پایگاه خبری آوای رودکوف-محمد صادق علی پور:نمیدانم از شیون مادران، خواهران و خانوادههای قصه ماتم بسرایم یا از بیخیالی مسئولینی که با هزاران وعده و وعید پوچ و توخالی، بر مسند ادارات نیمهشهرستانی لنده تکیه زدهاند.
نمیدانم دردهای استخوانهای فرسودهام را بر سر خان گستردهی کدام مدیر پهن کنم که فردا روزی، انگ تملق را بر پیشانیام نچسبانند؟
آری، حکایت شهری که فقط به نامِ اولینهاست، این است که امروز در اوج محرومیت خفته و بیدار شدنش بهمنزلهی حقیقی، به داستان اصحاب کهف شباهت یافته است.
روزی یا هفتهای نیست که به علت کمبود امکانات بهداشتی و پزشکی، خانوادهای در شهرم و جگرگوشهام «لنده» پرچم ماتم و سیاهی به اهتزاز درنیاورد.
دلمان خوش بود که کلنگ بیمارستانی، آن هم فقط برای بیستهزار نفر، به زمین زده شد، اما اکنون ماههاست که این وعده نیز، همچون ساختمان نیمهتمام دانشگاه پیامنور، جاده لنده به تشان و دایر شدن ادارات شهرستانی، به خواب ابد رفته است.
کجایند مدیرانی که پس از چهلاندی سال از انقلاب اسلامی، قرار بود شهر اولینها را در قلهی مرتفع امید ترسیم کنند؟
چرا نباید دستی بجنبانیم و بهجای تحمیل خواستههای فردی، قومی و قبیلهای بر صاحبان قدرت منطقهای و ملی، به فکر آبادانی این خاک مظلوم و پاک کردن برچسب تحقیرآمیز محرومیت از پیشانی شهرمان باشیم؟
متأسفانه، نبود امکانات پزشکی در درمانگاه لنده ـ که هیچ سنخیتی با یک درمانگاه درجهدَه هم ندارد ـ موجب شده تا شهروندان ما برای کوچکترین بیماری، رهسپار دهدشت شوند؛ در پیچوخم جادهای که اگر بیماریشان نکُشد، جاده دست از جانشان برنخواهد داشت!
چرا اعضای شورای شهری که با هزاران وعده آمدند، تا امروز هیچ حرکتی برای رفع این مشکلات نکردهاند؟
چرا بسیاری از بیماران اورژانسی تا رسیدن به بیمارستان دهدشت جان میسپارند؟ آیا این همان بیدغدغهگی نسبت به دردهای مردم لنده نیست؟
چرا با وجود بهترین دستگاه سونوگرافی در لنده ـ که سالهاست بهعلت ضعف مدیریت بهداشتی خاک میخورد ـ باید هر روز صدها نفر از همشهریان، برای یک سونوگرافی ساده، راهی شهرهای مجاور شوند و خود را در معرض خطر جاده و هزینههای سنگین قرار دهند؟
لنده نیازمند وجدانهای بیدار است؛ فرزندان وطندوست، نه صندلیدوست.
این شهر نیازمند خانهتکانی مدیریتی است؛ باید دلسوزانی بر صندلیهای مدیریت بنشینند که هیچ پشتگرمی از بالا نداشته باشند و تنها تکیهگاهشان وجدان و مردم باشد.
«دردم اگر یکی بود، چه خوب بود…
حیف که آرزوهایم، همه خواب بود.»