پایگاه خبری آوای رودکوف: زهرا داوودی در گزارشی ماجرای زندگی دو دختر یتیم سیلاب کلواری در یاسوج را اینگونه به رشته تحریر در آورده است: زندگی در روستای زیبایی و جذابیت خودش را دارد از ساده زیستی آن تا شناخت همه ادم های اطرافت از مزیت های روستا نشینی است زندگی در روستا ساده تر از زندگی در شهرهای بزرگ است اما گاهی شرایط به گونه ای رقم می خورد که مجبوری همه صفا و صمیمت و آرامش روستا را برای حفظ جانت رها کنی و به شهری مهاجرت کنید. که می دانید قطعا زندگی پر از مشکلی خواهید دشت.
شهر نشینی هم مزیت هایی دارد اما برای کسی که همه زندگی اش همه اقوامش در روستا هستند و هیچ حرفه و هنری بلد نیست بسیارسخت می شود.در روستاو محل زندگی خودت که باشی اگر هیچ چیز هم نداشته باشی اما می توانی خود اشتغال باشی و مهمترین چیز نیز بودن کنار خانواده و فامیل است که دلگرمی بیشتری به شما می دهد.
صفا و صمیمت خانواده و بودن در کنار انها بهترین انگیزه برای شما می شود و نبودنشان بدترین فشار روحی را برای همه ویژه برای جوانان و نو جوانان ایجاد می کند اما به طور ویژه دختران به دلیل روحیه ظریفی که دارند بیشتر دچار ناراحتی های عصبی می شوند این حرف ها را کسی با همه وجود حس می کند که به دور از خانواده و زادگاهش زندگی کرده باشد.
زیاد به سراغ مقدمه نمی روم و اصل مطلب که زندگی رنج بار دو دختر که یکی مبتلا به یک بیماری لوپوس روده در دیار غریب است را می نویسم هر چند که هیچگاه یک نوشته نمی تواند شرح دقیقی از یک ماجرا را نشان دهد اما تلاشم را می کنم همه چیز را آنگونه که هست بنویسم بیشتر نه اما شاید کمتر باشد.
برای دیدن زندگی دو دختر جوان به سرابتاوه که در 10 کیلومتری یاسوج قرار دارد رفتم کمی طول کشید که آدرس را پیدا کنم و با وجود بارش شدید باران خانه را پیدا کردم و با باز شدن درب توسط مریم به دلیل شدت باران بدون مکث وارد خانه شدم اول فکر کردم اشتباه آمده ام و یک قدمی عقب رفتم که کفش هایم را بیرون بگذارم اما گفتند نه بیرون خیس می شود و داخل بگذارم.
وارد خانه شدم خانه ای بسیار ساده، ساده تر از چیزی که حتی فکرش را هم نمی کردم قبلا شنیده بودم که خانه شان اجاره ای است اما دیگر فکر نمی کردم این خانه که می گویند تنها یک آشپزخانه باشد و یک حالا نمی دانم اتاق بود، پذیرایی یا حال اما هر چه که بود سقفی داشت که در زیر این باران نباشند شبیه مستطیلی بود که یک دیوار یک متری آن را از آشپر خانه جدا کرده است من نیز بعد از دعوتشان رو به روی آشپزخانه نشستم و کفشهایم نیز جلوی من بودند.
مریم و بتول دوخواهر هستند که نزدیک به 5 سال است در این شهر یکه و تنها و به دور از هم زندگی می کنند آنها اهل روستای سیلاب و کلوار هستند روستایی که بارها و بارها به خاطر محرومیت مردمانش اسمش را شنیده ایم و دم نزده ایم بارها شنیده ایم که چند نفر دار و ندارشان را فروخته اند و مجبور هستند برای درمان بیماری شان به شهر مهاجرت کنند و در شهر ها نیز دچار مشکلات بسیار زیادی می شوند.
این دو خواهر یکی از این صدها نفری هستند که مجبورند برای بیماری مریم نزدیک شهر باشند که بتوانند سریع خود را به دکتر و بیمارستان برسانند.
گفت و گویی گرم، صمیمی اما پر از غصه و درد را با این دو خواهر شروع کردم که در زیر می خوانید.
از مریم درباره بیماری اش پرسیدم که گفت لوپوس روده دارم از سال 89 دچار این بیماری شده ام و مجبور هستم نزدیک شهر باشم که بتوانم به موقع دکتر بروم ومراحل درمان را طی کنم به همین خاطر نیز از سال 90 به یاسوج آمده ام اما هزینه درمان یک طرف، خرج و مخارج زندگی از طرف دیگر کمرم را شکسته است و دیگر تحمل ندارم.
لوپوس یک بیماری چند سیستمیک است یعنی چند سیستم یا ارگان بدن را درگیر میکند. در واقع لوپوس یک بیماری خود ایمنی چند سیستمی است که قسمتهای مختلف بدن از جمله پوست، مفاصل، چشم، مغز، کلیهها، قلب و ریهها را درگیر میکند. این بیماری معمولا در خانمهای جوان بیشتر دیده میشود.این بیماری به مرور زمان اگر درمان نشود کل اعضای بدن را درگیر می کند.ریزش مو یکی دیگر از علایم این بیماری است.
از پدر و مادر و سایر خانواده اش پرسیدم که در جوابم گفت: پدر و مادرم فوت کرده اند خواهر و برادرهایم نیز ازدواج کرده اند و در روستا زندگی می کنند.
قبل از اینکه بپرسم مگر آنها نمی توانند کمکتان کنند، گفت: آنها نیز وضعیت مالی خوبی ندارند در حد توانشان کمک می کنند اما من فقط ماهی پانصد هزار تومان هزینه داروهایم می شود خرج و مخارج زندگی هم هست.
در میان صحبت هایش دردناک ترینش فوت پدر و مادرشان است آنها که وجودشان مایه دلگرمی فرزندان می شود آنهایی که با گریه بچه هایشان دلشان آتش می گیرد نیستند آنها نیستند که مریم و بتول به بودنشان دلگرم باشند بتول و مریم درد و دل هایشان را پیش کدام مادر ببرند به راستی که دردناک است که از گرمی بخش وجودت، نگاه های پر محبت مادر محروم باشی در کنار همه محرومیت ها اما این یکی تا مغز و استخوان یک دختر را عذاب می دهد عذاب نبود پدر مادرشان را وقتی فهمیدم که بتول خواهر کوچکتر مریم لا به لای حرف هایش گفت کسی که مادر ندارد باید بمیرد.
مریم با صدا ارام و تن ضعیفی که داشت گفت: سه ماه است که کرایه خانه را نداده ایم و هر بار صاحب خانه یا خودش می اید و یا بچه هایش و یا همسرش را می فرستم اما چه کنم که ندارم کاری از دستم بر نمی آید به خاطر بیماری که دارم نیز نمی توانم به کاری مشغول شوم بتول نیز باید مواظب من باشد او نیز نمی تواند جایی مشغول به کار شود.
مریم در حالی که سرش را پایین انداخته بود و بتول نیز رو به روی من نشسته بود ادامه حرف هایش گفت: چند ماه قبل کیسه ای برنج از روستا برای مصرف آورده بودیم اما چون که کرایه خانه عقب افتاده بود آن را فروختم و کرایه یک ماه را دادم.
گفتم مگر چقدر کرایه می دهید که از پسش بر نمی آیید جواب داد: ماهی 150 هزار تومان کرایه می دهیم و چون با صاحب خانه مشترک هستیم پول آب و برق و گاز را نیز نصف می کند که نصفش را ما پرداخت کنیم.
این را که گفت نگاهی به اطرافم انداختم و دیدم اینها فقط یک بخاری دارند و تلویزیون یک لامپ چرا باید پول آب و برق و گاز را نصف کنند مگر این چند وسیله چه مقدار مصرف می کنند البته نمی خواهم قضاوت کنم شاید صاحب خانه هم دلایلی برای خودش داشته باشد چرا که نه او را دیدم و نه صحبت کردم اما از در خونه اش معلوم بود خونه شان شلوغ است.
جالب ترین موضع برایم این بود که همه پتو و تشک های این دو خواهر همان چند تیکه است که در گوشه سمت چپ عکس پایین مشاهده می کنید.
از مریم پرسیدم زیر پوشش هیچ نهادی نیستید که برایتان خانه بسازند و حداقل از بار کرایه دادن خارج شوید گفت: تحت حمایت کمیته امداد هستیم اما گفته اند باید خودتان زمین داشته باشید تا بتوانیم برایتان خانه بسازیم کمیته امداد ماهانه 60 هزار تومان به حساب ما پرداخت می کند اما همین مبلغ را با یارانه فقط هزینه داروهایم می کنم با وجد اینکه هنوز خیلی از داروها را نگرفته ام.
به راستی که اینجاست که مریم جای خالی پدر را که می توانست تکیه گاهی برای دختر باشد احساس می کند اینجاست که مریم 30 ساله به دلگرمی های نیاز دارد اما نه پدری و نه مادری نیستند و مریم و بتول باید یکه و تنها ادامه دهند.
مریم دیگر حرفی برای گفتن نداشت و من به سراغ بتول رفتم او هم سن من یعنی 25 سال داشت اما به گونه ای که من دیدم سنگ صبوری برای خواهر بزرگش است و بخشی از جای خالی مادر را پر کرده است.
بتول دلی پر از گلایه داشت نه از فرد حقیقی یا حقوقی او از خدا گله مند بود دلی پر از گلایه داشت بخدا قسم دردو نا امیدی و دلی پر از غصه را در چشمانش می خواندم اما لبخند تلخی بر لب داشت تا دل خواهر بزرگتر را نشکند و ناراحت نکند.
به بتول گفتم از خودت برایم بگو گفت: فارغ التحصیل دانشگاه پیام نور مارگون هستم اما به دلیل اینکه یک میلیون 70 هزار تومان به دانشگاه بدهکارم مدرکم را نگرفته ام ماهی 500 هزار تومان و گاهی هم بیشتر هزینه درمان مریم می شود سلامتی خواهرم برایم مهمتر از گرفتن مدرک است.
شاید بتول هیچگاه پولی به دستش نرسد که مدرکش را بگیرد یک میلیون و تومان می تواند خیلی از دردهایشان را دوا کند شاید اگر من هم بودم همین کار را می کردم چرا که جان خواهر مهمتر از مدرک است حرف های بتول فداکاری به تمام معنای یک خواهر در حق خواهر بزرگترش است در میان حرف هایشان متوجه شدم که مریم راضی به رضای خداست و بتول گله مند از خدا.
بتول جمله ای گفت که به نظرمن دلی بزرگ می خواهد که کسی اینگونه فکر کند او گفت: هیچگاه ازدواج نمی کنم و همیشه کنار خواهرم می مانم مریم نمی تواند تنها زندگی کنم چون بیمارست و باید حتما یکی کنار ش باشد پس من همیشه کنارش هستم هیچ مردی من را در کنار خواهرم قبول نمی کند پس هیچوقت ازدواج نمی کنم.
سعی کردم قانع اش کنم که گاهی نیز مردانی هستند که همچون خودت فداکار باشند اما گفت هیچ وقت ازدواج نمی کنم.
بتول بیشتر از مریم حرف برای گفتن داشت در همین حین مریم چند فاکتور از دفترجه درمانش را رو به روی من گذاشت و گفت: اینها داروهایی هستند که دکتر برای من نوشته است اما هنوز انها را نگرفته ام چون واقعا توان گرفتن آنها را ندارم.
حرفی برای گفتن نداشتم و تنها آنها را کنار هم گذاشتم و عکس گرفتم 7 فاکتور بود این 7 فاکتور برای مریم زندگی است و باعث می شود بیماری و دردش کمتر شود اما درد بی پولی دردبیماری را بدتر کرده است
مقام معظم رهبری که فرمودند: «کاری کنید بیمار جز درد و رنج بیماری اش، ناراحتی دیگری نداشته باشد».اما این حرف ها تا چه اندازه محقق شده اند آیا مریم و بتول تنها دردشان درد درمان است یا نه درد بی پولی افزود بر این درد شده است.
صحبت هایم را با بتول ادامه دادم او می گوید: خدا خیر دهد افرادی را که تلوزیون، یخچال و فرش را برای ما آوردند.
حرفش را قطع کردم و گفتم اگر فردی قصد داشته باشد برایتان وسیله ای از جمله خوراکی بیاورد ناراحت نمیشد که در جوابم گفت نه چرا ناراحت بشیم خوشحال هم می شویم.
بتول جمله ای گفت که هنوز در ذهنم تکرار می شود و هیچگاه نمی توانم فراموش کنم با شنیدنش بغضم گرفت و متوجه شدم که بتول 25 ساله چقدر از نبود مادرش رنج می برد شاید این جمله اش باعث شده است که قدر بودن کنار خانواده ام را بیشتر بدانم او گفت: کسی که مادر ندارد بهتر است بمیرد از خدا گله دارم.
این اخرین جمله ای بود که بتول خواهر کوچک مریم گفت. مریم راضی به رضای خدا و بتول گله مند از خدا.
من نیز گزارشم را با همین حرف بتول پایان دادم همین جمله پر از معنی و مفهوم است برای دختر 25 ساله ای که باید با همه شوق به زندگی امیدوار باشد اما این گونه نبود.
بلند شدم که چند عکس بگیرم نیازی نبود در خانه بگردم هم آشپزخانه هم پذیرایی و ..همه پیدا بودند آشپزخانه ای بسیار ساده که دیگر نیازی به توضیح نیست و عکس ها گویای همه چیز هستند.
بتول مریم نمیخواستند از خودشان عکسی منتشر شود شاید اگر اصرار می کردم راضی می شدن اما ترجیح دادم این کار را نکنم چون دو دختر جوان نیز غرور دارند و باید این غرور شکسته نشود.
دری که شیشه اش شکسته بود و باران بدون در زدن وارد اتاق می شود و سرمای درون این خانه را دو چندان می کند دل تنگ این دو خواهر را نیز بدتر می کند.
اجاق گازی در خانه ندیدم که وقتی پرسیدم با دست نشانم دادند و گفتند: همان است که کتری و یک قابلمه بر روی آن قرار دارد ساکت شدم و تنها به گرفتن یک عکس بسنده کردم چرا که دیگر نیازی به توضیح ندارد همینی است که در تصویر می بینید.نمی دانم این شعله های گاز چند وقت است که رنگ برنج و گوشت و..به خود ندیده است.
از شیشه شکسته بیرون را که نگاه کردم دیدم که هوای بیرون همچون هوای دل مریم و بتول طوفانی است این دو دختر زندگی پر از پستی و بلندی دارند بتولی که برای خواهر بزرگترش فداکاری می کند قطعا اگر ازدواج کنم در حق شوهرش هم اینگونه خواهد بود البته اگر تصمیمش عوض شود و ازدواج کند.جلوی خانه پر از آب می توان گفت حوزی از آب بود به گونه ای که وقت برگشت کفشهایم پر از آب شد.
کاش همه مشکلات مریم و بتول بیماری مریم بود اما بی پولی این درد را افزود می کند.نمی دانم این دو دختر شب با چه فکرهایی سر بر بالش می گذارند نمی دانم چقدر طول میکشد که بتوانند بخوابند.
شاید بتول 25 ساله با دلتنگی برای مادر و دلی پر از غصه و چشمی پر از اشک خوابش ببرد شاید مریم فکر خواهر کوچکترش را در سر داشته باشدکه چگونه برایش جبران کند اما هر چه هست می دانم زندگی سختی دارندبه ویژه وقتی که شبها در تاریکی با خدا خلوت می کنند.
گزارش ما پایان یافت اما هر فردی که قصد کمک به این خانواده را داشته باشد از جمله مادی، خرید وسایل خانه، بسته غذایی و یا هر گونه ای دیگر که باشد می توانید با شماره 09175424858 تماس بگیرید.