در کوچهها بوی خاکِ تازه وزیدن گرفت، صدای شادی کودکان با نوای باران درآمیخت، و مردم این دیار، همچون سالهای ایمان و صفا، دوباره سر به آسمان برداشتند و گفتند:
«شکر نعمت، نعمتت افزون کند.»
باران آمد تا یادمان بیندازد که هنوز آسمان دلش برای زمین میتپد، هنوز خدا گوشهچشمی مهربان بر این مردم دارد، مردمی که با دستان پینهبسته و قلبهایی آکنده از عشق، هر قطره را نشانهای از الطاف الهی میدانند.
بیاییم در کنار این باران، ما هم زمین دل خود را بشوییم از غبار فراموشی و ناسپاسی. بذر لبخند، مهربانی و دعا بکاریم؛ برای روزهایی سرسبزتر، برای آسمانی آبیتر و زمینی که دوباره بوی زندگی دهد.
کهگیلویه و بویراحمد، این سرزمین عشق و بلوط، دوباره جان گرفته است؛
و ما، با چشمانی نمناک و دلهایی آرام، لبخند خدا را در چکچک باران لمس کردیم.