« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۷۲۱۰
تاریخ انتشار: ۲۲ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۶:۳۹
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir منصور نظری: بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن به مناسبت شهادت جان‌سوز و غریبانۀِ امام جود و رحمت، امام جواد سلام الله علیه، مثنوی   سُلالۀ نور  به ساحت مقدس و نورانی این امام همام تقدیم می‌گردد:سلالۀ نوروَز لبش جاری چو کوثر آبِ عشق  -  بر شب تارِ رضا مهتاب عشقروشنای چشم زهرا، نورِ حق   -  چون علی شیر اوژنی منصورِ حقشُهرهْ شَهرِ عشقِ زهرا را جواد  -  خط سرخ کربلا را امتداددل پریشانِ غمِ یاسی کبود   -  سینه‌اش را غُصّه می‌سوزد چو عودقامتش خم از غم آن یاسِ عشق  -  جاریِ چشم ترش، الماسِ عشقاز تبارِ بی‌کسی، اولادِ یاس - بر گناهِ عاشقی او را قِصاصچون علی آزاده ای از نسل نور    -    وارثِ آن کُشتۀِ سر در تنورخفته در خاک بلا خورشیدِ حق -     کرده زَهر کینه او را بی‌رمقحُجَّت حق را هلاکش کرده‌اند    -    غرقه در خون قلب پاکش کرده‌اندضَجه زهرا می‌زند بارِ دِگَر -  پاره‌پاره یوسف او را جگرمی‌زند بر سینه و بر سَر، سُروش -   نه فلک را بینم از غم در خروشاشک و آه و ناله می‌آید به گوش-  نور چشمانِ رضا  هم، شد خموشآن رضا را  راحت روح و روان   -  بر لبش آورده زهر کینه، جانآن غریبِ کربلای کاظِمِین   -   تشنه لب جان می‌دهد همچون حسینیوسف زهرا  وجودش کرده تب   - زهر کین، آورده جانش را به لبدست و پا مولا به بَستر میزند   -  آسمان از غُصه بر سر میزندکربلا را وارث دست و علم  -  هم‌نشین فاطمه در کوی غَمزهر کینه کرده او را خون جگر  -   آسمان را خون چکد از چشم ترآن جگر گوش رضا از زهر کین   -  خون دل جاری زچشمش بر زمیناین چنین باشد سر انجام ولا   -    تشنه لب جان دادن در کربلا ای شه مدفون به خاک کاظِمِین  -  وارث تنهایی و رنج حسینزهر کینِ معتصم   نوشیده‌ای   -  لاله گون بر تن کفن پوشیده‌ایای غریبه در میان  شهر خویش  -  هم چو جَدَّت کربلا داری به‌پیششمع غم سوز شبستان  بقیع   -  عاشقی را جلوۀِ ناب و بدیعای تقی و ای جوادِ فاطمه   -   ای دلت خونین یادِ فاطمهیوسف زهرا به چاه بی‌کَسی  - می‌دهی جان در شب دلواپسیعشق زهرا ای تو را در تار و پود   -  نو حِ کشتیبانِ در دریای جُوداز رخت نور ولایت منجلی   -   مانده تنها شَهرِ غم را چون علیقبلۀِ دل‌هایِ عاشق، کوی تو   -  عالمی گُم در خَم گیسوی تووَه چه تنهایی به شهر اشک و آه -    چون علی گویی غم دل را به چاهای به شهر رنج و غم‌ها کوچه گرد  -   می‌شوی  امشب خلاص از دست دردکینۀِ زهرا به دل پَروَردِه‌ها      -    غرقه در خون قلب حیدر کَرده‌هادر کمین قتل صبح صادقی  -      می‌کِشَندَت سر به دار عاشقیبر دل و جان رضا آرامِ عشق  -   نرگس چشمِ تر تو جامِ عشقای شقایق‌هایِ عاشق را امام    - بر لب عطشانِ تو ما را سلامای به شمسِ مُلک دل‌ها نورِ عین   - ساقیِ میخانۀِ چَشمِ حُسینباده ریز از آن خم حیدر نشان – تا بگردد سینه‌ها آتش فِشانسَرشکن آن خُم که مَهدی دارد او  -  تا به پایان انتظارم آرد اوشیعه را کُن این شب ظلمت سحر -  جلوه کن بر چشم عاشق یک نظرغرقه در نور ولایت کن  حِراء   -   می فرست آن یوسف گم گشته راکُشته ما را درد و رنج انتظار  -  می‌کِشَد هر دم بَلا ما را به دارطاقت ما گشته از این غُصِّه طاق   -   خون چکد از دیده ما را وَز فراقطعنه ما را میزند دشمن دُرُشت -  مهدیا! هجران تو ما را بِکُشتدیده بر دَر، بس تو را در راه ماند   -   پا به‌پایِ اشکِ چشمم، آه ماندسینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق  -   بس کن آقا شیعه را دیگر فراقای سبب ساز غم آدینه‌ها   - ای نهاده داغ غم بر سینه‌هامهدی صاحب زمان، خورشید حق   -   وقت آن شد تا زنی سر از شفقجِلوِه کن بر ما، سحرگاه  ظهور   -    تا نمایی نه فلک را غرقه نورجان به لب آمد خدا را بی  تو، آه   -   کَم نگردد از تو ما را یک نگاهمهدیا دل‌تنگ بویت گشته‌ایم   -   قوم آواره به کُویَت گشته‌ایمرحمتی آور  به عُشاقت وَلی    -  لحظه‌ای روی مهت را منجلیاز شفق غوغای نورت می‌رسد   -  از یمن بوی ظُهورت می‌رسدغُلغُلِه اندر جهان افکنده عشق   -    گشته عالم شاه ما را بَنده عشقاندک‌اندک می‌رسد، سَر انتظار  - می‌رسد ما را شمیم نوبهاردریمن در شام و لبنان و عراق   -   گشته بر پا کربلایِ اشتیاقمی‌رسد ما را سحرگاه وِثاق   - رو به پایان می‌رسد شام فراق بوی مهدی می‌رسد از سمت نور   -  اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهوراندک‌اندک دور مستان می‌رسد    -    یوسف زهرا پرستان می‌رسدشام عزلت رو به پایان می‌رسد  - بر تن ما شیعیان جان می‌رسددر قدومش جان فدا باید کنیم   -  یاری‌اش در کربلا باید کنیمآه اگر تنها نهیمش در میان    -  ای دریغا گر شویم از کوفیانپیر تنهای خراسانی من  -   ای تو نوحِ  قلب طوفانی مندل به تنگ آمد خدا را از ستم   -  پرچم سبز وَلا را کن علمظلم و بیدادِ سکندرهای پست  -   تا کجا باید دل ما را شکستبی‌کس و تنها میانِ شهر درد   - تا کجا تنها به ظلم شب نبردیاری ما کن ای علم بردار عشق   -   یا بِکش ما را تو خود بردار عشقای به زندانِ نگاهت دل اسیر   - دادِ ما را از سِکندرها بگیربی‌هراسم بند و زندان را ولی   - دل به تنگ آمد ز تنهایی، علیجان فدای روی همچون حیدرت  -  اشعری‌ها را بِتاران از بَرَتای دلت رنجور درد و داغِ یاس    -  زِاِبنِ مُلجِم ها تو را دارم هراسدل پریشانم تو را از فتنه‌ها   -    تا به دشت کربلا گردی رهامی‌هراسم اَشعری را خرقه پوش   -   آن رَدای فتنه را افکنده دوشزین تَسلسُل‌های بی‌پایان دور   -  می‌هراسم از فساد و ظلم و جورحیدری ای بسته گیسو را به سر  -   دل پریشانم تو را زین بوم و بَرآهِ مظلومان اگر گیرد شرر    -  آتشِ حق جُمله سوزد خشک و تَرریشه کَن کُن ظالمان را بیخ زور -  سینۀ شب را شکاف از تیغ نوراذنِ ماده بر جهادِ با فساد      -   تا مگیرد رونق دین را کِسادای خراسانی تو را جان بر کفیم  -بهر جانبازی به اول در صفیمآبروی دین نیاید تا به باد    -   ریشه کن باید شود ما را فسادوَر نه چون قوم ثمود و قوم عاد   -   ریشۀ ما را بسوزاند فسادپیش ظلم ظالمان کردن سکوت   -      افکند ما را به دام عنکبوتکربلا ما را چنین دارد پیام   - پیش ظلم ظالمان باید قیاماین بود فریاد سرخ کربلا  - نهی از منکر بود معروف مابا ولی تا پای جان می‌ایستیم  -   از تبار کوفیان ما نیستیمظلم ظالم را کجا گردن نَهیم   -    عاشقانه کربلا را در رَهیمصد هزاران کربلا مارا به پیش  -بگذریم از خان و مان و جان خویش تشنه کامِ انتقامِ خونِ یاس     -   از سِکَندرها کجا ما را هراس شور و شوق کربلا دارد سرم  -    سر به دار عشق زهرا آورم «از تبار سر به دارانیم ما -   کربلا را جا نمی مانیم ما »به امید ظهور یار ...22 شهریور ماه 1394 - تهران - منصور نظری
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: