یاداشت شاعر کهگیلویه و بویراحمد در فراق مهرداد میناوند :
وقتی شنیدم کرونایی شده دلم هری ریخت پایین. از آنجور وقتهایی که انگار مطمئنی اتفاق بدی در راه است و ...
پایگاه خبری آوای رودکوف-سید اکبرسلیمانیشاعر لنده ای طی یادداشتی در فراق مهرداد میناوند بازیکن سابق تیم ملی ایران نوشت:من و دوستانم _ متولدین اوایل دهه شصت _ با فوتبال بیشتر از طریق گوش آشنا شدیم تا چشم. روستای ما برق نداشت و اگر هم میداشت دراینزمینه چندان توفیری نمیکرد.
نمیدانم چطور میفهمیدیم که تیم ملی بازی دارد یا استقلال و پرسپولیس قرار است به مصاف هم بروند. واژه دربی و شهرآورد هنوز وارد ادبیات ما نشده بود.چند نفری دور رادیوی زواردررفته ای که به زور کش و چسب سرپا مانده بود می نشستیم تا یک نفر آنطرف از کریم باوی و مجتبی محرمی و نامجومطلق و قلعهنویی و ...بگوید.
اگر شانس میآوردیم و باتریهای رادیو که ما به آنها قوه میگفتیم بازی در نمیآوردند با استرس تا پایان بازی توی سروکله هم میزدیم . کریهایمان بیشتر حول مجتبی محرمی و امیر قلعه نویی میچرخید.
به مجتبی مینازیدیم که قلعهنویی را زیر مشت و لگد سیاه و کبود کرده بود. اصلا نمیدانم این حرف را از کجا شنیده بودیم و واقعیت داشت یا نه ولی ما آنقدر تکرارش کرده بودیم که حتی خود استقلالیها هم مطمئن بودند که راست می گوییم و اصلا مجتبی یکه بزن ایران است و حتی در آن عالم بچگی یکی دو نفر از استقلالیهایمان سر همین قضیه پرسپولیسی شدند.
ما پرسپولیسی یا استقلالی دوآتیشه بودیم ولی بجز همین بازی، خبر از بقیه بازیهای تیم محبوبمان نداشتیم و نمیدانستیم تیممان چندم جدول است. تنها در جدول شعارهایمان همیشه پرسپولیس اول بود و استقلال از آخر اول، یا برعکس. چند سال گذشت و تلویزیون آمد و بعد تلویزیون رنگی آمد و هفته نامه فانوس و استقلال جوان و آوای ساوه و...اوایل دبیرستان یک هفته انتظار میکشیدم تا هفتهنامه فانوس که متعلق به باشگاه پرسپولیس بود بیاید و اول عکس وسطش را برداشته و بعد خط به خطش را قورت بدهم.
فانوس در سیطره رضا شاهرودی خوشتیپ و پرهوادار بود که یک جوان ترکه ای چپ پا آمد کنار شاهرودی و سمت چپ پرسپولیس بیمه شد. آنقدر گل کرد که آدامس میخریدیم به امید اینکه عکس " مهرداد میناوند " داشته باشد. آنقدر که عکسش در بهترین جای اتاقم نشست.
آن سالها فوتبال دغدغه ما بود و ما در کوران بازی جام باشگاههای آسیا و بازیهای تیم ملی، عشقمان به فوتبالیستهای محبوبمان بیشتر و بیشتر شد. آنچنانکه اسم عباس را گذاشتیم کریم باقری ، به اسماعیل، خداداد می گفتیم. به صادق، استیلی و...و...و... من هم بخاطر عشقی که به آن چپ پای ترکه ای داشتم، شدم مهرداد میناوند. تلاش میکردم که از هر نظر شبیه میناوند باشم.
موهایم را مدل موهای او اصلاح می کردم و...راست پا بودم ولی تظاهر می کردم چپپا هستم. آنقدر با پای چپ شوت زدم و تمرین کردم که پای چپم از راست قویتر شد. با چپ که گل میزدم می پریدم روی ابرها و تمام شهر را میناوندگویان میدیدم.حالا در محله واقعا میناوند بودم.
یش از دو دهه گذشته است از آنروزها که نمیدانستم زندگی یک هیچ بزرگ است. زمان گذشت و میناوند را خیلی بیشتر می دیدم. در تلوزیون، روزنامه، اینستاگرام و...می دیدمش و گاه با یادآوری گذشته لبخندی بر لبانم می نشست.
آخرین بار، چند روز پیش در ویژه برنامه دربی دیدمش. مجری بود. می دانستم تازگیها ازدواج کرده است. پر از انرژی بود؛ آنگونه که هزاران سال نوری با مرگ فاصله داشت.
وقتی شنیدم کرونایی شده دلم هری ریخت پایین. از آنجور وقتهایی که انگار مطمئنی اتفاق بدی در راه است و ...
دریغ!!! انگار مدیرعامل پرسپولیس بهشت، مثل اینطرفی نیست و باز هم بمب بزرگی ترکاندهست. حالا سمت چپ پرسپولیس بهشت، تا ابد بیمه است و توپ پشت توپ میریزد روی سر هادی نوروزی و مهرداداولادی.
خداحافظ مهرداد عزیز. ما تا همیشه هوادار دوآتیشهات میمانیم اما دعا میکنیم تیمتان یار دیگری نگیرد.
عضویت در خبر نامه