« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۷۸۳۲
تاریخ انتشار: ۰۶ آذر ۱۳۹۴ - ۱۱:۴۵
دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir

منصور نظری:به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید غضنفر رکن‌آبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم می‌گردد.

ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُم‌گشته را -  آن از تمام هستی‌اش، در راهِ حق بُگذشته را
دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را   -   بر تن سیه پوشیده مَه،   آن کُشتۀِ مَستور را
می‌آورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن   -   دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ  اَهرِمَن
بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی می‌رسد  -  نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی می‌رسد
از زمزمِ عشقِ علی  مستِ شرابی می‌رسد –رنجور و بی‌جان پیکرِ  آن  انقلابی می‌رسد
 رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیک‌گویان می‌رسد  - سَرگشتۀِ  کویِ وَلا، راهش به پایان می‌رسد
پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟!  -   کِی شیعه را سَرمنزلی باشد به‌غیراز کربلا
آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا     -  شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش  بَرمَلا
لب‌تشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد -  منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ  سر بر دار شد
سرمستِ عِطرِ لاله‌ها، آن روحِ رُکن‌آبادیَ‌اش  -   مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ  فرهادیَ‌اش
از کاروانِ کربلا، جامانده‌ای در راهِ عشق    -  مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق
آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ  نصرُالله را    -     آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را
بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان  سَرِ پُرشور او     -   پیدا به خاکِ بی‌کسی، شد پیکرِ رنجورِ او  
آن کُشتۀِ دور از وطن،  لب‌تشنۀ گم‌گشته تن -  پیدا شد آخر پیکرِ پوشیده‌اش اندر کفن  
می‌آید از رَه عاشقی چون لاله‌ها آزاده کیش    -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش    
تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را  -  پوشیده بر تن در مِنا،  پیراهنِ اِحرام را  
بگرفته راه عاشقی، شوریده  سر در پیش را   -     تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را  
در بندِ خاک آورده شب  از ما  سفیرِ نور را    -   بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم    -   خون می‌چکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم
شرحِ نگاهت می‌کنم همسایۀِ آیینه‌ها  -         داغِ فراقت می‌نهم با مثنوی بر سینه‌ها
در بزمِ جان‌سوز ولا، مستی شرابِ عشق را    -  اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را  
ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را   -  خون بی تو از غم می‌چکد، چشمِ فلسطین، اشک را  
ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو   -   در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او
ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم ره‌یافتی؟   -  سِرِّ اذانِ  گفته را، بر نیزه‌ها دریافتی؟
دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا  -  دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غم‌ها مبتلا
گِردِ حرم گردیده‌  اِی، بر نقطه چون پرگارها    -   گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو  تَرک ِ یارها؟
گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفته‌ای؟ -    آرام و سرد و بی‌صدا در خاکِ غُربت خفته‌ای  
ای کُشتۀِ لب‌تشنۀِ، گُم‌گشته قربانگاه را    -خون بی تو جاری می‌شود، چشمانِ حزب‌الله را  
 ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را    -   ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را
دیدی به اوج نیزه‌ها، خونین طلوعِ ماه را   -    جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را
دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمی‌گویی سخن  -  شب خنده  بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن
دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس   - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس
دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها    -   شب طعنه سنگین می‌زند، مرگ تو را بر روزها
دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین -  داغ سیاوش کرده‌ای نو بر دل  ایران‌زمین
رختِ غریبی کرده تن، جان داده‌ اِی دور از وطن -  از ره چه زیبا می‌رسی، بگذشته اِی  از ما و من
دستان مِهرِ دخترت، دل‌تنگِ آغوش غمت   -  اشکش چو باران می‌چکد، بر دیدگانِ برهَمَت
آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی   -  گُم‌گشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی
در بندِ خاک آورده شب  از ما  سفیرِ نور را    -   بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو  - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او   
آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب-  خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب         
  کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاک‌ها   -  پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاک‌ها
گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق  -  تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق  
شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند
ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاس‌ها   -  بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساس‌ها  
ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بی‌کسی – صبح ظهور او  دمد ما را شبِ دلواپسی
آید زره دزدیده‌ای،  داغ غریبی دیده‌ای   -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریده‌ای
آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته‌ حالِ عاشقان  -  از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان
این شام غربت را سحر آدینه‌ای پایان دهد -   آشفته‌حالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد

سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: