اگرچه با همسرم ۶۲ سال اختلاف سنی داشتم اما تصمیم خودم را گرفته بودم، با خودم می اندیشیدم اگر در این شرایط با مردی پولدار ازدواج کنم که حاضر است منزلی ۱۰۰ میلیون تومانی برایم بخرد در حق خانواده ام فداکاری کرده ام و آن ها را از این وضعیت فلاکت بار نجات می دهم ولی نمی دانستم روزگار سرنوشت مرا به گونه ای رقم زده است که ...
به گزارش نوداد ؛زن 24 ساله که اشک های سوزانش بر روکش پلاستیکی سند ازدواجش می چکید، درحالی که بغض در گلو مانده اش ترکیده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهدگفت: روزگاری در یکی از شهرک های حاشیه تهران زندگی می کردیم اما از همان دوران کودکی هیچ گاه مانند کودکان دیگر نوازش دستان پر مهر مادرم را حس نکردم. روزهای سخت و عجیبی را می گذراندم، مادرم که از زندگی فقیرانه اش ناراضی بود به بهانه های مختلف همواره با پدرم سر ناسازگاری می گذاشت .درگیری ها ، توهین ها و کتک کاری های آن ها روزهای ناخوشی را برای من و خواهر و برادرم رقم زده بود تا این که بالاخره مادرم طلاقش را گرفت و پس از ازدواج با مردی دیگر به دنبال سرنوشت خودش رفت. آن زمان من 10 سال زیادتر نداشتم اما حال و روز پدرم را به خوبی درک می کردم این گونه بود که پدرم دست من و خواهر و برادرم را گرفت و برای ادامه زندگی عازم مشهد شد. شاید با این کار قصد داشت مادرم را به کلی فراموش کند. خلاصه خانه ای در مشهد اجاره کردیم و من که دختر بزرگ خانواده بودم تلاش کردم با آموختن مهارت های آشپزی و خانه داری اندکی آرامش به زندگی بی روحمان تزریق کنم. اگرچه پدرم با خیاطی هزینه های ما را تامین می کرد ولی آشفتگی و بی سروسامانی در زندگی ما موج می زد با وجود این، حادثه دلخراش دیگری، آن روی صفحه تلخ تر زندگی را برایمان نمایان ساخت. آن روز پدرم هنگام بازگشت به خانه تصادف کرد و یکی از پاهایش را از دست داد. از آن زمان به بعد او خانه نشین شد و ما دست نیاز به سوی مراکز خیریه دراز کردیم چرا که دیگر پدرم نمی توانست کار کند و ما در تنگنای مالی قرار گرفته بودیم. در این شرایط بود که از طریق یکی از خیریه ها مرد 86 ساله ای پیشنهاد ازدواج با مرا مطرح کرد اگرچه با مخالفت شدید پدرم روبه رو شدم اما برای رفاه حال خانواده ام حاضر شدم تا آینده خودم را تباه کنم چرا که دیگر توان دست و پنجه نرم کردن با فقر و بیچارگی را نداشتم. با قول خرید آپارتمان 100 میلیون تومانی پای سفره عقد نشستم و به زندگی مشترک با مردی تن دادم که 62 سال از من بزرگ تر بود. هنوز چند ماه زیادتر از ازدواج ما نمی گذشت که تازه فهمیدم همسرم زنان دیگری را نیز به عقد موقت خودش درآورده است. روزی نبود که زن جوان یا میان سالی مقابل منزلم سروصدا به راه نیندازد که من صیغه فلانی هستم اما مخارج زندگی ام را نمی دهد! و گاهی نیز با شکستن شیشه ها از خواب می پریدم از سوی دیگر هم پسر بزرگ همسرم که متوجه ازدواج ما شده بود مدام مرا تهدید می کرد و با ارسال پیامک های توهین آمیز مرا مستحق تصرف اموال پدرش نمی دانست. این گونه بود که با چشمانی اشکبار و در حالی که آینده ام تباه شده است، سند ازدواجم را به دست گرفتم و راهی کلانتری شدم تا ...
عضویت در خبر نامه