نماينده مقام معظم رهبري در شوراي عالی امنیت ملی
دکتر سعيد جليلي در جمع مردم دهدشت گفت :11هزار ميليارد تومان از معوقات بانکی مربوط به 23 نفر مي باشد و در چنين شرايط هزاران نفر از بيکاران ما از قلم مي افتند.
کد خبر: ۱۷۲۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۰
فرماندار لنده در نشست استاندار با مردم گفت
فرماندار لنده خطاب به استاندار گفت: انتظار داریم عصای موسیایی شما رفع کننده مشکلات و محرومیت های تاریخی این شهرستان باشد و از نخبگان و چهره های شاخص علمی این شهرستان در مناصب مختلف استفاده شود.
کد خبر: ۱۶۷۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۸
امام جمعه باشت:
امام جمعه باشت گفت: برجام بدفرجام امروز نتیجه بیبصیرتی برخی خواص و فتنه 88 بوده که با روشن کردن آتش فتنه دشمن را مصممتر به تشدید تحریمها نموده است.
کد خبر: ۱۵۹۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۰۹
پل پوگبا، ستاره فرانسوی یونایتدها معتقد است آنها علیرغم تسلط داشتن بر جریان بازی ها، در کسب پیروزی ناتوان هستند.
کد خبر: ۱۵۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۹/۰۸
بازخوانی خطبه های حضرت زینب(س)
بازخوانی محتوای خطبه های حضرت زینب(س) نشان می دهد که این خطبه های از چه معارف عمیقی برخوردار است که نه تنها عامل تاثیرگذار در بیداری مردم عصر خود بوده، بلکه امروز نیز این معارف کام تشنگان معرفت را سیراب می کند و نقش بسیار زیاد در استحکام مبانی مکتب تشیع ایفا می کند که بدون شک عظمت اربعین یکی از مصادیق آن است.
کد خبر: ۱۵۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۹
یاداشت-سید یداله نورانی منش
پیاده روی اربعین مسیری برای رفتن است نه ماندن، فرصتی برای شدن است نه بودن.
کد خبر: ۱۵۳۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۶
تاريخ اين شب فقط روضه تنور خوانده، فقط از خاكستر گفته و از صدايى كه تا صبح آيه به آيه قرآن خوانده: "والسلام علي يوم ولدت ويوم أموت ويوم أبعث حيا". تاريخ تا صبح كنار دست هاى همسر خولى نشسته و خاك از "سر" مهمان تكانده و خون از صورتش پاك كرده.
کد خبر: ۱۴۷۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۱
به روایت تاریخ؛
در تعداد شهداي كربلا اختلاف وجود دارد امّا قول مشهور اين است كه به غير از امام حسين (ع) هفتاد و دو نفر از ياران و اصحاب حضرت سيدالشهداء (ع) به شهادت رسيدند.
کد خبر: ۱۴۷۱۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۲۱
آیت الله سیداحمد علمالهدی :
امام جمعه مشهد مقدس با تاکید براینکه به تمام کشورهای منطقه که مزدور آمریکا هستند، دسترسی داریم، گفت: با برجام و مذاکره جلوی جنگ را نگرفتیم و با مدافعان حرم جلوی جنگ را گرفتیم، اگر این مدافعان حرم نبودند امروز آمریکا و داعش وسط این کشور بودند.
کد خبر: ۱۴۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۲
دستهای آلوده و نفرین مردم ؛
یک روز خبر های اختلاس، آتش می کشد به اعتماد مردم و دیگر روز فیش های نجومی، به فحش میکشد اعتقاد آدمی را و هنوز از این پیچ رد نشده، از حاتم بخش ها در شهرداری تهران میگویند و دیگر بار خبر اختلاس از صندوق ذخیره فرهنگیان
کد خبر: ۱۴۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۲
وزیر دادگستری گفت: امام راحل و یارانش با طراحی و عکسالعمل مناسب کشور را از وجود دشمنان نجات دادند.
کد خبر: ۱۳۸۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۰۸
آوای رودکوف:عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی گفت: حماسه ۹ دی انقلاب سوم در نظام جمهوی اسلامی ایران بود
کد خبر: ۸۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۰/۰۹
مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی کهگیلویه و بویراحمد در جمع دانشجویان پیام نور بهمئی با تبیین حادثه ١٦ آذر، به مهم ترین مطالبات دانشجویان پرداخت
کد خبر: ۷۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
چرا شعار مرگ بر آمریکا سر مىدهیم؟ ملت آمریکا چه گناهى کردهاند که علیه آنها شعار مىدهیم؟ ریشه تاریخى این شعار کجاست؟
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،
تسنیم نوشت:چرا شعار مرگ بر آمریکا سر مىدهیم؟ ملت آمریکا چه گناهى کردهاند که علیه آنها شعار مىدهیم؟ ریشه تاریخى این شعار کجاست؟ پاسخ: منظور از آمریکا در شعار «مرگ بر آمریکا» که شعارى رایج در ایران و برخى احزاب و گروههاى سیاسى- مذهبى در برخى کشورهاى دنیاست، بههیچوجه، مردم آمریکا نیست که زیر زنجیرهاى امپراتورى خبرى و رسانههاى استکبارى و شعارهاى دروغین آن، بىخبر از ظلم و جنایات دولتمردان خود در جهان بوده، بلکه منظور از آمریکا، نظام سیاسى و سیاستهایى است که از سوى حکومت و دولت آمریکا، در دنیا اعمال مى شود؛ دولتى که روح استکبارى و خوى فرعونى آن بر کشورهاى بسیارى سایه انداخته است. البته روح استکبارى آمریکا، تنها در کالبد دولت و حکومت آمریکا دمیده نشده است، بلکه بسیارى از مؤسسات اقتصادى، شبکههاى مخفى و آشکار سیاسى، مراکز فرهنگى، پژوهشى، خصوصى و بینالمللى، حتى با عنوان خیریه و بخش عمدهاى از مطبوعات و رسانههاى جهانى، با روح استکبارى آمریکا، بهمنظور پیشبرد اندیشه و اراده آن، در کار و حرکت هستند. بنابراین، در شعار مرگ بر آمریکا، مردمى که در سیاستها و ظلمهاى دولت خویش، نقش نداشته یا بىاطلاعند، مورد لعن و نفرین نمىباشند. از سوى دیگر شعار مرگ بر آمریکا، شعارى برآمده از تجربههاى بسیار مردم ایران، در طول سالهاى متمادى است که با تمام وجود، خوى استکبارى آمریکا را تجربه کردهاند؛ نظیر راهاندازى کودتاى 28 مرداد 1332ش. و حمایت از رژیم مستبد پهلوى و چپاول منابع اقتصادى، فرهنگى و انسانى کشورمان قبل از انقلاب؛ بعد از پیروزى انقلاب اسلامى نیز مردم ما شاهد تهیه و تدارک انواع توطئهها بهمنظور به شکست کشاندن این نهضت عظیم اسلامى بودهاند؛ مانند کودتاى نوژه، راهاندازى و مداخله در جنگ تحمیلى، مسدودنمودن دارایىهاى ایران، تحریمهاى متنوع اقتصادى، سیاسى، تکنولوژیکى و کارشکنى و اخلال در روند سازندگى کشور و تلاش براى متوقفکردن پیشرفتهاى صلحآمیز هستهاى ایران و تروریسمخواندن ایران و نیز دخالت آشکار در حوادث داخلى ایران و حمایتهاى گسترده و آشکار از اغتشاشگران.
این شعار در واقع، یک هشدار و بیدارباش دائمى جهت آگاهى در مقابل توطئههاى دائمى آمریکا، در قبال ملت مسلمان و آزادهى ایران است؛ چنانکه مقام معظم رهبرى در پاسخ به سؤالى مىفرماید: «ما همهى مشکلات را به گردن آمریکا نمىاندازیم. مشکلات ما از خودمان است؛ منتها دشمن از این مشکلات مىخواهد حداکثر استفاده را کند؛ پدر کشور و ملت را در بیاورد. ما نمىگوییم اگر تورم هست، تقصیر آمریکاست؛ نه، اگر تورم هست، اگر کاهش قدرت خرید هست، اگر کمبود اشتغال هست، چه کسى گفته تقصیر آمریکاست؟ ما گردن آمریکا نمىاندازیم؛ این تقصیر خود ماست؛ تقصیر مسؤولان است؛ اما اگر اسم آمریکا را مىآوریم، اگر حرف آمریکا را مىزنیم، مىخواهیم بگوییم که گرگى کمین گرفته، پشت خم کرده که به شما حمله کند؛ از این غافل نباشید. به مسؤولان مىگوییم ضعفها را برطرف کنید، به شما مىگوییم که متوجه این دشمن باشید؛ تا به شما حمله نکند...». با توجه به ماهیت استکبارى آمریکا در قبال ایران و جهان، شعار مرگ بر آمریکا، داراى آثار حیاتبخشى در داخل و در سطح جهانى است. این شعار، نداى حقى است که بر سنت و کلام حق استوار است. در این فریاد پاک و متعالى، دستکم دو وجه مثبت دیگر و دو فایده حیاتى مىتوان یافت؛ نخست وجه سیاسى و بینالمللى آن است، یعنى صلابت مرگ بر آمریکا، بیان حق و فریاد مظلومیت است و پلیدى ظالم را آشکار و رسوا مىسازد و جسارت در برابر ظلم غالب را در میان مردم جهان، پدید مىآورد و ظالم را ذلیل و پریشان مىکند و امروزه شاهد هستیم که این شعار در بسیارى از کشورها تکرار مىشود. فایدهى دیگر، اثر روانشناختى این شعار است که اظهار تنفر از ظالم، ترحم بر مظلوم را در دل تقویت مىکند و انسان را از تمایل به ظلم و ظالم باز مىدارد و این امر، موجب صفا و صداقت دل و جان مىگردد؛ امیرالمؤمنین - علیهالسلام - در وصیت به امام حسن و امام حسین - علیهماالسلام - فرمود: «دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید». اگر امروزه شرایط اجراى حکم جهاد با مستکبران فراهم نیست، لازم است که شهادتطلبانه، فریاد مرگ بر آمریکا را بلند و رسا فریاد زنیم و قدمى عقب نگذاریم؛ به امید روزى که جهانى بیدار و شجاع، دیو ظلم و ظلمت را از پاى درآورد و دولت فرخندهى یار فرا رسد.پرسش: آیا شعار مرگ بر آمریکا براى ما کفایت مىکند یا وظایف دیگرى هم داریم؟ پاسخ: خیر، لازم است بکوشیم که مخالفت با استکبار آمریکا، در حد شعار و سیاست باقى نماند؛ بلکه با تلاشهاى علمى، فعالیتهاى اقتصادى و تقویت ابعاد اعتقادى، فرهنگى و... مبارزهاى همهجانبه انجام دهیم و از سطحىشدن پرهیز کنیم و همانطورکه نباید از سایر ابعاد مبارزه و مقاومت و جهاد، غافل شد، نباید از بعد سیاسى هم غافل شد؛ زیرا کشورى مثل ژاپن با توفیقات اقتصادى و تکنولوژیک، در زمینههاى سیاسى، در بند استکبار آمریکاست. در کنار مبارزهى همهجانبه با اهداف و توطئههاى آمریکا در قبال کشورمان و جهان بشریت، یکى از وظایف دینى و انقلابى ما، تلاش براى هدایت و بیدارى مظلومان و ملتهایى است که زیر سلطهى تبلیغات سهمگین استکبار جهانى، در جهل و بىخبرى گرفتارند که شامل ملت آمریکا نیز مىشود. از اینرو، رویکرد نظام اسلامى در قبال چنین ملتهایى، مبتنى بر تبلیغ آموزههاى حیاتبخش اسلامى و تلاش براى افشاى ماهیت شوم دولتمردان اینگونه کشورهاست و اینکار با اعزام مبلغ، گسترش شبکههاى برونمرزى صدا و سیما، سایتهاى اینترنتى، جذب طلبه و دانشجو، برگزارى همایشهاى بینالملى و دعوت از روشنفکران و نخبگان این کشورها و... صورت مىگیرد.پرسش: چرا شعار مرگ بر آمریکا پس از 35 سال هنوز سر داده مىشود؟ پاسخ: دو چیز تداوم این شعار را رقم زده است؛ نخست روح ظلمستیزى مردم ایران که نیروى ایجاد انقلابى عظیم را داشتند و دیگر رسوایى آمریکا در اینکه نشان داد مظهر بیداد و فرعونیت است و از هیچ تجاوز و جنایت و خیانتى براى شکستن عمود خیمهى استقلال و به قفس درآوردن آزادى این ملت، فروگذار نمىکند. این دو عامل، همچون دو بال پر توان، شعار مرگ بر آمریکا را در سپهر شعور تاریخى مردم ایران به اوج رسانید.پرسش: آیا شعار مرگ و نفرین داراى مبانى شرعى و فقهى است؟ و آیا قرآن کریم با شعار مرگ و مرگخواستن براى برخى افراد مخالفت دارد؟ پاسخ: قرآن کریم در مواضع متعددى نه تنها لعن و طرد و نفرین بر دشمنان حق و حقیقت را ذکر کرده است بلکه صراحتاً فریاد مرگ را نیز روا داشته و ذکر نموده است. براى آنکه مطلب بهصراحت کامل براى خوانندگان روشن شود، شایان ذکر است که قرآن کریم در 4 موضع بهصراحت نداى (مرگ بر) را بلند کرده است که این چهار مورد عبارتند از: 1- قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ - النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ - إِذْ هُمْ عَلَیْهَا قُعُودٌ - وَهُمْ عَلَى مَا یَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ (سوره بروج: آیات 4 تا 7) 2- قتل الخراصون، الذین هم فى غمرة ساهون، یسألون أیان یوم الدین، یوم هم على النار یفتنون (سوره الذاریات: آیات 10 تا 13) 3- اِنَّهُ فَکَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ کَیْف قَدَّرَ، ثمَّ قُتِلَ کَیْف قَدَّرَ، ثمَّ نَظرَ، ثمَّ عَبَس وَ بَسرَ، ثمَّ أَدْبَرَ وَ استَکْبرَ (سوره مدثر: آیات 18 تا 23) 4- قُتِلَ الْإِنسَانُ مَا أَکْفَرَهُ / مِنْ أَىِّ شَىْءٍ خَلَقَهُ / مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ / ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ا(سوره عبس) بر خوانندگان گرامى پوشیده نیست که عبارت قُتِلَ در عربى، معادل فارسى (کشته باد)، (مرگ بر) مىباشد و قرآن کریم نه تنها از این عبارت بهطور مطلق نهى نکرده است بلکه خود در چهار مورد، افراد و گروههایى را شایسته این سخن دانسته و علیه آنها چنین مطلبى را آورده است. مجال ضیق کنونى جاى بحث تفسیرى جدى در باب این آیات نیست اما شایسته است خوانندگان گرامى توجه داشته باشند که در هر 4 مورد مذکور در قرآن کریم که «کشته باد» و «مرگ بر» آمده است، طرف خطاب آیه و کسانىکه مورد این خطاب قرار گرفتهاند، داراى خوى استکبارى بودهاند و بهعبارتدیگر همه موارد مرگخواستن در قرآن به استکبار ربط دارد و براى مقابله با مستکبرین است و این خود از آموزههاى جالب توجه قرآنى است و براى ما درسآموز است. در برابر افرادى که شعار «مرگ بر» را مخالف آموزههاى قرآن کریم مىدانند البته بزرگان دیگرى نیز هستند که این شعار را عین دستور قرآن مىدانند و امر پیامبر اکرم مىدانند. بهعنوان مثال امام راحل عظیم الشان ملت ایران که خود مفسر قرآن بود و برخى از کسانىکه امروز مدعى هستند که مرگ بر آمریکا گفتن خلاف اصل قرآنى است، ادعاى شاگردى او را هم دارند. امام راحل در باب شعار مرگ بر آمریکا در مواضع متعددى ابراز نظر کردهاند و از جمله بیان داشتهاند: «...فریاد برائت از مشرکان در مراسم حج و این یک فریاد سیاسىعبادى است که رسولالله (صلى الله علیه و آله و سلم) به آن امر فرمود. حال باید به آن آخوند مزدور، که فریاد مرگ بر آمریکا و اسرائیل و شوروى را خلاف اسلام مىداند، گفت تأسى به رسول خدا و متابعت از امر خداوند تعالى خلاف مراسم حج است؟» (صحیفهى امام، جلد 18، ص 91.) هدف این نوشتار این نیست که اثبات کنیم که امروز باید شعار مرگ بر آمریکا گفت یا خیر. این امرى ثانوى است که البته در جاى خود مهم است. هدف این نوشتار آن است که به افراد مختلف تذکر دهد که قرآن کریم را بهانه بازىهاى سیاسى و حزبى و گروهى خود قرار ندهند و براى اهداف سیاسى و حزبى خود استفاده نابجا از قرآن کریم ننمایند. بهعبارتبهتر استناد به قرآن در جایى شایسته است که واقعاً قرآن کریم چنان دستورى داده باشد و یا از آیات قرآن چنین امرى استفاده شود. اما اگر نویسنده یا شخصیت سیاسىاى براى اهداف حزبى و سیاسى و جناحى خود با اعتقادات دینى مردم بازى کند و نابجا به قرآن کریم استناد نماید، نه تنها شایسته نیست بلکه باید فریاد اعتراض را بلند کرد. همچنین یکى از وظایف و واجبات، «تبرى» و بىزارى از دشمنان اسلام مىباشد و این بیزارى، در زبان و عمل ظهور مىیابد. بنابراین، صحت اصل شعار مرگ و برائت از دشمنان الهى، روشن شد. آیا آمریکا مشمول این شعار مىباشد؟ با در نظر گرفتن ابعاد توطئه و جنایت آمریکا بر ضد مردم ایران و سایر ملتهاى مظلوم جهان و خصومت و دشمنى آشکار آن با دین اسلام، شکى باقى نمىماند که آمریکا مصداق مسلم شرک، کفر، عصیان و استکبار در زمین مىباشد و مسلمانان، نه تنها موظف به بیان این انزجار مىباشند، بلکه وظیفه دارند در عمل نیز با آن مبارزه نمایند تا هرگونه سیطره و سلطهى این استکبار بر مسلمانان برداشته شود. قرآن کریم مىفرماید: «و لنیجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلاً» و اعلام شعار مرگ بر آمریکا، بهمعناى نپذیرفتن و زیر بار سلطهى نامشروع آمریکاى تمامیتطلب نرفتن و بهمعناى برائت از آن مىباشد؛ همانگونهکه خداوند و رسولش نیز از مشرکین برائت مىجویند؛ «ان الله برى ء من المشرکین و رسوله». بنابراین براى حفظ عزت و استقلال سیاسى، اقتصادى و فرهنگى خود و حفظ منافع و مصالح جامعه و انقلاب اسلامى، تا زمانىکه آمریکا دست از این خوى سلطهطلبى و فساد در زمین برنداشته و مسؤولین نظام مقدس اسلامى هم مصلحت بدانند، این شعار ادامه خواهد داشت.
کد خبر: ۷۶۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۴
ما جامعه تحصیل کرده و هنرمند ضمن محکوم کردن این حرکت ضد انسانی و ضد اخلاقی آل سعود و اربابش آمریکا،از تیم مذاکره کننده ایران می خواهیم نهایت دقت را در طرح دسیسه های تیم های مذاکره کننده از جمله آمریکای هفت خط و خال و موزی را داشته باشند
کد خبر: ۶۳۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۲/۱۹
چرا مأموران انتظامی در مرزها به قاچاقچیانی که به سوی مرزبانان آتش گشوده بودند، اجازه نمیدادند ابتداء درباره انگیزه خود از حمله به مرزبانان توضیح بدهند و بعد مانع آتشافروزی آنان شوند؟! و یا چرا رزمندگان اسلام در جریان جنگ تحمیلی بیآن که درباره علت حضور نظامیان دشمن در جبهه نبرد توضیح بخواهند به سوی آنها شلیک میکردند؟ و یا چرا پلیس بعد از اسارت سارقان مسلح و قاتلان محارب، آنان را بدون محاکمه در زندان نگاه میدارد؟! پاسخ این لاطائلات بدیهیتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد.
سایت تحلیلی خبری آوای دنا avayedena.com:
حسین شریعتمداری در یادداشتی نوشت: ۱-چرا در مراسم بزرگداشت حماسه حسینی(ع) که همه ساله در سراسر جهاناسلام برپا میشود و دهها میلیون نفر علیه قاتلان اباعبدالله الحسین(ع) به کوچه و خیابان آمده و جنایت وحشیانه آنان را محکوم میکنند، به طرفداران شمر و یزید و ابنسعد و ابنزیاد و حرمله و... اجازه داده نمیشود که در میان تودههای عظیم و انبوه مردم عزادار حضور یافته و از خود دفاع کنند؟ و مثلا برای مردم توضیح بدهند که چرا در عاشورای سال ۶۱ هجری، خون پاک فرزند رسولخدا(ص) و اصحاب و یاران او را برزمین ریختهاند؟ و چرا سرهای مطهر آنان را از بدن جدا کرده، خیمهها را به آتش کشیده و زنان و کودکان را به اسارت بردهاند؟ شاید آنها برای آنچه در آن روز مرتکب شده بودند، دلیل قانعکنندهای داشته باشند؟! که اگر فرصت و امکان ارائه دلایل و نظرات خود را پیدا کنند، قضاوت مردم درباره آنها تغییر کند! از کجا معلوم که تقصیر اصلی با اردوگاه امام حسین(ع) نبوده است؟! و یا بخشی از گناه آن جنایت وحشیانه به خاطر برخی از اقدامات در همین اردوگاه نبوده باشد؟!چرا با خواندن این چند سطر عصبانی شده و با خشم ابرو در هم کشیدهاید؟! و نگارنده را احمق! و یا دستکم، دیوانه تصور میکنید؟! و این احتمال را پیش میکشید که شاید طرحکننده این سوال با اردوگاه یزید و ابنزیاد سر و سرّی داشته باشد؟!
حتما در پاسخ خواهید گفت؛
اولا؛ رذالت و خباثت شمر و یزید و ابنسعد به اندازهای آشکار و بدیهی است که کمترین نیازی به اثبات ندارد و نه فقط یک یا دو یا ده یا صد، بلکه هزاران دلیل و سند غیرقابل انکار از جنایت وحشیانهای که یزیدیان نسبت به خاندان رسالت و همه انسانها از عصر عاشورا تا عصر حاضر مرتکب شدهاند، حکایت میکند. به گونهای که جزئیترین ابراز تردید در آن، تنها میتواند ناشی از حماقت، دیوانگی و یا مأموریت و وابستگی تردیدکننده تلقی شود.
ثانیا؛ خواهید گفت؛ که اردوگاه سیدالشهداء علیهالسلام غیر از سخنان و بیانات حضرت اباعبدالله(ع) و برخی از یارانش که آنهم در همهمه و شیهه اسبان مهمیز خورده گم میشد، هیچ تریبون دیگری نداشت ولی در همان حال اردوگاه یزیدیان از تمامی تریبونهای آن روز برای تبلیغ نظر و ادعای وارونه خود علیه اردوگاه حسینی(ع) برخوردار بود. سگها را گشاده و سنگها را بسته بودند. بنابراین آنچه نیاز به بازخوانی دارد، مظلومیت مولای شهید ما حسین بن علی(ع) است و آنچه نباید به فراموشی سپرده شود- تا فرصت تکرار نیابد- شرح و تفصیل جنایات وحشیانه یزید و شمر و عمرسعد و ابنزیاد و حرمله و... است. مگر آن حرامیان تاریخ، غیر از آنچه با صدای بلند و در همه جهان آن روز اسلام عربده کشیدهاند، سخن ناگفته دیگری دارند که فرصت گفتن نیافته باشند؟!
ثالثا؛ شاید بگویید؛ مگر تاکنون در هیچیک از مراسم بزرگداشت حماسه حسینی(ع) شرکت نکرده و در سوگ او حضور نداشتهای؟! و مگر نمیبینی که در این مراسم فراگیر و در عزای سالار شهیدان، بیشتر از آنچه درباره مظلومیت مولای شهیدمان حسین بن علی(ع) و علت قیام آن بزرگوار گفته میشود، از انگیزه یزیدیان در قتل مولای شهید(ع) و به اصطلاح دلایلی که برای ارتکاب آن جنایت بزرگ تاریخی آورده بودند، سخن در میان است. و تمامی آنچه درباره انگیزه اباعبداللهالحسین علیهالسلام از قیام و انگیزه و چرایی ارتکاب آن جنایت از سوی حرامیان، گفته و نوشته میشود، مستند به اسناد غیرقابل خدشه و مکتوب و مضبوط است. بنابراین، چرا تصور میکنید و به دروغ حنجره پاره میکنید که یزیدیان فرصت اعلام نظر و دفاع از خود را نداشتهاند و پیروان اباعبدالله الحسین(ع) درباره واقعه عاشورای سال ۶۱ هجری، یکطرفه به قاضی رفته و شمر و یزید و ابنسعد و ابنزیاد و بقیه حرامیان را محکوم میکنند!
بسیار خوب! نگارنده از ادعای کاذب خود دست میکشد و استدلال شما را قاطع، غیرقابل خدشه و پذیرفتنی میداند. اما آنچه نگارنده، مطرح کرده است، فقط یک ادعای کاذب و سؤال جعلی است که منظور از طرح آن، شنیدن هزارباره استدلالها و نظرات منطقی و مستحکم شما بوده است وگرنه، نگارنده نیز از ژرفای دل با شما عزیزان همراه و همعقیده است و برای مزید اطلاع شما، این توفیق حداقلی را دارد که با هربار نوشیدن آب، به ساحت مقدس اباعبداللهالحسین(ع) سلام و بر قاتلان آن امام مظلوم و شهید لعن و نفرین بفرستد. حتما میپرسید، در حالی که پاسخ ادعای کاذب و پرسش جعلی خود را میدانی از طرح آن چه انگیزهای داشتهای؟!
جواب آن است که دیروز یکی از نمایندگان مجلس که مدعی است هوشمند! و عاقل! و غیروابسته است، سؤال مضحک فوق را که پاسخی بدیهی دارد، برای تبرئه سران فتنه آمریکایی، اسرائیلی ۸۸ و پاککردن داغ ننگ وطنفروشی آنان بر زبان آورده و این واقعیت را نادیده گرفته است که اصحاب فتنه نه فقط از دهها رسانه و سایت اینترنتی داخلی برای پمپاژ ادعای دروغ تقلب و تلاش برای براندازی نظام برخوردار بودهاند بلکه تمامی رسانههای پردامنه دشمنان بیرونی نظیر بیبیسی فارسی، صدای آمریکا، العربیه فارسی، یورو نیوز فارسی، رادیو زمانه، رادیو و تلویزیون اسرائیل، شبکههای تلویزیونی کشورهای عربی و دهها شبکه تلویزیونی فارسی زبان در آمریکا و اروپا، شبکههای اجتماعی فیسبوک، توئیتر و... نیز در خدمت همین پادوهای وطنفروش بوده است. ضمن آن که آزادانه هر از چند روز بیانیه صادر کرده، مصاحبه میکردند و... گفتنی است که «گوگل» بزرگترین و معروفترین موتور جستجوگر، سرویس «ترجمه فارسی- GOOGLE TRANSLATE -» را اختصاصا و با اعلام قبلی برای حمایت از سران فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ راهاندازی کرده بود و فیسبوک به دستور رسمی وزارت خارجه آمریکا تعمیرات سالانه خود را با همین منظور به بعد موکول کرده بود و...
۲- چرا مأموران انتظامی در مرزها به قاچاقچیانی که به سوی مرزبانان آتش گشوده بودند، اجازه نمیدادند ابتداء درباره انگیزه خود از حمله به مرزبانان توضیح بدهند و بعد مانع آتشافروزی آنان شوند؟! و یا چرا رزمندگان اسلام در جریان جنگ تحمیلی بیآن که درباره علت حضور نظامیان دشمن در جبهه نبرد توضیح بخواهند به سوی آنها شلیک میکردند؟ و یا چرا پلیس بعد از اسارت سارقان مسلح و قاتلان محارب، آنان را بدون محاکمه در زندان نگاه میدارد؟! پاسخ این لاطائلات بدیهیتر از آن است که نیازی به توضیح داشته باشد. چرا که افراد یاد شده مرتکب جرم مشهود شده بودند که در حال محاربه مستوجب قتل بودهاند و در غیر اینصورت مظلومان را به قتل میرساندند - که رساندند- و در حال اسارت محاکمه آنان فقط برای تعیین مجازات بود و نه اثبات جرم.
دیروز آقای علی مطهری، همان نماینده یاد شده از تریبون مجلس و برای چندمین بار اعلام کرد که حصر سران فتنه بدون حکم قضایی بوده و غیرقانونی است! و این واقعیت ملموس را نادیده گرفت که سران فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ به گواهی صدها سند غیرقابل انکار تحت مدیریت مستقیم مثلث آمریکا، اسرائیل و انگلیس و با هدف براندازی نظام دست به وطنفروشی و جنایت زدهاند و جرایم و جنایات مشهودی نظیر ادعای تقلب در انتخابات - فرمول دیکته شده جرج سوروس صهیونیست به خاتمی و دستورالعمل آشکار ریچارد رورتی به فتنهگران- دریافت کمک مالی کلان از ملکعبدالله سعودی و چند کشور اروپایی، حمایت آشکار از اسرائیل و آمریکا، قتل مردم کوچه و بازار، آتش زدن مسجد، آشوب خیابانی، اهانت به ساحت مقدس عاشورای حسینی(ع)، سنگباران نمازگزاران عاشورا، پاره و لگدمال کردن عکس مبارک حضرت امام(ره)، اعلام آشکار محاربه با نظام اسلامی - شعار انتخابات بهانه است، اصل نظام نشانه است- و دهها جنایت دیگر فقط بخشی از جرم غیرقابل اغماض آنان است تا آنجا که نتانیاهو از آنها با عنوان «بزرگترین سرمایه اسرائیل در ایران» یاد کرد و اوباما، حمایت از سران فتنه را با ذکر نام، وظیفه استراتژیک آمریکا دانست و...
آیا سران فتنه فقط به خاطر بخش اندکی از این همه جنایت، مستحق چندین بار اعدام نیستند؟ ضمن آن که قانونی بودن شورای عالی امنیت ملی و ضرورت اجرای تصمیمات آن در قانون اساسی تصریح شده است و رئیس قوه قضائیه که بالاترین مقام قضایی است از جمله اعضای این شورا میباشد.
آقای علی مطهری، از قانون سخن میگوید و توضیح نمیدهد که آیا سران و عوامل فتنه حاضر به پذیرش حکم قانون هستند؟! و اگر بودند، چرا درباره ادعای تقلب- که خود با عمل خویش و در مواردی با بیان صریح آن را تکذیب کردهاند- حاضر به پذیرش قانون و طی روال قانونی تصریح و شناخته شده نبودند؟ و...
۳- و بالاخره اگرچه دراینباره گفتنی بسیار است ولی تنها به نکتهای که هوشیاری آقای علی مطهری در اظهارنظر را میطلبد، اشاره میکنیم و آن، این که، آنچه ایشان هر از چند گاه مطرح میکند و مانند اظهارات دیروز وی بلافاصله با استقبال گسترده رسانههای آمریکایی و صهیونیستی روبرو شده و با کف و سوت گروههای ضدانقلاب همراهی میشود، حاوی هیچ نکته تازه و یا سخن ناگفتهای نیست بلکه نظیر آن بارهاوبارها از سوی دیگران مطرح شده و بیاعتنایی رسانهها و محافل دشمنان اسلام و انقلاب و نظام را در پی داشته است. بنابراین بدون کمترین تردیدی میتوان نتیجه گرفت که اظهارات ایشان به خودی خود برای دشمنان بیرونی و دنبالههای داخلی آنها کمترین ارزش و اهمیتی ندارد و اگر چنین بود، چرا وقتی مشابه همین اظهارات از سوی دیگران مطرح میشود، به آن اعتنایی نمیکنند؟ پاسخ فقط به فقط در انتساب آقای علی مطهری به بیت شریف استاد بزرگوار، آیتالله شهید مطهری است. توضیح آن که رسانهها و محافل بیگانه و ضدانقلابیون وابسته به آنها بدون استثناء در نقل قول از ایشان تاکید میکنند، آقای علی مطهری فرزند آیتالله مطهری و به سختی میتوان حتی یک نمونه را یافت که قید یاد شده را نداشته باشد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که جناب علی مطهری بدون انتساب به پدربزرگوار و شهیدشان نزد رسانهها و محافلی که برای ایشان کف و سوت میزنند، اهمیتی ندارد.
و باید از ایشان پرسید که اولا؛ دیدگاهها و نظرات وی چه نسبتی با دیدگاهها و نظرات استاد شهید دارد ثانیا؛ اگر انتساب نسبی وی با استاد شهید نادیده گرفته شود، چه باقی میماند؟! ثالثا؛ مگر نه اینکه در کلام خدا به صراحت آمده است؛ اناولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه «نزدیکترین انسانها به حضرت ابراهیم(ع) کسانی هستند که از آن پیامبر بزرگوار پیروی میکنند» و نه کسانی که با آن پیامبر اولوالعزم فقط رابطه نسبی داشتهاند. و رابعا؛ آیا جناب ایشان به این نکته توجه کرده است که چرا قاتلان استاد شهید مطهری، از اظهارات وی ذوقزده شده و برایش کف میزنند؟! و خامسا؛ آقای علی مطهری، غیر از مطالعه آثار شهید مطهری- اگر آنها را مطالعه کرده باشند!- چه کانال دیگری برای درک و فهم نظرات آن بزرگوار داشتهاند؟ چرا که سن ایشان به بهرهگیری از محضر مستقیم استاد، قد نمیدهد بنابراین باید بپذیرند اگر قرار به بهرهگیری از طریق آثار استاد باشد، دیگران به مراتب از ایشان به دیدگاهها و نظرات استاد شهید نزدیکتر هستند.
کد خبر: ۵۴۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۲۲
سایت تحلیلی خبری آوای دنا avayedena.com :
رويش نيوز - مهرداد زینلیان: امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.
مجلس اول:
مدینه شهر پیغمبر در آرامشی عجیب فرو رفته بود. سال، سال بیست و ششم پس از هجرت بود و شهر مدینه در این سالیان پس از رحلت رسول الله، تنها داغدار پیامبر نبود که داغ جگر گوشه و پاره تن پیامبر فاطمه (س) و داغ مظلومیت علی (ع)، وصی بر حق رسول خدا بر دوشش سنگینی می کرد. در این سالیان پس از پیامبر و فاطمه (س) نخلستانهای مدینه، تنها مونس خلوت و تنهایی علی (ع) بود و چاه، تنها محرم سوز و درد پنهانیش.
خانه علی اما در این روزها، میزبان مولود خجسته ای بود که وجودش، فضای مدینه را عطرآگین ساخته بود. فاطمه کلابی که عطر حضورش، یاس علی، زهرای مظلومه را در خاطرها مجسم می ساخت در نخستین روزهای شعبان سال بیست و ششم هجرت فرزند مبارکی را به دنیا آورد که همه هستی خویش را به پای ولایت فاطمه و فرزندانش نثار نمود.
و آن مولود خجسته تو بودی، عباس! و این نام مبارک را پدر و مولایت علی (ع) بر تو نهاد که نام نیکوی عمویش بود: «خشم گیرنده بر دشمنان».
روزی که تو متولد شدی، برادرانت حسن و حسین (ع) به همراه خواهرانت زینب و ام کلثوم (س)، برای چشم روشنی در خانه پدر بودند. همه خوشحال از این مولود مبارک و من نمی دانم تو را که به آغوش پدر دادند؛ چرا مولا علی (ع) گریان بود، در حالی که دستان کوچکت را بوسه می زد و بر چشم می گذاشت؟!
و تو اولین لبخند را بر چهره حسین (ع) نثار کردی و حسین چون فرزند، تو را در آغوش کشید و من نمی دانم چه رازی بود میان آن لبخند و آن آغوش که تفسیری از دنیا و آخرت تو بود...
مجلس دوم:
کنار در ایستاده بودی و سر بر دیوار، چشمان اشکبارت را بر چهره خون گرفته پدر دوخته بودی. باورت نمی شد! آخر علی برای تو تنها پدر نبود که مولای تو و همه هستی تو بود. دست های پر مهرش، آرامش گر روح و جانت بود و ولایتش تکیه گاه امن ایمانت.
و حالا این پدر بود که این چنین خسته و بیمار، مجروح از تیغ جهالت دشمن در بستر شهادت افتاده بود. و تو نوجوانی چهارده ساله بیشتر نبودی. فکر مصیبت از دست دادن پدر، غم سنگینی بر دلت افکنده بود و بغض سنگینی گلوی نازنینت را می فشرد.
اطراف بستر پدر، برادرانت حسن و حسین و کمی آن سوتر، زینب و ام کلثوم، و مادر نیز در کار پرستاری پدر.
دستان پدر در دستان برادرانت بود و تو را شرم از اینکه نزدشان بروی که آنها فرزندان فاطمه (س) پاره تن رسول الله بودند و تو فرزند امّ البنین که خود را کنیز فاطمه زهرا (س) می دانست.
غرق در اندوه مصیبت فردا بودی که نگاه بی رمق پدر متوجه تو شد و تو سر از دیوار برداشتی و به اشاره پدر نزد بالینش نشستی کنار برادرت حسین که نه حکم برادر که حکم پدر داشت برای تو.
ــ .... گریه می کنی عباسم. اشک هایت را پاک کن میوه دلم؛ تو مصیبت بسیار خواهی کشید. و بعد دست های تو بود که با هرم دستان رنگ باخته پدر، گرما می گرفت و پدر بی آنکه بخواهی، دستان تو را غرق در بوسه کرد و تو شرمگین از این همه مهر، سر بر بالین پدر نهادی و بغض فروخورده ات را دوباره شکستی. پدر، دست تو را در دست حسین نهاد.
ــ .... حسین جانم! عباس را به تو می سپارم و ... عباس جانم! مبادا لحظه ای دست از یاری برادر برداری!
... و ساعتی بعد روح ملکوتی پدر پرواز کرد و تو در این اندیشه که چگونه به وصیت پدرعمل خواهی نمود.
مجلس سوم:
... از درون خیمه فریادش را شنیدی. صدای نحسش را شناختی.
ــ کجایند خواهر زادگان ما؟!
قضیه را دانستی. دلت نمی خواست مولایت شاهد این منظره باشد. به سرعت از خیمه بیرون آمدی. شمر بود سوار بر اسب، رو به سوی خیمه ها فریاد می کشید و فرزندان بنی کلاب را طلب می کرد. تو را که دید، خنده مستانه ای سر داد و گفت:
ــ آمدی عباس؟! چرا تنهایی؟! پس برادرانت ....
سخنش را قطع کردی؛ ــ چه می خواهی؟ تو را با پسران علی (ع) چه کار؟!
ــ ابوفاضل! برای تو و برادرانت از سوی ابن زیاد، امان نامه آورده ام. شما خواهرزادگان ما، در امان هستید.
رگ های غیرتت به جوش آمد. حالا دیگر جعفر و عبدالله و عثمان هم با تو همراه بودند. دلت نمی خواست این گفتگو بیش از این به طول انجامد، شاید خبر آن به اهل حرم برسد. پس با تمام وجود بر سرش فریاد کشیدی:
ــ ... دستانت بریده باد ای دشمن خدا و لعنت و نفرین خدا بر امان نامه ات!! ... از ما می خواهی که برادر و مولایمان را تنها گذاریم و به لعنت شدگان الهی و فرزندانشان بپیوندیم؟! برادرانت نیز تو را در این نظر همراهی کردند.
حالا شمر را می دیدی که هی هی کنان، خشمگین از پاسخ دندان شکن امیر سپاه حسین(ع) بسوی لشکرگاه شام در تاخت و تاز است.
مجلس چهارم:
خورشید نهم محرم، آرام آرام به افق نزدیک می شد. در لشگرگاه دشمن، گویا ولوله افتاده بود. صدای شیهه اسبان و سم ستوران، فضا را پر کرده بود. مثل اینکه دشمن قصد حمله داشت. شاید فرمان تازه ای از شام برای ابن سعد رسیده بود.
خواهرت را دیدی که مضطرب و پریشان، سر بر شانه مولا نهاده و مولایت حسین (ع) او را به آرامش می خواند.
ــ زینبم! آرام جانم! شتاب مکن، آرام باش، مبادا دشمن دلشاد گردد!!
خواستی اضطراب و التهاب خواهر را فرونشانی. نزد مولا رفتی تا اجازه رفتن بگیری، شاید از دشمن خبر تازه ای بیاوری. مولایت حسین (ع) ، تو را مأمور حرکت کرد:
ــ برادر جان، عباس! بر اسب سوار شو و نزد دشمن رو و از آنان بپرس که چه می خواهند.
درنگ نکردی. به همراه زهیر و حبیب و چند تن دیگر از اصحاب امام، بسمت لشکرگاه ابن سعد تاختی. لشکر دشمن پر ولوله بود. این همه ساز و برگ! این همه دشمن! مگر به جنگ که آمده اند؟! با کدام سپاه عظیم، قصد پیکار دارند؟!
بسوی عمر سعد رفتی. از هیبت تو لشکر دشمن شکافته شد. نجواهایشان را می شنیدی:
ــ .... این عباس است. علمدار حسین، پسر علی، قمر بنی هاشم .... حتماً امان نامه می خواهد؟!...
ابن سعد ملعون را دیدی. پیش از آنکه او هم در مورد تو به توهم بیفتد، پیام مولایت را ابلاغ کردی:
ــ از ما چه می خواهید؟! و پاسخ را شنیدی که:
ــ دستور از امیر ابن زیاد رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا بر حکم او گردن نهید یا با شما جنگ خواهیم کرد. و تو نزد مولایت بازگشتی تا پاسخ امام را بشنوی:
ــ نزد آنان بازگرد و اگر می توانی تا فردا از آنها مهلت بگیر، شاید امشب را برای خدا عبادت کنیم...
بسوی لشکرگاه دشمن بازگشتی و پیام مولا را ابلاغ کردی و چنین پاسخ شنیدی:
ــ تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را بسوی ابن زیاد می بریم وگرنه دست از شما برنمی داریم...
مجلس پنجم:
... تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. آتش لشکرگاه دشمن، پهنه صحرا را پر کرده بود. دشمن خود را برای نبردی نابرابر در صبح فردا آماده می کرد.
مولایت حسین (ع) اصحاب را بیرون از خیمه دور هم فراخواند و چنین سخن آغاز کرد:
ــ خدای را به نیکوترین سپاسها ثنا می گویم و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم... آگاه باشید! گمان نمی کنم، بیش از یک روز از این ملاعین مهلت داشته باشم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت و اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید و می توانید بروید و من بیعت خود را از گردن همگی شما برداشتم و از جانب من حرجی بر ذمه و عهده شما نیست. اینک سیاهی و تاریکی شب همه جا را فراگرفته، در تاریکی شب پراکنده شوید؛ زیرا که این گروه، فقط مرا می خواهند و اگر بر من، پیروز شده دست یابند از دیگران دست برمی دارند.
سخن امام که به اینجا رسید، نتوانستی تاب بیاوری. در حالی که چهره ماه منظرت، لاله گون و آسمان چشمانت از اشک ابری شده بود پیش از دیگران برخاستی و غیرت و مردانگی را فاش گفتی:
ــ مولای من! جانم به فدای تو! چگونه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نیاورد آن روزی را که پس از تو باشیم... زندگی پس از تو را نمی خواهیم...
مجلس ششم:
... امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.
بی تابی علی اصغر (ع) این طفل شش ماهه حسین (ع) در قنداقه و در آغوش بی شیر مادر، چقدر برایت سخت و جگر سوز بود!
به خاطر آوردی دو روز قبل را که برای آوردن آب با تنی چند از سپاه امام عازم فرات شدید و پس از درگیری با گروهی از لشکر دشمن، مشک ها را سیراب کرده به خیمه گاه آوردید و اکنون از آن یاران و دلاوران حتی یک تن هم باقی نمانده بود.
حالا مولا تنها و غریب در برابر خیل دشمن و تو تنها عمود خیمه گاه حسین (ع) که امیر و علمدار سپاهش بودی و چشم امید زنان و کودکان حرم به دستانت که سقا بودی و آب، هدیه دستان تو بود بر لبان خشکیده و عطشناک اهل حرم.
زمان، زمان جانبازی تو بود. جان چه قابل دارد تا در مسلخ حسین (ع) قربانی شود. سوز عطش تمام وجودت را فراگرفته بود و این عطش، نه عطش تشنگی که عطش وصال و فنا شدن در راه معشوق بود. دیگر تاب ماندنت نبود. از هم اکنون رسول خدا (ص) و پدرت علی (ع) و برادرت حسن (ع) را بر درگاه بهشت، منتظر خود می یافتی.
بسوی مولا که اکنون یکه و تنها در برابر لشکری از دشمن ایستاده بود شتافتی و گفتی:
ــ مولای من! آیا اذن جهاد می دهید؟!
امام (ع) در حالی که به سختی می گریستند، فرمودند:
ــ برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستی، اگر تو بروی، لشکر من پراکنده می شود. و تو عرض نمودی:
ــ راستی دلم تنگ شده و از این زندگی خسته و ملول شده ام؛ می خواهم انتقامم را از این منافقین بگیرم. و امام فرمودند:
ــ حال که عازم میدان هستی، پس قدری آب برای این کودکان بیاور. و تو خوشحال از این فرمان، آماده رزم که نه مهیای دیدار محبوب شدی..
مجلس هفتم:
... و تو رفتی. سوار بر اسب با نیزه ای در دست و مشکی بر پشت، رو بسوی فرات. و من نمی دانم که چگونه گذشتی از میان خیل هزاران دشمن که از هر سو چون ابر سیاه بر ماه جمالت می تاختند و تیغ و سنان از هر سو بر تو می فکندند.
و تو قلب لشکر دشمن را شکافتی و علی وار با شجاعت و صلابتی حیدری، حلقه محاصره دشمن را شکستی و به تیغ اسداللهی، گروه کثیری از دشمنان خدا را به خاک مذلت افکندی و صاعقه وار تا کرانه فرات تاختی.
به ساحل فرات که رسیدی، تشنگی دیگر امانت را ربوده بود. لبهایت خشکیده تر از کویر در حسرت قطره ای آب و تو از اسب فرود آمدی و بر کرانه فرات نشستی. دست ها را بر خنکای آب فرو کردی و جرعه ای آب در کف بالا آوردی، اما...
ــ چگونه بنوشم از این آب که مولایم حسین لب تشنه و عطشناک است؟! چگونه بنوشم از این آب که کودکان اهل حرم، العطش گویان چشم به راه سقایند؟! این نه شرط عاشقی است که عاشق، سیراب و معشوق، تشنه لب بماند.
و آب از میان دو کفت فرو ریخت و برای همیشه فرات در حسرت بوسه بر لبان تو داغدار شد. و لب های مشک را از آب روان سیراب نمودی و بر پشت بستی و سوار بر اسب رو به خیام حرم تاختی که کودکان، منتظر آمدنت بودند.
آغاز مرثیه عشق بازی تو اینجا بود و تو چه زیبا درخشیدی در محضر معشوق، و من نمی دانم چه بر تو گذشت که هیچ قلمی نمی تواند صحنه شورانگیز جانبازی عاشقانه تو را به تصویر بکشد.
مجلس هشتم:
سوار بر اسب بسوی خیمه گاه روان شدی، در حالیکه مشک بر پشت داشتی و چیزی بجز فریاد العطش کودکان در گوش تو طنین انداز نبود. باید هرچه زودتر قولی را که به سکینه داده بودی عمل می کردی و آب را به کودکان تشنه لب حرم می رساندی. این مشک می توانست همه آنها را سیراب کند و آتش عطش از جگر پر سوزشان بنشاند. آخر این کودکان ، فرزندان اهل بیت رسول بودند که چنین معصومانه در آتش کینه نامردمان بی ایمان دست و پا می زدند.
ناگاه لشکریان دشمن را دیدی که از هر سو به طرفت هجوم می آورند و تیر و نیزه هاشان را بسویت نشانه رفته اند.
او نیز شجاعانه با آنان در جنگ شدی و به دست یداللهی خود، گروه کثیری از آنان را به جهنم فرستادی، در حالی که چنین رجز می خواندی:
یا ارهب الموت اذالموت رقا
حتی أواری هی المصالیت لقی
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا
انی أنا العباس أغروا بالسقا
ولا أخاف الشر یوم الملتقی
(نمی ترسم از مرگ چون رو کند دلم با دلیری مگر خو کند
بود جانم از بهر مولا سپر که عباسم و مشک دارم به بر
نمی ترسم از جنگ با کافران وگر باردم جمله تیغ و سنان)
کسی را یارای مقابله با تو نبود و از ضرب تیغت هیچ کافری جان به در نمی برد. اما دشمن که در برابر نبرد دلیرانه ات توان مقاومت نداشت، به حیله متوسل گشت و نابهنگام از کمین گاه نخلی، ضربه ای به دست راستت وارد و دست راست تو را از بدن جدا کرد. ولی تو شمشیر بدست چپ دادی درحالیکه چنین می خواندی:
والله ان قطعتموا یمینی انی أحامی ابداً عن دینی
و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الأمین
(قسم بر خدا کاو به حالم گواست جدا گر کنید از تنم دست راست
ز دین و امامم حمایت کنم که فرزند پاکیزه مصطفاست)
و با دست چپ شمشیر بر دشمنان می زدی تا اینکه ضعف در رخصار چون ماهت نمایان شد. در این هنگام ملعونی دیگر از کمین گاه خود بیرون آمد و ضربتی دیگر بر دست چپت وارد ساخت و آن را قطع نمود. اما تو با روح بلند و مسیحاییت، عاشقانه ترین لحظات را در برابر محبوب حقیقی خود به نمایش گذاشته بودی و اینبار نیز عاشقانه نجوا کردی:
یا نفس! لا تخشی من الکفار
و أبشری برحمه الجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فأصلهم یا رب حر النار
(مترس ای نفس از کفار ملعون بشارت بر تو از حق باد اکنون
که گردی با رسول الله مختار غریق رحمت جبار بی چون
یسارم را جدا کردند دونان به دوزخ کن تو یا رب مردم دون)
خون پاک و مطهرت از رگ های بریده فوران می کرد و سرو استوار قامتت از شدت ضعف رو خمیدن گذاشته بود. اما صدای العطش کودکان، همچنان در گوش تو بود و امید سقایت اهل حرم، تو را بسوی خیمه گاه روان می ساخت. درحالیکه مشک بر دندان گرفته بودی، سوار بر اسب رو بسوی حرم می تاختی و دشمن از هر سو تو را احاطه کرده بود. در این هنگام آنچه امید تو را نومید ساخت، چوبه تیری بود که از سوی دشمن بر سینه مشک نشست و آخرین قطرات امید سقا را بر خاک تفتیده و عطشناک نینوا پاشید.
مشک که بر زمین افتاد، ضعف بر قامت سروت چیره گشت. تیر دیگری از سوی دشمن پرتاب شد و سینه سرشار از عشق به مولای تو را از هم درید. حالا دیگر خود را در آستانه شهادت می دیدی و آماده پرواز به ملکوت بودی. اما دلت می خواست سر بر دامن مولا داشته باشی و برای آخرین بار چشمان خون گرفته ات را به آفتاب جمال مولایت آشنا سازی. برای همین بود که درحالیکه با ضربه عمود آهنین دشمن از اسب فرو می افتادی، فریاد برآوردی که:
ــ برادر جان حسین! برادرت را دریاب!
دلت می خواست که این آخرین بار مولایت را، عشقت را، محبوبت را و همه هستی ات را «برادر» بخوانی تا لذت عاشقانه با محبوب را با پیوند برادری مضاعف سازی.
... و حسین (ع)، برادر و مولایت بسویت شتافت درحالیکه پشتش از داغ فراق تو شکافته بود و خورشید چشمانش در کسوف ماه خون گرفته جمالت در محاق.
و تو در آغوش معشوق به ملکوت پر کشیدی تا به جبران دستهای قلم شده ات در راه محبوب ، صاحب بالهایی شوی که تو را به اعلی علیین برسانند؛ مقامی که تا ابد آرزوی همه شهدای راه حق و فضیلت خواهد بود.
منابع:
1) بحار الانوار، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره)
2) الارشاد ، شیخ بزرگوار محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید
3) اللهوف ، عالم جلیل القدر سید ابن طاووس (ره)
4) ذریعه النجاه ، مولا محمد رفیع گرمرودی تبریزی
5) چهره درخشان قمر بنی هاشم ، استاد علی ربانی خلخالی
کد خبر: ۴۸۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۱
همیشه گفتم نماینده ای که فقط به فکر رای امروزش باشه به نوه ها و فرزندان موکلینش خیانت میکنه. باید به فکر آینده بود تا فرزندانمان ما را نفرین نکنند و یا فرصت سوز ننامند
کد خبر: ۴۷۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد!
سایت تحلیلی خبری آوای دنا avayedena.com :
به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است.
در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، عارف وارسته و عالم برجسته حضرت علامه آقا محمد بيدآبادي هستند و امروز - اول محرم - سالروز رحلت ايشان است.
نگاهی گذرا بر زندگینامه علاّمه بیدآبادی
آقامحمّد ـ که به خاطر سکونت در محلّه بیدآباد اصفهان،به بیدآبادی شهرت یافت، در خانواده ای علمی و مذهبی دیده به جهان گشود، پدرش ملاّ محمّد رفیع گیلانی، که نسبش به شیخ زاهد گیلانی (درگذشته 700 ق) می رسد، دانشمندی محقق و زاهد و مجتهد بوده است. آقا محمّد رفیع، از زادگاه خود، گیلان، به اصفهان مهاجرت و در محله بیدآباد اصفهان سکونت کرد و از این رو،به ملاّ محمّد رفیع گیلانی بیدآبادی مشهور شد.
ایشان در دامان پدری فرزانه و زاهد و در بستر علمی و مذهبی حوزه علمیه اصفهان، که در آن روزگار بزرگ ترین حوزه علمی تشیع به شمار می رفت، به تحصیل علم و کمالات پرداخت و با ذهن و روان حق جویش، از محضر فقیهان، محدثان، حکیمان و عارفان بزرگ بهره برد و با دستیابی به درجه های بالای علم و کمال از جمله بزرگان و نام آوران تشیع،در آن زمان گردیدalt.
اوایل عمر حضرت علامه بیدآبادی مقارن با پایان صفویه و غائله افغانها است. وی از شاگردان سید قطب الدین محمد نیریزی شیرازی (صاحب منظومه فصل الخطاب) و آخوند ملا اسماعیل خواجویی (م 1173 ق) بود. گفته شده که علامه بیدآبادی محتملا از سید حیدر آملی و او از فیض کاشانی و او از ملا صدرا حکمت را یاد گرفته است.
افزون بر آن، آقا محمّد که مربّی بسیاری از بزرگان در سیر و سلوک گردید، به منزل ها و مرحله های بالایی در «سلوک الی الله» دست یافت و به ویژه، در مرتبه «خوف» به جایگاه بلندی رسید.
«خوف» و «رجاء» دو مرحله سیر و سلوک است. در اثر خوف، انسان خود را از انجام دادن کارهای حرام و ناپسند و رفتارهای بد و برداشتن گام های خطرناک باز می دارد و از تماس با کارهای نهی شده دوری می کند و رجاء و امیدواری، انسان را به سوی امور حلال و پسندیده سوق می دهد.
آقا محمّد بیدآبادی، علاوه بر جامعیت در علوم عقلی و نقلی و چیرگی بر دانش های متداول زمان خود، در دانش های غیر رسمی و به اصطلاح، «علوم غریبه»، از جمله «کیمیا» نیز مهارت بسيار ویژه ای داشته اند.
حضرت علامه بیدآبادی در اول محرم 1198 وفات یافت و پیکر مطهر او را بنا به وصیت خودش در تخت فولاد اصفهان کنار قبر میر معصوم خاتون آبادی، که قبر پدرش هم در همانجا قرار داشت، دفن نمودند. مقبره او در صحن شرقی تکیه خوانساری قرار دارد. مرحوم محمدکاظم واله در قطعه شعری که اکنون بر سنگ مزار او حک شده است ماده تاریخ وفات او را اینچنین به نظم آورده است:
کرد واله از پی تاریخ او بیتی رقم تا بود هر مصرعی بر سال فوتش رهنمون
قبلهی ارباب علم آقا محمد شد ز دهر برگزیده عارفی عالم شد از دنیای دون
علامه بیدآبادی وصیت کرده بودند که بر بالای قبر وی گنبد و بارگاهی ساخته نشود.و بر طبق همین وصیت قبر وی تا حدود 120 سال بعد از وفاتش بدون گنبد و بارگاه بوده است.تا اینکه مرحوم میرزا سلیمان خان رکن الملک که نایب الحکومه اصفهان و از اولاد خلف بیک بود،عمارت چهار طاقی بر بالای قبر وی ایجاد نمود.بر مزار وي سنگي بسيار نفيس و ارزشمند قرار دارد كه اشعار آقا محمد كاظم واله به خط بسيار زيباي نستعليق بر روي آن حك شده است. يكي از كرامات مشاهده شده در تخت فولاد مربوط به ايشان است . مرحوم مهدوي نقل مي كنند كه هنگام دفن ميرزا حسين ناييني در كنار قبر آقا محمد بيدآبادي ، به قبر ايشان راهي باز شد و جسد مطهر آقا محمد بيدآبادي سالم بود و هيچگونه تغييري نكرده بود در حالي كه 127 سال از فوت ايشان مي گذشت.
ویژگی های اخلاقی و رفتاری آقا محمّد
عارف بید آبادی، با اینکه مورد مراجعه بیشتر مردم بود و نیازهای همگان را برطرف می ساخت، هیچ گاه از کسی درخواستی نکرد. او مصداق حقیقی «کن فی الناس و لا تکن معهم؛ در میان مردم باش و با آنها نباش» بود. روح توکل و اعتماد او به پروردگار جهان و علوّ مرتبه شخصیت انسانی اش، به او اجازه نمی داد، دست نیاز به سوی دیگران دراز نماید.
آقامحمّد کارهای شخصی، از جمله خرید لوازم ضروری زندگی و حمل و نقل آنها و…را خودش انجام می داد و یاری کسی را نمی پذیرفت.
صاحب رسم التواریخ در این مورد می نویسد:مرحوم آقا محمّد بیدآبادی،خودش به در دکان خبّاز و بقال و قصاب و سبزی فروش می آمد و آذوقه و مایحتاج خود را به دوش گرفته و به خانه خود می برد.
قناعت و بی نیازی
پادشاهان و فرمانروایان وقت، احترام بسیاری برای آقامحمّد قائل بودند. وزیران و امیران به خدمتش می رسیدند و از او کسب فیض می کردند، آنها آرزو داشتند، علامه از ایشان بخواهند کاری برایش انجام دهند و آنها با انجام آن خواسته، ارادت خود را به وی نشان دهند، ولی او از آنها هیچ چیزی نمی خواست.
از جمله آنها علی مراد خان زند، چهارمین پادشاه از خاندان زندیان بود که یک روز، با کمال فروتنی به دیدنش آمد. آن ذات مقدّس، آن سلطان را در مجلس خود، با فقیرانی که در آنجا حاضر بودند، هم ردیف و همنشین نمود. سلطان هفت هزار تومان پول نقد از مال خالص حلال خود را که از زراعت به دست آورده و برابر با قیمت بیست هزار خروار غله بود، نزدش گذارد و عرض کرد که این پول را میان نیازمندان قسمت نما.
آقا محمد فرمود: من مستحق نمی شناسم، مستحق شناس خدا می باشد، این مال را به رعیت ها بده. علی مراد خان گفت، من با رعیت ها به زراعت پرداختیم و بنابر عدالت آنها بهره خود را بردند و من هم بهره و سود خود را.
فرمود: اگر چنین است «ای بنده خدا» به تدریج من فقیر و مستحق پیدا می کنم و با نوشته ای نزد تو می فرستم. تو به دست خود پول را به آنها بده، زیرا طبق روایت، اگر تو به دست خود یک دینار به ایشان انفاق کنی، بهتر از آن است که من مال تو را به اذن خودت هزار دینار انفاق نمایم….
وقتی حضرت بیدآبادی(ره) قلب زن رقاص و اشرار را از شیطان تخلیه کرد
در كتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد اول، آمده است كه روزی جمعی از اشرار اصفهان که مرتکب هرگونه خلافی شده بودند،تصمیم می گیرند کار جدیدی و سرگرمی تازه ای برای آن روز خود بسازند.پس از شور و مشورت با یکدیگر،به این فکر می افتند که یک نفر روحانی را پیدا کرده و سر به سر او گذاشته و به اصطلاح خودشان(تفریحی) بکنند!
به همین خاطر در خیابان و کوچه به دنبال یک روحانی می گردند که از قضا چشم آنان به عارف بالله و سالک الی الله مرحوم حضرت آیت الله حاج شیخ بیدآبادی(رضوان الله علیه)
می افتد که در حال گذر بودند.گروه اراذل و اوباش به محض دیدن این عالم گرانقدر نزد ایشان رفته و دست آقا را می بوسند و از ایشان تقاضا می کنند که جهت ایراد خطبه عقد به منزلی در همان حوالی بروند و از تجرد درآورند.ایشان نگاهی به قیافه شیطان زده آنان نمود و در هیچ کدام اثری از صلاح و سداد نمی بینند ولی با خود می اندیشند که شاید حکمتی در آن کار باشد،به همین دلیل دعوت را قبول نموده و به همراه آنان به یکی از محله های اصفهان می روند.سرانجام به خانه ای می رسند و آنان از ایشان دعوت می کنند که به آن مکان وارد شوند.
به محض ورود ایشان،زنی سربرهنه و با لباس نامناسب و صد قلم آرایش صورت،از اتاق بیرون آمده و خطاب به مرحوم حضرت آیت الله بیدآبادی(نور الله قبره)می گوید: به به!حاج آقا خوش آمدی،صفا آوردی!!
ایشان متوجه قضایا می شوند و قصد مراجعت می کنند که جمع اوباش جلوی ایشان را گرفته و می گویند:چاره ای نداری جز این که امروز را با ما بگذرانی!!!
آن عالم سالک در همان زمان متوجه دسیسه آن گروه مزاحم می شوند و به ناچار داخل اتاق می شوند.آن جماعت گمراه به ایشان دستور می دهند که در بالای اتاق بنشینند، و سپس همان زن که در ابتدا به ایشان خوش آمد گفته بود،در حالی که دایره ای یا تنبکی به دست داشته،وارد اتاق می شود و شروع به زدن و رقصیدن نموده و به دور اتاق می چرخد!!
جماعت اوباش نیز حلقه وار دور تا دور اتاق نشسته و کف می زنند.زن مزبور،در حال رقص گهگاه به آن عالم ربانی نزدیک شده و در حالی که جسارتی به آن بزرگوار نیز
می نماید،این شعر را خطاب به ایشان خوانده و مکرر می گوید:گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را!!!!!
پس از دقایقی که آن گروه گمراه غرق شعف و شادی و سرگرمی خود بودند و ایشان سر به زیر افکنده بودند،ناگهان سر بلند کردند و خطاب به آنان می فرماید: تغییر دادم.........
به محض آن که این دو کلمه از دهان عالم سالک خارج می شود،آن جماعت به طرف ایشان به سجده می افتند و از رفتار و کردار خود عذرخواهی نموده و بر دست و پای آن ولی الهی بوسه می زنند و ایشان نیز حکم توبه بر آنان جاری می نماید.
در ارتباط با این حادثه خود آن بزرگوار فرمودند: در یک لحظه قلب آنان را از تصرف شیطان به سوی خداوند بازگرداندم.....
alt
نحوه برخورد با مخالفین
از جمله ویژگی های اولیای خدا، بردباری و گذشت است و در فضیلت این دو ویژگی، همان بس که خداوند متعال با این دو صفت خودش را در قرآن توصیف کرده است.
إنَّهُ کان حلیماً غفور
در داستانی نقل کرده اند: یکی از بدخواهان حکیم متأله بیدآبادی -که ظاهراًشاگرد ایشان هم بوده است- در غیاب معظم له نسبت های ناروا به ایشان می دهد و زبان به بدگویی از علاّمه باز می کند. عارف بیدآبادی که به راستی، عالمی حلیم و برخوردار از صفات پسندیده کریم بود، بدون هیچ گونه واکنشی منفی، تنها نامه ای برای تنبه و آگاهی این فرد می نویسد. بیدآبادی که عابد و سالکی زاهد و اهل ریاضت و مجاهدت بود، با شنیدن این ناسزاها و بدگویی ها نه تنها ناراحت نشد، بلکه تحمل این نوع دردها را موجب تذکر و فرو رفتن بیشتر در خود و نیز دستیابی به مقامات عرفانی و معنوی بیشتر می دانست.
داستاني از علم كيمياي علامه بيدآبادي
بيدآبادي همچنين در علم كيميا مهارت داشت و تبديل فلزات پست به طلا را عملاً در اصفهان انجام مي داد و چندين رساله و كتاب در اين خصوص از خود بجاي گذاشته است. در رستم التواريخ آمده است كه:«آن مرحوم نزديك وفات خود به ديدن جناب قدسي آداب،ميرزا محمد علي ولد ميرزا مظفر خليفه سلطاني آمد و خواست علم كيميا را تعليمش نمايد، آن كروبي قريحه قبول ننمود و فرمود اين بار بسيار گران است و مرا تاب و طاقت و توانايي برداشتن اين بار گران نيست و اگر متحمل اين بار گران بشوم تكليف بر من شاق مي شود و در اين باب صلاح خود را نمي دانم پس مرحوم آقا محمد چون غير آن پاك فطرت از براي اين علم شريف سزاوار با اهليتي نيافت، چه از اولاد خود چه از ديگران،پس ناچار اين امانت خدايي را مانند درّ مكنون در گنجينه دل به خاك برد و آن را به هيچ كس نسپرد.»
نکوهش دنیا و دنیا داران و عُزلت
عارف بید آبادی درباره ی اهل دنیا -به معنای نکوهیده آن- و خوبی کناره گیری از آنها می فرماید: پس اگر خواهی که نفس خالص به دست آوری و این قلب قلاّبی به جا بگذاری، از این دنیا در نفست نفرین کن و گوشه گیری و عزلت از این دنیا بکن و از رفت و آمد مردم روزگار خود، چه خواص و چه عوام بپرهیز….
در حکایتی زیبا و شنیدنی، می توان، دیدگاه عارف بیدآبادی را در مورد دنیا و دنیاداران دریافت. یکی از عمّال دیوان، به آقا محمّد بیدآبادی ـ که از علماء العارفین است ـ گفت که تو مرد خدایی و من مرد دنیایم. آقا محمد هم دو دست بلند کرده بر مغز او اشاره کرد که خاک بر سرت که تو دنیا نیز نداری، دنیا آن بود که نمرود و شدّاد و فرعون داشتند
.
ساده زیستی
آقا محمّد، با اینکه در زمان خود از نامداران و مورد توجه همگان بود، به گونه ای که صاحب منصب های حکومتی آن زمان در تلاش برای نزدیک شدن به او بودند، زندگی ساده و بی پیرایه و سختی را انتخاب کرده بود. همین زهد و سخت زیستی و روی گردانی از دنیا، وجود او را شایسته پذیرش فیوضات ربانی گردانید. بیدآبادی، حقیقت زهد را یافته و در خود پیاده کرده بود، البته نه زهد به معنای رهبانیت و ترک دنیا که اسلام با آن مخالف است، بلکه زهد اسلامی که آدمی، برای بهتر انجام دادن همه مسئولیت های فردی و اجتماعی، سادگی و دوری در آلایش های زندگی، شیوه خود قرار دهد و نسبت به زرق و برق زندگی بی توجه باشد، از گرم و سرد زمانه ترسی نداشته باشد. زهد اسلامی با ریاست داشتن و مال و زن و فرزند و غیره مغایرتی ندارد، چنان که همه اینها، در حدّ اعلا برای آقا محمّد بیدآبادی فراهم بود.
این عارف بزرگوار، خود می فرمود: طالب عقبی باید، به دل از جاه و مال دنیا بی رغبت باشد، نه آنکه به زبان و گفتگو زاهد و به دست و پا ودندان چنگ به دنیا بزند….
می گفتند: منزل شخصی آقا محمّد در محلّه بیدآباد و دارای درب کوتاه و کوچکی بود. روزی به وی پیشنهاد کردند تا درب خانه اش را تغییر بدهد و بلند سازد، او پاسخ داد: «پس از این، کسی که در آن ساکن شود، درب منزل را تغییر خواهد داد»، یعنی بزرگ کردن درب خانه مربوط به مالک بعدی این خانه خواهد بود.
حاضران تعجب کردند، ولی به احترام شخصیت آقامحمد و نیز به خاطر اطمینان به گفته های او، که از روی دانش و آگاهی پیشگویی می کرد، ساکت شدند و سخنی نگفتند. طولی نکشید که پس از وی، منزل در اختیار سید حجت الاسلام شفتی قرار گرفت و چنانچه آقا محمّد پیش بینی کرده بود، حجت الاسلام، وضع منزل را تغییر داد و درستی گفتار آن عارف بر همگان آشکار گردید.
از دیگر ویژگی های آقا محمّد این بود که با همه احترامی که فرمانروایان و زمامداران وقت، به او می گذاشتند، ساده زیستی و فروتنی او به گونه ای بود که از سوار شدن بر چهارپا و بیرون رفتن با آن ابایی نداشت، آن هم سوار شدن بر یک الاغ رعیتی با پالان معمولی؛ و با همان حال، مسافت های دوری را می پیمود.
در مورد خوراک او می نویسند: در ماه، یک مرتبه گوشت می خورد و پیش از استفاده از این گوشت، صد رأس گوسفند قربانی می کرد و میان نیازمندان و مستمندان تقسیم می نمود.
در مورد پوشاک و حرفه وی نیز چنین نوشته اند:«و جامه های وی کرباس و پشمینه کم بها بود و به کسب تکمه چینی اشتغال داشت و خط شکسته را خوب می نوشت…»
در مورد محل تدریس و تربیت او گفته اند که بسیار ساده و بی ریا بوده است:و در حجره ی نشیمن خاصش که دانش آموزان بسیار، از ارباب علم و حکمت در آنجا فراهم می آمدند، فرش بوریا و در اطراف و حواشی اش پوست گوسفند گسترده بود و بر آنها می نشستند«
دستوري از علامه بيدآبادي
در كتاب فيض حضور آمده است، مرحوم حاج محمد حسن شرکت يكي از علما و عرفاي اصفهان نقل می کنند كه آیت الله بیدآبادی 5 سفارش مهم داشتند و همیشه می فرمودند که افراد ملتزم به آن باشند:
(1) همیشه با طهارت (وضوء) باشید.
(2) نماز اول وقت اقامه شود.
(3) بیداری سحر از دست نرود.
(4) غسل جمعه فراموش نشود.
(5) مهمتر از همه: همیشه خود را در حضور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ببینید(دائم الحضور بودن)
فهرست کلی مکتوبات و آثار علامه بیدآبادی عبارتند از:
1.آثار در زمینه تفسیر قرآن
2.آثار در زمینه علم کیمیا
3.آثار در سبک عرفای متاله
4.نوشتهها در زمینه حکمت و کلام
بیدآبادی به عربی و فارسی آثاری از خود برجای نهاده است که عبارت اند از:
1.تفسیر قرآن به عربی
2.رساله ای به فارسی با عنوان فی علم التوحید علی نهج التجرید که در منتخباتی از آثار حکمای الهی ایران چاپ شده است.
3.رساله حُسن دل به فارسی، تحقیق و تصحیح علی صدرایی خویی و محمدجواد نورمحمدی
4.«رساله در سیر و سلوک» در پاسخ میرزای قمی به عربی که همراه با ترجمه فارسی در مجله پیام حوزه 1372ش به چاپ رسیده است.
5.«رساله در سیر و سلوک» در پاسخ سید حسین قزوینی که مکرراً چاپ شده است.
6.«فصلی در آداب تخلیه و تحلیه»
رساله ای با عنوان سیر و سلوک نیز منسوب به علامه بیدآبادی است که همراه با شرح میر سیدحسین مدرس هاشمی در 1377 ش منتشر شده است. نراقی نیز دستورالعملی از او در سیر و سلوک نقل کرده است.
اهمیت ویژه حضرت علامه محمد بیدآبادی در انتقال فلسفه غنی اصفهان عصر صفوی به روزگار بعد از خودش بود زیرا با انقراض سلسله صفویه فلسفه در حوزهی اصفهان دستخوش نابودی و فراموشی بود ولی آقا محمد بیدآبادی با تربیت شاگردان بزرگی همچون ملا علی نوری توانست فلسفه ملاصدرا و علم حکمت را به نسل بعد منتقل کند.
در عین حال مرحوم بید آبادی بیشتر در عرفان بروز و ظهور کرده است. بیدآبادی در عرفان، مرید سیّد قطب الدین نیریزی (1100ـ1173)، از ارکان سلسلة ذهبیّه بود و پس از مرگ او قطب این سلسله شد. گفته اند سلسلة عرفانی برخی عارفان متشرع ساکن نجف و کربلا، مانند سید احمد کربلایی سیّد مرتضی کشمیری، ملا فتحعلی سلطان آبادی، ملا حسینقلی همدانی و سید مهدی بحرالعلوم به بیدآبادی متصل است.
رسائل عرفانی بسیار ارزشمند و جذاب او روح آدمی را مخاطب ساخته و به آن هشدار میدهد تا پرده غفلت را کنار زند. چنانکه مینویسد: «مرگ را دایم در نظر دار تا همه کارهای دشوار بر تو آسان شود. بلکه مشتاق آن گرد تا به شیرینی بمیری نه به تلخی، یعنی با گریه و زاری و سوگواری از برخورداری:
آنچه نوشته شد، تنها شمّه ای از زندگانی حکیم بیدآبادی بود.
کد خبر: ۴۷۴۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
سردار باقرزاده روايت میكند: «... پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند...»به گزارش خبرنگار دفاعی- امنيتی باشگاه خبرنگاران، کسی چه میدانست تاریخ دوباره در هشت سال دفاع مقدس تکرار شود و پسری سر بر بالین پدرش 25 سال آرام بگیرد و 25 سال این دو شهید گذر زمان را به نظاره بنشینند تا گروهی از بچههای تفحص بیایند و پدر و پسر را از دل صحرا به دیار خود بازگردانند... وقتی در احوالات آلالله میخواندیم: « امام حسین علیه السلام وقتی بر بالین حضرت علی اکبر علیه السلام رسید که جان باخته بود. صورت بر چهره خونین او نهاد و دشمن را نفرین کرد: «قتلالله قوماً قتلوک...» و تکرار میکرد که: «علی الدنیا بعدک العفا». و جوانان هاشمی را طلبید تا پیکر او را به خیمهگاه حمل کنند.
حضرت علی اکبر علیهالسلام ، نزدیکترین شهیدی است که با حضرت امام حسین علیه السلام دفن شده است. مزار مطهر او پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام قرار دارد و به همین خاطر ضریح امام، شش گوشه دارد.»
پدر و پسر مازندرانی که در آغوش هم به شهادت رسیدند / پدر و پسر فدای حسین(ع)/
روایت تفحص از منطقه عملیاتی والفجر 6
روایت تفحص و کشف شهیدان مفقودالجسد؛ سید ابراهیم و سید حسین اسماعیل زاده، حکایت مرزبانان همیشه بیداری است که در کلاس شهادت، آموزگار وفاداری پسر و پدر به یکدیگر و وحدت وجودی انسانها برای قرب الیالله هستند.
سردار "سیدمحمد باقرزاده" مسئول كميته تفحص شهدا درباره چگونگی کشف پیکرهای مطهر شهیدان اسماعیل زاده - یک ساعت قبل از سال تحویل 89 در معراج شهدای اهواز - روايت میکند: « طی عملیات تفحص در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد، یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند. معمولاً اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیلزاده پسر است، اهل روستای باقر تنگه بابلسر.»
" شنیدهام عاشقا مخلصو و بیریا بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا فاطمه مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
* زندگی نامه شهیدان سید ابراهیم و سید حسین اسماعیلزاده
در روز 25 آبان ماه سال 1304 هجری شمسی بود که به سید عبدالحسین اسماعیلزاده خبر رسید فرزندی که همسرش سیده ربابه به دنیا آورده، پسر است و او نیز به احترام نبی مخلص الهی نام او را سید ابراهیم نهاد.
کمتر کسی تصور این را میکرد که پشت چهره معصوم سید ابراهیم عالمی از رنج و مشقت البته همراه با فداکاری و ایثار نهفته است.
آغاز مشکلات سید ابراهیم زمانی بود که مادرش را از دست داد و بعد نیز پدر خویش را از دست داد و همه اینها قبل از هفت سالگی روی داد. بعد از درگذشت پدر و مادر، دارالایتام میزبان سید ابراهیم شد.
بعد از یک سال و اندی سید ابراهیم شروع به کار در منازل دامداران و زمینداران به طور سالیانه به اصطلاح "قراری" نمود.
این وضعیت تا 28 سالگی ادامه داشت، تا اینکه به روستای "پوستکلای بندپی" بابل برگشته و با دختر همسایه خویش "سیده رقیه مصطفی نژاد" ازدواج كرد.
این زوج با کار کردن بر سر زمین و در خانه زمینداران آن زمان، زندگی مشترک خود را آغاز میکنند و این در حالی است که در فقر و نداری لحظهای از پافشاری بر اعتقادات دست نکشیدند، حتی گفته میشود در همان لحظه تا نماز ظهر و عصر را نمیخواندند، هرگز ناهار نمیخوردند.
اما آنچه که زندگی پر از سختی آنها را شیرین می کرد، توکل و توسل به خدا و اهل بیت بود که این مطلب را میتوان از نام فرزند اول آنها فهمید (سید حسین). بله سید حسین نامی بود که به خاطر عشق وافر به اهل بیت(ع) بر فرزند اولشان نهادند.
بعدها صاحب سه دختر و سه پسر دیگر شدند. در مورد نحوه تربیت فرزندانشان چه میتوان گفت که آنچه عیان است چه حاجت به بیان است.
دخترانی اهل ولایت، با حجاب فاطمی و پسرانی با غیرت، اهل رزم و شهادت و شجاعت بودند.
پس از مدتی سید ابراهیم به عنوان باغبان، جذب کادر غیر نظامی ارتش در محل فعلی پایگاه نیروی هوایی بابلسر شد.
کمکم وضع درآمد او بهتر شد و توانست با همکاری اهالی محل و دوستی مهربان به نام خیرالله اسکندری، خانه کاهگِلی برای خود بسازد و تا زمان شهادت در همان خانه زندگی میکرد.
با اوجگیری نهضت امام خميني(ره) در سال1357 سید ابراهیم در تظاهراتها شرکت می نمود و این در حالی بود که خود به عنوان پرسنل ارتش محسوب میشد و از این جهت ترسی به خود راه نمیداد؛ چرا که او از سلاله پاکان و زاهدان شب و شیران روز بود و شیر را با ترس رابطه نیست.
او به همراه فرزندانش در فعالیتهای بعد از انقلاب علیه منافقین حضور داشت و پس از شروع جنگ تا زمان شهادت سه بار از طریق ارتش و بار چهارم به همراه اعزام طرح "لبیک یا خمینی" به جهبهها اعزام شد.
در اعزام آخر، دو پسر خود (سیدرضا و سید حسین) را به همراه خود داشت و سید باقر نیز در خدمت سربازی در جنوب مشغول دفاع بود و این در حالی بود که او 58 سال سن داشت.
اما "سید حسین" پس از گذران دوران پُر مَشَقَّت کودکی و نوجوانی زیر سایهی پُر مهر پدر و مادر و تحت تربیت مؤثر آنها در 16 سالگی با دختر دایی خویش "سلاله سادات" ازدواج کرد و پس از تولد اولین فرزندش "سید یحیی" در 17 سالگی برای خدمت سربازی به زاهدان رهسپار شد.
پس از یکسال و اندی با فرمان امام خمینی(ره) بر فرار سربازان از پادگانها، پس از پاره نمودن عکسهای شاه ملعون از پادگان خود فرار کرده و به محل میآید و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزات علیه منافقین و مفسدین در شهر شرکت میكند و به ادامه تحصیل میپردازد.
حتی شبها برای مطالعه جهت استفاده از نور چراغی که بر تیربرقی نصب شده بود و از محل نیز فاصله داشت به آن مکان میرفت و به مطالعه میپرداخت، تا اینکه پس از اتمام دروس متوسطه به عنوان معلم در روستای "نفتچال" مشغول میشود.
علاقه وی به شاگردان جهت تعلیم دروس و آشنا کردن آنها با اسلام و انقلاب مثالزدنی بود، حتی هر جمعه سه نفر از شاگردانش را سوار بر موتور میکرد و به منزل میآورد و به آنها ناهار میداد. بعد آنها را به نماز جمعه میبرد و میگفت باید با بچهها رفیق شد تا حرف گوش کنند.
از طرف دیگر او نیز همانند پدر، زندگی را با فقر و نداری ولی با عزّت نفس آغاز کرد و تا سالها در خانهای محقَّر و کوچک که در حیاط پدری ساخته بود زندگی میکرد تا اینکه توانست خانه کوچک در محل دیگر برای خود بسازد.
عشق و علاقهاش به پدر و مادر بسیار زیاد بود و همیشه دوست داشت در کنار پدر و مادر باشد و به آنها خدمت کند.
بعد از شروع جنگ تحمیلی دو بار به جبههها اعزام شد.
علاقهاش به شهادت آنقدر زیاد بود که میگفت:
- «من اگر شهید نشدم و مُردم، مرا در دریا بیندازید.»
حتی برای بار سوم با اعزامش مخالفت شد؛ چون گفتند: تو معلمی و تازه از جهبهها آمدی ولی او کسی نبود که این موانع سد راه شهادتش شود و به هر طریقی موافقت مسئولین مربوطه را جلب کرد و بعد به منزل آمده و دور 4 فرزندانش مانند پروانه میگشت، گویا میدانست آخرین باری است که در سن 26 سالگی فرزندانش را سیر میبیند.
همیشه به همسرش میگفت:
- «من لیاقت شهادت را ندارم ولی اگر شهید شدم امام خمینی دل تو را آرام میکند. در شب شهادتش همسرش خواب میبیند که جسد شهید را بر سر زانو دارد و امام نیز در کنار او نشسته است.»
همسرش گفت:
- «سید حسین! تو راست گفتی که امام دل مرا آرام میکند.»
سر انجام این پدر و پسر همانند مولای خود اباعبداللهالحسين(ع)، در عملیات "والفجر 6 "در قلّههای سر به فلک کشیده "چیلات"، ابتدا پسر در آغوش پدر شهید شده و سپس پدر نیز همانجا در حالیکه سر فرزندش را بر آغوش گرفته بود، در اثر اصابت گلولهای به فیض عظیم شهادت نائل آمد.
شهیدان اسماعیل زاده 25 سال مفقودالجسد بودند تا اینکه گروهی از اعضای تفحص، پیکرهای مطهر این دو شهید بزرگوار را در تاریخ خردادماه 88 در منطقه چیلات کشف کرده و به آغوش خانوادهشان باز میگردانند.
روحشان شاد و يادشان پر رهرو و جاويدان باد
انتهای پيام/
کد خبر: ۳۸۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۲۵