« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفهاي روزنامهنگاري پايبند ميداند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.
منصور نظری شاعر آیینی کشورمان با ارسال قطعه مثنوی بهپایگاه خبری آوای رودکوف نوشت:
قطعه مثنوی «عاشق ترین سردار » تقدیم به سردار فاتح خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت:
سَر قلم را، زیرِ تیغِ تیز عشق - میسُرایم مثنوی، خونریز عشق
سینهها را تا کنم لبریزِ نور - مینویسم قِصّۀِ سبزِ ظُهور
در شب دِیجور ظُلمِ تیغ داس - مینگارم لالهها را مستِ یاس
تا دهم آیینههایِ دل جَلا - میبَرم دلها به دشت کربلا
بوی باران میدهد خاک جُنون -دشت و دریا گشته از خون لاله گون
بر زمین افتاده نعشی گَشته چاک - میزند سر لاله از چشمانِ خاک
ساقی و دست و علم بود و عطش - کربلا بود و حسین و غُربَتش
منزل جانان و عیش و نوش و بَزم - در سر پُرشور مستان، شوقِ رزم
سُرمه در چَشمانِ ساقی کرده مَشک- جبههها را می سُرایم آه و اَشک
رهسپارِ کربلای جبههها - پا نِهم در وادیِ بیمُنتها
وادیِ شور و شراب و عشق و نور - وادیِ خورشیدِ پنهان در تَنور
غرقه در خون مَشک و هم ساقیُّ و دَست - وادیِ سرهای برنِی گشته مَست
وادیِ گفتن اذان بر نیزهها - دشت سرخِ لاله زارِ جبههها
کربلا را، یادِ یاران میکنم - یاد بر نِی سَر سواران میکنم
سُرمۀِ خون چشم عاشق میکشم - دشت پَرپَر از شقایق میکشم
کربلا را در پی هِمَّت به راه - یاد یاران میکنم پر سوز و آه
جبههها را یاد مستان میکنم - یاد آن زهرا پرستان میکنم
یاد هِمَّت میکنم آن مرد عشق - در دیار فاطمه شبگرد عشق
آن خلیل در دل آتش نشین - آن علمدار وَلا در بَدر دین
کرده اسماعیل خود را نَذر عشق – اندر آتش کرده کِشت بَذر عشق
او که ابراهیم نفسِ خویش بود - در خراباتِ وَلا درویش بود
دفتر و دست و قلم، دل تنگ او -مینویسم قِصّۀِ خون رنگ او
از دل پرخون سرداران نور - کربلا را مینویسم شعرِ شور
از نموده نیل هستی را عبور -از رسیده بر بلندای حضور
از به خون غلتیدن مردان نور - از قَتیل عاشقی در وادِ طور
میزنم زُلفِ قلم را رنگِ خون - مینویسم مثنویهایِ جُنون
در شب حمله به رمزِ یا حسین - کربلا برپا کنم پُر شور و شِین
تا بگویم کربلا را سِرِّ یار - وز لبم آتش زند سَر پُر شَرار
دفتر و دست و قلم را شعلهور - میزنم آتش ملک را بال و پَر
رقص مستانِ انالحق را به دار - نقش لیلا میکشم در چشمِ یار
در شب معراج مردانِ یقین - غرقه در خون میکشم میدانِ مین
معبر دل را گشایم بابِ عشق –خُفته بر مین میکشم اصحاب عشق
تکهتکه، پارهپاره، لالهها - دشت مین لبریز آه و نالهها
کربلا را گشته در خون رهسپار - کرده منزل در حریمِ عشقِ یار
میکِشم بر چشم هِمَّت نقشِ عشق - آن رسیده کربلا را عرشِ عشق
او که بودش کربلا را آرزو - پارهپاره تکهتکه نعش او
غرقه در خون میکشم او را شهید - کربلا را مینویسم؛ او رسید
آن که سِرِّ کربلا را فاش کرد - این سخن زان کُشتۀِ عَطّاش کرد
«زان که باشد کربلا ملک جنون - کربلا رفتن نخواهد غیر خون»
«هرکه دارد در سرش شور وَلا - هرکه خواهد تا ببیند کربلا»
گو به خون باید در این ره پا نهی - بر سرِ نیزه، سر خود جا دهی
سَر نبَازی گرد راین ره، گُم رهی - بر حدیث کربلا نا آگهی
هِمَّت آن شبگرد شهر شعر و شور – ساقیِ صهبای گلرنگ حُضور
کربلا راشد به مستی رهسپار - عاشقانه شد در این ره سر به دار
از تبار سربداران بود او - بیقرار هجر یاران بود او
تا رساند خود به یاران شهید - غرقه در خون، مرغ عَنقا پر کشید
پرکشید آن مرغ عاشق سوی عشق - تا گزیند کربلا را کوی عشق
سِرِّ حق بود از لب هِمَّت بُرون -«کربلا رفتن نخواهد غِیرِ خون»
هر که در سر عشق زهرا دارد او - پا به راه کربلا بگذارد او
کربلا یعنی نه یک شهر و دیار - کربلا یعنی حریم عشقِ یار
ره ندارد در حریم عشق او - هرکه دارد جز شهادت آرزو
همچو هِمَّت عاشقی باید میان – شُسته دست از خان و مان و جسم و جان
تا به تیغ عاشقی تن را دَرَد - کربلا را تا تواند رَه بَرد
همچو هِمَّت سر به باید باخت تا – بر رخ مهدی نظر انداخت تا
هرکه خواهد کربلا در خاتمه - جا ن فدا باید به راه فاطمه
ای به دامان وَلا آورده دست - ای ز بوی کربلا گردیده مست
در مرام عاشق زهرا پرست -غرقه در خون کربلا رفتن خوش است
تا مگردی همچو هِمَّت مست عشق - کی توانی تا شوی پابستِ عشق
بیسر و بیپا خوشا در خاک و خون -کربلا را رفتن از راه جنون
گر نه در خون کربلا را پا نهی - در طریق کربلا، گُم در رَهی
کربلا رفتن نمیخواهد مگر - کردن در راه دلبر تَرکِ سر
دشت مجنون میدهد بوی ولا – بوی دشتِ غرقه خون کربلا
دشت مجنون بوی زهرا میدهد - بوی یاس مانده تنها میدهد
بوی گلهای شقایق میدهد - بوی خون مرد عاشق میدهد
عاشقان را کربلا خط میدهد - دشت مجنون بوی هِمَّت میدهد
دشت مجنون مقتل مردان مرد - با تو هِمَّت کربلا بر پا بکرد
کربلای دشت مجنون اَلسَّلام - لالههای غرقه در خون اَلسَّلام
دشت مجنون ای به خون آغشته عشق - مقتل هِمَّت؛ سلام ای دشت عشق
غرقه در خون پیکر یاران سلام - کربلا را ای علمداران سلام
فاتح خیبر به چشمانت سلام - بر غم و درد فراوانت سلام
غرقه در خون بر تن چاکت سلام – هِمَّتا؛ بر پیکر پاکت سلام
بر تن خونین یارانت سلام -بر شمیم بوی بارانت سلام
ای شهید دشت مجنون اَلسَّلام - کربلا را رفته در خون اَلسَّلام
ای به زهرا تشنه کام انتقام - اُسوۀِ شور و شهادت اَلسَّلام
غرقه در خون گشته گیسوی تو را - دشتّ مجنون میدهد بویِ تو را
ای تمام آرزویت کربلا - سِرِّ خونینت شد آخر بَرمَلا
تا بگویی عاشقی را راستی - از هرآنچه غیر او بر خاستی
کربلا رفتن به خون میخواستی؟! - غرقه در خون روی و مو آراستی؟!
ای شهید راه عشق فاطمه - شد نصیبت کربلا در خاتمه
ای به رنگ قلب زینب لاله کیش - رفتی و ما را نهادی وا به خویش
سینهات مأوای داغ و دردِ عشق - ترک ما کردی چرا شبگرد ِعشق
خون دلت، بر فاطمه لبریزِ عشق - ترک ما کردی چرا شب خیز عشق
رفتهای اما یقین دارم تو را - کین نه آخر بر تو باشد ماجرا
دانمت آیی، ولی وقتی دِگَر - وین شب ظلمت چو خواهد شد سحر
گشته سرمست از می نابِ حضور - دانمت آیی به همپایی نور
در رکاب مهدیِ صاحب زمان - میشوی با لشکر زهرا روان
لشکر حق را علم گیری به دوش - در پی مهدی بیایی پرخروش
جان عاشق گشته بیتا ب ظهور -میزند سر بر در باغِ بُلور
تا که بُگشاید مَگر دَر، شاهِ عشق - یوسف گم گشتۀِ در راهِ عشق
تا غبار دیدهها منشیندش - تا مبادا کس دلآرا بیندش
اندر این باغ بلورینِ حضور – کرده پنهان چهره آن شهزادِ نور
دل به تنگ آمد خدا را انتظار – تا کجا ما را فراق روی یار؟
تا کجا ما را غم هجران او؟ - تا کجا مردن در این خوش آرزو؟
ظلم شب تا کی به قوم آفتاب؟ - تا کجا دیدار او جویم به خواب؟
تا کجا این آه جانسوز از نهاد؟ - ای شب هجران او مرگ تو باد
ای سحرگاه ظهور یار ما - گو خبر داری چه از دلدار ما؟
آن مسیحا در پی ش افتاده راه - آن خدا را برده دل با یک نگاه
یوسف گم گشتۀ کنعان عشق - آن امیر قوم شبگردان عشق
داغ زهرا بر دل شوریده اش - او که خون دل چِکد از دیدهاش
گو خبر از او چه داری، ای سحر - میشود آیا کند بر ما نظر؟
میشود آیا کند بر ما ظهور - روشن آرد دیدۀِ ما را به نور؟
او که باشد بر شقایقها امام - داغ او بر سینۀ عاشق مُدام
او که گیرد خون زهرا انتقام - ای سحر ما را رسان بر او سلام
چَشمِ دلها در پیَ اش مانده به دَر - بوسه زن بر خاک پایش ای سحر
بر دَرِ آن درگه وحدانیت - سا به خاک پای او پیشانیات
گو بر او کِه ی عرشیان را هم نشین - دورِ از یاران خدا را کَم نشین
قبلۀِ گم گشتۀِ ما را در سَما - یادی از یاران رنجورت نَما
شیعه عمری بیقرارت ای صنم - کُشت ما را انتظارت ای صنم
سینههامان غرقِ خون از اشتیاق - طاق گشته، طاقت ما از فراق
جان به تنها بیقراری میکند - از فراغت بس که زاری میکند
عاشقانت را ز خود ای کرده دور - غایبِ هَمّیشه اما در حُضور
یا بریز آن باده از ابریق عشق - یا بزن گردن ز ما بر تیغ عشق
یا بِکُش ما را به تیغ عاشقی - یا مَکُن ما را دریغ عاشقی
بی تو ما را تا کجا این ماجرا - تا کجا آقا غریبی شیعه را
میزند دشمن به ما زخم زبان – کو شما را مهدی صاحب زمان؟
طَعنۀِ دشمن هلاکم میکند - سینه را از غُصّه چاکم میکند
حضرتا بس کن دگر ما را فراق - خاک و خاکستر شدیم از سوز داغ
معجر افتادۀِ زهرا زِ سر - گریههای بیصدایش تا سحر
کُشت ما را غُصۀِ آن میخ در - شیعه را این شام غربت کو سحر؟
ای ظهورت کُشته مارا در هوس -بی تو دیگر بر نمی اید نفس
داغِ دوری تو بر عُشّاق بس - مهدیا بر شیعیان فریاد رَس
ای وجود تو پناه و پشتمان - ظلم و بیداد سکندر کشتمان
چشممان تا کی به راهِ آمدن - دم ز داغِ دوریَات تا کی زدن
دل پریشانم ز مهدی بر ظُهور - سینهام از داغ ِ دردَش چون تَنور
شعله از دل میزند سَر پُر شَرار - آتش اندرخِرمنِ صبر و قرار
بر لب دریایِ دلتنگیِ او - بر ظهور او نمایم آرزو
تا سحرگاهی بتابد شمسِ عشق - نالۀِ زینب بخیزد از دمشق
کآمد آن گیرنده ما را انتقام - تا کند چون کربلا بر پا قیام
قلب زینب را کند پر شور و شین - بر لب او یا لثاراتَ الحُسین
منتقم بر خون زهرا میرسد - یوسف گُم گشتۀِ ما میرسد
میشود ما را شب ظلمت سحر - بر ظهور یار ما آید خبر
غم مخور پیر خراسانیِ ما - میرسد آن ماه نورانیِ ما
بیرق سبز ظهورش شد جِلی - میرسد آن وارث خونِ علی
از یمن ما را پیامی میرسد - سربداران را امامی میرسد
یوسف زهرا به کنعان میرسد - چون علی ماهی خَرامان میرسد
میرسد آن مُنتقِم بر فاطمه - تا دهد بر رنجِ شیعه خاتمه
مژده یاران بوی مهدی میرسد - کربلا را بَسته عَهدی میرسد
آه؛ زهرا نور عِینش میرسد - یا لثاراتَ الحُسینش میرسد
از یمن آید شمیم بوی یار - اندکاندک میرسد ما را بهار
میرسد آخَر به پایان انتظار - بیقراران، میرسد ما را قرار
فاطمی آن یوسف حیدر تبار - میرسد شهزادۀِ دُلدُل سوار
آن مسیحا در رکابش میرسد - آن خدا مست شرابش میرسد
شانه زهرا می زند گیسویِ او- میرسد از باغ نرگس بویِ او
ره بشویید عاشقان با آبِ عشق - میگشاید فاطمه آن باب عشق
جان فدا باید به استحباب عشق - تا زند سر شیعه را مهتابِ عشق
میرسد آن آخرین ما را وَلی - مُنتقم بر فرق خونبارِ علی
کرده منزل در حریمِ کبریا - چشم ما را خاکِ پایش توتیا
ای سحرگاه ظهورِ او بِیا - رو به پایان راه دورِ او بیا
ای پدیدار قبس در کوه طور - صاحب انجیل و قران و زبور
«بَسته بر ما ای درِ باغِ بُلور - یا بِکُش ما را و یا او را ظُهور»
به امید ظهور حضرت یار -این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده.منصور نظری
عضویت در خبر نامه