پایگاه خبری آوای رودکوف:نمیدانم از کجا شروع کنم، از کدام درد بگویم. از محرومیت ؛ از بی توجهی و نا برابری در توسعه و یا بن بست بودن شهرستان که بوی فقر و ناامیدی میدهند، یا از چهرههای تکیدهی مادرانی که چشم به راهِ معجزهای برای شفای فرزندانشان هستند؟
اینجا، در لنده، درمان یک آرزوی دستنیافتنیست. بیمارستان که ندارد، دلخوشی مردمانش به چند پزشک عمومی است و درمانگاهی کوچک که گنجایش این همه درد را ندارد. گاهی، فقط گاهی، سایهی یک متخصص بر سرشان میافتد، آن هم موقتی. مثل بارانی که در کویر میبارد و زود تمام میشود.
وقتی کسی حالش بد میشود، وقتی مرگ کمین میکند، راهی جز اعزام به شهرهای اطراف نیست. جادهها طولانی و پرپیچوخم، آمبولانسها فرسوده و کند. چه بسیار جانهایی که در همین جادهها پرپر شدند، چه بسیار خانوادههایی که داغدار شدند.
اینجا، درد فقط بیماری نیست، درد، نابرابریست. درد، بیتوجهیست. درد، فراموش شدن است. اینها هم حق دارند، حق دارند که سالم باشند، حق دارند که درمان شوند، حق دارند که زنده بمانند.
اما انگار کسی صدای آنها را نمیشنود. انگار لنده، از نقشهی ایران پاک شده است. آنها فقط یک مشت آدمند که دارند فراموش میشوند. دارند با درد میسازند، دارند با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.
کاش کسی پیدا شود، کاش کسی دلش به حال آنه بسوزد، کاش کسی کاری بکند. کاش معجزهای بشود. کاش…
و ای کاش وزارت بهداشت و دانشگاه علوم پزشکی به داد این شهرستان برسند و مرهمی باشند بر این زخمهای بیپناه. امید داریم که وقتی صدای ما را شنیدند، درهای نجات و درمان به روی لنده باز شود و این مردم مظلوم، بتوانند نفس بکشند و زندگی کنند.
به امید روزی که عدالت و سلامت، حق همهی ما باشد.