« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
معاون اول رییس‌جمهور گفت: در درون آن‌قدر مصائب زیاد است که آدم باید به تنهایی خودش گریه کند و گریه‌های حضرت علی (ع) را در درون و باطن خود به یاد بیاورد.
کد خبر: ۱۳۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۱۱/۱۹

اوای دنا-سعادت صالحی نیا: دنیا آزمایشگاه است نه آسایشگاه و شلمچه جای کسانی است که برای هموار کردن ((راه کربلاي)) تو قطعات بدن، قطرات خون، کاسه های سر و سینه های خود را فدا کرده اند.آری جناب سر خوش، شاید شما روی خاک وخاشاک نمی توانید بخوابید. چه رسد به توپ و گلوله آتش شب های حمله.خواهشاً اندیشه، قلم و سخن خود را تنظیم کنید. سخن شهدا خدای سخن ها بود. آقای سرخوش احتمالاً زیاد سرخوشی به سر شما زده بود که در شلمچه دنبال استراحتگاه بودید، اگر محل استراحت می خواستید ،آدرس هتل دلوار را از خودم می گرفتید.اگر نمی دانید بگذارید من برایتان بگویم، آری 25 سال پیش کسانی بودند که با همه وجود غربت حسین و مظلومیت حق را حس کردند و هشت سال دفتر عاشورئيان را با خون خود نوشتند. و ما آن دفتر را باید به نسل های بعد انتقال دهیم تا نیروی شهادت را تربیت نماییم.این است فرهنگ شهدا، فرهنگی که نوجوانان و همه مردم را شیفته خود کرده است، در ضمن تمام بچه ها به رضایت والدین به آنجا می روند...به راستی شما نمی دانید آنجا چه خبر بوده است؟شما نوشتید(( در شلمچه جز پارس سگ های وحشی دیگرهیچ چیزی نیست )) این است جواب سینه های سوزان مادران شهیداین است جواب چشمان منتظر فرزندان شهید.شاید کاروان شما راه را اشتباهی رفته است که شبانه به آنجا رسیده اید. ولی با این وجود آیا شب که می رسد باید انصاف هم بخوابد؟گوهر ایمان و شرف خویش را دریاب که آنجا گنجینه معنویت و سازنده ترین عنصر برای هر انسانی است.جناب سر خوش چه شده است که شما کربلای ایران را به تمسخر گرفته اید؟چه شده است که خاک شفا بخش دردهای مردم را با دستشویی برابر می دانید؟چه شده است که کاروان خود را برتر از کاروان شهادت دانستیده اید؟حرمت نگه دارید.حرمت آنانی که از گرمای خورشید شلمچه و در معرض تابش آن حرارت عشق و شوق شهادت را یافتند.چه خوب است که شما می دانید خوابیدن در مسجد جایز نیست ولي  آیا نمی دانید که بی حرمتی به خون شهدا گناهی است نابخشودنی ؟کاش به اندازه اروپایی ها برای قهرمانان جنگ تان حرمت قائل بودید.حال بگذریم که این جنگ،جنگ حق علیه باطل و به دفاع از اسلام، وطن و ناموس ملت ایران بوده استدر پایان بدانید که خاک شلمچه با دل سخن می گوید، و تنها گوش حسینیان آن را می شنوند، پس حسینی شویم/نویسنده: سعادت صالحی نیا عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهردانشجوی دانشگاه خرد  /در جواب عبدالمحمد سرخوش/ در پی درج متن توهین آمیز به دفاع مقدس در هفته نامه نصیر؛گام نیوز *به گزارش اوای دنا به نقل از گام نیوزهفته نامه نصیر بوشهر در شماره 573 صفحه 6 خود در مطلبی با عنوان مشاهدات عینی در سفر کربلا به قلم عبدالمحمد سرخوش به بهانه سفرنامه نگاری کربلا به دفاع مقدس توهین نموده و دل عاشقان دفاع مقدس را به درد آورده است. هفته نامه نصیر بوشهر به مدیر مسئولی لاوری سالهای سال است که در اقداماتی نابخردانه، آرمان های مردم، انقلاب و اسلام را مورد هدف قرار می دهد. بخشی از مطلب هفته نامه نصیر:«شبانه وارد شلمچه شدیم، شلمچه ای که آقایان وادی نور می نامند(!)، همه ساله بچه های خردسال مردم را به آن جا می فرستند، تلفاتی هم می دهند. درآنجا یک مسجد و شش قبر و چندتایی دستشویی که تا مسجد 500 متریا کمتر و یا بیشتر فاصله دارد و (جز) پارس سگهای وحشی دیگرهیچ چیزی نیست ...!!!!!»
کد خبر: ۱۱۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۹/۰۴

اوای دنا-عیسی پاکار:باور کنید قلمم از نوشتن در باب موضوعی که قصد نگارش آن را دارد شرمگین است و خدا می داند که بیش از چند سال است که این قلم صبر کرده تا مشکلاتی که پیش روی مردم عزیز قلعه رئیسی است حل شود تا مبادا این قلم به سیاه نمایی و بزرگ کردن مشکلات متهم شود. اما چه کند که انگار برای بیدار کردن برخی مسولان مربوطه کار از تلنگر و اشاره گذشته و بارسانه ای کردن و فریاد زدن جهت حقوق از دست رفته مردم اقدام کرد.وبه قول مولای متقیان حق دادنی نیست و گرفتنی است. این مقدمه را چیدیم تا بگوئیم آقا جان در شهر قلعه رئیسی مشکلات فراوانی وجود دارد.سلام آقا محمود عزیز: من ازشهرغریب و همیشه تنهایم ،قلعه رئیسی بن بست و بی کس و کار سخن می گویم ٬ دکتر جان ! قسم به زخم های  کهنه شهرم ، قسم به دردهای نگفته اش و قسم به مردمان شهرم  که هیچ وقت مجالی برای گفتن درد دلهایشان نداشته اند ٬ قسم به مردمان دلتنگ و همیشه قانع دیارم  که با ۱۰ کیلو برنج و یه پنج کیلویی روغن سرنوشت خودشون رو بارها و بارها فروختند  ... سخنی جز از سر صدق و صفا نخواهم زد ٬از روحیه صراحت گویی خودت الهام میگیرم و راحت حرف هایم را میزنم ٬  قلعه رئیسی من گل است ٬ اما گلی که پژمرده دوران است ٬ زجر کشیده اعصار گذشته است ٬  دکتر جان قلعه رئیسی این روزها اصلاْ حالش خوب نیست ؟ بامریضی های جور واجورش دست و پنجه نرم می کند  ؟ ... اما مثل همیشه می سازد  و می سوزد و الکی هم می خندد .. گلو درد چرکینش این روزها خیلی اذیتش می کند ؟ ... هنوز هم تزریقات چی های ناشی بدون تجویز متخصص  تند و تند پنی سیلین بهش می زنند ... همه جاش ورم کرده ٬ تنگی نفسش که دیگر قوز بالا قوز شده است  ؟دکتر بی رو در وایسی بگم ٬ همه میدونن بذار شما هم بدونی !! بیشتر جواناش در شهر های غریب در بدترین شرایط ممکن دارن کار می کنن یه روز به این فکر افتادم کسانی که چند ماه میرن جای کار می کنند و از خانواده دورند چقدر پول با خودشون میارند اینا دو ماه الی سه ماه میرن در عسلویه یا ماهشهر یا گناوه ،باور کنید خودشون می گفتن خیلی هاشون موقع برگشتن پول کرایه ندارن ،دکتر جان٬ یادم میاد اون موقع ها هم قلعه رئیسی بیکار بود ٬ اما وقتی شما اومدید یه نور امیدی هم همراهتون اومد ٬ یه روز یادمه دو تا پیرمرد نشسته بودند و با هم حرف میزدند ٬ منهم ناخواسته گوش میدادم ٬ یکشون می گفت با آمدن آقای احمدی نجات بچه هامون میرن سر کار ٬نجات پیدا می کنیم ٬ دیگری گفت : احمدی نژاد نه احمدی نجات ٬ اما پیرمرد قبلی اصرار داشت که احمدی نجات و آخرش هم گفت حالا چه فرقی می کنه نژاد یا نجات اون اومده ما رو نجات بده پس میشه احمدی نجات ٬ و من در دل به تحلیل این پیرمرد احسن گفتم ٬ اما دکتر جون هنوز هم پسرای اون دو تا پیرمرد بیکارن ؟ احتمالاْ چون بیکارن شاید کار بدی انجام بدن... حالا نمی دونم در مورد شما چی می گن ؟ دکتر جون یه عده ای  بی عار توی شهر ما هستند راستش نمی دونیم با اینا چکار کنیم ٬ دارن به اسم شما حکومت می کنن ؟ می برن  ٬ می دوزن ٬ اما هر چه می دوزن اندازه تن کسی نیست ٬ یا تنگ تنگه ٬ یا از گشادی زار میزنه ٬ خب صد تا علت داره !! آقایون اصلاْ اینکاره نیستند ٬ بیچاره ها اشتباهی اومدند خیاط شدند ٬ علم مدیریت قانون داره ٬ خدایا تو خود شاهدی بعضی از این آقایون لیاقن نگهداری یه نفر رو ندارن چه برسه به یه اداره و چندین نفر ٬  دکتر جون بخدا دیگه نمی دونیم زمان بیکاری ٬  با نداری و درخواست  بچه ها چکار کنیم ؟ لباس میخوان ٬ کیف و کفش میخوان ٬ نون شب میخوان  ... الهی بمیرم ٬ چند ماه پیش شنیدم چند تا  از دردمندهای قلعه رئیسیی  شام شب ندارن ٬ از درد بیکاری رفتن غربت ، شاید یه کاری گیرشون بیاد تا بیشتر از این به بعد شرمنده زن و بچه هاشون نباشن ٬  ...دکتر جان !!قلعه رئیسی من غریبه توی این استان ،انگاری  بچه زن دومه  .... اونم نه زن عقدی دائم  ٬ زن صیغه ای ٬ نه به لباسش میرسن و نه به خوراکش ٬ زخم زبون هم بهش میزنن ٬ آخه به آینده هم امید وار نیست چون  مهریه هم نداره ٬  زخم  کم لطفی مسئولین غیر قلعه رئیسی  هنوز رو تن شهرمشهوده  ... اگه برات بگم چه گندهایی به اسم مدیریت های گتره ای زدند باورت نمی شه ٬ دکترجان ٬  خوب میدونم از شنیدن این حرفها دلت به درد میاد ولی به من اجازه بده حرفامو بزنم ٬ ...محمود عزیز بخدا قلعه رئیسی  مستحق این همه بی مهری نیست  ... این همه نسخه های مختلف جور واجور  براش می پیچند که یکش اصولی نیست ...  ٬ آخه تو کدوم شهر مسئولینش اینقدر نسبت به مردمش بی توجه اند ٬ تو کدوم شهر مسئولینش اینقدر به فکر استخدام فک و فامیل خودشون هستند ٬ تو کدوم شهر اینقدر آدم غیر متخصص سر کاره ٬ کسی هم عین خیالش نیست! انتخاب شهردار و رئیس آموزش و پرورش در این شهر بر چه اساسی صورت گرفته است؟ بذار نگم که بیشتر از این آبروی ریزی نشه. آقای رئیس جمهور ٬ توی این شهر همه به فکر حفظ پرستیژ اداری خودشون هستند تا بفکر کار و تلاش ٬ همش لاف و گزاف ٬... در آمدن از خجالت فامیلها !دکتر جان ٬  قلعه رئیسی  جوان ها و فرزندان لایق و شایسته ای داره که کسی  قدرشون رو نمی دونه  ٬ اصلاْ برای نگهداری اونا تلاشی انجام نشده،اونا رو دربدر و آواره شهرهای دیگه کردند که الحمدالله همه هم خوب رشد کردن ٬ آقای دکتر انتخاب مدیران در قلعه رئیسی بر اساس روابط است  نه تخصص و کارایی و همین امر باعث گردیده است  مدیران که اصول اولیه مدیریت را هم نمی دانند  از بکار گیری نیروهای متخصص بترسند ٬ چرا که برای صندلی ریاست آنها تهدید محسوب میشود دکتر جان بیا در این چند ماه کاری بکن کارستان ٬ بخدا تا ابد دعایت خواهیم کرد  و من خودم به همراه همه بچه های قلعه رئیسی قول میدهیم همچنان به شما در وفا دار بمانیم. قول بده دیگه اجاز ه ندی هر مدیر بی تدبیر و ترکیبی به صرف سفارش آقای ایکس بشه مدیر اداره ای و شروع کنه به قلع و قمع افراد بی گناه  ٬ آقای دکتر٬آخه چرا باید قلعه رئیسی بشه طرح کاد مدیران بی تدبیر و بی ترکیب ؟ چرا باید یه عده ای مدیر فله ای  صرف طرفداری از یه  آدم که در انتخابات پیروز شده بر مستند حساس ترین ادارات  جولان بدن ٬ نه علم مدیریت می دونن و نه سوادش رو دارن ٬ بخدا دکتر جون قلعه رئیسی خیلی گناه داره  ٬ دلم براش میسوزه !دکتر بخدا لیاقت ما بیشتر از اینهاست ٬ اصلاْ  نمی خوام بگم به ما ترحم کنید ٬ نه !! حق ما رو بدبد ٬ همین ! همین ٬ همین ٬گره گشای مشکلات ما جز شهرستانی شدن قلعه رئیسی هیچ چیز دیگری نخواهد بود.دکتر جون چون خوب می شناسمت ٬ هم جنسیم ٬ اینگونه درشتی کردم  منو ببخش ٬ منتظرم بیبینم و بشنوم که در مورد شهرم اقدامات مفیدی انجام گرفته است ٬ بدون تردید اینکار شما هم اجر اخروی دارد و هم اجر دنیوی .
کد خبر: ۱۱۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۸/۱۸

اوای دنا-مجتبی انصاری: "یا نور المستوحشین فی الظُّلَم"به آسمان نگاه میکنند بعضی از این آدمهای خاکی. گویا دنبال ستاره ای می گردند که از همه پرنورتر باشد، اما دل، دنبال کم نورترین آنها میرود و آنرا برای خودش انتخاب میکند.وقتی از دل میپرسم چرا کم نورترین آنهارا انتخاب نمودی؟می گوید:او از همه پرنورتر است! زیرا از همه آنها نسبت به زمینِ... زمینِ خاکی لهو و لعب دورتر است.جان دل و دلدار به فدای آن انسانهایی که از این زمین دورند و کم نور.و دل ادامه داد:من دنبال ستاره ای میگردم که دست هیچکس به آن نرسد.سلام و درود افلاکیانِ خاک نشین به این ستاره ها که کسی نمیتواند به آنها دست پیدا کند،مگر با نظر رحمت، و مگر با هم طرازی و یا با سعادت.دل ادامه میدهد:من خاکی بودم که نتوانستم خاک شدنم را ببینم. اما خاکی دگر پیدا شد و به من آموخت خاک شدنم را. زیرا او دگر خاک نبود،بلکه شهید بود.سلامی میسپارم به خوبهای عالم تا آن را فردای رستاخیز هدیه و به عاریه نثار عزیزی کنند که مرا بیدار کرد.دل گفت:چه میگویی،مثل اینکه خیلی داغی،سلام به کی؟!گفتم:آری من داغم از عشق این ستاره ها نسبت به معبودشان؛ و سلام من هدیه به کسانی میشود که این ستاره ها را به من،ما و شما شناساندند.سلامی گرم و صمیمی از طرف آنان که زیبا رفتند، به آنان که زیبا دربارة آنان نوشتند...برادر بزرگوار،جناب آقای سید ناصر حسینی بحرینی با عرض سلام و آرزوی توفیق روز افزون برای شما در تمامی مراحل زندگیآقای حسینی بحرینی،نه شما مرا دیده اید که بشناسید و نه من این افتخار را داشته ام که یک جانباز و آزادة پر افتخار استانم را از نزدیک ببینم،هنگامی که در ابتدا اوصاف و تبلیغاتی را راجع به کتاب" پایی که جا ماند" شنیدم،حقیقتا اول آنها را مثل غالب تبلیغ هایی که چندان بویی از واقعیت نبرده اند، تلقی کردم؛اما نمیدانم چه شد که این کتاب را خریداری کردم و ظرف مدت کمتر از 5روز این کتاب را به پایان رساندم. فقط میتوانم بگویم که لطف خداوند و اهل بیت(علیهم السلام) شامل حال صاحب این قلم شده؛انصافا این کتاب در جذابیت فوق العاده بود و در ایجاد شور و شعور،بی نظیر.کتاب شما را که خواندم یقین پیدا کردم سرشار از معنویت همان سالهای جنگ است(که دیگران تعریف کرده اند)؛ و امان از رنجی که می بریم! قدر این قلم و وجود را بدان."پایی که جا ماند" حکایت غربت و شجاعت،حکایت ایثار و مقاومت؛آنجا که انسان وا می ماند،آنان نمانده اند؛آنجا که انسان می میرد،آنان زنده شده اند؛ و آنجایی که هیچ کجا نمی توان دید و شنید و یافت؛مردانی که با پیوند با خدا و اولیای خدا،از قوانین و قوائد بشری فراتر رفته اند.کتابی که مطمئنا اگر خیلی ها بخوانند،از خیلی چیزها می بُرند و خیلی چیزها را می یابند. سفرة جنگ برای شما هنوز باز است و دَرِ باغ شهادت بر پاشنه چرخیده. مبادا طعن طلحه ها و نیش زبیرها و سلک کوفیان تو را از راه باز دارد؛پایدار و ارزشی بمان و بدان افتخار کن. *تشکر میکنم و میکنیم از همه کسانی که برای شهدا می نویسند و سختی می کشند....و بوسه بر آن دستانی میزنیم که یاد شهدا را با قلم و هنرشان زنده کرده و میکنند.و اما صحبت اصلی بنده:اگر شهدا رفته اند تا مقدمة ظهور امام زمان(عج)فراهم شود؛پس تکلیف ما چیست؟ چه کسانی و چگونه باید ما را به سوی تکلیفمان رهنمون کنند؟ و در این روزگارِ هزار و یک رنگ،چه کسی را میابی که خواهان بیرنگی باشد؟چه کسی را میتوانی پیدا کنی که دنیا و زرق و برق هایش بر تارک وجودی اش ردّ پایی نگذاشته باشد؟ و ... اگر منصفانه اطرافمان را نیم نگاهی بیندازیم خواهیم دید،دور و برمان چنین افرادی هرچند انگشت شمار وجود دارند. انسانهای بزرگی که سخت گمنامند.عزیزانی که بیشتر از زخم تیر و ترکشها جای پای تازیانه های تنهایی و غربت سراسر وجودشان را فرا گرفته است. اگر قدری بیشتر درنگ و تأمل به مغزمان راه دهیم می بینیم،نسل سوم وچهارمی هایی را که در این کشاکش سخت در  تلاش وجست وجوی برای  یافتن حقیقت هستند،اما نمیدانند چگونه. میدانند که نیازمند شناختن شهدا و فرهنگشان هستند،اما نمیدانند از کجا باید شروع کرد،تا صید دامهای تهاجم فرهنگی دشمن نگردند. اینکه با خواندن کتاب "پایی که جا ماند" من هم مانند خیلی از خوانندگان دیگر تحت تأثیر این کتاب قرار گرفتم و...  شاید چیز تازه ای نباشد. اما با خواندن این کتاب به جرأت میتوانم بگویم که جزو نادر کتابهایی است که همیشه نیاز رجوع به آنها را احساس خواهم کرد،چرا که این قبیل آثار به معنای واقعی افکار جوان و نو ظهور را جهت دهی میکنند و در تعیین مسیر به مثابة یک قطب نما عمل مینمایند. در واقع در مطالعه این اثر،آزادگان و اسرای سرافراز را به شکل اسطوره های دست نیافتنی ندیدیم که نتوان به آنها نزدیک شد،بلکه کاملا برعکس، همچنین شهدا را به عنوان انسانهایی شناختیم که راز آسمانی شدن و جاودانگی شان را در مبارزه با نفس و هواهای نفسانی یافته اند. فهمیدیم که شهدا انسانهایی بودند که فاصله بین حرف و عملشان صفر بوده است. آزادگان سرافراز ما مردمانی بودند همه یکرنگ،اما پررنگ؛همه یک دل،ولی دل داده. انسانهایی که هستی را بازیچه خود کرده بودند تا برترین مرگ را پذیرفتند و برگزیدند. انسانهایی که هرگز حقیقت را به خاطر مصلحت ذبح شرعی نکردند. هرگز بخاطر حفظ منافع فردی،منافع جمعی را نادیده نمی گرفتند و...  و امروز جوان ما وقتی در مقام قیاس بر می آید،اگر نباشند امثال شما عزیزان که علی رغم تمام سختی ها و مصائبی که در کار و رسالت عظیمی که بر دوش گرفته اید،باز هم جوانمردانه ایستادگی میکنند،چه خواهد فهمید؟به کجا خواهد رسید؟ ...و نمیدانم که با نوشتن این مطلب توانسته ام بگویم که ما نیازمند این قبیل اثرات پویای فرهنگی در راستای شکل دهی درست  به زندگی خود و اطرافیان مان هستیم یا نه؟ بنده با همه وجود و بر اساس تکلیف،میخواهم به گوش عده ای از مسئولین که متأسفانه جنگ و ارزشهای دفاع مقدس را خواسته و ناخواسته کمرنگ می انگارند،برسانم که باطل همیشه کف روی آب است، و چند صباحی سیلان دارد. عاقبت حق است که ماندنی است،پس به جاست قدری تأمل نمایند، شاید ...  .سید ناصر عزیز،صمیمانه ترین تبریکات بنده نثارت باد که شامل رحمت حق گشته ای و نصیب و روزی ات، رزق به حق پیوستگان و یادگاران دفاع مقدس.
کد خبر: ۹۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۱/۰۶/۱۵

اوای دنا: بیاد شهید طیب و همه ی شهدای ایران زمین:چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم . پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است . کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود دیگر کسی نیست که در وصف گلهای لاله و شقایق شاعرانه ترین احساسش را بسراید و بگوید : چرا آلاله آنقدر سرخ است چرا امثال شهید طیب هنوز به خوبی معرفی نشده اند؟ چرا نام پر آوازه شهید هدایت الله طیب را فراموش کرده ایم ؟ چرا و چرا... و اما شهید طیب کیست وکه بود؟هدايت الله طيب، متولد سال 1333هجري شمسي، در قريه تنگه‌بر سفيد، از توابع شهرستان كهگيلويه،در روستايي محروم و دورافتاده. دوران كودكي‌اش در روستا سپري شد و در سال 1341 وارد دبستان شد. دوران دبستان را با موفقيت سپري كرد و بعد از دوران دبستان براي تحصيل در دوره دبيرستان به بهبهان رفت و در رشته طبيعي در دبيرستان "25شهريور"، مشغول تحصيل شد و نهايتا در سال 1353دوره دبيرستان را تمام كرد. دوره دبيرستان در زندگي شهيد هدايت، دوره مهمي بود؛ هم از اين حيث كه به شدت روي به مطالعات ديني آورد و از طرف ديگر با افرادي آشنا ‌شد كه با برگزاري جلسات هفتگي وارد قضاياي سياسي و مبارزات انقلابي گرديد. در اين دوران ساواك از جلسات‌ هدايت‌الله مطلع و در خرداد ماه سال 1353، توسط ساواك بازداشت مي‌شود و چند شبي را در زندان ساواك گچساران مي‌ماند و بالاخره با گرفتن تعهد آزاد مي‌شود و به خاطر همين نمي‌تواند درهمه امتحانات خرداد ماه شركت كند. بعد از آزادي به روستا باز مي‌گردد و ديپلمش را در شهريور ماه اخذ مي‌كند. با پايان دوره دبيرستان هدايت‌الله در سال 1354 به سربازي رفت و بعد از دوره آْموزشي، به خاطر اينكه ديپلمه بود به عنوان درجه‌دار انتخاب ‌شده و در رشته تانك دوره ديد. دوران سربازي قهرمان داستان ما در 16 ارديبهشت 1356 تمام ‌شد و از اين لحظه به بعد داستان وارد لحظه حساس خود مي‌شود زيرا هدايت مقدمات سفر به آمريكا را براي تحصيل شروع كرد. تا زمانيكه شرايط سفر براي هدايت فراهم شود وي در يك شركت آبرساني به عنوان رييس كارگزيني مشغول به كار مي‌شود. محل اين شركت بين آبادان-ماهشهر بود. در اين مقطع باز هم فعاليت‌هاي سياسي‌اش را شروع كرده و تشكل كوچكي در همان شركت راه مي‌اندازد اما پس از مدتي فعاليت اين گروه كوچك در آن شركت لو مي‌رود و هدايت الله طيب مجبور مي‌شود به بهبهان نقل مكان كند. وقتي ماجراي سفر هدايت به آمريكا جدي مي‌شود يكي از دوستانش مي‌پرسد كه چرا مي‌خواهي به آمريكا بروي و همين‌جا تحصيل نمي‌كني؟ حرف خيلي عجيبي زد. «ببين ،شاه عمله آمريكايي‌هاست. ما مي‌توانيم توي امريكا بهتر و بيشتر ريشه‌ اين آدم را بزنيم. ضمن اينكه به هر حال سطح علمي دانشگاه‌هاي آن‌جا هم بالاست و مي‌توانيم از دانش آن سرزمين براي پيشرفت مملكت درآينده بهره بگيريم». بعد از سفر به آمريكا هدايت‌الله طيب در نامه‌هاي خود به اين نكات اشاره مي‌كند كه «ما الان در اينجا بايد علم آنها را بياموزيم تا فردايي كه برگشتيم به مملكت‌مان، گوشه‌اي از كشور را بسازيم». وي از همان ابتدا و قبل از رفتن به آمريكا، اهداف خودش را روشن كرده بود به همين دليل با رسيدن به آمريكا بلافاصله فعاليت سياسي‌ را شروع مي‌كند. هدايت الله به محض تحصيل در رشته كشاورزي در شهر «سنت پطرزبورگ» ايالات « فلوريدا» انجمن اسلامي دانشجويان مسلمان سنت‌پطرزبورگ را تاسيس كرد و در انتخابات به عنوان مسئول انجمن انتخاب شد. وي به همراه يكي از دوستانش كه متاهل بود، ‌خانه‌اي دو طبقه را براي زندگي اجاره مي‌كنند و دوران تحصيل را ادامه مي‌دهد تا اينكه حوادث 13 آبان 1358و تسخير لانه جاسوسي مي‌رسيم. در اين مقطع هدايت‌الله به همراه دوستان انجمنش، در حمايت از تسخير لانه جاسوسي دست به راهپيمايي‌هايي مي‌زنند و با برگزاري نشست‌هايي اين حادثه را براي دانشجويان ملت‌هاي ديگر تبيين مي‌كنند. در اينجا لازم است به اين نكته اشاره كرد كه وقتي هدايت‌الله از امريكا بازگشت، ‌در شهر سوق نمايشگاهي از عكس‌ فعاليت‌ها و راهپيمايي‌هاي دانشجويان مسلمان مقيم آمريكا را برپا كرد و در حاشيه اين كار به دوستان جواناني كه براي بازديد مي‌‌آمدند، مي‌گفت «ما وظيفه داريم، هرجا كه باشيم، فرقي نمي‌كند ايران، ‌آمريكا، هرجا دنيا، بايد در حمايت از انقلاب و امام به پا خيزيم و هر كاري از دست‌مان برمي‌آيد. انجام دهيم‌». وقتي در تظاهرات تسخير لانه جاسوسي در ايران پرچم آمريكا به آتش كشيده مي‌شود دانشجويان آمريكايي به تلافي اين به آتش كشيدن تصميم مي‌گيرند درصحن دانشگاه پرچم ايران را به‌ آتش بكشند. كشمكش‌هايي صورت مي‌گيرد و دانشجويان ايراني مي‌گويند ما چنين اجازه‌اي به شما نمي‌دهيم. نهايتا اين موضوع به اين جا ختم مي‌شود كه جلسه مناطره‌اي در صحن دانشگاه برگزار شود و از هر دو طرف يعني از امريكايي‌ها 4 نفر و از ايراني‌ها هم 4 نفر در مناظره شركت كنند. از ميان دانشجويان ايراني شهيد طيب به عنوان مسئول انجمن اسلامي شهر سنت پطرزبورگ شركت مي‌كند. اين مناظره باعث شد اذهان عمومي دانشجويان نسبت به موضوع روشن شود و بسياري از‌ آن‌ها همدلانه با حادثه تسخير لانه جاسوسي توسط دانشجويان ايراني برخورد كنند. بعد از اين مناظره فضا به گونه‌اي عوض مي‌شود كه آن 4 دانشجوي آمريكايي متهم مي‌شوند وحتي برخي از اساتيد دانشگاه نيز جانب دانشجويان ايراني را مي‌گيرند. با اين همه تعدادي از دانشجويان آمريكايي با كمك و همراهي پليس منطقه اصرار مي‌كنند كه هر طور شده پرچم ايران بايد به آتش كشيده شود. با مقاومت بچه‌هاي انجمن قرار مي‌شود كه آرم "الله" در پرچمي كه قرار است بسوزد، نباشد. خلاصه آمريكايي‌ها پرچم را سر و ته در چوب ‌زدند؛ يعني رنگ قرمز در بالا قرارگرفت و شد پرچم ايتاليا و اين پرچم را آتش زدند. اين موضوع باعث مضحكه نشريات محلي مي‌شود كه دانشجويان آمريكايي به جاي پرچم ايران، پرچم ايتاليا را آتش زده‌اند. بچه‌هاي انجمن همين كه پرچم را ديدند سكوت كردند تا پرچم را آتش بزنند، ‌بعد بلند شدند و شروع كردند به هورا كشيدن و تازه آنها متوجه شدند كه پرچم ايتاليا را آتش زده‌اند. ماجراها همين‌طور ادامه پيدا مي‌كند و منزل هدايت‌الله طيب مي‌شود مقري براي دانشجويان آن شهر و شهرهاي ديگر ايالت فلوريدا براي فعاليت‌هاي سياسي عليه آمريكايي‌ها تا اين‌كه جنگ شروع شد. در اين مقطع دانشجويان ساكت نمي‌نشينند و شروع مي‌كنند به راهپيمايي عليه آمريكا به عنوان يكي از حاميان صدام حسين. پس از شروع جنگ هدايت‌الله براي خانواده خود نامه‌اي با اين مضمون نوشت: «خانواده عزيزم، باور كنيد اين نامه را در فاصله دو تظاهرات نوشته‌ام. قسمت اول را پس از تظاهرات «واشنگتن» كه منجر به دستگيري بچه‌ها شد‌نوشتم و فرصت نكردم نامه را كامل كنم و براي‌تان بفرستم. الان مصادف شده با جنگ عراق و ايران و ما روز دوشنبه 7 مهر ماه به خاطر محكوم كردن دولت جنايتكار عراق در واشنگتن مجددا تظاهرات داريم كه اميدواريم به خوبي و خوشي برگزار شود. البته ما طي پيامي از حضور امام در خواست كرديم كه اجازه فرمايند ما براي جنگيدن به همراه ديگر عزيزان به ايران بازگرديم و راديو هم پيام را پخش كرد كه حتما شنيديد ولي هنوز در اين مورد پيامي از حضرت امام به دست ما نرسيده است». اين نامه در كم‌تر از يك هفته از شروع جنگ نوشته شد و هدايت‌الله طيب و دانشجويان ديگر براي حضور در جبهه اعلام آمادگي كرده‌اند. از همين جا جرقه بازگشت در وجود شهيد طيب زده مي‌شود. يك بار خانواده براي وي نامه‌اي مي‌نويسند و از فعاليت‌هاي سياسي‌اش اظهار نگراني مي‌كنند. هدايت‌الله طيب هم در جواب نامه‌ مي‌نويسد «فقط مي‌خواستم به عرض‌تان برسانم كه عزيزان من، چرا اين‌‌قدر در فكر هستيد؟ شما اصلا نگران ما نباشيد و مطمئن باشيد كه جاي ما خيلي خوب و هيچ‌گونه نگراني‌ نداريم. از نظر درگيري با دولت آمريكا هم همان‌طور كه امام فرمودند مطمئن باشيد كه آمريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند و با اين تلاش‌هاي مذبوحانه‌اش قادر نيست فرياد‌هاي حق طلبانه ما را در گلو خفه كند. عزيزان من ما طبق رسالت شرعي و اسلامي موظف هستيم در برابر توطئه‌هاي ضد انقلاب در خارج از كشور عليه اسلام و انقلاب اسلامي‌مان مقابله كنيم». به دنبال نامه‌اي كه به حضرت امام نوشتند و با هماهنگي‌هاي كنسول‌گري ايران در واشنگتن به طرف ايران به راه مي‌افتند. تاريخ دقيق حركت‌شان مشخص نيست ولي از تركيه در 18اكتبر، 1980يعني 27 آبان 1359 كارت پستالي را براي يكي از دوستانشان ارسال مي‌كنند و در پشت آن مي‌نويسند: «خواهران و برادران ايماني بسيار عزيز و مهربان، سلام عليكم. با آرزوي موفقيت ،سعادت و تندرستي براي همگي شما عزيزان در پيشبرد اهداف مقدس‌تان و با تشكر از محبت‌هاي فراموش ناشدني‌تان، ‌بحمدالله به سلامت رسيديم «استانبول» وامروز با اتوبوس يك‌سره عازم تهران هستيم. هيچ گونه اشكالي براي‌مان پيش نيامد، الحمدالله تا اينجا». اين كارت پستال و پشت نويس آن نشان مي‌دهد كه هدايت‌الله طيب در كمتر از دو ماه از شروع جنگ خودش را به ايران مي‌رساند براي حضور در جبهه. هدايت در دوره سربازي، آموزش ‌دوره زرهي ديده بود بنابراين بلافاصله با بازگشت به ايران و حضور در جبهه، در يگان زرهي مشغول فعاليت و سپس براي تكميل آموزش‌هاي لازم به شيراز اعزام مي‌شود تا در تيپ زرهي شيراز آموزش ببيند. نكته جالب اين جاست كه تا 6 ماه پس از بازگشت به ايران، خانواده از حضور هدايت در ايران خبري نداشتند و گمان مي‌كردند كه وي همچنان در آمريكا به سر مي‌برد. از آن جايي كه هدايت محبت و علاقه خانواده را به خود مي‌دانست و مي‌دانست كه پس از سال‌ها دوري احتمال دارد كه نتواند به نحو احسن در جبهه حضور يابد، ترجيح داد هر طور شده خود را به جبهه برساند و اسباب ناراحتي و دلخوري خانواده را پيش نياورد. اين رفتار نشان از محبت و تبعيت هدايت‌الله طيب به حضرت امام دارد كه به هر حال ايشان به فرمان امام براي اداي تكليف به ايران بازگشتند و نمي‌خواستند هيچ چيزي، مانع اين اداي تكليف شود. در آن دوران هدايت‌الله طيب سلسله سخنراني‌هايي به مناسبت‌هاي مختلف انجام داد و در تعدادي يادداشت و دست‌نويس اشاره كرده است كه: «خدايا نكند ثمره جنگ ياران‌مان، به چنگ فرنگي مسلكان افتد. نكند خونين‌كفنان در غربت بميرند تا خوش‌باوران غرب زده كام گيرند. نه!نه! نه!هرگز! كفر است. مگر مي‌شود خون حسين(ع)پايمال شود و بالاي دست نوشته‌ها هم نوشته بود كه ‌ما مرد جنگيم و از شهادت باكي نداريم». وقتي هدايت آمريكا را با آن همه زرق و برق رها كرد و براي اداي دين خويش به انقلاب رهسپار جبهه‌ها شد، معلوم بود كه ماندني نيست و رفتني است و ديگر در اين دنياي خاكي جايي ندارد. آري مردان الهي عشق را در قتلگاه به كمال مي‌رسانند و هدايت‌الله كه آسماني خاك نشين بود در 5 فروردين 1361 لبيك امام خويش را با خون پاسخ داد و در ميانه‌هاي عمليات فتح‌المبين به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت هدايت‌الله به آمريكا مي‌رسد، در آنجا هم مراسم‌هاي بزرگ داشتي برايش مي‌گيرند و نامه‌اي براي خانواده‌اش مي‌فرستند. در اين نامه به زحمات ايشان در تشكيل انجمن اسلامي اشاره شده و اين كه شهيد هدايت الله طيب، به خواسته و آرزوي قلبي‌‌اش رسيد. دوستان شهيد هدايت‌الله طيب در آمريكا هم خوب مي‌دانستند كه غايت آمال او ، چيزي نبود جز شهادت. در زماني هم كه هدايت هنوز در ايران بود و به شهادت نرسيده بود بچه‌هاي انجمن اسلامي با ايشان مكاتباتي داشتند و براي برخي از امور از ايشان كسب تكليف مي‌كردند. و پايان داستان زندگي اين مرد الهي زمينه‌اي شد تا دريابيم كه براي اطاعت از فرمان امام زمانمان بعد زمان و مكان اصلا اهميتي ندارد و هر كجا كه باشيم بايد در راستاي دفاع از حريم ولايت آماده جانسپاري باشيم. اميدواريم كه زندگي اين شهيد بزرگوار به زودي زود در قاب تصوير نقش بندد تا دنيا ببيند كه در ايران اسلامي فرزنداني پرورش يافتند كه براي كم‌نشدن تار مويي از مولايشان رفاه و سرمايه‌داري را رها كردند و در جدال با اهريمنان زمان عشق را شرمنده خويش ساختند . با تشکر از خبرگزاری فارس
کد خبر: ۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۲۱

اوای دنا:چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت ، جای خود را به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روز نشستن بر روی یک صندلی چه کار ها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها که نثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویل مردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگویی که از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته ، چه دکان هایی علم شده است؟ سلام مادر ! سلام ننه علی ! سلام اسطوره مهربانی !دیروز خبر آمد که بالأخره پیش فرزند شهیدت رفتی ؛ نه این که از او دور بوده باشی و حالا به او برسی ، نه! تو در تمام سال هایی که پسرت آسمانی شده بود ، در زمین ، کنارش بودی و ماندی و خانه که چه بگویم ، کلبه ات را در کنار آرامگاه شهیدت بنا کردی و شب و روزت را در کنار جوان شهیدت به سر کردی تا تجسمی از مهرمادری باشی در روزگاری که مهربانی ها به حراج روزمرگی ها رفته و رو به افسانه شدن گذاشته اند.نمی دانم در آن شب های سرد زمستانی و در آن روزهای داغ بهشت زهرای تهران ، با "قربانعلی" ات چه نجواها کرده ای و در میانه اشک های مادرانه ات با او چه ها گفته ای.این را نیز نمی دانم حالا که به وصال فرزند دلبندت رسیده ای و بعد از سال ها که سنگ قبر او را بغل می کردی ، اینک خودش را در آغوش گرفته ای ، به او چه ها خواهی گفت و داغ غربت سالیانت را چگونه برایش روایت خواهی کرد ؛ نباید هم بدانم ؛ حرف های مادری و فرزندی ، رازهایی دوست داشتنی بین خودشان است و بس!اما ننه علی ! تو را به آن سال های فراق و به آن قرآن  درشت خطی که بارها در کلبه ات ختمش کردی ، قسمت می دهم هر چه به شهیدت می گویی بگو ، اما حال و روز ایرانی که علی تو و علی های دیگر برایش فدا شدند را برایش باز مگو! بگذار روحشان آزرده نشود. به پسرت نگو که او و همرزمانش هر چه رشته کرده بودند را عده ای دارند به اسم همان شهیدان پنبه می کنند! نگو که چنان دارند جوانان را از اسلام عزیز می رانند و بدان بدبین می کنند که میسونرهای مسیحی هم نتوانستند چنین کنند؟چه نیازی هست اوقات قربانعلی را تلخ کنی و به او بگویی که با یاران انقلاب چه ها که نکرده اند؟! احتیاجی هم نیست درباره تازه به دوران رسیده هایی که حتی خدا را هم بنده نیستند به او چیزی بگویی. ناراحتش نکن ننه علی! نگذار فرزندت بفهمد که هنوز که هنوز است ، خیلی ها در سرزمینش می میرند ، فقط به خاطر این که یک مشت اسکناس ندارند. هنوز کودکان معصوم سرزمینش ، تا نیمه شب در چهار راه ها فال و گل مریم می فروشند و در حسرت یک جفت دستکش قرمز رنگ اند تا نوک انگشتانشان از فرط سرما کرخت نشود. نگذار متوجه بشود که زنان و دختران زیادی تن می فروشند و نان می خرند؛ به غیرت پسر برومندت بر می خورد. مادر جان! بی خیال این باش که به علی ات بگویی مردمی که برای رفاه شان جنگیده ، برای دادن نامه درخواست چندرغاز مساعده ، مجبورند کیلومترها پشت ماشین رؤسا بدوند و نفس نفس زنان ، نامه را به داخل ماشین شان بیندازند و بعد هم چشم به در بدوزند که جواب نامه شان کی خواهد آمد؟تو را به خدا نگو جوان هایی مانند علی ات که روزگاری شاه بیرون می کردند و دماغ صدام بر خاک می مالیدند ، کرور کرور گرفتار تریاک و هروئین و کراک و شیشه و اکس و کوفت و زهرمار شده اند تا روزگارشان بین نئشگی و خماری بگذرد.مهربان مادر! چکار داری به فرزندت بگویی که تشنگی خدمت ، جای خود را به شیفتگی قدرت داده است؟ چکار داری برایش بازگو کنی که برای چهار روز نشستن بر روی یک صندلی چه کار ها که نمی کنند و چه تهمت ها و انگ ها که نثار خلق الله نمی کنند؟ چکار داری بگویی که بعضی ها آنقدر دروغ تحویل مردم داده اند که حتی آبروی نداشته دروغ را هم برده اند؟! چکار داری بگویی که از ارزش هایی که علی ات به قربان آنها رفته ، چه دکان هایی علم شده است؟ چه کار داری از آزادی و ... .اصلاً از آب و هوا برایش بگو ... نه! این را هم نگو! علی و یاران شهیدش حتماً ناراحت می شوند اگر بدانند مردمشان با هر دم و بازدمی ، کلی سرب و دی اکسید کربن و ذرات معلق و ... تنفس می کنند؛نگو که مبادا یاد خاطرات بمباران شیمیایی زمان جنگ بیفتند و خاطر نازنینشان آزرده شود.ننه علی! مادر اسطوره ای سرزمین مادری من! اصلاً از ما و از کارهایمان هیچ به علی نگو! دلش می شکند،بگذار روحش آسوده باشد.نگذار حلاوت دیدار مادر با تلخی کارهای ما کم رمق شود... . آه ...! چه می گویم من ننه علی! لابد داری شماتتم می کنی که "پسر! مگر یادت رفته که شهیدان زنده اند و می بییند و می شنوند و اصلاً شهید نامیده شده اند چون شاهد مایند." و ادامه می دهی: "فکر می کنی اگر من هیچ نگویم این ها هم هیچ نخواهند دانست؟"راست می گویی ننه علی! بر من ببخش! نگرانم، نگران علی های دیگر این ملک و فرزندان شان. می ترسم کاسه صبر شهیدان به سر آید و شکایت مان را بی هیچ گذشتی نزد خدا ببرند که "خدایا ببین! ما رفتیم و عزیزترین متاع مان که جانمان است را برای دین و میهن و ناموس این ها دادیم و به خون خود غلتیدیم و حال اینان به اسم ما چه ها که نمی کنند و چه مفسده ها که به نام مصلحت مرتکب نمی شوند و چه آبرویی که از دین خودت نمی برند؟خدایا! به عذابی سخت گرفتارشان کن و تاوان خون سرخ مان را از ایشان بگیر که سخت آن را هدر دادند."راستی ننه علی ! فردای قیامت که علی تو و شهیدان دیگر چشم در چشم ما دوختند و گفتند: "بعد از ما چه کردید؟" چه خواهیم گفت؟ اصلاًچه داریم که بگوییم؟  بگوییم که بعد از شما افتادیم به جان هم ؛ هزار گروه شدیم و هزار کیسه دوختیم و هزار بیراهه رفتیم و کلاً یادمان رفت که حتی نفس کشیدن هایمان را هم مدیون کسانی هستیم که به خاطر ما از نفس افتاده اند و شد آنچه نباید می شد؟!خوش به حالت ننه علی! و خوش به حالتان شهدا که رفتید و این روزهای تلخ را ندیدید!آدم حتی رویش نمی شود که بگوید : شهیدان شفاعت مان کنید! منبع:عصرایران
کد خبر: ۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۰۴

اوای دنا-حجت الاسلام محب زاده در وبلاگش نوشت:یادش بخیر, استاد اخلاقی داشتیم که بعضی اوقات می فرمود: «آقایان! این همه روضه ی مظلومیت ائمه (علیهم السلام) را می خوانیم و اشک میریزیم, امشب می خواهیم روضه ی دیگری برایتان بخوانم, روضه ای که کسی نمی خواند. بیایید امشب, برای غربت و مظلومیت خدا گریه کنیم, خدایی که خیلی مظوم است, خیلی غریب است, کسی از او یاد نمی کند و همه به فکر خودشان هستند.» و بعد هم دستشان را رو پیشانی شان می گذاشتند و با حال گریه و کشیده می گفتند: «ااای خدااااای مظلووووووم...» و بعد هم گریه می کردند و شاگردان هم به تبع... چرا یاد این خاطره افتادم؟ چون ایام انتخابات که می شود, اوضاع همینطوری می شود, همه به فکر خودشان و گروه شان و حزب شان هستند و انگار نه انگار که خدایی هم در میان هست و ناظر بر اعمال. دردناک تر آنکه همه هم از تکلیف و عمل به وظیفه ی دینی و میهنی خود دم می زنند و شعارهای آبدار می دهند و مدام طرف های مقابل را به انواع و اقسام تهمت ها و نارواها می نوازند. اما به راستی جایگاه خدای متعال در این کشاکش های سیاسی و... کجاست؟ واقعا جایگاه و منزلت حق تعالی در تمام لحظات زندگی ما بندگان ناسپاس کجاست؟ یک بار دیگر باید بر مظلومیت خدای متعال (به تعبیر استاد عزیزمان) گریست. ای خدای مظلوم!!
کد خبر: ۴۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۲/۰۱

اوای دنا-حبیب الهی :در تاریخ 1390/10/25 حجت الاسلام نظری در جریان سلسله سفرهای انتخاباتی خود با دعوت اقشار مختلف منطقه سرفاریاب وارد منطقه گردید که با استقبال گسترده و باورنکردنی مردم مواجه شد و با احساسات وصف نشدنی روبرو گردید، که به دلیل کثرت استقبال جلسه به صورت متمرکز در محل ستاد ایشان برگزار شد. ابتدا تعدادی از مردم نقطه نظرات خویش را در زمینه های گوناگون از جمله  فقر، بی کاری و کمبود امکانات و خوف  کارمندان بخصوص فرهنگیان در انتخاب گزینه مورد علاقه به دلیل برخورد افراد حاکم در صورت فعالیت واضح مطالبی را بیان نمودند همچنین اعتراض خود را به تقسیمات جغرافیایی اخیر اعلام و در صورت انتخاب توجه به این نکات را خواستار شدند سپس آقای نظری ضمن ابراز تشکر و قدردانی از الطاف مردم شریف سرفاریاب در پذیرش ایشان و آرزوی توفیق برای همگان فرمودند: انگیزه حقیر برای حضور در عرصه انتخابات وجود همین مشکلاتی بود که شما عزیزان بیان فرمودید و به امید خدا در صورت انتخاب عزمم جزم برای رفع این گرفتاریهاست مضاف بر نکاتی که بیان داشتید حوزه انتخاباتی ما بخصوص در سرفاریاب معادنی دارد که مواد اولیه آن را جهت تولید به خارج از استان بعضاً به خراسان می برند چرا که کارخانه ای در محل وجود ندارد و جالب اینکه جوانان ما یا بیکارند یا دربه در غربت در بنادر دنبال کار می گردند یعنی نیروی انسان و خاک این دیار هر دو سرگردانند و این واقعاً فاجعه می باشد. به هر حال بنده قصد تخریب کسی را ندارم اما سوالم از قبلی ها این است که به چی مشغول بودند؟!! چرا باید هم خاک ما را ببرند و هم عزت جوانان مارا ؟! بله واقعاً بیکاری  جوانان ما را یا در به در کرده یا مجرم و معتاد. در درگاه خداوند چه پاسخی دارند؟! به نظر می رسد باید از پیگیری اختصاصی امور افراد خاص پا را فراتر گذاشته و به فکر منافع عامه مردم بود تا ریشه مشکلات به صورت اساسی خشکانده شود. مگر انتخابات عرصه انتخاب نیست؟ چرا باید اگر کسی خواست آگاهانه و آزادانه انتخاب کند مخاطره داشته باشد؟ چه نیازی هست چهره های شناخته شده در بین عامه مردم و کسانی که امتحان پس داده اند خانه به خانه در بزنند؟ مردم باید آگاه باشند و درست انتخاب کنند که پیش خدا و خلق مسئولند بنده به شخصه نیازی به مقام و پست ندارم بلکه احساس تکلیف واجب کفایی نمودم وارد این عرصه شود تا گره از مشکلات خلق بگشایم چرا که امام حسین(ع) می فرمایند: بهترین عبادت خدمت به خلق است. گاهی اوقات کسب یک شخصیت حقوقی به ضمیمه شخصیت حقیقی سبب مضاعف شدن توان فرد می شود بنده در گوشه و کنار به اعتبار شخصیت حقیقی خود به اندازه توانم انجام وظیفه نموده و می نمایم . احساس شد در صورت اعطای وکالت مردم توان بیشتری برای  خدمت پیدا می کنم ، لذا خودم را در معرض انتخاب گذاشته ام بقیه اش با مردم است. اگر انتخاب شدیم بار همه حتی آنان که به دیگران رأی داده اند بر دوش بنده است. اگر هم انتخاب نشدیم لطف رأی دهندگان بر بنده سنگینی می کند. ولی خوب نسبت به شق اول بار بنده سبکتر است . توصیه می کنم به دور از احساست و تخریب رقبا با اخلاق مداری تبلیغ خودمان را بکنیم و برای اثبات خود دیگران را نفی نکنیم بلکه عملکرد افراد را منصفانه نقد نماییم و برنامه های خود را به مردم معرفی کنیم. حقیر نظرات شما مردم را می شنوم در صورت انتخاب با مشورت خودتان جهت اصلاح امور با جدیت دنبال می کنم . خداوند به همه ما توفیق بدهد تا مطابق رضایت او قدم برداریم.
کد خبر: ۳۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۱۰/۲۶

اگر به فرض که هيچ دليلي بر حقانيت و صلاحيت امام حسين(ع) نباشد، بعد آدم يك بار دعاي عرفه بخواند، مي‌شود به «حسين» ايمان نياورد؟ نشناسدش؟ عاشقش نشود؟ ديوانه‌اش نشود؟ آيا چنين چيزي امكان دارد؟ ...
کد خبر: ۱۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۰/۰۸/۲۴