پایگاه خبری آوای رودکوف:علی بدیع در روزنامه همدلی با انتشار دلنوشته ای نوشت: سالها پیش بود، وارد ۱۵ سالگی شده بودم، سیزده نوروز بود، سیزده بدر، ولی آن روز در شهرم اهواز چنان طوفان و باد و باران به پا شد (البته آن موقعها خبری از خاک نبود) که در خانه محبوس شدیم. خانه عزیزتر از جانم، مادر بزرگ مرحومم، در آن آخرین روز تعطیلات سال ۶۹ برای اولین بار دست به قلم شدم و شروع کردم به نوشتن، نوشتم و نوشتم، آرامش خاصی پیدا کردم. نمیدانم ژن به ارث برده از پدر و مادرم که هر دو دست به قلم بودند بود یا آن شرایط جوی در من جرقهای پدید آورد.
حالا سالهاست که مینویسم و روزی که دست به قلم نشوم انگار آرامش آن روز طوفانی که همیشه در نوشتن همراهم بوده و هست را ندارم، در این سالها که با نوشتن خاطرات روزانه و تحلیل خودم از شرایط مختلف جامعه و خانواده، اوضاع سیاسی کشور و حتی آب و هوا شروع شد و بعد به نوشتن متون برای صدا و سیما و اجراهای خودم در مرکز خوزستان رسید و نهایتا به همکاری با مطبوعات در چندین سال قبل تا به حال ختم شد، از همه چیز و همه جا نوشتم، فرهنگی و سیاسی، ورزشی و هنر و ... ولی امروز که خواستم از پرواز ناتمام تهران - یاسوج بنویسم ناگهان شرمنده قلم شکستهام شدم، او را بدین دلیل قلم شکسته میگویم چرا که از روز اول به نسبت قلم بزرگان، قلم خود را شکسته خواندم، به هر حال شرمنده شدم چرا که هیچگاه به او فکر نکرده بودم، از روزی که با هم عهد کردیم در راستای رسالت قلم، ادای دین کنیم، او بر عهدش استوار ماند، در این سالها برای خشنودی و تبلیغ و تخریب کسی ننوشتیم. سعی کردیم همه را ببینیم، ولی قضاوت نکنیم و به تکلیف عمل کنیم و از آن لذت ببریم، اما امروز شرمنده او شدم؛ او همراه صمیمی من در همه این سالها بود، برایش بیشتر از دردها گفتم و او را غصه دادم، بارها قطرات اشکم که روی کاغد میغلطید مانع حرکت درست قلم عزیزم میشد ولی اعتراض نمیکرد، از شادی برای او کم گفتم، امروز با او و برای او نوشتم که شرمندهام، شرمندهای که کاری از دستش ساخته نیست، شرمنده که از زلزله و سیل و مصیبتهای آنان نوشتم، ولی خوب حادثه طبیعی بودند، از دفاع مقدس، از شهدا، از قهرمانان وطنم، از مدافعین حرم گفتم که دردآور بود، ولی قلم شکستهام با افتخار قلم میزد، از خاک دامنگیر خوزستان نوشتم که خاک امروز پاداش خاک ندادن خوزیها در دورههای مختلف تاریخی بود، از آتناها و ستایشها با درد نوشتم که قربانی جامعه بیفرهنگ امروز و خشونت جنسی آن شدند، از حادثه بمبگذاری بانک سامان اهواز گفتم که در کوتاهمدت تعداد بسیاری انسان بیگناه در جلوی چشمان خودم و دختر کوچکم مظلومانه سوختند و به خاکستر تبدیل شدند، باز بجز نوشتن کار دیگری از دستم بر نمیآمد، برای پلاسکو و سانچی قلم زدم، از آتشنشانان و دریادلان قهرمانی که در راستای خدمت به هموطن و وطن آسمانی شدند، اما امروز که پس از گذشت یک هفته و بیشتر میخواستم از حادثه تلخ سقوط هواپیما بگویم دیگر قلم شکستهام یاری نکرد، نمیدانستم چگونه او را به نوشتن راضی کنم و با زبان بیزبانی میگفت بس است؛ او هم با من و ملت من میگریست و از ندانمکاریها و بیتعهدیها و مسئولیتناپذیریها خیلیها شکایت کرد، از من هم شاکی بود که چرا او را به چنین نوشتنی وادار میکنم و دیدم که راست میگوید و به او حق دادم، مگر یک قلم چقدر میتواند از غم و غصه بگوید و بنویسد. خدایا ما را چه شده، تقاص کدام گناه را پس میدهیم، چرا مردنها برایمان عادی شده، چرا نباید با قلم شکستهام از شادیهای ملتم بگویم، چرا نباید از اتفاقات خوب بنویسم، نه اینکه شعار بدهم و اغراق کنم، بلکه از زیباییها و شادیهای واقعی بگویم چرا و چرا؟
به قلم شکستهام گفتم آری تو راست میگویی و من شرمندهام، چون به سهم خود مثل بقیه مقصرم، پس برای اولین بار نوشتن را کنار گذاشتم، البته نمیتوانستم هم بنویسم، فقط مانند سایرین به قربانیان حادثه پرواز ناتمام ادای احترام کردم و برای اولین بار میخواهم در این دلنوشته دعا کنم و خواهش کنم که عزیزان از صمیم قلب آمین بگویند:
دعا میکنم که هر چه سریعتر اجساد قربانیان پرپر شده از دل برفهای کوه دنا پیدا شوند تا خانوادههای آنان کمی آرامش یابند. دعا میکنم که در این روزهای پایانی سال دیگر شاهد چنین حوادثی نباشیم و سال جدید را با سلامتی و آرامش و شادی آغاز کنیم. دعا میکنم برای آزادی تمام زندانیان و محصورین به ناحق در سراسر دنیا که انشاءالله در آغاز سال جدید از این گرفتاری رهایی یابند و دعا برای سلامتی تمام پدران و مادران وطنم و تکتک مردمان سرزمینم، باشد که شاکر حق باشیم.
کهگیلویه و
عضویت در خبر نامه