« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۶۷۱۳
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۴ - ۲۰:۲۲
روزی یکی از اقوام نزدیکم برایم تعریف میکرد که هر چه به سال های عمر من اضافه میشود علاقه بیشتری در من به زادگاهم ایجاد میشود و ایشان برایم نقل میکرد که حتی پرندگان به هنگام مرگ برگشت به زادگاه خود را آغاز میکنند و آنگاه به پیشواز مرگ میروند

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com
الف.احمدی:این موضوع را مدت ها در ذهن خود مرور کرده و همیشه دنبال علت این احساس خوب و دوست داشتنی بودم. روزی یکی از اقوام نزدیکم برایم تعریف میکرد که هر چه به سال های عمر من اضافه میشود علاقه بیشتری در من به زادگاهم ایجاد میشود و ایشان برایم نقل میکرد که حتی پرندگان به هنگام مرگ برگشت به زادگاه خود را آغاز میکنند و آنگاه به پیشواز مرگ میروند.این موضوعات به ظاهر ساده،ذهن مرا بیشتر وادار به تفکر و جستجو کرد.شناسنامه را باز کردم سومین سوال از بخشی از هویت ام سوال از محل تولد بود.
در مجلسی بودم که عزیزی اسامی برندگان دینی و محبوب را برای جمع به یاد آورد(حضرت آیت اله العظمی سید روح اله موسوی خمینی،حضرت آیت اله العظمی کوهستانی،حضرت آیت اله سید جعفر حسینی برمائی،حضرت آیت اله محمدی لائینی،حضرت آیت اله شیخ رضا صادقی گلوردی)رجال دینی برجسته کشور و منطقه ما که با افتخار پسوند محل تولد آنان همیشه پسوند نام و نام خانوادگی آنان بوده است.
باز هم با خود تکرار کردم چرا شهرم بهشهر محل تولد خود را دوست دارم.بعد از تشعیع وخاکسپاری عزیزی در بهشت فاطمه گذری کردم آیا نوه ای است که از بابابزرگ و مامان بزرگ خود خاطره ای نداشته باشد.
بالای قبر آنان فاتحه ای خواندم و مهر و محبت آنان را مجددا احساس کردم.قبر بابای(این الگوی زندگی من،این مقتدای زندگی من این همه معنویت من)را دست به خاک شدم.بابام، کسی که حاضر بودم که خدا به عمر من پایان دهد اما او باشد.مثل همیشه گفتم بابا سلام اگر با مشغله زندگی،کمتر عرض ادب میکنم مرا ببخش.کمی آن طرف،قبر دائی هایم کسانی که زمانی تنها افتخار من در زندگی ام بوده اند به آنان سلام کردم.با گشت و گذر،عرض سلام و ادب بهشت فاطمه و دیدن عکس و قبر دوستان،آشنایان،اقوام،عزیزان،این کار خوب به جلسه ای بزرگ تبدیل شد.جلسه ای که حاصل آن احساس آرامش و تجدید دیدار ها بود در دهه ای هستیم که همه ی هستی ما،امید و انرژی،شور و عشق در وجود با فرزند یا فرزندان تثبیت می شود و از ما انسان هایی مصمم و سخت کوش می سازد.شهر بهشهر این شهر دوست داشتنی،شهر محل تولد فرزندم است.
مرور میکنم میبینم بهشهر محل تولد برادران و خواهرانم دامادهایم نیز هست(ستاره های زندگی بابا و مادرم)پا به محله می گذاری بازی ها با دوستان،شادی ها،غم ها و دعوا ها و بیشتر دوست داشتن ها و خوشی ها،صف طولانی و بزرگ را تشکیل می دهند.حتی دیوار ها کوچه خیابان شهر با تو آشناست و مهم تر از همه تو در اینجا غریب و تنها نیستی برای همه آشنائی.عزیزان سخت ترین درد،درد تنهائی و غریبی است.اما بودن در کنار کسانی که بدی و خوبی تورا می دانند اما کنارت هستند احساس تنهایی و غریبی را از تو دور می کند.
خاک بهشهر را دوست دارم چرا که این خاک آغشته به جسم نیکان و گذشتگان دور ماست که ما در حیاتمان آنان را ندیدیم ،زندگی خود را مرور می کنم می بینم زندگی نقش هایی به من داده است.در روزگاری پسر مامان و بابا بوده ام،زمانی نوه بابا بزرگ و مامان بزرگ بودم،زمانی همسر برای همسرم بوده و هستم.لطف های خداوند پی در پی نصیبم شد لقب(پدر،عمو،دائی،شوهر خاله،برادر،دوست،خواهرزاده،برادر زاده)و همه این چرخه دوست داشتنی زندگی در شهر بهشهر امکان وقوع پیدا کرد.
ما از کسانی یاد می کنیم که از دستشان دادیم و افسوس میخوریم که آنان را کنار خودمان نداریم و محبت و مهربانی آنان را دیگر لمس نمی کنیم اما با دیدن قبر های آنان محبت آنان مجددا برای ما یاد آوری و تکرار می شوند،وارد گلزار شهدا شدم شهیدان:حجت،محمد،یحیی،بابک،عبد الرحیم،ابراهیم،علی اکبر،حمید،محمدرضا،عباس،مهدی،سید حسین و …همه آنجا بودند و دوستانی که در سخت ترین دوران کنار هم بودیم و آن هم کنار هم بودن موثر و افتخار آفرین،بی منت،بی ادعا،بی توقع،فداکاری و از خود گذشتگی را معنای دوباره دادند و گرد و غبار را از این واژه های مقدس کنار زده بودند اسطوره های گذشت،بخشش که مزار آنان برای ما زیارتگاه و جایگاه گفتن حدیث و دلتنگی ها برای ماست.
و چه حس خوبی است کنار هم بودن…
در کوچه های شهر قدم می زنم محل کار پدر و مادر را می بینم،محل تلاش و کوشش.آنان تلاش خود را انجام دادند که من و برادرانم و خواهرانم محتاج دیگران نباشیم،بدست آوردن روزی حلال را یاد بگیریم،دیگران که بیشتر دارند افسوس مال و اموال آنان را نخوریم و از آنان ممنون باشیم که با مال و اموال خود فضای کاری را ایجاد کردند .که ما تلاش کنیمو زیر بار منت دیگران نباشیم.
آری محله ما کوچه ای که در آن بزرگ شدیم با دوستانی که باهم بازی کردیم و روز هایی که با هم دعوا و قهر کردیم و در یک چشم بهم زدن مجددا باهم خندیدیم و آشتی کردیم همه روز های زندگی با تلخی هایش و شیرینی هایش همه مجددا در این شهر ورق می خورد.
من بهشهر(وطنم)این خاک آغشته به عشق،محبت و مهربانی را دوست دارم چون برای هرکسی که در زندگی ام روزگاری کنار آنان بوده ام و دلم تنگ شده باشد می توانم او را اینجا پیدا کنم و یکی از رمز های آرامش در عرصه زندگی،بودن در کنار کسانی است که دوستشان داری.

با امید به لطف خداوند بزرگ و آرزوی سلامتی و آرامش برای همه

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: