشمی در 1377 ش منتشر شده است. نراقی نیز دستورالعملی از او در سیر و سلوک نقل کرده است. اهمیت ویژه حضرت علامه محمد بیدآبادی در انتقال فلسفه غنی اصفهان عصر صفوی به روزگار بعد از خودش بود زیرا با انقراض سلسله صفویه فلسفه در حوزه‌ی اصفهان دستخوش نابودی و فراموشی بود ولی آقا محمد بیدآبادی با تربیت شاگردان بزرگی همچون ملا علی نوری توانست فلسفه ملاصدرا و علم حکمت را به نسل بعد منتقل کند. در عین حال مرحوم بید آبادی بیشتر در عرفان بروز و ظهور کرده است. بیدآبادی در عرفان، مرید سیّد قطب الدین نیریزی (1100ـ1173)، از ارکان سلسلة ذهبیّه بود و پس از مرگ او قطب این سلسله شد. گفته اند سلسلة عرفانی برخی عارفان متشرع ساکن نجف و کربلا، مانند سید احمد کربلایی سیّد مرتضی کشمیری، ملا فتحعلی سلطان آبادی، ملا حسینقلی همدانی و سید مهدی بحرالعلوم به بیدآبادی متصل است. رسائل عرفانی بسیار ارزشمند و جذاب او روح آدمی را مخاطب ساخته و به آن هشدار می‌دهد تا پرده غفلت را کنار زند. چنانکه می‌نویسد: «مرگ را دایم در نظر دار تا همه کارهای دشوار بر تو آسان شود. بلکه مشتاق آن گرد تا به شیرینی بمیری نه به تلخی، یعنی با گریه و زاری و سوگواری از برخورداری: آنچه نوشته شد، تنها شمّه ای از زندگانی حکیم بیدآبادی بود.
کد خبر: ۴۷۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵

متنی که در زیر آمده، دلنوشته مرحوم سیداحمد خمینی است که چند سال پس از شهادت برادرش، درباره او نوشت. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش ایسنا، جماران با انتشار این یادداشت آورده است: در تاریخ 26 مهرماه 1359 و در آستانه چهارمین سال شهادت آیت‌الله سیدمصطفی خمینی، فرزند رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران و همزمان با شهادت خواهران و برادران مسلمان در جبهه‌های جنگ، این بیانیه از سوی سیداحمد خمینی به شرح زیر انتشار یافت: «بسم الله الرحمن الرحیم از من خواسته‌اند تا درباره برادرم، استادم و مرادم مطلبی بنویسم. در شرایط کنونی چه چیز می‌توان نوشت؟ من او را از هیچ‌یک از شهدای انقلاب بالاتر نمی‌دانم، زیرا شهید با ایثار خون خویش به چنان مرحله‌ای می‌رسد که برای او بود و نبود، دانش و بینش، امتیازی نیست. شهادت مقامی است که دیگر اوصاف شهید را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. شهید با ایثار خون خویش به مقامی دست می‌یابد که ذکر دیگر اوصاف جمیل انسانی برای او بیهوده است، آنچه شهید را شاهد اجتماع می‌گرداند وجود حالتی است که از عمق جان او برمی‌خیزد. دیگر فلسفه، عرفان، فقه، اصول و ادب و به طور کلی همه علوم و فنون، چنان زبون و محو به آن حالت الهی است که نامشان عارمان است. خون شهید راهگشای اجتماعی است که در علوم و فنون غرق و گمراه شده است. در هر دوره عارف و فیلسوف، فقیه اصولی، ادیب، همه و همه از آدم تا ما جیره‌خواران، قطره قطره خون‌هایی هستند که برای خدا و راه او بر زمین می‌ریزد و متأسفانه هنوز ره گم‌کردکان راه هدایت در حوزه‌های دینی و دانشگاهی به مناسبت جو حاکم بر محیط تنگشان که سالیان دراز به درازای جهان ماده، به الفاظی مشغولند که شهید هر لحظه‌ای با عنوان کردن شهادتش از محتوای همه آنها گذشته و با خدا یکی شده است. افسوس که به مناسبت کاری که در اینجا به عهده‌ام است، نمی‌توانم غلام حلقه به گوش خاک کف پای برادران و خواهران در جبهه باشم. همین مقدار بدانند که نه تنها قلب تاریک من که قلب بزرگ و نورانی امام برای یکایک آنان می‌تپد. برادرم همچون یکی از شهدای قبل از پیروزی انقلاب به دست عوامل شاه مسموم شد. از خصوصیات بارز این مرد خدا دشمنی پر و پا قرص با شاه و رژیم او و جهت‌دار بودنش در مبارزه و صراحتش در برخورد با مسائل اصولی و آشتی ناپذیری‌اش در مقابل سازشکاران بود. خوب نیست شهیدی را بیشتر از شهید دیگر ستود که همه در پیش خدا یکسانند.»
کد خبر: ۴۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۲

فرمانده نیروی انتظامی گچساران گفت: پدری به دلیل توهم شیشه‌ای با قمه به جان خانواده‌اش افتاد و جنایت هولناکی را رقم زد
کد خبر: ۴۵۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۸

فدراسیون فوتبال فلسطین در نظر دارد با «دیگو آرماندو مارادونا» فوق ستاره و اسطوره فوتبال آرژانتین و جهان برای هدایت تیم ملی این کشور در جام ملتهای آسیا در استرالیا وارد مذاکره شود. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : به گزارش فارس،‌ این تصمیم به دنبال استعفای  جمال محمود سرمربی اردنی تیم ملی فوتبال فلسطین و موافقت فدراسیون فوتبال اتخاذ شده است. پایگاه خبری اسپورت 360 با اعلام این خبر به نقل از یک مقام نزدیک به فدراسیون فوتبال فلسطین نوشت:‌ فدراسیون فوتبال فلسطین در نظر دارد با عقد قرار دادی سر مربیگری تیم ملی فوتبال فلسطین را در بازیهای جام ملتهای 2015 آسیا که قرار است در استرالیا برگزار شود، به دیگه مارادونا بسپارد. ظاهرا مقامات فدراسیون فوتبال فلسطین از طریق یکی از کشورهای آمریکای جنوبی با مارادونا در حال تماس هستند تا وی را برای سرمربیگری فوتبال فلسطین در جام ملتهای اسیا که برای نخستین بار به آن راه یافته است قانع کنند. این منبع نقل کرده است که مقامات فدراسیون فوتبال فلسطین قصد دارند از مارادونا بخواهند به این قرارداد به عنوان کمک روحی و معنوی به فوتبال فلسطین در جام ملتهای آسیا نگاه کند. گفتنی است مارادونا پیش از این حمایت خود را از قضیه فلسطین اعلام کرده و گفته بود که دوست دارد در آینده ای نزدیک از اراضی اشغالی فلسطین دیدن کند. تیم ملی فوتبال فلسطین با شکست فیلیپین جواز صعود به جام ملت های آسیا 2015 را به دست آورد. این برای نخستین بار در تاریخ فلسطین است که جواز صعود به جام ملت های آسیا را به دست می آورد. تیم ملی فوتبال فلسطین با شکست فیلیپین در پلی آف جام ملت های آسیا 2015 جواز به این رقابت ها را که قرار است به میزبانی استرالیا برگزار شود به دست آورد تا بازیکنان ومردم این کشور غرق در شادی شوند.فلسطین باید در گروه چهار با تیم های اردن،عراق و ژاپن رقابت کند. با صعود فلسطین تکلیف 16 تیم راه یافته به جام ملت های آسیا 2015 مشخص شد.تیم ملی فوتبال ایران با تیم های قطر، کویت و بحرین همگروه است و باید شانس خود را برای قهرمانی در این رقابت ها آزمایش کند.
کد خبر: ۴۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۴

بخشدار مرکزی چرام از غرق شدن کودک 10 ساله چرامی در رودخانه تغار این شهرستان خبر داد. به گزارش آوای دنا ،علی نوری‌زاده بخشدار مرکزی چرام عصر امروز در جمع خبرنگاران ضمن اعلام این خبر و با بیان اینکه این حادثه عصر دیروز اتفاق افتاد، اظهار کرد: امیرحسین محمدی ساکن روستای شیرازی به علت آشنا نبودن با فنون شنا در این رودخانه غرق شد. گفتنی است که طول این رودخانه 40 ‏کیلومتر طول دارد و ارتفاع آن از سطح دریا 2 هزار ‏متر است. این رودخانه از دامنه شمالی کوه چاسخار در17 ‏کیلومتری شرق چرام سرچشمه می‌گیرد و به نام آب اسبکی رو به شمال غربی جریان می‌یابد و با ورود به دره جنوبی کوه سیاه به رود تغار تغییر نام می‌دهد. رودخانه تغار پس از عبور از جنوب روستای دلی پیر محمود از شرق روستای القچین گذشته و به سوی روستاهای شیراز و اسکندری روان می‌شود. فارس
کد خبر: ۴۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۷

رییس مرکز مدیریت حوادث و فوریت های پزشکی کهگیلویه وبویراحمد از غرق شدن یک مرد 50 ساله در رودخانه زهره گچساران خبر داد و گفت: تعداد غرق شدگان امسال در این استان به هشت نفر رسید.آوای دنا :جلال پوران فر روز شنبه در گفت وگو با خبرنگار ایرنا افزود: با اعلام گزارشی از غرق شدن یک نفر در رودخانه زهره در روستای ˈباباکلانˈ از توابع شهرستان گچساران به سامانه 115، در اسرع وقت یک دستگاه آمبولانس از نزدیک ترین پایگاه در کمترین زمان ممکن به محل اعزام شد. وی بیان کرد: پس از تلاش امدادگران جسد مرد غرق شده از آب بیرون کشیده شد. استان کهگیلویه وبویراحمد با اینکه یک استان ساحلی نیست و دریا ندارد اما در زمینه آمار غرق شدگان با استان های ساحلی برابری می کند. براساس سالنامه آماری که سال گذشته از سوی پزشکی قانونی کشور ارایه شد، این استان نسبت به جمعیت، رتبه سوم کشور را در زمینه فوت ناشی از غرق شدگی دارد. به گفته مدیرکل پزشکی قانونی کهگیلویه وبویراحمد سال گذشته 24 نفر بر اثر غرق شدگی در رودخانه های این استان جان باختند که براساس آمارهای موجود بیشترین آمار مرگ ناشی از غرق شدگی در سال 92 در مرداد با 9 نفر گزارش شده است.
کد خبر: ۴۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۱

 مدیر آتش نشانی بویراحمد از غرق شدن دختر نوجوان ۱۳ ساله در رودخانه بشار این شهرستان خبر داد. آوای دنا :امیر عباس امیریان در گفت‌وگو با خبرنگار تسنیم در یاسوج، اظهار کرد: ظهر امروز متأسفانه یک دختر 13 ساله در رودخانه بشار یاسوج غرق و تلاش‌ها برای نجات وی بی نتیجه ماند. وی بیان کرد: این دختر نوجوان که اهل استان کهگیلویه و بویراحمد نبود، به همراه 2 دختر دیگر در رودخانه بشار یاسوج به تفریح می‌پرداختند که ناگهان هر 3 نفر آن‌ها در رودخانه غرق شدند که نیروهای ما توانستند 2 نفر از این دختران را نجات دهند. مدیر آتش نشانی بویراحمد افزود: نیروهای فوریت‌های پزشکی اورژانس در صحنه حادثه حضور داشتند که موفق به نجات 2 نفر آنان شدند و دختر 13 ساله در دم جان باخت.
کد خبر: ۴۰۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۰

مدیرکل پزشکی قانونی کهگیلویه و بویراحمد گفت: براساس سالنامه آماری که سال گذشته از سوی پزشکی قانونی کشور ارایه شد، این استان نسبت به جمعیت، رتبه سوم کشور را در زمینه فوت ناشی از غرق شدگی دارد.آوای دنا :کامروز امینی روز دوشنبه در گفت و گو با خبرنگار ایرنا افزود: استان های مازندران و گیلان رده های اول و دوم فوت ناشی از غرق شدگی را دارند. وی تعداد افراد غرق شده در چهار ماه اول سال جاری در استان کهگیلویه و بویراحمد را چهار مورد عنوان کرد و گفت: چند مورد غرق شدگی افراد نیز وجود دارد که برای حصول نتیجه آزمایش های سم شناسی و آسیب شناسی آنها در حال بررسی است. امینی با اشاره به اینکه در سال 91 هفت نفر بر اثر غرق شدن در کهگیلویه و بویراحمد جان خود را از دست دادند، اظهار کرد: این رقم در سال 92 رشد چشمگیری داشت و به 24 نفر رسید. وی افزود: از کل تلفات غرق شدگی سال گذشته در کهگیلویه و بویراحمد یک زن و 23 نفر مرد بودند. امینی بیان کرد: براساس آمارهای موجود بیشترین آمار مرگ بر اثر غرق شدگی در سال 92 در مرداد ماه با 9 نفر ثبت شده است. وی تاکید کرد: افراد هنگام شنا کردن در رودخانه ها و استخرها نکات ایمنی را رعایت کنند تا از بروز حادثه و خطر غرق شدن جلوگیری شود.
کد خبر: ۴۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۰۶

صهیونیست غاصب باید بداند حکومت اسلامی و به ویژه مردم شریف و انقلابی ایران همواره از حقوق به‌حق ملت فلسطین حمایت کرده و غده سرطانی اسرائیل غاصب را محکوم می‌کند.به گزارش آوای دنا ،سپاه فتح استان کهگیلویه و بویراحمد در بیانیه ‌ای حضور گسترده و پر شور ملت ایران در راه‌پیمایی روز جهانی قدس را نماد عزم و اراده جهان اسلام و آزادیخواهان عالم برای آزادی قدس و برائت جامعه جهانی از جنایات رژیم صهیونیستی در سرزمین‌های اشغالی دانست.متن کامل بیانیه سپاه فتح استان به مناسبت روز قدس به شر زیر می باشد. ((لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ)) تشویق «کدخدا» هم از آن سوی آب شنیده می‌شود: بتاز مرحب، بتاز که نسل جدید سلاح‌های نسل‌کشی در راه است، ... و سیل مساعدت «ابوسفیان» هم از این سوی آب برای «مرحب» جاری است. این روزها پهنای فلسطین باریکه غزه شده است ، این روزها که هر لحظه عزیزی به خیل شهیدان آزادی سرزمین‌های اشغالی اضافه می‌‌شود شاهد سکوت معنادار مجامع بین‌الملل و کشورهای به اصطلاح متمدنی هستیم که نه تنها از انعکاس اخبار جنایات رژیم صهیونیستی شانه خالی کرده‌اند بلکه با سکوت خود زمینه فشارهای بیشتر بر مردم بی‌دفاع غزه را نیز فراهم ساخته‌اند. یا للعجب! این پیکرهای غرق به خون نشان دهنده منقرض کردن نسلی از نسل امت محمد (ص) است ...چه زلزله سهمناکی! مقیاسش چند ریشتر است؟! اینجا غزه است، غزه غرق در خون است، بر سفره رمضان اهالی غزه ، باران موشک است که می‌بارد . بر این غزه مرحب زمانه می‌تازد ...،چند روز پیش «موشه‌ دایان»ش می‌خواندند و دیروز «آریل شارون» صبرا و شتیلا را قصابی کرد و امروز «بنیامین نتانیاهو » جلاد خون آشام غزه شده است . امروز غزه شده است شعب ابی‌طالب و در این حلقه محاصره، از زمین و هوا و دریا بر آن باران بمب و موشک است که می‌بارد، ای جهان اسلام! در این شبها خواب به چشمان «سلما» و «اسماء، و «حیفا» و ... این دخترکان مظلوم غزه حرام شده است . مردم! سیاهی این شبها، در سیاهی دود انفجارها گم شده و بوی باروت و سیمان فضای خانه‌های غزه را پر کرده است . پنجه بغض، گلوی قدس را گرفته و فشار می‏دهد. اشک در چشم‏های بی‏رمقش موج می‏زند و لحظه‏هایش در کسالت وتردید پژمرده می‏شود.قدس، چشم به راه مردی است که تمام زنجیرها را پاره، و خون را در رگ حیات مُرده جاری می‏کند.قدس، امروز منتظر گام‏های بلند من و تو است تا هر کداممان، سطلی آب بریزیم و سیل جاری کنیم تا اسرائیل را آب ببرد. دنیا امروز در حالی شاهد قساوت، خونریزی و نقض آشکار حقوق بشر در غزه است که نهادهای بین‌المللی و از جمله مدافعان جهانی حقوق بشر اقدام موثری برای مقابله با اقدامات جنایتکارانه رژیم اشغالگر قدس در فلسطین انجام نمی‌دهند و سکوت تلویحی آنها در کنار انفعال برخی کشورهای مرتجع عربی، عملاً به حمایت از جنایت‌های این رژیم، تعبیر می‌شود. نباید از یاد برد که محاصره قریب به هفت ساله غزه یک نقض آشکار حقوق بشر و یک جنایت بشری است که باید هرچه سریعتر پایان یابد. صهیونیست غاصب باید بداند حکومت اسلامی و به ویژه مردم شریف و انقلابی ایران همواره از حقوق به‌حق ملت فلسطین حمایت کرده و غده سرطانی اسرائیل غاصب را محکوم می‌کند. پاسداران و پایوران سپاه فتح استان کهگیلویه و بویراحمد ضمن تجدید بیعت با آرمان های والای حضرت امام خمینی(ره) و ولی امر مسلمین جهان حضرت امام خامنه ای (مد ظله العالی) و شرکت پر شکوه در این روز بزرگ اسلامی از عموم مردم سرافراز ایران اسلامی بخصوص مردم شهید پرور استان دعوت می نماید روز جمعه آخر ماه مبارک رمضان در راهپیمایی با شکوه روز قدس شرکت نموده و با مشت های گره کرده شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را سر بدهند تا انشاالله به زودی شاهد فروپاشی نظام سلطه و طلوع صبح آزادی در قبله نخست مسلمین و برپایی نماز جمعه در این مکان مقدس باشیم.
کد خبر: ۳۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۰۳