کد خبر: ۳۲۵۲۸
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۴۰۱ - ۱۴:۴۶
مرگ بلوط ،مرگ ایران
آی بویر احمد !بهمئی!طیبی !دشمن زیاری ، اهای ممسنی !باوی !چرام ! نخیر پاسخی نیست،

پایگاه خبری آوای رودکوف - قاسم یزدانی :
هرگاه که دلمان میسوزد و کاری ز دست مان برنمی آید ، دست کم مرثیه خوانی کنیم، سوگواری کنیم.
اینک دیگر صحبت از دلسوزی نیست؛
ملتی در حال سوختن است.
برخیزیم !
*روزی را ،ساعتی را مشخص کنیم، گِل و شُل بر سر بمالیم و در پای این جنازه های ایستاده زنجیر زنیم.*
این پیشنهاد را با دوستی مطرح کردم، گفت به‌ تبعات آن بیاندیش، دستگیری ، پرونده سازی و …
گفتم ان هم راه دارد
انجا ک رفتیم نخست سلام فرمانده را میخوانیم؛
نه فقط دهه نودی ها،که تا دهه بیست را هم همراه میکنیم، مرگ فرا رسیده است این دیگر پایان است، پایان را که نبایدهراسی باشد.
«آنکه دست از جان بشوید آنچه در دل دارد بگوید»
اما ما چیز دیگری میخوانیم:
این سوگ سنگین و این بلای بزرگ را فریاد میزنیم وشال عزا میپوشیم ، این مظلمه ی جان گداز را طول چپ مینوازیم و اشک خون میافشانیم.
اسب ها را کتل میکنیم،
رخت سوگ بر تنشان میپوشانیم،
دستمال سیاه بالا میبریم،
*مادران ایلمان دیرسالی ست شروه خوانی را تمرین کرده اند،هر روز در ماتمی.*
اما اینک پایان زیست جمعی ست،
مرگ از نوع همگانیست.
،مرگ یکباره شیون یکباره میطلبد.
بس است دیگر .
همه ی هستی خود را میبینیم که اهسته و دردناک اب میشود ، میسوزد، نه!زنده زنده گور میشود.
نمیدانم؛نکند اصلا همه ی ما مرده ایم،شایدروح همه ی ما سالهاست که به ابدیت پیوسته است.
نکند روح ضعیف ماست که در کالبد همزادانمان این درختان کهن سال بلوط ، حلول کرده که اینچنین می میرند..
اما نه:
مرگ اینها گرچه بسیار دردناک اما جوانمردانه است.
غرورشان اجازه افتادن نداده
ایستاده جان دادند؛
شاید میدانند که حماسه سازان میهن پرستی در گذشته سرزمین شان انگونه که زاپاتا هم میگوید بر این باور بوده اند که:
*«ایستاده مردن به از زانو زده زیستن است*»شایدهنوز هم امیدوارند که بمانند
بمانند تا مارا نگه دارند.
این همزاد هزار ساله ما،قوت ما بود
آب ما بود هوای ما بود، خاک ما بود،اصلاجان ما بود .
بی همه ی اینها کدام میمانیم؟

*بلوط برکت سفره مان بود روشنی اجاقمان بود *
*ستون عمارت و سقف خانه مان بود.
سنگر دفاع و تیرِ کمانمان بود*
سایه ای از امید بر سرمان بود و جان ما بسته به جانش بود.

بلوط *شعر ماست،موسیقی ماست،نغمه های یاریار و سوز و گداز دی بلال ماست*
هنر ماست،و جمع اینهاهویت ماست،حیات ماست
کدام قوم و ملتی را سراغ دارید که شاهد مرگ دردناک هویت خویش باشد و دم بر نیاورد ؟
من باور دارم سالهاست مرده ایم.
آی بویر احمد !بهمئی!طیبی !دشمن زیاری ، اهای ممسنی !باوی !چرام !
نخیر پاسخی نیست،
اینجا مزار اباد گشته است به قول اخوان سالهاست که«وایِ جغدی(شووکی)هم نمی آید به گوش»
و «دردمندان بی خروش و بی فغان »آرام و بی هیاهو نشسته اند ، وقتی میگویم مرده ایم باور کنید،
کو سواران و کو دلاوران و ناموران ایل؟

آی *سید باقر!تاجگردون!موحد!هدایتخواه!چرا «کس به میدان رو نمی آرد»؟*

اینک عیان کشت که نیاکان مان،نیک نامان تاریخ ند،همواره بر بام بلند ایثارنغمه آزادگی سرودند،بایدبه جستجو برخیزیم و هرکدام سنگ مزاری ندارند،شیر سنگی بر مزارشان بتراشیم؛
این نسل ماست که به قول شاملو بی نیاز از سنگ و تاریخ است.
بذر رنج و نهال بی تفاوتی که برای فرزندانمان کاشته ایم چه بَر خواهد داد؟
آیا هرگز آینده ای برای آنها متصور خواهد بود؟
*اینک که «کرکس زرین» دشت خاوران از فراز ستیغ دنا آهنگ تابیدن میکند دیگرش یارای درخشیدن نیست چرا که دیگر «هست»ی نیست که شعله های غرورانگیز خویش را از روزنه ی برگ های زندگی ساز بلوط گذر دهد و سرافرازانه پی باختر گیرد*
کاش اندک زمانی درنگ میکرد تا بتوان این رخت سیاه را بر تن گیتی دید شاید انگاه چاره ای ساز شود.
این خوره و موریانه که به جان ستون کهن اما استوار زندگیمان افتاده است درمان بی تفاوتی و بی تدبیری را،آشکارا فریاد میزند،
ای دریغا که فریاد رسی نیست.

به بلندای حیات که در گذر تاریخ مینگریم چه بسیار کاروانها که از میان این بلوط زار های تلخ کام گشته زاگرس گذر کردند و امدند و خاک شدند و از خاکستر انها چونان ققنوس،بذر های امیدبلوط رویاند و در هر روزگاری پیام بودن را ،پیام نبرد باسختیها را که پیام مهم زندگیست همواره ساز میکرد؛ اما اینک سوز این سرمای درگرفته،همه ی هستی مارا اهسته و دردناک به انجماد و نیستی میبرد.
آهای آدم ها
آهای هر که پنبه در گوش ندارد!
و ای کسانی که بر سیل پاکستان مویه کردید و اشک ریختید،ای کسانی که بر ستم هم کیشان دیگر سرزمین ها ناله کردید و…عزای همگانی میکنید،
*چرا بیخ گوشتان مرگ هم میهن و هم کیشان خود را به نظاره نشسته اید؟*
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: