پایگاه خبری آوای رودکوف:در آستانه هفتهای ایستادهاید که تار و پودش از غیرت و شرافت بافته شده است. اینک، زمانی است که آسمان میهن، هزاران ستاره درخشان را در قامت شما مردان و زنان پلیس میبیند؛ ستارگانی که روشناییشان، آرامش را به دلهای بیقرار این سرزمین هدیه میکند.
فراز کن اکنون، ای تاریخ! و نگاه خویش را بر این سپاه استوار بدوز؛ بر آنانی که در چهارراههای پرآشوب شهر، چون کوهی استوار ایستادهاند و در طوفانهای سهمگین، پناهگاه مردم خویشاند. هر یک، حماسهای هستند که با نفسهایشان بر لوح زمان مینویسند.
در سپیدهدم، هنگامی که نخستین پرتوهای خورشید بر فراز برجهای شهر میتابد، سایههای بلند و استوارتان بر زمین میافتد و به هر دیار، پیام امنیت میبرد. شما، چشمان بیدار این مرز و بومید که خواب را به چشم نمیخرید، تا آسایش بر بالین همگان برقرار باشد.
در دل شبهای تاریک، هنگامی که هیولای جنایت چنگال خود را میگستراند، شما چون شمشیر برانی که در دست عدالت گرفته شدهاید، فرود میآیید و ظلمت را میدرید. فریاد «ایست!» تان، زوزه باد در گوش شیاطین میشود و صلابت نگاهتان، کوه را به لرزه درمیآورد.
از کویرهای سوزان تا قلههای برفگیر، در جادههای پرپیچ و خم و در میان ازدحام شهرهای بزرگ، ردپای ایثار شما پیداست. شما نهتنها محافظان قانون، که پاسداران امیدید. دلهایتان دریایی از شجاعت است و دستهایتان، پرچم امنیت.
اینک، در هفته نیروی انتظامی، ملت یکپارچه، درود و سپاس خویش را نثار شما میکند؛ باد، این پیام را به گوش هر کلاه و هر نشان شما برساند: که شما، تندیسهای زنده وفاداری و شرافتید؛ نام شما با آب و خاک و آسمان این سرزمین گره خورده است.
پاینده باشید، ای فرزندان راستین میهن! ای سربازان خط مقدم امنیت! حماسه شما جاودانه خواهد ماند، چرا که با جوهر جان و مرکب از خودگذشتگی نوشته شده است.
آری، ای پلیس ایران، تو همان نگین درخشان تاج کشوری که روشنیبخش راه آزادگان است.
در ادامه، شعری را به مناسبت بزرگداشت هفته نیروی انتظامی تقدیم مینمایم. باشد که قدر دان این نیروهای خدوم جانبرکف باشیم:
درود بر تو ای بلندآوازهی مهر و داد!
برای تو که نگهبان دیار و پاسداران این آب و خاکی، شعری میسرایم به بلندای ایستادگیات، به زیبایی دلت، و به شکوه نامت:
در آستانهی امنیت
ای سپیدی جامه بر تن، ای نگهبان بوم و بر
تیغت از مهر است و دلت ز ابر کین، بیخبر
بر کشیده قامتت چون سرو در باغ وطن
تا نسیم آرامش آرد نفسهای بیسکن
سپیدهدم که بوسه بر دامن کوهسار زد
نگاه بیدار تو شد چراغ راه شبزده
به چشمهایت آشنا راز هر کوچهست و گذر
که در دل تیرگیها، تو روشنیای دگر
اگرچه تیغت بران، اما ز مهر آگهی
همانقدر نرم، که در داد قضاوت رهی
نه تنها دشمن بیرون، که دامن از هوای خویش
پاک داری، تا بمانی پاکباز آینهوش
همانگونه کان ستاره بر سپهر شبزده
نمود راه را، تو باشی امید این همه
به دست توست امان این خانه، گرمی این کُنش
به پاس توست آسودن کودک و پیر و زن و مرد
سپاست باد، ای نگهبان خستگیناپذیر
که میروی به ره، با عشق و با دل یکتیر
تویی در این وطن، نشان از مردانگی و ناموس
زمانه بر تو نکو بادا، نامت جاویدان باد و فزون
راضیه آرچین