منصور نظری
شعری از زبان همسر شهید بی سر کربلای دمشق، محسن حججی
استاد منصور نظری شاعر عدالتخواه کشورمان قطعه شعری از زبان همسر شهید بی سر کربلای دمشق، محسن حججی سروده است.
پایگاه خبری آوای رودکوف :استاد منصور نظری شاعر جوان، متعهد و ارزشی کشورمان قطعه شعری از زبان همسر شهید بی سر کربلای دمشق، محسن حججی سروده است:

بسم رب العشق ، رب الفاطمه
شعری از زبان همسر شهید بی سر کربلای دمشق، محسن حججی
مرا روزی نگاری مهربان بود – که عشقِ او مرا آرام جان بود
غزل، نوش از نگاهش باده میکرد – تمنایَش دلِ سجاده میکرد
ز سر میبرد هوشم، عطر سیبش - دلم دربند چشمان نجیبش
نمازش عطر زینب داشت یارم - ز داغِ فاطمه تب داشت یارم
نگارم آرزویِ کربلا داشت – به جان عهدِ شهادت باخدا داشت
به دردِ عشق زهرا مبتلا بود – دلش بیتابِ رفتن کربلا بود
دلش دریای پر موج عطش بود – مُحرَم آشنایِ غربتش بود
به پا شد کربلایی تازه در شام – برفت از او قرار و صبر و آرام
دلش بیتاب رفتن بر دمشق او – شود تا کُشتۀِ در راهِ عشق او
نوایی از دمشق آمد به گوشش – که بُرد از کف قرار و عقل و هوشش
به پا کرب و بلایی در حلب بود – کَسی او را به یاری در طلب بود
صدایی پاک و معصوم و طَهورا – بهسوی کربلا میخواند او را
نوایی تا ابد از عشق جاری – صدایِ یوسفِ زهرا تباری:
«ولی را کیست تا یاری نماید؟ – و زینب را علمداری نماید؟»
«وفادار به میثاق خدا کیست؟ – ولی را یاورِ در کربلا کیست؟»
دلش بیتاب رفتن بود یارم – قرارش رفته بود از کف نگارم
عطش بر سینۀِ او چاک میزد – نگارم ضجه تا افلاک میزد
شبی بار سفر را بست یارم – مرا گفت او حرم را بیقرارم
به عشق زینب و زهرا اسیرم – عطش دارد دلم تا پر بگیرم
دلم بیتاب بانوی دمشق است – به پا در سینهام غوغای عشق است
مرا زینب به یاری خوانده، عشقم – حلالم کن که عازم بر دمشقم
شود معراج عشقم تا که آغاز – پروبال مرا بگشا به پرواز
مشو سَدِ رَهَم اِی غم نگارم – حلالم کن که فردا رهسپارم
حلالش کردم و شد رهسپار او – خرامان رفت و شد گُم در غبار او
خبر آمد پس از چندی ز یارم – که لیلایم نمان چشمانتظارم
ندارد رفتنِ من بازگشتی – ندارم جز شهادت سرگذشتی
من از این کربلای گشته تکرار – نمیآیم مگر با نعش خونبار
رفیقِ روزگارِ مهربانی – حلالم کُن اگر تنها تو مانی
حلالش کردم آن شوریده سر را – عزیزِ کربلا کرده سفر را
خبر آمد از او چندی پسازآن – که یارت داده در کرب و بلا جان
پلیدانی که اولاد یزیدند - خبر آمد که او را سر بریدند
بلا لبریز او را از عطش کرد – شهادت آمد او را، راحتش کرد
شمیم عطر زهرا هوش بُرَدش – خدا بِگرفت و در آغوش بُردَش
خبر آمد تنش در خون کِشیدند – سرش را تشنهلب از تن بُریدند
خبر آمد نشانی از تنش نیست – از او حتی بهجا پیراهنش نیست
به زیجِ کربلا یارم رصد شد – خبر آمد که مفقود الجسد شد
تنش دیدم که بیسر بود یارم - شقایق گونه پرپر بود یارم
فدای ان سر بر نیزۀِ او - رسید آخر به سر هم غصۀِ او
از او حتی نیامد یک پلاکی – نه حتی استخوان و مشت خاکی
به راه عشق زینب شد فدا او - گرفت آخر برات کربلا او
نگارم کربلایی شد سرانجام – گرفت آخر سَرِ پُرشورش آرام
به راه عشق زینب جان فدا کرد – وفا بر عهد و میثاق خدا کرد
بلا نوشِ خُمِ عباسها شد – مدافع بر حریم یاسها شد
رسید آخر به قاف آرزو او – به خوندل گرفت آخر وضو او
به روی غرقه خون دیدار حق کرد – سر شوریده را بردار حق کرد
شهادت آخر او را عاقبت شد – شفیعش فاطمه در آخرت شد
شب است و دل هزاران پارهپاره – ندارد آسمانم یک ستاره
سفرکرده نگارم شهر غم را – مدافع تا شود اهل حرم را
بهجا عکسی زِ یارم مانده در قاب – ربوده از نگاهم یاد او خواب
من و یار و شب و یادِ نگاهش – وَ چشمی تا ابد مانده به راهش
من و یاری که رفت و برنگشت او – به عشق کربلا از جان گذشت او
من و یار شهیدِ در دمشقم – من او را تا ابد در سوگ عشقم
زنِ تنهای شبهای فراقم – تبارم از شقایق، اهلِ داغم
دلم تنگِ سفرکرده نگارم – چو زینب گشته از غم روزگارم
ز دیده خوندل هر شب ببارم – و او را تا ابد چشمانتظارم
نمیآید دگر یارم دریغا – به خون خفته علمدارم دریغا
مرا این داغ و این درد افتخارم – شهیدِ عشقِ زینب گشته یارم
فدای آل زهرا هرچه دارم – تمام هستی و ایلوتبارم
به امید ظهور حضرت یار
عضویت در خبر نامه