« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
برچسب ها
سومین دوره تجلیل از مداحان و خدمتگزاران هیئت عزاداری در مسجد ابوعلی بهبهان برگزار شد
کد خبر: ۵۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۱۰/۰۱

حجت‌الاسلام والمسلمین حسن روحانی صبح امروز در دیدار با مردم استان گلستان در مجموعه ورزشی آزادی گرگان،‌ اظهار کرد: پای تمام وعده‌هایم با مردم ایران ایستاده‌ام. رئیس جمهور خاطرنشان کرد: 5 وزیر برای وزارت علوم معرفی کردم، اما اگر لازم بود 50 وزیر را هم معرفی می‌کردم زیرا برای تحقق وعده‌هایم از حرکت باز نخواهم ایستاد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش 598، حجت‌الاسلام والمسلمین حسن روحانی دقایقی پیش در جمع مردم گلستان در محل ورزشگاه آزادی گرگان در بخش ابتدایی سخنان خود، اظهار کرد: آشنایی من با این استان زیبا از سالیان دراز گذشته است گرچه آن زمان هنوز به عنوان استان مستقلی نبود. من اولین بار در آغاز سال 1344 به این شهر آمدم، ماه رمضان آن سال را در این شهر بودم از آن زمان 50 سال زمان می‌گذرد اما امروز گلستان ما به مراتب از دیروز سرزنده‌تر، شاداب‌‌تر و آماده‌تر برای خدمت به ایران عزیز است. وی افزود: زنان و مردان، فارس، ترکمن، بلوچ، سیستانی و همه اقوام از شیعه و سنی و همه مردم این دیار از گذشته تاریخ عاشق اسلام و قرآن و پیامبر اعظم)(ص) و اهل‌بیت عصمت و طهارت(ع) بودند. حجت‌الاسلام روحانی در ادامه سخنانش با اشاره به وعده‌های پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری گفت: به وعده‌هایی که پیش از انتخابات داده‌ام وفادار هستیم و وفادار خواهیم ماند. آنچه من به شما وعده دادم "نجات اقتصاد کشور"، "احیاء اخلاق در جامعه" و "تعامل سازنده با جهان" بود؛ پای وعده خود تا لحظه آخر و با همه توانم ایستاده‌ام. دوران افراط و فضای امنیتی به‌سر آمده است وی تصریح کرد: من به نسل جوان کشورم و به‌ویژه دانشجویان وعده می‌دهم پای قول‌های خودم خواهم ایستاد؛ اینکه 5 وزیر بود به مجلس معرفی کردم، اگر لازم بود 50 وزیر را معرفی می‌کردم اما از راه خود و وعده‌ سال گذشته خود باز نخواهم ایستاد. دوران افراط و فضای امنیتی به سر آمده است، ما در دوران وحدت و اتحاد و اعتدال و فضای باز برای کمک به یکدیگر و اعتلای فرهنگ راه خود را ادامه می‌دهیم. رئیس‌جمهور ادامه داد: فرهنگ اعتدال، فرهنگ توسعه، فرهنگ دوستی و برادری و اتحاد و فرهنگ تعامل با جهان به عنوان مسیر و راهی است که اسلام برای ما تعیین کرده و مردم عزیز و بزرگوار ما پای پرچم وحدت و اتحاد و تعامل ایستاده‌اند. ملت ایران در برابر برابر قانون‌گریزی و فساد ایستادگی می‌کند وی در ادامه سخنانش با بیان اینکه "این روزها، روزهای قانون، روزهای مدرس و مجلس شورای اسلامی و روزهای قانون اساسی است"، گفت: دهم آذر، روز قانون، روز مدرس، روز احترام به مجلس شورای اسلامی و 12 آذر روز قانون اساسی است، ما همه باید پایبند به قانون باشیم. ریلی که برای ما مشخص شده تا بر مبنای آن ریل قطار توسعه، پیشرفت و سرافرازی ایران را در آن ریل قرار دهیم "قانون اساسی" است حجت‌الاسلام روحانی خاطرنشان کرد: همه ما به قانون احترام خواهیم گذاشت و هیچکس نباید از قانون تخلف کند، همه آن‌هایی که خدای ناکرده دیروز یا امروز از مسیر قانون تخطی کردند، باید بدانند امروز ملت ما متحد و یکپارچه در برابر قانون‌گریزی، تخلف از قانون و فساد ایستادگی خواهد کرد و مسیر و راه توسعه را ادامه خواهد داد. لایحه بودجه 94 بدون کسری هفته آینده به مجلس تقدیم‌ می‌شود وی افزود: علیرغم اینکه دست‌های توطئه‌گر در منطقه و جهان قیمت نفت را کاهش داده‌اند و فکر می‌کنند برای ایران اسلامی، اقتصاد کشور و مسیر توسعه مشکلی فراهم کرده‌اند، ملت بزرگوار بداند ما در هفته آینده لایحه بودجه 94 را بدون کسری بودجه تقدیم مجلس شورای اسلامی خواهیم کرد. رئیس‌جمهور تاکید کرد: علیرغم فشارها و مشکلاتی که برخی فکر می‌کنند، ما در سال‌جاری تمام بودجه استانی سراسر کشور را به طور کامل پرداخت کرده‌ایم، هیچ سالی در سال‌های گذشته نبوده که در آذرماه تمامی بودجه عمرانی استان را دولت پرداخت کرده باشد. تا امروز بیش از 20 هزار میلیارد تومان برای بودجه عمرانی پرداخت کرده و انشاءالله تا پایان سال بودجه عمرانی را بیش از 30 هزار میلیارد تومان پرداخت خواهیم کرد. رقم بودجه 94، بیش از 219 هزار میلیاردتومان است وی در ادامه سخنانش با بیان اینکه "بودجه 94 در تمام زمینه‌ها به‌ویژه بودجه عمرانی دارای رشد خواهد بود"، اظهار داشت: بودجه ما بر حسب منابع و مصارف 219 هزار میلیارد تومان خواهد بود؛ البته این رقمی که الان من اعلام می‌کنم ممکن است مختصری تا روزهای آینده و پایان هفته که لایحه بودجه را تقدیم مجلس کنیم، تغییر مشخصی کند؛ آنچه که تا پایان شب در هیئت وزیران به تصویب رسید 219.6 هزار میلیارد تومان است. حجت‌الاسلام روحانی ادامه ‌داد: برای سال آینده بودجه عمرانی 46.1 هزار میلیارد تومان است، همچنین برای جوانان در زمینه ازدواج و اشتغال تسهیلات لازم امسال پیش‌بینی‌هایی شده بود که بیش از رقم امسال، در سال آینده پیش‌بینی شده است. رئیس‌جمهور با بیان اینکه "امروز کشور در مسیری قرار گرفته که باید توسعه را به‌وجود بیاوریم و از رکود باید عبور کنیم"، گفت: نخستین‌ قدم‌ها را برداشته و از رکود عبور کرده‌ایم. باید رونق اقتصادی به‌وجود بیاوریم. در رونق اقتصادی همه مردم، بخش خصوصی، بخش عمومی غیردولتی، بخش دولتی و همه باید دست به دست هم دهند تا بتوانیم کشور را در مسیر توسعه و رونق قرار دهیم؛ بدانید مسیر آینده کشور بدون تردید مسیر پیشرفت، توسعه و امیدواری خواهد بود. وی در بخش دیگری از سخنانش با بیان اینکه تعامل با دنیا، با همسایگان روز‌به‌روز بیشتر خواهد شد، تصریح کرد: فردا روسای جمهوری ترکمنستان و قزاقستان به استان گلستان، در مرز بین ایران و آسیای مرکزی قدم می‌گذارند تا راه‌آهنی که گرگان را به ترکمنستان، قزاقستان و آسیای مرکزی متصل خواهد کرد، افتتاح شود. حجت‌‌الاسلام روحانی با بیان اینکه "استان گلستان دالان توسعه کشور است"، ادامه داد: برای تحول در این استان و هم در سراسر کشور نیاز به سرمایه‌گذاری داریم تا بتوان اشتغال پایدار را به‌وجود آورد؛ صدها شرکت ایرانی و خارجی برای ما‌ه‌های آینده خود را آماده ورود به کشور ایران کرده‌اند. دنیا برای تحرک اقتصادی نیازمند ایران‌ است؛ 15 قدم مهم در مسئله هسته‌ای در 15 ماه وی در ادامه سخنانش با اشاره به تعامل ایران با جهان و مذاکرات هسته‌ای با 1+5 اظهار داشت: ما در مسیر تعامل سازنده با دنیا، مسئله‌ هسته‌ای را به مقصد خواهیم رساند، تردید نداشته باشید که 1+5، دنیای غرب و شرق، منطقه و همه نیازمندند تا با ایران دارای تعامل سازنده باشند. امروز دنیا در امنیت منطقه و جهان و نیز برای تحرک اقتصادی منطقه و جهان نیازمند ایران‌ است، ایران سرزمین حرکت و توسعه برای منطقه ما و برای جهان بوده و خواهد بود. ایران کشور باعظمتی است که روز‌به‌روز بر عظمت این ملت افزوده می‌شود. رئیس‌جمهور گفت: در طول 15 ماه گذشته، حداقل 15 قدم بسیار مهم برای توافق در مسئله هسته‌ای با طرف مقابل، دو طرف برداشته ایم. امروز در نقطه‌ای هستیم که دنیا مسائل اساسی ما را در هسته‌ای پذیرفته و قبول کرده است. دنیا امروز قبول دارد که در خاک ایران غنی‌سازی انجام خواهد شد. دنیا قبول دارد که فعالیت فردو و تحقیق و توسعه ادامه خواهد داشت وی تاکید کرد: امروز دنیا قبول دارد که ما در اراک رآکتور آب سنگین خواهیم داشت و نیز تحقیق و توسعه را ادامه خواهیم داد؛ همچنین دنیا قبول دارد فعالیت خود را در فردو ادامه خواهیم داد. حجت‌الاسلام روحانی با تاکید بر اینکه "امروز دنیا قبول دارد ایام پایان تحریم ظالمانه ‌علیه ملت ایران است"، گفت: ما برداشتن تحریم و پاره کردن زنجیرهای ظالمانه تحریم را حق مسلم ملت ایران می‌دانیم. همانطور که ادامه فناوری‌های پیشرفته و از جمله هسته‌ای را حق مسلم ملت ایران می‌دانیم.ما این 2 مسیر را با هم ادامه خواهیم داد، تردیدی نداشته باشید که ملت ایران پیروز صحنه خواهد بود و سال آینده وضع ما از امسال بهتر خواهد بود. رئیس‌جمهور در بخش دیگری از سخنانش با اشاره به توجه ویژه دولت به استان گلستان خاطرنشان کرد: گلستان مسیر اتصال کریدور جنوب به شمال است، استان دریای خزر، استان گردشگری و استان سرزمین زیبای عاشوراده است، استانی که در این استان ما شاهد تحول در کشاورزی، آبیاری و زهکشی خواهیم بود. وی افزود: گلستان، استان افتخارات فرهنگی، علمی و استان اسعد جرجانی و میرداماد، بزرگان تاریخ و استان عاشق ان پیامبر اسلام(ص) و اهل‌بیت(ع) و استان هم‌زیستی برادرانه بین شیعه و سنی و بین ترکمن و فارس و بلوچ و سیستانی است. 121 پروژه عمرانی ظرف امسال و‌ سال آینده در گلستان عملیاتی می‌شود حجت‌الاسلام روحانی با تاکید بر اینکه " 121 پروژه عمرانی برای استان گلستان به ارزش 581 میلیارد تومان ظرف امسال و سال آینده عملیاتی و اجرایی می‌شود"، اظهار داشت: تمام این 121 پروژه در سال 93 و یا تا پایان 94 انشاءالله اجرایی می‌شود که فردا در شورای اداری استان تفصیل آن را بیان خواهیم کرد. علاوه بر این پروژه‌ها، چند پروژه مهم دیگر هم است که بنده به عنوان رئیس دستگاه‌ اجرایی کشور به اطلاع مردم می‌رسانم. وی با اشاره به اینکه "زهکشی برای هزاران هکتار در استان گلستان ادامه خواهد یافت"، گفت: 22 هزار هکتار زهکشی ظرف این دولت برای سرزمین‌های زراعی استان به اتمام می‌رسد و برای بقیه آن‌ها نیز به حول قوه الهی برنامه‌ریزی می‌کنیم. رئیس‌جمهور افزود: سدهای در دست اجرا از جمله سد قره‌چای، زرین گل ظرف امسال و یا اوایل سال آینده به اتمام می‌رسد، همچنین براساس برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته سد نرم آب در طول 5 سال آینده به اتمام خواهید رسید که می‌تواند تحول بزرگی بر استان باشد. استان گلستان استعداد فراوانی برای جذب گردشگر دارد وی در بخش پایانی سخنان خود با بیان اینکه "عملیات اجرایی راه‌آهن گرگان - مشهد از سمت مشهد آغاز شده و در این سفر از سمت گرگان به مشهد نیز آغاز می‌شود"، اضافه کرد: مسئله مهم دیگر مسئله گردشگری گلستان است؛ این استان استعداد بسیار فراوانی برای گردشگری دارد. حجت‌الاسلام روحانی ادامه داد: در این 15 ماه گردشگران خارجی ما در بعضی زمینه‌ها‌ حدود 3 برابر و در برخی موارد بیش از 2 برابر گردشگرانی که وارد این کشور می‌شوند، اشتغال درست می‌کنند و توسعه و آبادنی به‌وجود می‌آید. همچنین ما آشوراده را به‌عنوان مرکز مهم گردشگری تبدیل خواهیم کرد. وی خاطرنشان کرد: ایجاد منطقه آزاد در منطقه مرزی اینچه‌برون دیگر تصمیم مدنظر بوده که سبب تحول خواهد شد، اصل تصمیم اتخاذ شده و طراحی و برنامه می‌کنیم تا این مرکز به یک انبار بسیار بزرگ برای انواع سنگ‌های معدنی تبدیل شود. این تصمیم، تحول بزرگی از لحاظ صنعتی در استان به‌وجود می‌آورد و در این راستا شاهد توسعه‌ای بزرگ در سال‌های آینده در استان خواهیم بود.
کد خبر: ۵۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۱۱

تخت فولاد اصفهان، همچون گنجينه اي است كه گوهرهاي نايابي را در دل خود نگه داشته است و اسرار مگو در باب اين گوهرهاي ناياب بسيار دارد! سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش رويش نيوز، تخت فولاد دركنار قبرستان بقیع مدینه، ابوطالب مكه و وادی السلام نجف اشرف از مهمترین و متبرك ترین مرقدهای جهان اسلام به شمار می رود. تا آنجایی كه برخی معتقدند تخت فولاد به واسطه قبور متبرك آن، دومین قبرستان جهان اسلام است. در جاي جاي اين تكه از بهشت معنوي كه قدم مي گذاري عظمت هاي عرفاني و علمي زيادي مدفون است. يكي از اين ذخاير عظيم، مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو است. باربر ، حمّال و نگهبان ساده بازار اصفهان بود. آنقدر ساده بود و بی ریا که مردم به او لقب "هالو" داده بودند.  امّا کسی نمی دانست که در ورای این ظاهر ساده و فقیرانه، روح بلندی وجود دارد، صاحب مقامی رفیع که ملازم و همنشین حجّت یگانه خداوند، واسطه فیض زمین و آسمان، حضرت صاحب الأمر و الزّمان أرواحنا لتراب مقدمه الفداء)گردیده است. مرحوم میرزا حسین کشیکچی مشهور به هالو (متوفی 1309 ه.ق) که بدن مطهرش در بهشت تخت پولاد، خاک تابان جنوب زاینده رود آرام گرفته است، حکایتی شگفت انگیز دارد که از قول مرحوم حاج آقا جمال اصفهانی در کتاب عبقری الحسان نقل گردیده است. نوشتار زیر، داستان این حکایت است: نزدیک اذان ظهر روز بود. مثل هر روز مهیای رفتن به مسجد شدم. از منزل ما تا مسجد فاصله چندانی نبود. چند سالی بود که توفیق امامت جماعت در این مسجد به من عنایت شده بود. مسجدی که به واسطه قرار گرفتنش در راسته بازار، پاتوق کسبه و اهل بازار بود و البته حضور باربران و کشیکچیان و نگهبان های بازار هم رونق خاصی به مسجد می داد.    هنوز چند قدمی به مسجد مانده بود که صدای جمعیت اندکی که تابوتی را بر دوش خود حمل می کردند مرا متوجه خود ساخت. جلوتر رفتم؛ تابوتی ساده و فقیرانه بر دوش چند نفر که همه از باربران بازار بودند و چند نفری مشایعت کننده نیز در کسوت ساده حمّالان و کشیکچیان بازار که البته چهره برخی از آنها برایم آشنا بود. معلوم بود که میّت، یکی از منسوبان همین آدم های سر و ساده و فقیر است که اینچنین غریبانه و بی پیرایه تشییع می شود. در همین بین، ناگهان چشمم به میرزا حبیب، تاجر سرشناس و مؤمن بازار افتاد که با حالتی نزار و پریشان در حالی که بشدت می گریست و مویه می کرد، جنازه را مشایعت می نمود. مشاهده میرزا حبیب، آن هم با این حال پریشان که گویی صاحب عزای اصلی است و نزدیک ترین کسان خود را از دست داده است، مرا بسیار شگفت زده کرد. آخر میرزا حبیب از بازاریان و تجّار سرشناس و مؤمن بازار و از نیکان اصفهان بود. اگر از نزدیکان و بستگان او کسی فوت نموده، پس چگونه است که اینچنین غریبانه و بی خبر تشییع می شود؟!  چرا از بزرگان تجار و کسبه و اقربای خود میرزا حبیب، کسی در این تشییع جنازه شرکت ندارد؟! ... همه اینها سؤالاتی بود که ذهن مرا به خود مشغول ساخته و بشدّت کنجکاو یافتن اصل ماجرا کرده بود. در همین حال بودم که نگاه پریشان میرزا حبیب به من افتاد و گویی متوجه تعجب و حیرانی من شد. بطرفش رفتم و دست بر شانه اش گذاشتم. پیش از آنکه سخنی بگویم با صدایی لرزان و مصیبت زده گفت: «حاج آقا جمال! به تشییع جنازه یکی از اولیای خدا نمی آیید؟! »كشيكچي کلامش بر قلب و جانم نشست و مرا بی اختیار بسوی جنازه کشاند. از رفتن به مسجد منصرف شدم و به همراه میرزا حبیب و جماعت باربران و کشیکچیان بازار، جنازه را به طرف غسّالخانه مشایعت نمودم. از بازار تا غسالخانه که در محلی بنام «سرچشمه پاقلعه» قرار داشت، مسافت نسبتاً زیادی بود و من باتفاق عده معدود مشایعت کننده در حالی این مسافت را پیمودم که در تمام طول مسیر، جمله میرزا حبیب در توصیف صاحب جنازه، ذهنم را به خود مشغول ساخته بود و بشدت کنجکاو بودم تا صاحب آن را بشناسم. به غسالخانه که رسیدیم، جنازه را تحویل مغتسل دادند تا مراسم تغسیل و تکفین میت انجام شود. گوشه خلوتی یافتم و تا مهیا شدن جنازه، در انتظار نشستم. ساعتی از ظهر گذشته بود و من خسته از راه دراز و اندوهناک از فوت نماز جماعت اول وقت، به سرزنش خود پرداختم که چرا بی جهت، تحت تأثیر سخنان یک تاجر پریشان حال، مسجد و نماز جماعت را ترک گفته ام. در حال و هوای خود بودم که دستی بر شانه خود احساس کردم. خودش بود، میرزا حبیب. مثل اینکه تحیّر و سرگردانی مرا بیش از این تاب نیاورده بود. حالا مثل اینکه کمی آرام گرفته بود. به او گفتم: «میرزا! این جنازه کیست؟! حکایت این حال پریشان شما چیست؟!» میرزا حبیب، آه بلندی کشید و در حالی که دست بر کمر گرفته بود و می نشست، گفت: «قصه عجیبی است حکایت من و آشناییم با صاحب این جنازه!! قصه ای که تا کنون برای کسی آن را بازگو نکرده ام.» با کنجکاوی و تعجب گفتم: «بسیار مشتاق شنیدنم میرزا حبیب! بگو و مرا از این بهت و حیرانی بیرون آور.» میرزا حبیب دوباره آهی کشید و ادامه داد:  « همینطور که می دانید امسال من مسافر قافله حج بودم. کاروان ما ابتدا راهی عراق شد تا پس از زیارت عتبات مقدسه نجف و کربلا، راهی حجاز شویم. همه چیز بخوبی می گذشت تا در چند فرسخی کربلا، کیسه حاوی سکه ها و بعضی اثاثیه ضروری سفرم را دزدان به سرقت بردند. جستجوهایم نتیجه ای نداشت و از طرفی دلم نمی خواست که غیر از خودم، همسفرانم را نیز درگیر مشکل پیش آمده خود نمایم. برای همین بی اینکه کسی متوجه موضوع شود، بهانه ای آوردم و خود را از همسفران جدا کردم. قافله حج عازم حجاز شد و من درمانده و مستأصل در عراق ماندم بلکه فرجی شود و بتوانم راهی به اموال از دست رفته خویش بیابم. اندوهی سنگین و عمیق بر من مستولی شده بود و از اینکه می دیدم علی رغم دارایی های بسیار، توفیق انجام مناسک حج از من سلب شده است  احساس غبن و خسارتی جانکاه می کردم. هیچ دوست و آشنایی هم نداشتم تا به او پناه ببرم و پولی قرض بگیرم.   شبی تنها از نجف بسمت کوفه به راه افتادم تا در مسجد کوفه معتکف گردم بلکه فرجی حاصل شود. در راه حالتی عجیب بر من مستولی شده بود. احساس درماندگی و استیصال می کردم و در همان حال به آقا و مولایم، حضرت صاحب الأمر (عج) متوسل گردیدم. چیزی نگذشت که در همان بیابان و در تاریکی شب، ناگهان سواری در برابرم ظاهر شد. با حضور او همه جا روشن و نورانی شد و بزرگی و شکوهش مرا مسحور خود ساخت. آنگاه که جمال و چهره پرفروغش را نگریستم، اوصاف و نشانه هایی را که در مورد امام زمان، حضرت صاحب الأمر (عج) شنیده بودم در آن بزرگوار مشاهده نمودم. در آن حال، ایشان در برابرم ایستاده فرمودند: «چرا اینطور افسرده حالی؟! » عرض کردم که خستگی راه سفر دارم. فرمودند: «اگر سببی غیر از این دارد بگو.» چون دیدم آن بزرگوار اصرار دارند که سرگذشتم را شرح دهم، ماجرای خود را بیان کردم و سبب ناراحتی و تأثر خود را عرضه داشتم. در این هنگام دیدم، حضرتش فردی بنام «هالو» را صدا زدند. بلافاصله فردی نمد پوش درهیأت و لباس کشیکچی ها و باربرهای بازار اصفهان، در کنارمان نمایان شد. وقتی که جلو آمد به دقت در وی نگریستم و متوجه شدم همان هالوی اصفهان خودمان است؛ کشیکچی بازار که ازسال ها پیش در اطراف حجره ام رفت و آمد دارد و او را کاملاً می شناسم.   حضرت رو به او نموده فرمودند: «اسباب سرقت شده اش را به او برسان و او را به مکه ببر و بازگردان.» آقا این جمله را فرمودند و از نظرم ناپدید شدند. آن شخص، ساعتی از شب را با من در محل مشخصی از کوفه قرار گذاشت تا پول و وسایل گمشده ام را به من برساند. من متحیّر از آنچه می دیدم با نگاه مبهوت خویش هالو را بدرقه کردم. او رفت و ساعتی دیگر در مکانی که وعده گاهمان بود نمایان شد. در حالی که بسته ای در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «درست ببین، قفل آن را باز کن و آنچه را داشتی به دقت بنگر تا بدانی که صحیح و سالم تحویل گرفته ای.»   من به بررسی وسایل و شمارش سکه هایم مشغول شدم. دیدم همه چیز دست نخورده و سالم است. آن شخص که مطمئن بودم هالوی خودمان است ولی از هیبت او جرأت سؤال کردن نداشتم، با من در کربلا و در زمانی دیگر وعده کرد و از من خواست تا وسایلم را به شخص امینی بسپارم و مهیای حرکت بسمت مکه شوم. من نیز در زمان مقرر در وعده گاه حاضر شدم. هالو جلو می رفت و من به دنبال او. پس از مدت کمی راه رفتن، بناگاه خود را در مکه یافتم. در مکه از من جدا شد و هنگام خداحافظی مکانی را تعیین نمود و از من خواست تا پس از انجام مناسک حج به آنجا بروم تا مرا بازگرداند. او همچنین از من خواست تا این راز را برای کسی بازگو نکنم و فقط در جواب هم کاروانیان خویش بگویم که همراه کس دیگری از راهی نزدیک تر آمده ام.    مناسک حج به پایان رسید و من در تمام طول انجام اعمال خویش، مشعوف از عنایت مولا و صاحب خویش بودم و دلتنگ از فراق حضرتش، او را جستجو می کردم. پس از پایان مناسک حج،  در وعده گاه خویش حاضر شدم و در ساعت مقرر دوباره هالو را دیدم که بسویم آمد و پس از سلام و مصاحفه، به همان کیفیت قبل و در مدتی بسیار کوتاه مرا به کربلا برگرداند. عجیب آنکه در تمام این مدت با اینکه با من سخنان نرم و ملایمی داشت، از شدت هیبت و عظمت او جرأت سؤال کردن پیدا نکردم. موقع خداحافظی در کربلا، خواستم از مَراحم او در حق خویش تشکر کنم که گفت: «از تو خواسته هایی دارم که امیدوارم هرگاه وقتش رسید، برایم انجام دهی.» این را گفت و از من جدا شد. روزها و هفته ها سپری شد. سفر شگفت انگیز و معجزه آسای من به پایان رسید و به اصفهان بازگشتم. مدتی کوتاه به استراحت و دید و بازدید گذشت. اولین روزی که به حجره خود در بازار رفتم، جمعی از تجّار و بازاریان به دیدنم آمدند. در این بین، ناگاه هالو، همان شخص باکرامت و والا مقام را دیدم، با همان لباس و کسوتی که در کربلا و مکه دیده بودم. خواستم که از جای برخیزم و او را تعظیم کنم که با اشاره دست مانع شد و از من خواست که سخنی بر زبان نیاورم و رازش را پوشیده دارم. سپس نزد باربرها و کشیکچی ها رفت و با آنها چای خورد و قلیانی کشید. مدتی بعد موقع رفتن، نزد من آمد و آهسته گفت: «آن تقاضایی که از تو داشتم این است که روز پنجشنبه دو ساعت مانده به ظهر بیایی منزل ما تا کارم را به تو بگویم.» آن گاه آدرس منزلش را داد و تأکید کرد که سر ساعتی که گفته بروم، نه دیرتر و نه زودتر.  تا پنجشنبه موعود برسد ، چند روز فاصله بود که برای من یک عمر گذشت و من دیگر او را در بازار ندیدم. در تمام این مدت به راز وعده آخر هالو می اندیشیدم و لحظه شماری می کردم تا دیدارمان تازه شود و من از او احوال مولا و صاحبمان را جویا شوم. و بالاخره آن پنجشنبه موعود از راه رسید و آن همین دیروز بود. صبح با خود گفتم خوب است ساعتی زودتر به ملاقات هالو بروم تا با او درباره مولایمان و راز و رمز ارتباطش با امام زمان (عج) گفتگو کنم. به آدرسی که داده بود رفتم، اما اثری از منزل هالو و نشانه هایی که گفته بود نیافتم. ساعتی جستجو کردم تا سرانجام در همان ساعتی که وعده کرده بودیم ، منزلش را یافتم.» میرزا حبیب در حالی که بشدّت منقلب شده بود و اشک از دیدگانش جاری بود، آه بلندی کشید و با صدایی لرزان ادامه داد:  «وقتی خود را پشت درب خانه هالو یافتم، آماده در زدن شدم که ناگاه دیدم درب خانه باز شد و سید بزرگواری غرق نور با عمامه ای سبز بر سر و شال مشکی به کمر از خانه هالو خارج شد و هالو نیز شتابان به دنبال او از خانه بیرون آمد در حالی که بشدت ادب می کرد و تواضع و احترام فوق العاده ای نثار آن جناب می نمود. در آن حال صدای هالو را می شنیدم که می گفـت: «سیدی و مولای! خوش آمدید، لطف فرمودید به خانه این حقیر تشریف فرما شدید... » هالو تا انتهای کوچه آن سید بزرگوار را بدرقه کرد و بازگشت. مقابلم که رسید، آثار شعف و شور زایدالوصفی را در سیمایش مشاهده کردم. سلام کردم و با حالتی آمیخته از بهت و حیرت از او پرسیدم: «هالو! او که بود؟» چهره اش دگرگون شد و پاسخ داد: «وای بر تو!! مولا و صاحب خود را نشناختی؟!!.... او سرور و مولایم، حضرت حجت ابن الحسن (عج) بود که در واپسین روز عمرم، لطف فرموده و به دیدار نوکر خود آمده بود....» آن گاه مرا با خود به داخل خانه اش برد و چنین گفت: «از شما می خواهم فردا به ابتدای بازار بروی و دو ساعت مانده به ظهر، حمال ها و کشیکچی ها را با خود به این خانه بیاوری. درب این خانه باز خواهد بود و وقتی به آن وارد می شوید ، من از دنیا رفته ام. کفنم را به همراه هشت تومان پول آماده کرده و داخل صندوق گوشه اتاق گذاشته ام. آن را بردار و خرج کفن و دفنم نما و در قبرستان تخت پولاد به خاکم بسپار....!! »   با شنیدن این سخنان ، تأثّری عمیق بر جانم نشست. مات و مبهوت از آنچه دیدم و شنیدم، با جناب هالو، وداعی سخت و حسرت آلود نمودم و خانه اش را ترک گفتم. امروز صبح به بازار رفتم و دوستان و رفقای حمّال و کشیکچی هالو را خبر کردم و با هم به سمت منزل هالو به راه افتادیم، بی آنکه طبق خواسته جناب هالو، کس دیگری را با خبر سازم. در ساعت مقرّر به منزلش رسیدیم، در حالی که درب خانه باز بود و همانطور که خودش دیروز خبر داده بود، روح از بدنش مفارقت کرده و در اتاق، رو به سمت قبله آرام گرفته بود. درب صندوقی را که گوشه اتاق بود گشودم و داخل آن کفنی دیدم با هشت تومان پول که در آن نهاده شده بود. جنازه او را غریبانه برداشتیم و اکنون طبق وصیّت او سوی قبرستان تخت پولادش می بریم....» صحبت های میرزا حبیب که به اینجا رسید، با صدای صلوات تشییع کنندگان که تعدادشان از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت، متوجه شدم که کار غسل و تکفین میت تمام شده است. حالت عجیبی داشتم. بغض سنگینی در گلویم نشسته بود و از اینکه تاکنون از وجود امثال هالو در اطراف خویش بی خبر بوده ام، در وجود خویش احساس شرمساری می کردم. بی اختیار میرزا حبیب را در آغوش گرفتم و چشمان او را که لیاقت دیدار مولا و صاحبمان، حضرت ولی عصر (عج) را یافته بود، غرق بوسه خویش کردم.   چیزی نگذشت که تابوت جناب هالو دوباره بر دستان اقلیت تشییع کننده بسوی آرامگاه تخت پولاد روانه شد. خود را به زیر تابوت آن ولیّ خدا رساندم و با چشمانی اشکبار او را تا تخت پولاد مشایعت کردم. دلم می خواست، پرتوی از نور معرفت یکی از عاشق ان و دلباختگان ملازم و همراه حجّت خدا، وجودم را روشن سازد.   مراسم تدفین جناب هالو که تمام شد، دیدم میرزا حبیب تاجر که تا همین جا نیز سوز و بی قراری بی اندازه اش در فراق هالو، حاضران و تشییع کنندگان اندک او را که همگی از دوستان و همکاران او بودند به حیرت وا داشته بود، طاقت از کف داد و خود را بر خاک مزار او انداخت، در حالی که با صدای بلند می گفت: «ای مردم! هیچ کدام از شما او را نشناختید!... او یکی از اولیای خدا و از ملازمان امام زمان (عج) بود....» و در آن هنگام کسی از حاضران جز من، راز سوز و گداز بی اندازه میرزا حبیب را نمی دانست. صبح فردای آن روز، میرزا حبیب به سراغ من فرستاد تا به مسجد بازار بروم. من که هنوز مبهوت ماجرای دیروز و حکایت میرزا حبیب و هالو بودم، بی درنگ خود را به مسجد رساندم. دیدم جمع زیادی که اکثر آنها از حاجیان کاروان حج امسال و همسفران میرزا حبیب بودند در مسجد جمع شده اند. چشم میرزا حبیب که به من افتاد جلو آمد و گفت: «می خواهم راز شگفت انگیز سفر حج خود را با همسفریان و هم کاروانیان خویش در محضر مبارک آیت الله چهارسوقی فاش نمایم و پرده از چهره غریب و گمنام چناب هالو بردارم.» لبخند رضایتی به نشانه تأیید از خود نشان دادم و سپس در معیّت میرزا حبیب و دیگر همسفران او عازم بیت آیت الله سید محمد چهار سوقی، صاحب کتاب شریف روضات الجنّات شدیم. در منزل آیت الله روضاتی (چهار سوقی) همهمه و شور و حال عجیبی بود. میرزا حبیب تاجر، در حالی که ردای مشکی بر تن داشت و مصیبت زده ای را می مانست که نزدیک ترین فرد زندگیش را از دست داده است، با صدایی لرزان و گریان، حکایت عجیب و شگفت انگیز سفر حج خود و ماجرای عنایت حضرت صاحب الأمر (عج) بواسطه جناب هالو را برای حضرت آیت الله و دیگر حاضران تعریف می کرد و در این بین صدای گریه و ضجّه مردم، همراه با ذکر یابن الحسن آنها شور و حال عجیبی در بیت روحانی بزرگترین عالم شهر ایجاد کرده بود. سخنان میرزا حبیب که تمام شد ولوله ای وصف ناشدنی در حاضران ایجاد شد و از همه پر سوز و گدازتر، حال خود مرحوم آیت الله روضاتی بود که با شنیدن حکایت میرزا حبیب و جناب هالو، در حالی که اشک شوق از دیدگان مبارکش روان بود، منقلب و پریشان از جای برخاسته و عازم تخت پولاد، محل دفن جناب هالو گردید. موج زیادی از جمعیت، یابن الحسن گویان در حالی که مرحوم آیت الله روضاتی در پیشاپیش آنها حرکت می کرد بسمت تخت پولاد روانه شدند. لحظه به لحظه بر شمار جمعیت افزوده می شد و طولی نکشید که سیل مشتاقان امام زمان (عج) به قبرستان مقدّس تخت پولاد رسید. مرحوم آیت الله سید محمد چهارسوقی در حالی که بشدت گریه می کرد و پریشان بود، خود را بسرعت به کنار قبر هالو رساند. سپس این عالم ربّانی خود را بر روی قبر جناب هالو افکند و پس از گریه ها و راز و نیازهای فراوان، برخاست و رو به جمعیت فرمود: «مردم اصفهان! در همین جا به شما وصیّت می کنم، هنگامی که مُردم، مرا اینجا کنار قبر هالو دفن کنید. می خواهم وقتی امام زمان به زیارت قبر هالو تشریف می آورند، از روی قبر من عبور کنند و نگاهی هم به قبر من بیندازند.» اکنون سالیان درازی از آن روز می گذرد و مزار مرحوم میرزا حسین کشیکچی ، مشهور به « هالو» در تکیه صاحب روضات تخت پولاد اصفهان ، این خاک تابان و سرزمین ستارگان درخشان علم و عرفان و معرفت ، ملجأ و زیارتگاه عاشق ان و دلباختگان حضرت ولی عصر (عج) است تا روزی که ان شاء الله دل های عاشق و طوفانزده منتظرانش به ساحل آرامش ظهور مبارکش ، اطمینان و سکون یابد. در پایان نکته ای باید خاطرنشان كرد که دسترسی ما به منابع محدود بوده و درباره دیگر شرح حالات این والامقام اطلاع خاصی در دست نمی باشد، لذا اگر افرادی هستند که جزییات بیشتری از سیر و سلوک این بزرگوار می دانند، مطالب و مستندات خود را به اين ايميل ارسال فرمايند: info@rooyeshnews.com
کد خبر: ۵۰۰۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۹/۰۷

قضاوت های صورت گرفته در خصوص عملکرد دولت احمدی نژاد درست نیست و سکوت ما به دلیل این است که این ها دنبال دو قطبی کردن هستند و می خواهند ما به میدان بیاییم و دعوا کنیم. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com :لطف الله فروزنده عصر یکشنبه در جلسه هفتگی انصار حزب الله افزود: اگر کسی تحلیلش این است که مسئله ایران با آمریکا مسئله ارتباط یک کشور با کشور دیگر است اشتباه می کند چرا که استکبار جهانی به کمتر از نابودی نظام قانع نیست و ما نیز به کمتر از نابودی استکبار قانع نیستیم. وی اظهار داشت: گفتمان امام خمینی (ره) بخاطر اصیل بودن، طرفدار پیدا کرده است و استکبار می ترسد که این گفتمان رشد کند و ملت ها و نخبگان پیوند بخورد. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: اگر فکر کنیم مسایل اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی ما ناشی از ناکارآمدی، مدیریت و مسایل داخلی است اشتباه می کنیم چرا که یک متغیر اساسی و مهم درگیری با استکبار جهانی است. فروزنده ادامه داد: استکبار و حامیانش از ابتدای انقلاب اسلامی تا کنون انواع و اقسام توطئه ها را علیه جمهوری اسلامی ایران پیدا کرده اند. وی با اشاره به شکل گیری دو تفکر مقاومت و سازش در کشور، خاطرنشان کرد: تفکر مقاومت معتقد است که راهی جز مقاومت و تکیه بر ارزش های اسلامی وجود ندارد. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: جریان سازش نیز معتقد است که می شود با آمریکا کنار آمد و دست از رفتارهای انقلابی برداشت و این حرکت گفتمانی همیشه مقابل نظام ولایت بوده است. فروزنده افزود: وقتی به صحنه انقلاب نگاه می کنیم می بینیم که خط امام با شفافیت جلو می رود اما وقتی به نظام اجرایی نگاه می کنیم متوجه می شویم که گفتمان سازش قوی تر است و طرفدار دارد. وی ادامه داد: اصولا در انقلاب اسلامی وقتی گفتمان امام و ولایت تعریف می شود نباید گفتمانی دیگر تعریف شود. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: در دوران جنگ از زمانی که مباحث اعتقادی مطرح شد شاهد پیروزی های پی در پی بودیم اما در پایان جنگ این تفکر ضعیف و شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» به شعار «جنگ، جنگ تا یک پیروزی» تبدیل شد. فروزنده تاکید کرد: اگر بخواهیم خط مقاومت پیروز شود باید جریان اصولگرایی در کشور گسترش یابد. وی ادامه داد: جریان اصولگرایی، جریانی است که اعتقاد دارد حکومت دینی کارآمد است و اسلام به عنوان دینی جامع می تواند همه نیازهای بشر را پاسخ دهد و یک حکومت عادلانه ایجاد کند. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: اعتقاد کامل به قانون اساسی و تبعیت از ولایت فقیه از دیگر شاخص های جریان اصولگرایی است. فروزنده با بیان اینکه اگر می خواهیم موفق شویم باید اصولگرایی را براساس شاخص ها و ارزش ها تعریف کنیم، اظهارداشت: اصولگرایی به حزب و دسته نیست بلکه به معیارها است. وی ادامه داد: هرکجا وحدت کردیم موفق شدیم وهرکجا اختلاف داشتیم آسیب دیدیم. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: اگر کسی بخواهد وارد دایره اصولگرایی شود باید مرز خود را با فتنه مشخص کند چرا که هدف فتنه براندازی بوده است. فروزنده افزود: جریان اصولگرایی باید ضدفساد باشد چرا که مردم عاشق مسوولینی هستند که پاک و اهل کار و تلاش باشند. وی ادامه داد: وحدت اصولگرایان باید حول نظرات رهبر معظم انقلاب باشد و منویات ایشان را اجرایی کنیم. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی یکی از اشکالات اصولگرایان را اختلاف برداشت از منویات رهبر معظم انقلاب عنوان کرد و گفت: در انتخابات ریاست جمهوری اگر اصولگرایان واحد بودند نتیجه انتخابات چیز دیگری می شد. فروزنده با بیان اینکه گفتمان انقلاب اسلامی در جهان فراگیر شده و دشمن نیز با تمام وجود به میدان آمده است، اظهارداشت: برخی در آمریکا می گویند یک جریانی روی کار آمده که حاضر با سازش است و بهتر از جریان تندی است که حاضر به سازش با ما نیست البته آن ها اشتباه می کنند. وی ادامه داد: شاید در انقلاب ما فراز و نشیب باشد اما مسیر اصلی را رهبر معظم انقلاب و مردم تعیین می کنند. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: در موضوع هسته ای رهبری اجازه دادند که آقایان مذاکره کنند و به آنان نیز اعتماد کردند و ما نیز اعتماد داریم اما انتظار ما این است که خط قرمزها رعایت شود. فروزنده افزود: در حال حاضر که به سراغ خط قرمزها آمده اند آمریکایی ها بازی درآوردند که مطمئن باشید هرچه این ها کوتاه بیایند آن ها ابراز وجود می کنند. وی با بیان اینکه غنی سازی 20 درصد و موج بیداری اسلامی باعث شد که آمریکا با ما مذاکره کند، اظهارداشت: امروز اوباما و حزب وابسته او به شدت نیاز به این مذاکرات دارند و کسانی که می گویند ما به مذاکرات نیاز داریم خیانت می کنند. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: باید با وحدت خود را آماده و از جریان رهبری حمایت کنیم و روی خط قرمزها بایستیم. فروزنده تاکید کرد: اصولگرایان باید در صحنه های بعدی انتخابات مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری واحد باشند چرا که این موضوع یک ضرورت است و این احساس نیاز نیز در همه جریان های سیاسی ایجاد شده و به زودی وحدت اصولگرایان شکل خواهد گرفت. وی با اشاره به وجود مشکلات اقتصادی در کشور اظهارداشت: اینکه مسایل اقتصادی را به بیرون گره بزنیم خطای بزرگی است که متاسفانه برخی آن را دنبال می کنند. سخنگوی جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی گفت: دولت فعلی باید اقتصاد مقاومتی را محور قرار دهد و با توجه به توانمندی داخلی کار انجام دهد. فروزنده افزود: حتی اگر مذاکرات هسته ای به نتیجه برسد ما می توانیم نفت بفروشیم و دلارها وارد کشور می شود که این در کوتاه مدت تورم زا است و به تولید آسیب می رساند. وی در ادامه در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه چرا حزب دموکرات آمریکا به ویژه اوباما خواهان از سرگیری روابط واشنگتن – تهران هستند؟ اظهارداشت: اوباما با شعار تغییر وارد عرصه انتخابات شد و مواضع جمهوری خواهان را مسخره کرد و برای او ارتباط با ایران حیاتی بود چون با فشار افکار عمومی مواجه است. معاون توسعه مدیریت و سرمایه انسانی رییس جمهوری در دولت احمدی نژاد همچنین در پاسخ به سوالی مبنی بر اینکه چرا عملکرد احمدی نژاد در مقایسه با دولت سازندگی و اصلاحات ضعیف بود؟ گفت: بخشی از عملکرد احمدی نژاد مربوط به دولت نهم می شود که بسیار قابل دفاع است و با توجه به وضعیت موجود کشور، چهار برابر کار کرد و مردم شاهد این موضوع هستند. فروزنده افزود: در دو سال اول دولت دهم نیز عملکرد خوب بود اما در دو سال آخر گرفتار مسایل حاشیه ای شدیم و این آسیب به وجود آمد؛ البته در سال 91 تحریم ها اثرگذار بود. وی ادامه داد: قضاوت های صورت گرفته در خصوص عملکرد دولت احمدی نژاد درست نیست و سکوت ما به دلیل این است که این ها دنبال دو قطبی کردن هستند و می خواهند ما به میدان بیاییم و دعوا کنیم. فروزنده گفت: با افتخار می گویم که عملکرد دولت احمدی نژاد در مقایسه با دولت های سازندگی و اصلاحات، بهتر بوده است. منبع/ایرنا
کد خبر: ۴۹۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۵

به جرات می‌توان گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی». سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : با نگاهی اجمالی به تاریخ سیاسی جمهوری اسلامی ایران به ویژه دوران بعد از دفاع مقدس، می‌توان مشاهده کرد که نظامیان باوجود مشهور بودن، چندان محبوبیتی حداقل در انتخابات‌های ریاست جمهوری نداشته‌اند. مردم همیشه به این افراد به چشم انسان‌های غیرمنعطف و سخت نگاه می‌کنند و همین باعث می‌شود که به آنها احترام بگذارند اما شاید کمتر محبوب باشند. در این میان اما در کنار تمام محبوب‌های ایران چه در دنیای هنر، چه در دنیای ورزش و چه در هر دنیای دیگری که فکرش را می‌کنید، یک نظامی در صدر قرار گرفته است و همچون ستاره‌ای بی بدیل می‌درخشد. بدون شک « نام سردار قاسم سلیمانی» به عنوان یکی از محبوب ترین چهره‌های میان ایرانیان شناخته می‌شود. ایرانی‌های که در سال‌ها دور و در افسانه‌های کهن پارسی با قهرمانانی روبرو بودند که به جنگ دیوها و پلیدی‌ها می‌رفتند و نقل داستان‌هایشان لالایی مادران برای بچه‌ها بود، این روزها با یک افسانه زنده، زندگی می‌کنند و نام سردار سلیمانی را در کنار نام رستم قرار داده‌اند و او را ستایش می‌کنند. در دنیایی که ایران در مرزهای شرقی و غربیش، درگیر تهدید‌های بزرگی همچون القاعده و داعش است، نام قاسم سلیمانی به تمام مردم ایران آرامش خاصی می‌بخشد. دیدن تصویر او در میدان‌های نبرد با داعش، روایت‌های رسانه‌های غربی از ژنرال ایرانی و ... برای مردم غروری است وصف ناپذیر. سردار برای ما ایرانی‌ها تبدیل به قهرمان ملی شده است. مردم لبخند هایش، سرپایین انداختن‌هایش، لباس نظامی پوشیدنش را دوست دارند، چون او با تمام این رفتارها غرور ملی را زنده می‌کند. وقتی هواپیماهای آمریکایی، ارتش بزرگ عراق، نیروهای ویژه در مقابله با داعش عاجز مانده‌اند، خبر از فتحی بزرگ در مقابل داعش به گوش می‌رسد و بعد عکس از حضور ژنرال در میانه میدان و لبخند کنار سربازانش. مردم این حضور همه جانبه او را دوست دارند، درست زمانی که می‌گویند در میانه درگیری‌هاست، در مراسم عزاداری حضور پیدا می‌کند با همان چهره با نفوذ و درست زمانی که فکر می‌کنند او در ایران است، می‌بینیم که عملیاتی بزرگ را علیه داعش برنامه ریزی و اجرا کرده است. بسیاری از نوجوانان و جوانان داستان‌های هشت سال دفاع مقدس را شنیده‌اند و برای آنها داشتن فرماندهی که می‌تواند یاد آن فرماندهان دفاع مقدس را زنده کند بسیار جذاب و شیرین است. در روزهایی که سیاستمداران با تمام ترفندها، با تمام شیوایی کلام و با تمام وعده‌های ریز و درشتشان سعی می‌کند نظر مردم را به خود جلب کنند و محبوبیتی میان آنها بدست آورند، حاج قاسم سلیمانی بدون هیچ کلامی تبدیل به قهرمان ملی مردم ایران می‌شود. این نشان می‌دهد که مردم عاشق کسانی که خوب حرف می‌زنند نمی‌شوند بلکه کسانی را دوست دارند که عمل می‌کنند و می‌شود به واسطه فعالیت‌هایشان با غرور گفت، که این سردار که خاورمیانه زیر چکمه‌های اوست یک ایرانی است. فضای مجازی که بسیاری سعی می‌کنند با تیغ تکفیر از روی آن بگذرند، پر است از کامنت‌ها و صفحه‌هایی که برای قاسم سلیمانی ایجاد شده است. جوانی که شاید هیچ وابستگی به جمهوی اسلامی نداشته باشد، سردار سلیمانی را دوست دارد چون او را به یاد افسانه‌هایی می‌اندازد که در کتاب‌های مدرسه آنها را خوانده است. یاد جنگ اسفندیار با دیو هفت سر. مردم وقتی می‌شنوند که رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا مبهوت او هستند به خود می‌بالند. صادق خرازی، سفیر سابق ایران در فرانسه در مورد نظر رئیس جمهور و وزیر خارجه آمریکا در مورد« حاج قاسم» می‌گوید: «او همان كسي است كه اوباما ريس جمهور ايالات متحده درباره او به العبادي نخست وزير جديد عراق گفته است:" او دشمن من است ولي من براي او احترام ويژه اي قايل هستم".یااینکه جان کری وزیرخارجه امریکا به دکتر جواد ظریف وزیرامورخارجه ایران اسلامی گفته است که اگر برای یکبارهم شده مایل است او را ببیند.» امروز وقتی رسانه‌های خارجی را ورق بزنی و به منطقه خاورمیانه برسی دو نام می‌بینی؛ یکی داعش و دیگری ژنرال قاسم سلیمانی. یکی که تمام قد نماد پلیدی است و دیگری با تمام وجود نماد آزادی و روشنایی است. بسیاری از مردم جهان به ویژه در خاورمیانه فرمانده کل نیروهایی را که در مقابل داعش ایستاده‌اند چه در عراق و چه در سوریه یک نام می‌دانند و آنهم « سردار قاسم سلیمانی است.» یک روزنامه انگلیسی در وصف سردار می‌نویسد:« سردار سلیمانی 57 ساله، که اخیرا در فهرست سیاه دولت آمریکا قرار گرفت، به عنوان «قهرمان ملی» در ایران شناخته می‌شود و رسانه‌های این کشور نیز تصاویر وی را که از میدان نبرد در عراق گرفته شده است ، نمایش می‌‌دهند.» خبرگزاری آسوشیتدپرس نیز می‌نویسد: «یکی از مقامات نظامی عراق که خواسته نامش فاش نشود، در توصیف شخصیت سردار قاسم سلیمانی وی را شخصی شجاع و بی‌باک خوانده است که حتی در زمان حضور در خطوط مقدم نیز از جلیقه ضدگلوله استفاده نمی‌کند.» درنهایت خبرگزاری آمریکایی بلومبرگ در واکنش به لبخندهای ژنرال ایران در عراق می‌نویسد: «در تصاویری که از سلیمانی در توییتر و دیگر شبکه های اجتماعی منتشر شده است، سلیمانی موهای جوگندمی و محاسن دارد و اغلب در نگاه به دوربین لبخند می زند، همانند یک توریستی که در تعطیلات است و هیچ نگرانی از بابت کلاشینکفی که همراهانش در دست دارند نیز ندارد. در ایران، همه او را به عنوان ناجی بشار اسد در مقابل نیروهای شورشی می‌دانند. نام و شهرت فعلی سردار سلیمانی نشان می‌دهد که او مردی کاریزماتیک است که از حضور در جبهه‌ها و فرماندهی جنگ‌ها ترسی ندارد. بسیاری از ایرانیان شاید قاسم سلیمانی را در گذشته نمی‌شناختند، اما با اتفاقات اخیر، محبوبیت او روز به روز در میان ایرانیان در حال افزایش است.» فارغ از هرگرایش سیاسی و مذهبی، سردار امروز فاتح قلب‌های ایرانیان است و قهرمان لالایی مادران برای بچه‌ها. حتی می‌شود به جرات می‌توان  گفت مادران عراقی از دلاوری‌های او در مقابل داعش برای فرزندان خود افسانه‌ها ساخته‌اند، افسانه‌ای به نام «ژنرال سلیمانی».   نامه
کد خبر: ۴۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۲۴

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com :  رويش نيوز - مهرداد زینلیان: امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان. مجلس اول:  مدینه شهر پیغمبر در آرامشی عجیب فرو رفته بود. سال، سال بیست و ششم پس از هجرت بود و شهر مدینه در این سالیان پس از رحلت رسول الله، تنها داغدار پیامبر نبود که داغ جگر گوشه و پاره تن پیامبر فاطمه (س) و داغ مظلومیت علی (ع)، وصی بر حق رسول خدا بر دوشش سنگینی می کرد. در این سالیان پس از پیامبر و فاطمه (س) نخلستانهای مدینه، تنها مونس خلوت و تنهایی علی (ع) بود و چاه، تنها محرم سوز و درد پنهانیش.   خانه علی اما در این روزها، میزبان مولود خجسته ای بود که وجودش، فضای مدینه را عطرآگین ساخته بود. فاطمه کلابی که عطر حضورش، یاس علی، زهرای مظلومه را در خاطرها مجسم می ساخت در نخستین روزهای شعبان سال بیست و ششم هجرت فرزند مبارکی را به دنیا آورد که همه هستی خویش را به پای ولایت فاطمه و فرزندانش نثار نمود.   و آن مولود خجسته تو بودی، عباس! و این نام مبارک را پدر و مولایت علی (ع) بر تو نهاد که نام نیکوی عمویش بود: «خشم گیرنده بر دشمنان».   روزی که تو متولد شدی، برادرانت حسن و حسین (ع) به همراه خواهرانت زینب و ام کلثوم (س)، برای چشم روشنی در خانه پدر بودند. همه خوشحال از این مولود مبارک و من نمی دانم تو را که به آغوش پدر دادند؛ چرا مولا علی (ع) گریان بود، در حالی که دستان کوچکت را بوسه می زد و بر چشم می گذاشت؟!    و تو اولین لبخند را بر چهره حسین (ع) نثار کردی و حسین چون فرزند، تو را در آغوش کشید و من نمی دانم چه رازی بود میان آن لبخند و آن آغوش که تفسیری از دنیا و آخرت تو بود... مجلس دوم:   کنار در ایستاده بودی و سر بر دیوار، چشمان اشکبارت را بر چهره خون گرفته پدر دوخته بودی. باورت نمی شد! آخر علی برای تو تنها پدر نبود که مولای تو و همه هستی تو بود. دست های پر مهرش، آرامش گر روح و جانت بود و ولایتش تکیه گاه امن ایمانت.   و حالا این پدر بود که این چنین خسته و بیمار، مجروح از تیغ جهالت دشمن در بستر شهادت افتاده بود. و تو نوجوانی چهارده ساله بیشتر نبودی. فکر مصیبت از دست دادن پدر، غم سنگینی بر دلت افکنده بود و بغض سنگینی گلوی نازنینت را می فشرد.   اطراف بستر پدر، برادرانت حسن و حسین و کمی آن سوتر، زینب و ام کلثوم، و مادر نیز در کار پرستاری پدر.   دستان پدر در دستان برادرانت بود و تو را شرم از اینکه نزدشان بروی که آنها فرزندان فاطمه (س) پاره تن رسول الله بودند و تو فرزند امّ البنین که خود را کنیز فاطمه زهرا (س) می دانست.   غرق در اندوه مصیبت فردا بودی که نگاه بی رمق پدر متوجه تو شد و تو سر از دیوار برداشتی و به اشاره پدر نزد بالینش نشستی کنار برادرت حسین که نه حکم برادر که حکم پدر داشت برای تو.   ــ .... گریه می کنی عباسم. اشک هایت را پاک کن میوه دلم؛ تو مصیبت بسیار خواهی کشید. و بعد دست های تو بود که با هرم دستان رنگ باخته پدر، گرما می گرفت و پدر بی آنکه بخواهی، دستان تو را غرق در بوسه کرد و تو شرمگین از این همه مهر، سر بر بالین پدر نهادی و بغض فروخورده ات را دوباره شکستی. پدر، دست تو را در دست حسین نهاد.   ــ .... حسین جانم! عباس را به تو می سپارم و ... عباس جانم! مبادا لحظه ای دست از یاری برادر برداری!   ... و ساعتی بعد روح ملکوتی پدر پرواز کرد و تو در این اندیشه که چگونه به وصیت پدرعمل خواهی نمود. مجلس سوم:   ... از درون خیمه فریادش را شنیدی. صدای نحسش را شناختی.   ــ کجایند خواهر زادگان ما؟!  قضیه را دانستی. دلت نمی خواست مولایت شاهد این منظره باشد. به سرعت از خیمه بیرون آمدی. شمر بود سوار بر اسب، رو به سوی خیمه ها فریاد می کشید و فرزندان بنی کلاب را طلب می کرد. تو را که دید، خنده مستانه ای سر داد و گفت:   ــ آمدی عباس؟! چرا تنهایی؟! پس برادرانت ....   سخنش را قطع کردی؛ ــ چه می خواهی؟ تو را با پسران علی (ع) چه کار؟!   ــ ابوفاضل! برای تو و برادرانت از سوی ابن زیاد، امان نامه آورده ام. شما خواهرزادگان ما، در امان هستید.  رگ های غیرتت به جوش آمد. حالا دیگر جعفر و عبدالله و عثمان هم با تو همراه بودند. دلت نمی خواست این گفتگو بیش از این به طول انجامد، شاید خبر آن به اهل حرم برسد. پس با تمام وجود بر سرش فریاد کشیدی:   ــ ... دستانت بریده باد ای دشمن خدا و لعنت و نفرین خدا بر امان نامه ات!! ... از ما می خواهی که برادر و مولایمان را تنها گذاریم و به لعنت شدگان الهی و فرزندانشان بپیوندیم؟! برادرانت نیز تو را در این نظر همراهی کردند.   حالا شمر را می دیدی که هی هی کنان، خشمگین از پاسخ دندان شکن امیر سپاه حسین(ع) بسوی لشکرگاه شام در تاخت و تاز است. مجلس چهارم:   خورشید نهم محرم، آرام آرام به افق نزدیک می شد. در لشگرگاه دشمن، گویا ولوله افتاده بود. صدای شیهه اسبان و سم ستوران، فضا را پر کرده بود. مثل اینکه دشمن قصد حمله داشت. شاید فرمان تازه ای از شام برای ابن سعد رسیده بود.   خواهرت را دیدی که مضطرب و پریشان، سر بر شانه مولا نهاده و مولایت حسین (ع) او را به آرامش می خواند.   ــ زینبم! آرام جانم! شتاب مکن، آرام باش، مبادا دشمن دلشاد گردد!!   خواستی اضطراب و التهاب خواهر را فرونشانی. نزد مولا رفتی تا اجازه رفتن بگیری، شاید از دشمن خبر تازه ای بیاوری. مولایت حسین (ع) ، تو را مأمور حرکت کرد:   ــ برادر جان، عباس! بر اسب سوار شو و نزد دشمن رو و از آنان بپرس که چه می خواهند.   درنگ نکردی. به همراه زهیر و حبیب و چند تن دیگر از اصحاب امام، بسمت لشکرگاه ابن سعد تاختی. لشکر دشمن پر ولوله بود. این همه ساز و برگ! این همه دشمن! مگر به جنگ که آمده اند؟! با کدام سپاه عظیم، قصد پیکار دارند؟!   بسوی عمر سعد رفتی. از هیبت تو لشکر دشمن شکافته شد. نجواهایشان را می شنیدی:   ــ .... این عباس است. علمدار حسین، پسر علی، قمر بنی هاشم .... حتماً امان نامه می خواهد؟!...   ابن سعد ملعون را دیدی. پیش از آنکه او هم در مورد تو به توهم بیفتد، پیام مولایت را ابلاغ کردی:   ــ از ما چه می خواهید؟! و پاسخ را شنیدی که:   ــ دستور از امیر ابن زیاد رسیده که به شما پیشنهاد کنیم یا بر حکم او گردن نهید یا با شما جنگ خواهیم کرد. و تو نزد مولایت بازگشتی تا پاسخ امام را بشنوی:   ــ نزد آنان بازگرد و اگر می توانی تا فردا از آنها مهلت بگیر، شاید امشب را برای خدا عبادت کنیم...   بسوی لشکرگاه دشمن بازگشتی و پیام مولا را ابلاغ کردی و چنین پاسخ شنیدی:   ــ تا فردا صبح به شما مهلت می دهیم. اگر تسلیم شدید، شما را بسوی ابن زیاد می بریم وگرنه دست از شما برنمی داریم... مجلس پنجم:  ... تاریکی شب، همه جا را فرا گرفته بود. آتش لشکرگاه دشمن، پهنه صحرا را پر کرده بود. دشمن خود را برای نبردی نابرابر در صبح فردا آماده می کرد.   مولایت حسین (ع) اصحاب را بیرون از خیمه دور هم فراخواند و چنین سخن آغاز کرد:   ــ خدای را به نیکوترین سپاسها ثنا می گویم و او را در نعمت، شدت و بلا سپاسگزارم... آگاه باشید! گمان نمی کنم، بیش از یک روز از این ملاعین مهلت داشته باشم. آگاه باشید! من به همه شما رخصت و اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید و می توانید بروید و من بیعت خود را از گردن همگی شما برداشتم و از جانب من حرجی بر ذمه و عهده شما نیست. اینک سیاهی و تاریکی شب همه جا را فراگرفته، در تاریکی شب پراکنده شوید؛ زیرا که این گروه، فقط مرا می خواهند و اگر بر من، پیروز شده دست یابند از دیگران دست برمی دارند.   سخن امام که به اینجا رسید، نتوانستی تاب بیاوری. در حالی که چهره ماه منظرت، لاله گون و آسمان چشمانت از اشک ابری شده بود پیش از دیگران برخاستی و غیرت و مردانگی را فاش گفتی:   ــ مولای من! جانم به فدای تو! چگونه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نیاورد آن روزی را که پس از تو باشیم... زندگی پس از تو را نمی خواهیم... مجلس ششم:   ... امان از مصیبت تشنگی و سوز عطش! چه بد مصیبتی بود، تشنگی و سوز جگر!! و تو سقا بودی و بیش از همه در این مصیبت شکستی! غم شهادت یاران و برادران آنقدر برایت سهمگین نبود که غم تحمل سوز عطش کودکان و صدای العطش به آسمان بلند شده آنان.   بی تابی علی اصغر (ع) این طفل شش ماهه حسین (ع) در قنداقه و در آغوش بی شیر مادر، چقدر برایت سخت و جگر سوز بود!   به خاطر آوردی دو روز قبل را که برای آوردن آب با تنی چند از سپاه امام عازم فرات شدید و پس از درگیری با گروهی از لشکر دشمن، مشک ها را سیراب کرده به خیمه گاه آوردید و اکنون از آن یاران و دلاوران حتی یک تن هم باقی نمانده بود.   حالا مولا تنها و غریب در برابر خیل دشمن و تو تنها عمود خیمه گاه حسین (ع) که امیر و علمدار سپاهش  بودی و چشم امید زنان و کودکان حرم به دستانت که سقا بودی و آب، هدیه دستان تو بود بر لبان خشکیده و عطشناک اهل حرم.   زمان، زمان جانبازی تو بود. جان چه قابل دارد تا در مسلخ حسین (ع) قربانی شود. سوز عطش تمام وجودت را فراگرفته بود و این عطش، نه عطش تشنگی که عطش وصال و فنا شدن در راه معشوق بود. دیگر تاب ماندنت نبود. از هم اکنون رسول خدا (ص) و پدرت علی (ع) و برادرت حسن (ع) را بر درگاه بهشت، منتظر خود می یافتی.   بسوی مولا که اکنون یکه و تنها در برابر لشکری از دشمن ایستاده بود شتافتی و گفتی:   ــ مولای من! آیا اذن جهاد می دهید؟!   امام (ع) در حالی که به سختی می گریستند، فرمودند:   ــ برادر جان! تو علمدار و پرچمدار من هستی، اگر تو بروی، لشکر من پراکنده می شود. و تو عرض نمودی:   ــ راستی دلم تنگ شده و از این زندگی خسته و ملول شده ام؛ می خواهم انتقامم را از این منافقین بگیرم. و امام فرمودند:   ــ حال که عازم میدان هستی، پس قدری آب برای این کودکان بیاور. و تو خوشحال از این فرمان، آماده رزم که نه مهیای دیدار محبوب شدی.. مجلس هفتم:   ... و تو رفتی. سوار بر اسب با نیزه ای در دست و مشکی بر پشت، رو بسوی فرات. و من نمی دانم که چگونه گذشتی از میان خیل هزاران دشمن که از هر سو چون ابر سیاه بر ماه جمالت می تاختند و تیغ و سنان از هر سو بر تو می فکندند.   و تو قلب لشکر دشمن را شکافتی و علی وار با شجاعت و صلابتی حیدری، حلقه محاصره دشمن را شکستی و به تیغ اسداللهی، گروه کثیری از دشمنان خدا را به خاک مذلت افکندی و صاعقه وار تا کرانه فرات تاختی.   به ساحل فرات که رسیدی، تشنگی دیگر امانت را ربوده بود. لبهایت خشکیده تر از کویر در حسرت قطره ای آب و تو از اسب فرود آمدی و بر کرانه فرات نشستی. دست ها را بر خنکای آب فرو کردی و جرعه ای آب در کف بالا آوردی، اما...   ــ چگونه بنوشم از این آب که مولایم حسین لب تشنه و عطشناک است؟! چگونه بنوشم از این آب که کودکان اهل حرم، العطش گویان چشم به راه سقایند؟! این نه شرط عاشق ی است که عاشق ، سیراب و معشوق، تشنه لب بماند.   و آب از میان دو کفت فرو ریخت و برای همیشه فرات در حسرت بوسه بر لبان تو داغدار شد. و لب های مشک را از آب روان سیراب نمودی و بر پشت بستی و سوار بر اسب رو به خیام حرم تاختی که کودکان، منتظر آمدنت بودند.   آغاز مرثیه عشق بازی تو اینجا بود و تو چه زیبا درخشیدی در محضر معشوق، و من نمی دانم چه بر تو گذشت که هیچ قلمی نمی تواند صحنه شورانگیز جانبازی عاشق انه تو را به تصویر بکشد. مجلس هشتم:   سوار بر اسب بسوی خیمه گاه روان شدی، در حالیکه مشک بر پشت داشتی و چیزی بجز فریاد العطش کودکان در گوش تو طنین انداز نبود. باید هرچه زودتر قولی را که به سکینه داده بودی عمل می کردی و آب را به کودکان تشنه لب حرم می رساندی. این مشک می توانست همه آنها را سیراب کند و آتش عطش از جگر پر سوزشان بنشاند. آخر این کودکان ، فرزندان اهل بیت رسول بودند که چنین معصومانه در آتش کینه نامردمان بی ایمان دست و پا می زدند.   ناگاه لشکریان دشمن را دیدی که از هر سو به طرفت هجوم می آورند و تیر و نیزه هاشان را بسویت نشانه رفته اند. او نیز شجاعانه با آنان در جنگ شدی و به دست یداللهی خود، گروه کثیری از آنان را به جهنم فرستادی، در حالی که چنین رجز می خواندی: یا ارهب الموت اذالموت رقا حتی أواری هی المصالیت لقی نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا انی أنا العباس أغروا بالسقا ولا أخاف الشر یوم الملتقی (نمی ترسم از مرگ چون رو کند                 دلم با دلیری مگر خو کند بود جانم از بهر مولا سپر                  که عباسم و مشک دارم به بر نمی ترسم از جنگ با کافران                  وگر باردم جمله تیغ و سنان)   کسی را یارای مقابله با تو نبود و از ضرب تیغت هیچ کافری جان به در نمی برد. اما دشمن که در برابر نبرد دلیرانه ات توان مقاومت نداشت، به حیله متوسل گشت و نابهنگام از کمین گاه نخلی، ضربه ای به دست راستت وارد و دست راست تو را از بدن جدا کرد. ولی تو شمشیر بدست چپ دادی درحالیکه چنین می خواندی: والله ان قطعتموا یمینی      انی أحامی ابداً عن دینی و عن امام صادق الیقین      نجل النبی الطاهر الأمین (قسم بر خدا کاو به حالم گواست      جدا گر کنید از تنم دست راست ز دین و امامم حمایت کنم      که فرزند پاکیزه مصطفاست)   و با دست چپ شمشیر بر دشمنان می زدی تا اینکه ضعف در رخصار چون ماهت نمایان شد. در این هنگام ملعونی دیگر از کمین گاه خود بیرون آمد و ضربتی دیگر بر دست چپت وارد ساخت و آن را قطع نمود. اما تو با روح بلند و مسیحاییت، عاشق انه ترین لحظات را در برابر محبوب حقیقی خود به نمایش گذاشته بودی و اینبار نیز عاشق انه نجوا کردی: یا نفس! لا تخشی من الکفار و أبشری برحمه الجبار مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری فأصلهم یا رب حر النار (مترس ای نفس از کفار ملعون                     بشارت بر تو از حق باد اکنون که گردی با رسول الله مختار                      غریق رحمت جبار بی چون یسارم را جدا کردند دونان                       به دوزخ کن تو یا رب مردم دون)   خون پاک و مطهرت از رگ های بریده فوران می کرد و سرو استوار قامتت از شدت ضعف رو خمیدن گذاشته بود. اما صدای العطش کودکان، همچنان در گوش تو بود و امید سقایت اهل حرم، تو را بسوی خیمه گاه روان می ساخت. درحالیکه مشک بر دندان گرفته بودی، سوار بر اسب رو بسوی حرم می تاختی و دشمن از هر سو تو را احاطه کرده بود. در این هنگام آنچه امید تو را نومید ساخت، چوبه تیری بود که از سوی دشمن بر سینه مشک نشست و آخرین قطرات امید سقا را بر خاک تفتیده و عطشناک نینوا پاشید.   مشک که بر زمین افتاد، ضعف بر قامت سروت چیره گشت. تیر دیگری از سوی دشمن پرتاب شد و سینه سرشار از عشق به مولای تو را از هم درید. حالا دیگر خود را در آستانه شهادت می دیدی و آماده پرواز به ملکوت بودی. اما دلت می خواست سر بر دامن مولا داشته باشی و برای آخرین بار چشمان خون گرفته ات را به آفتاب جمال مولایت آشنا سازی. برای همین بود که درحالیکه با ضربه عمود آهنین دشمن از اسب فرو می افتادی، فریاد برآوردی که:   ــ برادر جان حسین! برادرت را دریاب!   دلت می خواست که این آخرین بار مولایت را، عشقت را، محبوبت را و همه هستی ات را «برادر» بخوانی تا لذت عاشق انه با محبوب را با پیوند برادری مضاعف سازی.   ... و حسین (ع)، برادر و مولایت بسویت شتافت درحالیکه پشتش از داغ فراق تو شکافته بود و خورشید چشمانش در کسوف ماه خون گرفته جمالت در محاق.   و تو در آغوش معشوق به ملکوت پر کشیدی تا به جبران دستهای قلم شده ات در راه محبوب ، صاحب بالهایی شوی که تو را به اعلی علیین برسانند؛ مقامی که تا ابد آرزوی همه شهدای راه حق و فضیلت خواهد بود. منابع: 1)     بحار الانوار، مرحوم علامه محمد باقر مجلسی(ره) 2)     الارشاد ، شیخ بزرگوار محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید 3)     اللهوف ، عالم جلیل القدر سید ابن طاووس (ره) 4)     ذریعه النجاه ، مولا محمد رفیع گرمرودی تبریزی 5)     چهره درخشان قمر بنی هاشم ، استاد علی ربانی خلخالی
کد خبر: ۴۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۸/۱۱

یک زن جداشده از گروه تکفیری داعش، مشاهده های هولناک خود را از اقدامات وحشیانه این گروه تشریح کرد. سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com: به گزارش واحد مرکزی خبر به نقل از شبکه تلویزیونی سی ان ان، آروه دیمون خبرنگار ارشد بین المللی این رسانه آمریکایی توانسته در ترکیه با یکی از مبارزان گروه موسوم به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) دیدار کند که از این گروه ناراحت است. دیمون می گوید: این زن زمانی کارهای کثیفی را برای این گروه ستیزه جو انجام می داد. وی پس از مشاهده وحشیگری های بسیار زیاد و بسیار گسترده داعش از این گروه فرار کرد. سی ان ان به صورت اختصاصی با این زن داعشی به گفتگو پرداخته است.آروه دیمون درباره این زن داعشی می گوید: در زیر برقعی که این زن به سر و صورت دارد، چهره یک زن جوان است که سختی هایی را مشاهده کرده است. چشمان وی مملو از گناه و آشوب است. این زن بیست و پنج سال نام دارد و نامش خدیجه است. البته این نام واقعی او نیست. وی قبلا معلم مدرسه ابتدایی بود. اما بعدا به یکی از اعضای تیپ ترسناک زنان داعش تبدیل شد که در منطقه رقعه سوریه فعالیت می کرد.این زن داعشی با شوق و اشتیاق از زمان شروع انقلاب سوریه سخن می گوید که تصور می کرد بخشی از یک تحول بزرگ باشد اما بعدا خشونت به سوریه کشیده شد و درنتیجه آن، خانواده وی چندین بار آواره شدند.این زن جوان از طریق شبکه های اینترنتی گروه داعش با اعضای این گروه آشنا شد. مردی که وی با او آشنا شده بود گفت که به رقعه می آید و آنها حتی می توانند با هم ازدواج کنند. به همین علت، این زن جوان، خانواده اش را متقاعد کرد تا به این شهر در سوریه برود. ام عبدالله که دخترعموی این زن جوان است قبلا با یکی از اعضای داعش ازدواج کرده بود و یکی از اعضای تیپ زنان داعش بود.مشاهده تصویر وحشتناک یک جوان به صلیب کشیده شده به اتهام تجاوز به عنف، ذهن این زن جداشده از داعش را پریشان کرد. البته فقط این تصویر اینترنتی نبود که رویاهای او را نقش بر آب کرد. این برای اولین بار است که این زن داعشی، سرنوشت خودش را بیان می کند. او درست پیش از آغاز حملات هوایی به رهبری آمریکا علیه مواضع داعش فرار کرد. خانواده او نیز از رقعه فرار کردند اما هنوز در داخل سوریه هستند. او به شدت می خواهد به زندگی گذشته خود بازگردد. این زن داعشی به خبرنگار سی ان ان گفت: من در ابتدا خوشحال بودم. سلاح در دست داشتم که برایم تازگی داشت و قدرت داشتم. فکر نمی کردم با این ظاهرم، دیگران را می ترسانم. اما بعدا از خودم پرسیدم من کجا هستم و به کجا می روم. احساس می کردم امواج مرا به سمت و سویی زشت می برد.ما در خیابانها گشت زنی می کردیم. اگر می دیدیم زنی پوشش مناسب شریعت اسلامی ندارد، آنها را دستگیر می کردیم و برخی مواقع آنها شلاق زده می شدند.همه چیز اطراف ما به هم ریخته بود. عناصر ارتش آزاد سوریه، نیروهای رژیم سوریه، بمبهای بشکه ای، حملات هوایی، زخمی ها، کلینک ها، خون و همه و همه در اطراف ما بود. ما می‌خواستیم خودمان را از این وضع رها کنیم. ما به دنبال یافتن جایی بودیم که به آنجا برویم. اما مشکل من این بود که از این وضع به وضعی فرار کردم که بدتر بود. من به سمت افرادی رفتم که تونسی بودند و مرا فریب دادند تا به دولت اسلامی (داعش) ملحق شدند. ام عبدالله مرا به مقر اصلی تیپ زنان داعش در یکی از هتلهای شهر رقعه برد و مرا به فرمانده این گروه معرفی کرد. وی شخصیتی بسیار قوی و تاثیرگذار داشت. او با رفتارش به گونه ای نشان می داد که رهبر است و نه اینکه زنی معمولی باشد.خبرنگار سی ان ان در ادامه افزود: فردی که این زن جوان از آن سخن می گوید تونسی است. البته در تیپ زنان داعش یک زن دیگر به نام ام حمزه نیز وجود دارد که مسئولیت اجرای احکام شلاق را برعهده دارد و سوری است.خدریجه می گوید: ابوحمزه زن است اما زن عادی نیست. او هیکل بزرگی دارد. سلاح کلاشینفک و شلاق و قمه دارد. با همه این اوصاف، او هم نقاب به صورت دارد. خبرنگار شبکه سی ان ان افزود: دفتر اصلی تیپ زنان داعش امور مربوط به ازدواج های برنامه ریزی شده مبارزان خارجی داعش را نیز انجام می دهد. در بسیاری از موارد این ازدواجها اجباری هستند.زن جداشده از داعش می گوید: خارجی هایی که عضو داعش هستند رفتار بسیار وحشیانه ای با زنان دارند حتی با زنانی که ازدواج می کنند. درمواردی شماری از زنان داعشی ها به علت خشونتهای جنسی به مراکز اورژانس انتقال داده می شدند.اما بدترین چیزی که مشاهده کردیم گردن زده شدن یک مرد درست در مقابل چشمانم بود. آن وقت بود که با خودم گفتم دیگر بس است. درمقابل همه چیزهایی که دیده بودم، سکوت کرده بودم و با خود می گفتم اوضاع درست خواهد شد اما وقتی کار به اینجا رسید گفتم دیگر بس است و باید بروم.زن جداشده از داعش گفت: می خواهم همانند گذشته دختری شاد باشم که عاشق زندگی و خنده باشد. می خواهم دوباره به چنین زندگی ای برگردم.
کد خبر: ۴۶۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۲۱

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : طرفداری نوشت: حدود 30 دقیقه از بازی ذوب آهن - استقلال گذشته بود که ناگهان، یکی از توپ جمع کن ها که بر روی پیراهنش جمله « گناه من چیست که در این فوتبال جایی ندارم» را نوشته بود، وارد زمین شد. حالا از زبان او مسائل را می شنویم. -به صورت مختصر خودتونو معرفی کنید. به نام خدا، مصطفی آبسالان هستم از شهر یاسوج، استان کهگیلویه و بویر احمد. متولد 1371 هستم. اصلیتم از روستای گندی زار از بخش پاتاوه شهرستان دناست. - از فوتبالت بیشتر بگو. از کجا شروع کردی؟ من خیلی عاشق فوتبال بودم. 17 سالگی درس را ول کردم و به اصفهان رفتم. برای اینکه فرصتی پیدا کنم به پای ا. ق. افتادم اما به من توجهی نشد و مرا بیرون انداختند. بعد از آن به خانه برگشتم و یک سال تمرین کردم و در سن 18 سالگی دوباره به اصفهان رفتم، این بار برای تست دادن در امیدهای ذوب آهن. واقعا خوب بودم اما آقای ع. س. که مربی بود منو خط زد. چون پارتی نداشتم، پول نداشتم، جیبم خالی بود. -پیشنهاد پرداخت مبلغ خاصی به شما شد؟ معلوم بود، نمیشه بگید که چیزی گفتند اما به خدا درو فوتبال ما هر کی جیبش پر است، او را قبول دارند. فوتبال ما شده این. - بعد چه اتفاقاتی برایتان افتاد؟ بعد رفیق هایم که از بازیکنان ذوب آهن بودند به من گفتند که به خدمت بروم و بعد از آن بیایم. به خدمت رفتم. آقای گل هم شدم، در اینترنت عکسش موجود است. تدارکات هم بوده ام. تیم بعدی من عقاب تهران بود. آقایان مسلم عسگری و حبیب بهبهانی به من خیلی محبت داشتند. قهرمان دو و میدانی هم شدم. پس از پایان خدمت، به تیم شهرداری یاسوج رفتم، آن جا هم پول نداشتم. آقای خ. ا. پسر خودش را آورده بود. نمی توانستم به خاطر پارتی بازی، بازی کنم. خیلی منو اذیت کردند. آقای ح. ه. و تدارکتشون منو زدند. اما خدا جوابشونو داد، افتادند لیگ دو. - چه شد که دوباره سر از ذوب آهن در آوردی؟ خنده دار است اما من الکی به خانواده ام گفته بودم که بازیکن ذوب آهن ام و خوابگاه به من داده اند در صورتی که شب ها را در پارک سر می کردم.  رفتم توپ جمع کن شوم  چون می دانستم کاناوارو توپ جمع کن بود و یا مورینیو ابتدا مترجم بود. - از کاری که کردی بیشتر بگو. شب بازی آخر، دیگر صبرم تمام شد. رو کردم به خدا و گفتم توکل بر تو، این همه با همه حرف می زنم، فایده ندارد. گفتم این جوری بروم داخل زمین تا خودم را ثابت کنم، یعنی اینکه من هم در این فوتبال جایی باید داشته باشم. منم بنده خدا ام. - چندمین بازی بود که به عنوان توپ جمع کن مشغول بودی؟ بازی با استقلال شد پنجمین بازی. بازی با تراکتورسازی، راه آهن، سپاهان، پیکان، استقلال. - از بعد از دستگیریت بگو.  بعد از اینکه مرا گرفتند، به رختکن انتقالم دادند و به من آب دادند. بعد به بازداشتگاه انتقال پیدا کردم و شب را آن جا گذراندم. صبح به دادگاه اعزام شدم، مسئولین ذوب آهن هم آمده بودند؛ قاضی پاک بود. به قاضی گفتم من تا به حال گناهی نکرده ام، آمدم از حقم دفاع کنم. به خدا حق گرفتنی است نه دادنی. آقای قاضی هم لطف کرد و مرا آزاد کرد، آدم خوبی بود. بعد از آن از اصفهان آمدم یاسوج.من به خاطر عشق رفته بودم، به خاطر اینکه در ذوب آهن فوتبال کنم، این همه جا و خوابگاه دارند و این همه غذایی که در نهایت نصیب گربه ها می شود، می دادند ما بخوابیم و ما بخوریم، مگر چه می شد؟ دنیا به آخر می رسید؟ این همه پول میلیاردی که خرج می کنند، سالی صد هزار تومان بدهند، کرایه مرا تا یاسوج بدهند برایشان بازی می کنم. مگر چه می شود؟ زیاد است؟ - در خبرها آمده بود آقای بوستانی پیگیر کارهایتان شده است، آیا تایید می کنید؟ در سایت ها زده بودند کریم بوستانی آمده است، واقعا آدم بزرگی است اما با من تماسی گرفته نشده. می خواستم اول بیایم توپ را بزنم تو گل، اما گفتم نه، چون من استقلالی ام، قلبم استقلالی است. - حرف پایانی تان را بفرمایید. من از باشگاه های استقلال و ذوبآهن عذرخواهی می کنم که در بازی چنین کاری کردم. من مجبور بودم، باید حرف دلم را می زدم. بازهم ازشان عذرخواهی می کنم.
کد خبر: ۴۵۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۱۲

سایت تحلیلی خبری آوای دنا  avayedena.com : مردمان -گفتگوهای روزمره جزء تفکیک ناپذیر زندگی است و یکی از بخشهای اصلی روابط اجتماعی را تشکیل میدهد. هر کسی ناگزیر به برقراری رابطه کلامی با دیگران است و گاهی برخی از محاوره ها که ریشه در پیشینه تاریخی و نوع فرهنگ یک ملت دارند، تا حدی نامناسب و غیر ضروری بنظر میرسند و بهتر است تا حد امکان حذف شوند یا کمتر از آنها استفاده گردد. در این بخش به 6 مورد از اینگونه محاوره ها که در فرهنگ ایرانی به چشم میخورد اشاره میکنیم: 1-محاوره های از جان گذشتگی حتما شما هم از جمله کسانی هستید که یا خود از اینگونه اصطلاحات در محاوره های روزمره تان استفاده میکنید یا دیگران شما را با آنها خطاب میکنند. جملاتی از قبیل: "فدات شم،" "قربونت برم،" "دورت بگردم،"... بسیار دیده میشود که این اصطلاحات حتی در بین کسانی که هیچ رابطه خاصی با هم ندارند، مانند مشتری و مغازه دار، دو همسایه و افرادی که هیچ آشنایی قبلی با هم ندارند رد و بدل میشود. این نوع جملات بسیار به ندرت حس واقعی گوینده را منتقل میکند و مخاطب به وضوح می داند که تعارفی بیش نیست و هرگز به مرحله عمل در نخواهد آمد. به عبارت دیگر وقتی کسی به دیگری میگوید "قربانت شوم،" حتی اگر رابطه بسیار نزدیکی بین آن دو باشد، اینکه واقعاً آن شخص حاضر باشد جانش را قربانی نفر دیگر کند بسیار اندک و بعید است. 2-محاوره های آتشین عشقی این روزها افراد به سرعت باور نکردنی عاشق میشوند و با همان سرعت نیز فارغ. در این میان اصطلاحاتی که بین افراد در بدو رابطه عاشق انه رد و بدل میشود بسیار شگفت آور و بدور از واقعیت است. در نظر بگیرید آقا و خانمی که تازه یک روز است وارد رابطه عاشق انه شده اند، همدیگر را با اصطلاحاتی از قبیل: "عشقم،" "نفسم،" "عمرم،" " عاشق تم،" "زندگیمی،" و... مورد خطاب قرار میدهند. بدیهی است که واژگان اینچنینی دارای بار معنایی سنگینی است که نباید بسادگی از آنها استفاده کرد لااقل تا زمانی که رابطه احساسی بین دو طرف ایجاد نشده باشد. 3-محاوره های ارادتی اینگونه محاوره ها بسیار متداول و در عین حال بسیار غیر واقعی و تعارف گونه هستند و معمولاً برای نشان دادن ارادت و محبت افراط گونه افراد به همدیگر مورد استفاده قرار میگیرند. اصطلاحاتی مانند: "نوکرتم،" "چاکرتم،" "مخلصتم،" "غلامتم،"... طبیعی است که فرد گوینده این اصطلاحات هیچگاه در مقام عمل در این سطح از ارادت قرار نخواهد گرفت که مثلا نوکری یا غلامی طرف مقابل را انجام دهد و اگر به آن فکر کنیم اینگونه محاوره حالتی مزاح گونه دارد تا ابزاری برای انتقال خلوص نیت افراد. 4-محاوره های قَسَمی چه برای اثبات وفاداری در یک رابطه عاشق انه باشد، چه اثبات اینکه فروشنده دارد جنسی را به قیمت واقعی به خریدار می فروشد، قسم خوردن، یکی از ارکان محاوره ای در فرهنگ ما تبدیل شده است. قسم یاد کردن از گذشته همیشه دارای تقدس فراوان بوده و در موارد بسیار جدی مورد استفاده قرار میگرفته است. اما امروزه می بینیم مثلا شخصی برای فروختن یک لباس ساده حاضر است به همه گونه قسم به مقدسات متوسل شود تا خریدار را قانع کند. قسم خوردن در موارد کم ارزش و سطح پایین لازم است که از محاورات روزمره حذف شود. 5-محاوره های باکلاسی این نوع محاورات بیشتر میان قشری عمومیت دارد که مدتی در خارج از کشور زندگی کرده اند و یا افرادی که با برخی از اصطلاحات انگلیسی آشنا شده اند و سعی میکنند ما بین صحبت های خود از واژه های غیر فارسی استفاده کنند در حالی که معادل فارسی آنها کاملا رایج است. انگیزه های بکار بردن کلمات انگلیسی و یا گفتن بخشی از یک جمله به زبان انگلیسی میتواند این باشد که شخص گوینده مایل است به مخاطب برساند که او زندگی خارج از کشور را تجربه کرده و یا احساس میکند که با اینکار نوعی "باکلاس بودن" به محاوره خود می بخشد. 6-محاوره های تعارفی تعارف های افراط گونه در فرهنگ ایرانی امری متداول است.  وقتی به میهمانی دعوت می شوید، میزبان با تعارف های مکرر هنگام صرف غذا، میوه و شیرینی و غیره شروع به پذیرایی از مهمانان میکند و گاهی این کار را آنقدر افراط گونه انجام میدهد که موجب رنجش و ناراحتی دیگران میشود. تعارفات افراط گونه در محیط کار و اماکن عمومی هم به وفور دیده میشود و زمانی به نامطلوب ترین سطح خود میرسد که با قسم دادن طرف مقابل همراه میگردد: "مرگه من اول تو برو،" "جانه من این غذارو نخوری نمیشه،"... شما هم اگر از اینگونه محاوره های غیر ضروری سراغ دارید میتوانید آن را در بخش نظرات با دیگران به اشتراک بگذارید.
کد خبر: ۴۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۷/۰۵

چرا ترانه هاي منفي و غم انگيز اين همه مد شده است؟ بررسي يك پديده از نگاه روان شناختي، جامعه شناسي و موسيقيزندگی مثبت/ دکتر افشين يداللهي: پيش از اينکه وارد مبحث علل فراگير شدن ترانه‏ هاي غمگين در جامعه شويم، بايد در نظر بگيريم که ترانه از دل همين مردم بيرون مي‏آيد و خيلي اوقات همان چيزي است که آنها مي‏خواهند اما لزوماً به ذهنيت مردم جهت نمي‏دهد. اين دو کاملاً به هم مرتبط هستند چون خود هنرمند -اعم از آهنگساز، ترانه‏سرا و تنظيم‏کننده- هم از دل همين مردم بيرون مي‏آيند و همان حرف‏ها و موضوعات مبتلا‏به جامعه را به زبان مي‏آورند. غم و غصه ديگه بسه! حالا در اين ميان موضوعاتي که در ترانه‏ها به آنها پرداخته نمي شود، مسائلي است که اجازه پرداختن به آنها نيست. از طرفي هم وقتي واژه‏ها محدود و ممنوع مي‏شوند، بعد از مدتي به صورت واکنشي و حتي مقابله‏اي، کلمات و تعابير بي‏پرده‏تري در ترانه‏هاي زيرزميني جاي آنها را مي‌گيرد. در نتيجه اگر اين تعادل را به هم بزنيم، در نهايت به سمت تشديد موضوع پيش مي‏رويم. اينکه چرا ترانه‏هاي غمگين در ايران بيشتر رواج پيدا مي‏کنند چند دليل مي‏توانـــد داشته باشد؛ يکي اينکه فضاي جامعه و فضاي روابط به نوعي است که غم و غصه براي مردم، زبانِ حال آشناتري است تا شادي؛ يعني مردم مي‏خواهند ترانه‏اي را بشنوند که با آن همذات‏پنداري کنند و در واقع مشابه ‏احساسات‌شان را در آن ترانه بشنوند تا به تحمل آنچه باعث درگيري ذهني‏‏‏شان شده، کمک کند. از طرفي افراد زماني که عاشق ‏اند و در وصال، کمتر فرصت غم خوردن يا ترانه گفتن پيدا مي‏کنند، چون آنقدر درگير لذت‏هاي آن رابطه عاطفي مي‌شوند که ليبيدو يا زيست‌مايه رواني آنها، در رابطه‏ همراه با وصال مصرف مي‏شود بنابراين خيلي فرصت يا انرژي براي شعر گفتن باقي نمي‏ماند. اما زماني که رابطه به هم مي‏خورد، آن زيست مايه روايي شروع به تجمع مي‏کند و شخص فرصت پيدا مي‏کند تا تنشي را که درگير آن شده، به کمک شعر تا حدي تخليه کند؛ پس به همين دليل است که تعداد شعرهايي که در اين شرايط سروده مي‏شود، بيشتر است. معمولاً افراد در اين شرايط تحت فشار هستند، براي همين مي‏خواهند به نحوي احساسات خود را بيان کنند که هم ياد معشوق را زنده نگاه داشته باشند، هم با احساسات و عواطف خود کنار بيايند. در اين شرايط، اين‌گونه شعرها تأثيرگذاري بيشتري هم مي‏توانند داشته باشند. ضمناً افرادي که در وصال و خوشي هستند، مشغله‏هاي مشترک زيادي دارند، بنابراين تنها يکي از مشغله‏هاي آنها گوش کردن به موسيقي است، اما زماني که از هم جدا مي‏شوند و زمان بيشتري را در تنهايي سپري مي‏کنند، زمان خالي براي شنيدن موسيقي دارند؛ به‌خصوص موسيقي‏هايي که حکايت بيشتري از اين فراق دارد. پس به دليل اين شرايط، هم سرايش شعرهاي غمگين و هم مخاطب اين‌گونه شعرها بيشتر خواهد بود. البته اين موضوع به فرهنگ ما نيز ارتباط دارد، اينکه نوع نگاه ما به روابط عاطفي چگونه است و ما چقدر درگير آنها مي‏مانيم. کلمه عشق در زبان ما به معاني خيلي زيادي به کار مي‏رود؛ از چلوکباب بگيريد تا وطن و خدا و حالا در اين ميان، روابط عاطفي را هم شامل مي‏شود. زماني که ارتباط عاطفي پيش مي‏آيد، کلمه عشق با آن پيشينه اسطوره‏اي آشکار مي‏شود و ما نام اين غليان احساسات را «عشق» مي‏گذاريم. در نتيجه تمام برخوردهاي نادرست را تحمل مي‏کنيم و انعطاف‏هاي بيش از حد نشان مي‏دهيم؛ چون فکر مي‏کنيم عشق يک امتحان است که ما بايد در آن از پيشگاه معشوق سربلند بيرون بياييم. خيلي از اين فشارها را تحمل مي‏کنيم و در نهايت هم به آن نتيجه اسطوره‏اي و افسانه‏اي که در داستان‏ها از عشق شنيده بوديم، نمي‏رسيم. به طور معمول، جامعه در شرايط استرس و ناراحتي ممکن است روحيه غمگيني پيدا کند اما ممکن است به صورت معکوس هم عمل کرده و بعضاً با پرداختن به موضوعات شادتر و توجه به نکات طنزآميز، براي قابل تحمل‏تر کردن آن شرايط تلاش کند. کما اينکه مي‏بينيم در مقاطع پراسترس، تعداد جوک‏هايي که مردم مي‏سازند هم بيشتر مي‏شود و به اتفاقات تلخ اطراف مي‌خندند؛ حالا از اختلاس‏هاي ميلياردي گرفته تا خيلي از رفتارهاي غلط سياسي و تصميم‏گيري‏هايي که به مردم آسيب زده يا آنها را ناراحت کرده است. در چنين شرايطي ممکن است روي ديگري از ترانه گل کند؛ ترانه‏هايي که به موضوعات شادتر مي‏پردازد و طنز را وارد ترانه‏هاي معمول مي‏کند که در بسياري از مواقع نقدهاي اجتماعي هم در آنها به چشم مي‏خورد.  به طور مثال ترانه «همه چي آرومه» در زماني پخش شد که جامعه در حال تجربه‏ سنگين‏ترين استرس‏ها بود اما ديديم که اين ترانه در آن زمان توانست مخاطب زيادي را جذب کند. شايد دليلش اين باشد که مردم انعکاس آرزوها و نيازهاي ساده خود را در آن ترانه مي‏ديدند. اين اثر به نوعي يک تخليه فشار رواني براي مخاطباني بود که واقعيت جامعه‏شان پرتنش شده بود. مخاطباني هم هستند که با اين ترانه از بخش آرام زندگي خود خاطره دارند بنابراين کارکردها در هر ترانه و تعامل ترانه با اجتماع چندبُعدي است و ما نمي‏توانيم به اين موضوع تک‌بُعدي نگاه کنيم؛ چون عامل‌هاي زيادي از جمله عامل‌هاي شخصي، اجتماعي و حتي عامل هاي تعاملي بين دو نفر در فراگير شدن يا نشدن يک ترانه نقش دارد.
کد خبر: ۴۳۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۷

وی درباره صحبت‌های دایی مبنی بر اینکه احمدی‌نژاد او را از سرمربیگری تیم ملی برکنار کرده، گفت: او می‌گوید آقای احمدی‌نژاد او را از تیم ملی برکنار کرده اما او در زمان آقای احمدی‌نژاد سرمربی تیم ملی شد.در حالی که من که می گفتند یک احمدی‌نژادی هستم در دوره هشت ساله ایشان، هرگز سرمربی پرسپولیس نشدم!دولت بهار/ علی دایی شب گذشته پس از برکناری از سمت سرمربیگری پرسپولیس روی خط برنامه نود آمد و در پاسخ به صحبت های سیاسی رئیس هیات مدیره پرسپولیس و در واکنش به صحبت های عادل فردوسی پور در خصوص علت عزل وی از تیم ملی گفت: اینکه شما یکطرفه عنوان می کنید احمدی نژاد مرا سرمربی تیم ملی کرد درست نیست. آقای احمدی نژاد من را برکنار کرد اما من از سوی آقای علی آبادی به عنوان سرمربی تیم ملی انتخاب شدم. علی دایی در پاسخ به این پرسش که حتما علی آبادی با دستور مستقیم رئیس جمهور شما را سرمربی تیم ملی کرده است گفت:یعنی وقتی آقای وزیر ورزش الان مرا برکنار کنار گذاشته، من بگویم آقای روحانی مرا برکنار کرده است. اصلا اینطور نیست. آقای کفاشیان به من اس ام اس داد که آقای مهندس با شما کار دارد و بعد هم ایشان به من گفتند که شما سرمربی تیم ملی هستید. اما برکناری من با دستور مستقیم احمدی نژاد بود. سرمربی پیشین تیم ملی فوتبال ایران که بارها این ادعای کذب را عنوان کرده بود گفت: برای اولین و آخرین بار می‌گویم. دلیل اصلی برکناری ام از تیم ملی این بود که به من گفتند باید در ستاد انتخاباتی آقای احمدی نژاد باشم اما من قبول نکردم و آقایان مرا برکنار کردند. ظاهرا علی دایی فراموش کرده است که پس از باخت تلخ تیم ملی مقابل عربستان در حضور یکصد هزار تماشاچی ایرانی، هواداران به شدت خواستار عزل وی از سرمربی گری تیم ملی شدند و وی مسبب اصلی نرفتن تیم ملی ایران به جام جهانی 2010 بود. عدم استفاده علی دایی از علی کریمی در بازی با عربستان که در حکم انتقام گیری سرمربی تیم ملی از علی کریمی بود، باعث شد از دقیقه 60 به بعد هواداران علیه سر مربی وقت تیم ملی شعار دهند و علی کریمی را تشویق کنند. این صحبت های دایی که با استقبال عادل فردوسی پور مطرح شد، در پایان با لفظ  “نبش قبر نکنید” از جانب هر دوطرف پایان یافت. اما این پایان این ماجرا نبود، چند دقیقه بعد محمد مایلی کهن روی خط آمد و در مقابل جو سازی دایی و فردوسی پور اعلام موضع کرد. مایلی‌کهن سرمربی اسبق تیم ملی و پرسپولیس روی خط تلفنی برنامه نود آمد  و گفت: خدمت شما آقای کی‌روشی‌پور و میهمان برنامه آقای رحیمی سلام عرض می‌کنم و ممنون از اینکه شما آقای کی‌روشی‌پور به من وقت دادید. پس از آغاز صحبت‌های مایلی‌کهن عادل فردوسی‌پور واکنش نشان داد و خطاب به او گفت: آقای مایلی‌کهن اگر قرار باشد که اینطور صحبت کنید و در این فضا سخن بگوییم فکر می کنم صحبت نکنیم بهتر باشد. مایلی‌کهن سپس به صحبت‌هایش ادامه داد و خاطرنشان کرد: شما (فردوسی‌پور) در حال نابود کردن فوتبال این کشور هستید، چرا منی که عاشق فوتبال هستم نباید صحبت کنم؟ وی خطاب به مدیرعامل پیشین باشگاه پرسپولیس گفت: آقای رحیمی شما می گویی که آقای سیاسی با مایلی کهن صحبت کرده است. آیا ایشان برای صحبت با من باید از شما اجازه می گرفت؟ ایشان پنجشنبه هفته گذشته به من پیام داد که می‌خواهم شما را ببینم و با هم قرار ملاقات گذاشتند. او از من مشورت خواست و هیچ پیشنهادی درباره سرمربی گری به بنده نداد. سرمربی پیشین تیم ملی فوتبال کشورمان با بیان اینکه، آقای رحیمی وقتی سرمربی تیمتان با لباس شخصی سر تمرین می رود شما چرا برخورد نمی کنید؟، اظهار داشت: بنده بعد از صحبت با آقای سیاسی به او گفتم که نوع برکناری سرمربی پرسپولیس کاملاً اشتباه بوده و احساسی برخورد کردید. سرمربی‌ای که هم دشمن خودش بود و هم دشمن هواداران! کجای دنیا دیده‌اید که سرمربی یک تیم با لباس شخصی به تمرین برود؟ مایلی‌کهن یادآور شد: رحیمی گفته 14 میلیارد به او پول داده‌اند و این یعنی اینکه پول در اختیارش بوده است. مشکل این بوده که آقایان می‌خواستند با قلدری بمانند و اینکه می‌گفتند قراردادهای ما باید مشخص شود، یعنی فقط مشکل‌شان پول بوده است. سرمربی تیم به جای اینکه به امور تیم برسد کارهای دیگری انجام می‌داد. وی درباره صحبت‌های دایی مبنی بر اینکه احمدی‌نژاد او را از سرمربیگری تیم ملی برکنار کرده، گفت: او می‌گوید آقای احمدی‌نژاد او را از تیم ملی برکنار کرده اما او در زمان آقای احمدی‌نژاد سرمربی تیم ملی شد.در حالی که من که می گفتند یک احمدی‌نژادی هستم در دوره هشت ساله ایشان، هرگز سرمربی پرسپولیس نشدم! مایلی کهن ادامه داد: شما برای اینکه منافع خود را حفظ کنید همه را متهم می کنید. همین حالا آقای احمدی نژاد را متهم کردید. آقای علی آبادی که علی دایی را سرمربی پرسپولیس کرده، معاون اوباما یا معاون آقای احمدی نژاد  بوده است؟ عادل فردوسی که از این سخنان مایلی کهن برآشفت، به مایلی کهن پایان وقت را یادآوری کرد. مایلی کهن در پاسخ به این اقدام فردوسی پور گفت: شما هدایت شده عمل می کنید. چرا فرصت ندارید؟ چرا فرصت تمام شده است؟ خود شما به نوعی طلبکار هستید. سرمربی پیشین تیم ملی فوتبال کشورمان که پیشتر علی دایی را «آقا قلدره» ای نامیده بود که زیر پرچم آمریکا برای دریافت گرین کارت سوگند خورده است، با انتقاد از فردوسی‌پور، خاطرنشان کرد: شما اگر عادل بودی در برنامه سیاسی را هم دعوت می‌کردی. آقای کی‌روشی‌پور شما و اطرافیانت فوتبال را به لجن کشیده‌اید. کی‌روش که به شما توهین کرد هیچ چیز به او نگفتی اما به من گفتی نژادپرستم. فوتبال ما باید جزو 10 تیم برتر دنیا باشد اما شما و دار و دسته‌ات فوتبال را نابود کرده‌اید و اکنون 16 سال است که آنتن دست شماست.
کد خبر: ۴۳۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۲۵

دیدن هر چیز به ظاهر زیبا برای ما خوشایند و سودمند نیست مثلا نگاه مستقیم به خورشید با آن همه روشنایی و زیبایی نه تنها سودی ندارد، بلکه باعث کوری یا ضعف بینایی  می شود. نگاه به حسن جمال جنس مخالف هم ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می‏کنم: ۱.می بینی ، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچار افسردگی میشوی…! ۲.می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی.! ۳.می بینی، دلباخته می شوی، به وصالش نمی رسی، خودکشی میکنی.! ۴.می بینی ، با همسرت مقایسه می کنی، ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی.! ۵.می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی،در نظر دیگران خوار می گردی.! ۶.می بینی ، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود.! ۷.می بینی ، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی.! ۸.می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری.! حالا متوجه شدی نباید نگاه کنی یا ......؟!
کد خبر: ۴۲۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۶/۰۷

من يه خبرنگارم و يه خبرنگار دنبال خبرها و مصاحبه هاي جنجالي و پر مخاطبه وقتي هم كه يه سوژه توپ گير بياره راحت از خيرش نمي گذره. چند وقتي ميشه كه همه كارا تعطيل شده و بعضي از نماينده هاي مجلس هم به جاي رسيدگي به ساير مشكلات مردم و كشور سرگرم بازي گل يا پوچ با قيمت و كيفيت پرايد هستند. از اونجايي كه اولين ماشين خودم كه باهاش بهترين خاطرات تفريح و سفر و زندگيم رو داشتم پرايد بود بدجوري غيرتي شدم و تصميم گرفتم برم سراغ پرايد و باهاش مصاحبه اي انجام بدم.مصاحبه با پرايد!به گزارش آوای دنا به نقل از انتخاب ، داخل تاكسي داشتم به سوالهايي كه ميخوام ازش بپرسم فكر مي كردم كه يهو ياد مادربزرگم افتادم كه هميشه مي گفت ادم سگ خونه باشه اما بچه كوچيك خونه نباشه ! اون روزا دنبال معنيش نبودم. اما وقتي بزرگ شدم تازه فهميدم داستان چي بوده. بچه كوچيك خونه كه باشي خواهر و برادراي بزرگ تر همه كاراشون رو ميندازن گردنت... خرابكاري ها و اشتباهاتشون رو هم كه مجبوري به ناحق به گردن بگيري و كتك خورت ملس باشه زير دستشون ...تازه خيلي شانس بياري بچه هاي ديگه فاميل و در و همسايه رو با تو مقايسه نكرده و اعتماد به نفست رو ترور نكنند. بگذريم وقتي به محل قرار رسيدم جناب پرايد حاضر به مصاحبه با من نبود و مي گفت شما هم وارد كننده ايد و مي خوايد سر منو زير آب كنيد اما وقتي بهش گفتم منم پرايد سوار بودم با ترس و لرز حاضر شد باهاش مصاحبه كنم. س: ميشه خودتونو يه مدل خاص معرفي كنيد؟ج: من همون خودرويي هستم كه وقتي اولين بار وارد كشور شما شدم همه عاشق من شده بودند. هركس كه منو مي خريد از شتاب و سرعت و ظاهر من به وجد مي اومد. فرقي نميكرد مالك من كي باشه. وزير و وكيل و نماينده مجلس به داشتن من افتخار ميكردند. من هموني هستم كه توليد تيراژ بالاي من باعث اشتغال زايي بالايي در كشور شما شد. و به مرور هر خانواده يك پرايد تو خونه اش داشت و داره. س: الان هم خيلي ها علاقه مند داشتن شما هستند جناب پرايد اما علت حرف و حديث هاي زيادي پشت سرتون مطرح شده چيه؟ج: كدوم حرف و حديث ها ؟ س: به نظرتون قيمت فعلي شما مناسبه؟ در طول سالهاي اخير رشد قيمت زيادي نداشته ايد؟ج: به نظر من شما هم مثل وارد كننده ها و بعضي از نمايندگان مجلس خودتون وارد يه بحث فرسايشي شديد كه سر آخرش جز ضرر چيزي عايد طرفين نمي كنه س: ميشه به سوال من پاسخ بديد جناب پرايد؟ج: چطور اون روزهايي كه بحث دلالي و واردات مطرح نبود قيمت من مناسب و منطقي بود و كيفيتم هم تعريف كردني اما امروز حضور من در بازار براي خيلي ها خطرناك شده؟ س: جواب شما بودار و گنگ بود، منظور شما از خيلي ها دقيقا چه كساني هستند؟ج: وارد كننده هاي خودرو هاي خارجي ، همون هايي كه سال گذشته ۷۰ هزار خودرو وارد كشور كرده بودند و باعث شدند ۴/۱ ميليارد دلار ارز از كشور خارج بشه و همچنين ۲۰۰ ميليون دلار سود رو عايد دلالان اين صنف كردند! س: خب مگه شما چه خطري براي اونا محسوب مي شديد؟ج: والا چي بگم اونا فقط به فكر منافع خودشون هستند و از اينكه من بين جوونا و خانواده ها محبوبيت دارم وحشت داشته و دلشون نميخواد خودروسازي هاي داخلي رشد و رونقي داشته باشند و همش مدعي بودند كه قيمت من بالاست و بي كيفيت هستم و بايد از ميدان رقابت خارج بشم! س: آيا واقعا قيمت شما بالاست و كيفيت هم پايين؟ج: به نظر شما الان واقعا مشكل مملكت شما قيمت و كيفيت خودروهاي ساخت داخليه ؟ يعني اگر الان قيمت من همون قيمتي بشه كه بعضي از وارد كننده ها و نمايندهاي مجلس شما دوست دارند ديگه همه چي حل ميشه؟ قيمت من مثل قيمت مسكن و نرخ تورم و چيزاي ديگه منطقي بالا رفته. مگه چي تو كشور شما قيمتش بالا نرفته كه قيمت من بالا رفته ، چرا هيچكس به اونا اشاره اي نمي كنه؟ س: مشكل كشور ما قيمت و كيفيت شما نيست اما خب اين داستان كيفيت و ضعيف بودن بدنه شما چيه؟ج: به نظر شما بدنه منو بايد با تير آهن ۱۴ مي ساختند؟ ميگن عروس نميتونه برقصه ميگه زمين كجه... اقاي خبرنگار محترم اگر همه فرهنگ درست رانندگي كردن و بلد باشن به نظر شما من مريض هستم خودم رو با ۱۶۰ تا سرعت به شتر يا اتوبوس بكوبم و داغون بشم؟ اگر كيفيت راه ها و خيابانهاي شهر هاي شما خوب باشه من بيكارم هر روز بخوام برم تعميرگاه و آمار تصادفات جاده اي بالا بره؟ در ضمن كيفيت بدنه و قطعات من درست مثل روزاي قبل از ترويج اشرافي گري و ورود خودروهاي لوكس به كشور شماست. ضمن اينكه حدود ۵ ميليون از ماها در كشور در حال تردد هستيم و بيشترين حجم تردد در خيابانها مربوط به ماست. اين مسئله رو نبايد با تعداد و حجم تردد ساير خودروها يكي دونست. س: الان شما به بنده و بعضي سياستگذاري ها متلك انداختيد ديگه؟ج: چرا شما آدم ها عادت داريد انتقادها رو يه جوري خاص تعبير كنيد؟ شما به حقيقت تلخ اين روزها ميگيد متلك؟ واقعا كه ! س: حالا شما نظرتون در مورد بحث قيمت گذاري كه از جانب بعضي از نمايندگان مجلس ما مطرح شده چيه؟ج: ديواري كوتاه تر از ديوار من پيدا نكردند. يتيم و صغير گير آوردن ، بابا كمي هم به افزايش قيمت مواد اوليه من بپردازيد، چرا هيچكس به اونا اشاره اي نميكنه؟ چرا نميگن ورق ۴ برابر شده ، مس ۷ برابر و.... س: يعني به قيمت شما بي جهت گير دادن؟ج: دقيقا. اگر اين نماينده هاي شما تا امروز فكر معيشت و بالا بردن قدرت خريد مردم بودند و نظارت بيشتري بر روي رشد شديد نرخ تورم و ساير موارد از جمله قيمت مسكن مي كردند امروز ته جيب مردم پول بيشتري مي موند و به جاي يك پرايد دو پرايد مي خريدند. و اگر درست فرهنگ سازي ميكردند مردم كمتر به دنبال زندگي تجملاتي و كالاها و خودروهاي لوكس مي رفتند و ارز كمتري به مراتب از كشور خارج مي شد و خودروسازي داخلي شما هم شاهد رشد و رونق و پيشرفت چشمگيري بود. و به من هم كمتر توهين ميشد. س: در آخر پيامي يا صحبتي داريد ؟ج: راننده محترم لطفا درست رانندگي كن و به مقررات احترام بگذار. و بدون كه ده ها هزار نفر آدم براي ساخت من زحمت كشيدن و نداشتن مهارت درست رانندگي از جانب شما وبروز تصادفات شديد و له شدن و داغون شدن هر پرايد يعني به فنا رفتن زحمت مردان و زناني است كه شبانه روز در تلاش بوده اند.
کد خبر: ۴۰۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۹

"سجاد پالیزان" هوادار 23 ساله کهگیلویه و بویر احمدی باشگاه استقلال است که پس از باخت این تیم مقابل باشگاه تراکتورسازی تبریز در فروردین ماه سال 90 و در سن بیست سالگی دچار عارضه سکته مغزی می‌شود و پس از رفتن به کما و بازگشت از مرگ موقت، این روزها پس از گذشت سه و نیم سال از این اتفاق همانند قبل حال و روز خوبی ندارد و به گفته پدرش همانند جسمی غیر متحرک بر تخت افتاده و تنها کاری که می‌کند نفس زدن است.او که اهل سرفاریاب از توابع شهرستان چرام کهگیلویه و بویر احمد است در دقیقه 90 بازی دو تیم استقلال و تراکتورسازی تبریز و پس از دریافت گل دوم استقلال درحالی که بازی تا دقایق پایانی بازی یک بر یک بوده است دچار سکته مغزی می‌شود. سجاد پس از انتقال به بیمارستانی در دهدشت به زندگی بازگشته و احیا می‌شود اما از ناحیه دو دست و دو پا فلج شده و تکلمش را از دست می‌دهد و هم اکنون هم در خانه بستری است. سجاد که پدری چوپان داشته و خانواده‌اش اصلا شرایط مالی مناسبی ندارد به دلایل مالی درمانش ناتمام می‌ماند و طی این سال‌ها با بی مهری مسئولان باشگاه استقلال تهران و هیئت فوتبال استان کهگیلویه و بویر احمد در حالی که ادامه روند درمانش به گفته پزشکان کمک شایانی به بهبودی وضعیت جسمی و ذهنی وی می‌کرد در گوشه خانه افتاده و تاکنون هیچگونه کمک و پیگیری از سوی مسئولان به وی نشده است. سجاد بیژن سخاوت پالیزان دایی "سجاد بیژن" در گفت‌وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در مورد وضعیت فعلی سجاد، گفت: وی هیچ گونه تحرکی ندارد و تنها چشمانش را باز و بسته می‌کند. حتی اگر گرسنه و تشنه باشد تنها از طریق باز و بسته کردن چشمش این موضوع را بیان می‌کند. وی در مورد وضعیت مالی خانواده سجاد، خاطرنشان کرد: تنها دارایی آن‌ها چند دام است که مقداری از آن‌ها را نیز برای هزینه‌های درمانی سجاد پرداخت کرده‌اند و دیگر توانایی مالی برای ادامه روند درمانی وی ندارند. به گفته پالیزان تاکنون هیچ مسئولی پیگیر وضعیت خواهرزاده‌اش نشده و علی‌رغم انتشار اخبار و عکس‌هایی از وی هیچ کس به سراغش نیامده است، حتی در بیمارستان نیز به دلیل عدم توانایی پرداخت مالی توسط خانواده وی از پذیرش سجاد خودداری کردند. وی ادامه داد: تاکنون هیچ گونه صحبتی با مسئولان باشگاه استقلال و هیات فوتبال استان کهگیلویه و بویراحمد نداشته‌ایم، این در حالی است که موضوع بیماری سجاد در شبکه دنا پخش شد و مسئولان از این موضوع مطلع شدند. دایی سجاد بیژن از مسئولان متولی درخواست کرد که هرچه سریع‌تر پیگیر روند درمانی سجاد شوند چرا که بنا بر گفته پزشکان در صورتی که درمان خواهرزاده‌اش ادامه یابد، شرایطش بهبود خواهد یافت. مادر سجاد بیژن نیز در گفت‌وگو با ایسنا، با اشاره به اینکه فرزندش متولد مهرماه 1370 است، گفت: این اتفاق در فروردین ماه سال 90 برای سجاد رخ داد. وی در مورد هزینه‌های درمانی که برای فرزندش تاکنون پرداخت کرده‌اند نیز، اظهار کرد: تاکنون بالغ بر 15 میلیون تومان هزینه درمانی برای سجاد پرداخت کرده‌ایم. این در حالی است که تنها در زمانی که وی در حالت کما قرار داشت، 13 میلیون تومان پرداخت کردیم و هم‌اکنون نیز ماهیانه بین 500 تا 600 هزار تومان برای نگهداری از وی در منزل هزینه می‌کنیم چرا که سجاد فرزند ماست و هر گونه که بتوانیم برای نگهداری از وی با تمام وجود اقدام می‌کنیم و تنها از خداوند منان تقاضای کمک و یاری داریم. پدر سجاد بیژن نیز در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا، با اشاره به اینکه فرزندش به هیچ وجه وضعیت مطلوبی ندارد و همانند یک موجود غیر متحرک تنها بر روی تخت دراز کشیده است، گفت: او از بچگی عاشق استقلال بود و در زمانی که حدود 3 سال پیش بازی استقلال و تراکتورسازی از تلویزیون پخش می‌شد پای تلویزیون نشسته بود که ناگهان دچار سکته مغزی شد. وی ادامه داد: بچه را به بهداری انتقال دادیم اما آن‌ها اعلام کردند که نمی‌توانند درمانش کنند بنابراین به دهدشت اعزام شد. بعد هم پس از آنکه به لطف خداوند فرزندم احیا شد، دکترها اعلام کردند که اگر روند درمانش ادامه یابد می‌تواند وضعیت بهتری پیدا کند ولی ما به دلیل تنگدستی و شرایط مالی نامطلوب نتوانستیم روند درمانی سجاد را ادامه دهیم. سجاد بیژن پرویز موسوی رییس هیات فوتبال استان کهگیلویه و بویراحمد در گفت‌وگو با ایسنا، در پاسخ به اینکه علت عدم رسیدگی به وضعیت سجاد بیژن، جوانی که بر اثر تماشای دیدار استقلال و تراکتورسازی در سال 90 دچار عارضه مغزی شده چیست، اظهار کرد: در این زمینه کسی به ما اطلاعی نداد و از طریق برنامه 90 از موضوع مطلع شدیم و در آن زمان اصلا این موضوع مطرح نشد و کسی پیگیری انجام نداد. وی با بیان اینکه نه تربیت بدنی شهرستان پیگیر این مسئله شد و نه اداره کل ورزش و جوانان پیگیری در این خصوص انجام داد، گفت: قبل از ما باید اداره کل ورزش و جوانان در این زمینه اقدام می‌کرد و کمک‌های مالی را انجام می‌داد. ما هم اگر بخواهیم کمکی انجام دهیم به صورت شخصی این کار را می‌کنیم. موسوی در مورد اینکه علت عدم اطلاع‌رسانی از طریق خانواده وی ممکن است بی‌سوادی پدر سجاد باشد، گفت: این موضوع نیاز به سواد ندارد. باید تربیت بدنی شهرستان پیگیری لازم را انجام می‌داد. رییس هیات فوتبال استان کهگیلویه و بویراحمد در پاسخ به اینکه علت عدم پیگیری موضوع توسط مسئولان وقت تربیت بدنی استان چه بوده است، افزود: باید مسئولان وقت شهرستان پیگیری لازم را انجام می‌دادند. وی در ادامه در سوالی دیگر و در پاسخ به اینکه مگر تربیت بدنی شهرستان زیر نظر شما نیست، بیان کرد: زیر نظر ما هستند ولی با کدام مدیر برخورد کنیم؟ مدیرانی که در 4 سال گذشته 5 بار تغییر کرده‌اند؟ ما با چه کسی برخورد کنیم وقتی که روسای تربیت بدنی شهرستان‌ها توسط اداره کل ورزش و جوانان تعیین می‌شوند. موسوی در مورد تصمیم هیات فوتبال استان کهیگیلویه و بویراحمد در ارتباط با رسیدگی به وضعیت سجاد بیژن، گفت: او با بچه من هیچ فرقی نمی‌کند، بنابراین من خودم در این زمینه پیش‌قدم خواهم بود و هر گونه کمکی که از عهده‌ام بربیاید شخصا انجام خواهم داد اما باید بدانیم که هیات فوتبال خودش فقیر است و 5 سال است که در کما به سر می‌برد چرا که هیچ کمک مالی نه از طرف اداره کل ورزش و جوانان و نه از طرف فدراسیون به ما انجام نمی‌شود. رییس هیات فوتبال استان کهگیلویه و بویراحمد در ادامه، خاطرنشان کرد: هیات فوتبال یک نهاد کاملا غیر دولتی است که باید درآمدزایی کند و هیچ ردیف بودجه و اعتباری از دولت به ما پرداخت نمی‌شود. حتی توان پرداخت حق‌الزحمه داوران و ناظران خود را نداریم اما تمام سعی خودمان را می‌کنیم که در مورد سجاد بیژن به بهترین شکل عمل کنیم و آن را همچون فرزند خود می‌دانیم و پیگیر وضعیتش خواهیم بود. به گزارش ایسنا،‌ همواره مسئولان و مدیران باشگاهی علت اصلی فعالیت و حضورشان را در فوتبال ایران شادی دل هواداران اعلام کرده‌اند، به گونه‌ای که اگر این هواداران و رضایت آن‌ها نبود هرگز حاضر نمی‌شدند در این فوتبال که سرتاپایش مشکل است کارشان را ادامه دهند، بنابراین این رفتارهای متناقض و صحبت‌های شعاری هیچ نتیجه‌ای جز استفاده ابزاری از هواداران را نشان نمی‌دهد چرا که اگر این‌گونه نبود پس از گذشت سه و نیم سال از مرگ مغزی یک هوادار و رسانه‌ای شدن موضوع حداقل انتظاری که از مسئولان می‌رفت سرکشی از این هوادار و رسیدگی به وضعیت او بود.
کد خبر: ۳۹۴۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۰۱

آوای دنا:گام به گام با افتاب/شعری از استاد صمد غلامشاهی در وصف امام خمینی: تازگي مست تماشاي جمالش بوديم سرخوش از رايحه ي جام وصالش بوديم   دل به او داده و سرگشته ي رويش بوديم بي خيال از همه جا، ساكن كويش بوديم   غِفلَتِش كرديم و او كاسه زهر اي نوشي با دل مطمئني رخت رَهتن اي پوشي   « بلبلي خون دلي خورد و گلي حاصل كرد باد غيرت به صدش خار پريشان دل كرد»   « شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت روي مه پيكر او سير نديديم و برفت»   ناگهاني خور حادثه هر جا پيچِس بار شيون و غم ، من سر مو اي ريسِس پَل بروني كه نديدي و نبيني، كِرديم و عزاي تو سر و صورت خيني كِرديم   در و ديوار دلل سي تو سياپوش هني غنچه ي سوز گلل سيت سياپوش هني   ما هني هم كه هني يه سر فرمون تنيم تا م سينه ي نفسي هه سرپيمون تنيم   عهد بَسيم كه و تهَ گَپتَ فراموش نكنيم غير او چي كه تو گفتي و كسي گوش نكنيم   يه كِري جي ت نشسه كه كسي چيش د نيد حتي شيطون گَپُو قيد همه چينه دَ زيد   اي به خال لب دلدار گرفتار به خواب همچو منصور خريدار سر دار بخواب   اي بجان آمده و شهر هي بازار بخواب با دل مطمئن و قلب اميدوار بخواب   سَر مو هم كه بِريَ يار وفاداريم ما همچو منصور خريدار سرِ داريم ما   « وَ خميني و كِرِش » ذكر قسم ها مونه عاشق او شده و درهمه جا بامونه   سي و اندي است كه اين ره پر از سرباز است و اميرالحج اين قافله ، يك جانباز است   ما سر ودس و دل و هر چه كه خواس وش داديم سي پنج ساله كه مردونه وپاش وايساديم   او به عزت و آزادگي ايمان داد مرده بوديم و چو عيساي مسيحا جان داد   خسته بوديم و به ما روح طراوت بخشيد شربتي از لب لعلش به حلاوت بخشيد  
کد خبر: ۳۵۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۱۵

قابل توجه جوانان خسته جویای کار ، اگه از همه جا نا امید شدید یه توک پا برین دفتر حاج آقا که درش همیشه به روی همه علاقمندان خدمت به نظام همیشه بازه . آوای دنا /علی آقای لاریجانی بعد از آنکه هفتمین بار رئیس مجلس شد، در مجلسی دیگر از رابطه سن و سیاست و نسیان گفت.   لاریجانی گفت: سن که بالا میره اینگونه نسیان ها طبیعیه مخصوصا که کارهای اجرایی تتمه هوش و حواسو از آدم می گیره ما دوتا مشکلو با هم داریم. دکتر شما که جای خود دارید، با سی چهل سال بیشتر از شما با اصرار پای کار اجرایی وسیاسی اند فقط یه کم احساس پختگی می کنند. یه سئوال هم از وزیر پرانرژی کابینه شما تو سی و پنج شرکت عضو هیات مدیره اید؟ یه حرفی میزنیا ، آخه میشه آقای وزیر با این سن و سال سی و پنج جا عضو هیات مدیره باشه ؟ وزیرصنعت حالا میگه که اگه نتونید ثابت کنید دادگاهیتون می کنم. مهندس حالا سی و پنج تا نه ، بیست و پنج تا ، نه بیست تا . اصلا یه کلوم خودتون رقم بدید که دیگه کار به دادگاهو از اینجور حرفا نکشه رئیس شورای رقابت هم گفته: با توجه به شرایط قیمت خودرو کاهشی نخواهد بود. این خنده های ریز ریز یعنی احتمالا قراره خودرو هم بره تو سیستم شیب ملایم قیمت .جالبه که این بار دولت استثنائا مخالفه  و سخنگوی دولت تاکید کرده: ما با افزایش قیمت خودرو مخالفیم . قیمت خودرو شده ماجرای خان می بخشه کدخدا نمی بخشه. دولت میگه گرون نشه شورای رقابت برای گرون کردن شورا گرفته  . در ادامه صرفا جهت اطلاع سراغ کیک تولد شصت و دو سالگی وزیر ارتباطات که با لوگوی اینترنت تزیین شده رفته. از بس که واعظی حتی تاحد داستان سرایی پای جماعت مجازی وایستاد. حالا فکرشو کن بخوان برای هر وزیری متناسب با نوع مسئولیتش کیک بپزند . مثلا  وزیر بهداشت کیکش چه شکلی میشه یا وزیر اطلاعات ! فقط به نظرتون کیک ظریف شکل چی یا کی باشه بهتره؟ راه بلد مرتضی آوینی در همایشی آمد تا همه را به یاد حالای خرمشهر بیاندازد. خرمشهر امروز باز جهان آرایی می خواهد برای سازندگی. روحانی این هفته گفت که دعواهای جناحی یه کمش خوبه مثل فلفل ولی زیادیش نه . جناب روحانی ممنون از توصیه تون اما فضای سیاسی کشور مدتهاست دچار ورم معده شده و اصلا براش فلفل خوب نیست،حتی یک کمیش.لطفا به اونطرفی ها بگید فلفل مصرف نکنند شاید این طرفی ها هم کمتر فلفل بریزند توی خوراک ملت. رئیس سازمان امور دانشجویان میگه تو دوره گذشته یه عده که بخشیشون آقازاده بودن بورسیه شدن در خارجه که شرط معدلم نداشتن . بعیده ها یه کم بیشتر بررسی کنین اصلا اقازاده ها تو کدوم دولت رانت خواری کردن که تو دولت قبلی این کار رو بکنند؟ ببینم مگه اقازاده هاهم باید شرط معدل داشته باشند؟همین جوری هرچی دلتون می خوادپشت سر اونا می گیدها. به آقای هاشمی گفتن چرا به این آقای هتاک به امام تو دانشگاه آزاد سمت دادین جواب داد چند سال بود از این ادم خبر نداشتیم بعد اومد دفترم گفت بیکارم ، یه کاری بدین خدمت بکنم به نظام ، ما هم بی خبر از همه جا بهش یه مسئولیت دادیم تو دانشگاه آزاد. قابل توجه جوانان خسته جویای کار ، اگه از همه جا نا امید شدید یه توک پا برین دفتر حاج آقا که درش همیشه به روی همه علاقمندان خدمت به نظام همیشه بازه . فردای اعدام مه آفرید دادستان کل کشور رفت اتاق بازرگانی برای دلگرمی که این شتر دم خونه سرمایه دارای سالم نمی خوابه اما خب سر صحبت که بازبشه گاهی حرف به جاهای باریکم میکشه دیگه . یک عضو اتاق بازرگانی در این نشست گفت که: قوه قضاییه اگه به کارای خودش درست عمل کنه بیشترین خدمت رو به کشور و امنیت اقتصادی انجام داده ، تو قوه قضاییه هم فساد هست. دادستان هم یه چشمه اومد که نشون داد ظرفیت انتقادپذیریش بالاس.دادستان گفت:‌از اینکه برخی مطالب شفاف گفته شد تشکر می کنم و تقاضا می کنم تو این جلسات همیشه همینطور شفاف و بی رودربایستی باشید که بشه ازش استفاده کرد . برخی مسئولین قوه قضاییه یاد بگیرن از آقای دادستان ، تمام هفته رو سعی کردیم یه عکس از اعدام مه افرید بگیریم، اصلا انگار نه انگار که ما درخواستی داریم وزیرپیشنهادی که مجلس بهش اعتماد نکرد و وزارت ورزش و جوانان رو نداد دستش ، گفته که مکتب نیاوران خاستگاه دولت فعلیه . گویا قراره همایشی هم برای تبیین این مکتب بگیرن اون هم در سراسر کشور. با پول چه کسی هم معلوم نیست.   مکتب ایرانی رو یادتون هست چه بلاهایی با خودش اورد.ما که هنوز شبها کابوسشو می بینیم. حالا فکرکن کابوس مکتب نیاوران هم از امشب به خوابهامون اضافه بشه، خدا رحم کنه. این هفته باراک سرشو انداخت پایینو همینطوری و بی خیال آداب دیپلماتیک رفت بیخ گوش کابل تو بگرام .بعدعرقش خشک نشده به رئیس جمهور افغانستان پیغوم داد که بیا تو بگرام کارت دارم کرزای هم بهش برخورد و نرفت که بابا اینجا افغانستانه ، نه ایالت امریکا. البته از حق نگذریم باراک همینطور دست خالی هم نرفته بود افغانستان . کلی سوغاتی داشت اوباما در جمع نظامیان امریکایی در بگرام گفت: دختران امریکایی برای شما کلوچه میفرستند که خیلی دوست داشتنیه... وعده کلوچه های باراک چه می کند با لب ولوچه برخیها .چه می کند با تئوری سازهایی که سالهاست چشم انتظارند،سالهاست .... شهردار تهران و وزیر بهداشت دست تو دست هم و بی خیال حرف وحدیثهای سیاسی  زدن به مترو.   زنی در مترو خطاب به شهردار گفت: آقا قالیباف من پسرم عاشق شماست خودشو کشت که شما رئیس جمهور شوید قالیباف هم با اشاره به هاشمی وزیر کنار دستش جواب داد: آقای هاشمی نذاشت! لابد منظورش همین آقای هاشمی وزیره دیگه . مترونشینی ایندو ماجراهای دیگه ای هم  داشت، مثل این پسرک دستفروش که بساط معاشش رو پهن کرد مقابل این دو مسئول   وزیر بهداشت از پسرک یک هندزفری خرید و به جای پنج هزار تومنی پونصد تومنی میده ، بعد میفهمه اشتباه کرده میگه از بس خرید نکردم فرق بین پونصد تومنی و پنج هزار تومنی رو نمی دونم میگم خوبه مسئولان گاهی تو فضای زندگی روزمره مردم تنفس کنند ، گاهی . واحد مرکزی خبر
کد خبر: ۳۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۹

خانم جوانی که علیرغم پذیرفته شدن نامزدش در آزمون استخدام شرکت نفت، نتوانسته است به کار مشغول شود، به دلیل سختی معیشت، مجبور به متارکه شده و در ‌نهایت از طریق پیام گذاشتن برای ظریف از وی خواسته که درخواستش را به اطلاع رئیس‌جمهور برساند.آوای دنا : خانم جوانی که علیرغم پذیرفته شدن نامزدش در آزمون استخدام شرکت نفت، نتوانسته است به کار مشغول شود، به دلیل سختی معیشت، مجبور به متارکه شده و در ‌نهایت از طریق پیام گذاشتن برای ظریف از وی خواسته که درخواستش را به اطلاع رئیس‌جمهور برساند.  در بخشی از پیام این هموطن آمده است: «سلام آقای ظریف احساس کردم شاید فقط از طریق فیس‌بوک بتونم با شما حرف بزنم، به همین خاطر برای شما این متن را نوشتم. از شما خواهشی دارم، پیامی دارم برای رئیس‌جمهور محبوبم آقای روحانی؛ همان که آمد تا امیدی دوباره باشد برای نسل ناامید ما. رئیس جمهورم، خواستم برایتان بنویسم و از شما تشکر کنم. با مردی که دوستش می‌دارم پیمان بسته بودیم مبعث امسال روز آغاز زندگی مشترکمان شود ولی دیروز روز جدایی من از همسرم بود. می‌خواستم این جدایی را به شما بگویم. نامزد من از قبول‌شدگان آزمون نفت سال ۹۲ بود، پسری که بدون هیچ حمایت از طرف شخص خاصی، با تلاش خود در این آزمون سنگین موفق شد و ... و اکنون برای ما راهی جز جدایی باقی نماند. اشتباه نکنید. خانواده‌های ما و یا عدم تفاهم دلیل جدایی نبودند. ما عاشق هم بودیم ولی خوب می‌دانیم تشکیل زندگی در این جامعه بی‌رحم فقط با عشق، برای قشر ما امکان‌پذیر نیست. پس با چشمانی که به سختی تلاش می‌کردیم اشک از آن جاری نشود به خانواده‌هایمان اعلام کردیم که می‌خواهیم جدا شویم. می‌دانم که رئیس‌جمهور من مسائل مهم‌تری دارند که باید رسیدگی کنند. فقط سوالی دارم. آقای روحانی حق مسلم من چیست؟» ایسنا/
کد خبر: ۳۴۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۴

وزیر خارجه پیشین آمریکا روز دوشنبه با متهم کردن تهران به تلاش برای ساخت بمب اتم، گفت ایران برای تغییر موازنه قوا در خاورمیانه تلاش می‌کند. به گزارش فارس به نقل از پایگاه «پست اند کوریر»، «کاندولیزا رایس» وزیر خارجه اسبق آمریکا روز دوشنبه بار دیگر ایران را به تلاش برای دستیابی به بمب اتم متهم کرد و گفت تهران می‌خواهد موازنه خاورمیانه را تغییر دهد. کاندولیزا رایس: شب ها از فکر ایران خوابم نمی برد وی که در نشست انتخاباتی ستاد سناتور «لیندزی گراهام» صحبت می‌کرد، در در نطق 45 دقیقه‌ای خود، از سیاست خارجی دولت «باراک اوباما» انتقاد کرد و گفت رئیس‌جمهور آمریکا باید قاطعانه‌تر با مسائل جهانی برخورد کند. رایس همچنین نسبت به اثرگذاری توافق موقت ایران و گروه 1+5 و همچنین موفقیت مذاکرات هسته‌ای غرب با تهران، ابراز تردید جدی کرد. او به اوضاع اوکراین نیز پرداخت و روسیه را قدرتی بزرگ خواند که رفتار نامناسبی دارد. وی در مورد رئیس‌جمهور روسیه گفت: «من اوقات زیادی را «ولادیمیر پوتین» گذرانده‌ام. «ولادیمیر پوتین» شخصی است که عاشق ارعاب و تهدید کردن است. او تا هرکجا که به وی اجازه دهیم، پیش می‌رود.» در ادامه گراهام که زمانی از حامیان اصلی رایس در سمت وزارت خارجه بود، اظهارات وی در مورد توافق هسته‌ای با ایران را تائید کرد و گفت این مسئله‌ای است که «شب‌ها از فکرش، خوابم نمی‌برد.» وی در مورد «جان کری» وزیر خارجه آمریکا که مسئولیت پرونده هسته‌ای ایران را بر عهده دارد، گفت: کری مرد خوبی است، اما من حتی نمی‌گذارم او برایم یک اتومبیل بخرد. او مذاکره‌کننده افتضاحی است.»
کد خبر: ۳۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۳۰

پيشکسوت فوتبال کشورمان گفت: اين هم تقدير م است که عده‌اي به ورزش آمده و فوتبالي‌ شده‌اند و ما هم شده‌ايم غير فوتبالي! علي پروين ابتدا در خصوص کنار گذاشتنش از پرسپوليس اظهار داشت: بالاخره همه مردم مي‌دانند ما چطور به پرسپوليس آمديم و به چه شکل دست و پاي ما را بستند و چطوري ما نخواستيم با آقايان کار کنيم. اين هم قسمت ما هست که برخي که به ورزش آمده‌اند فوتبالي شده‌اند و ما غيرفوتبالي! به گزارش فارس، وي در ادامه صحبت‌هايش درباره انتقاد از وزير ورزش و اعلام موضوعي که از وي مدارک‌هايي دارد که مي‌خواهد منتشر کند، گفت: مدرک نه ولي طبق پيگيري‌هايي که داشتم وزير ورزش و جوانان قبلاً کارمند ايران‌خودرو بوده و وي الآن براي ورزش ما در حال تصميم گرفتن است. من فقط خواستم اين را بگويم که يک فردي که از ايران‌خودرو آمده الان براي ورزش تصميم مي‌گيرد. من اين حرف را مي‌زنم؛ ما چه باشيم و چه نباشيم عاشق پرسپوليسيم و هيچ‌کس نمي‌تواند ما را از اين تيم جدا کند. خدا بيامرزد ناصر حجازي را شعر که خوبي گفت: من آن گلبرگ مغرورم که مي‌ميرم ز بي‌آبي ولي با ذلت و خواري پي شبنم نمي‌گردم. اين حرف ناصر علي‌رغم اينکه رفت هنوز در بين مردم حرف اول را مي‌زند و مردم او را دوست دارند. ناصر و امثال او از دل مردم خارج نمي‌شود چون مردم عاشق انه آنها را دوست دارند. پروين درخصوص وضعيت تيم ملي فوتبال کشورمان نيز گفت: ببينيد آقايان هر کاري دوست داريد بکنيد اما کاري نکنيد که ما در جام جهاني زنگ تفريح شويم و همه به ما بخندند. اشکالي ندارد تيم‌هاي بزرگي بايد مقابل ما قرار بگيرند. ببازيم اما آبرومندانه ببازيم و ثابت کنيم که ايراني‌ها کارهاي غيرممکن را ممکن مي‌کنند. وي افزود: 30 روز تا جام جهاني مانده، به نظرم بچه‌ها به هيچ چيزي به جز سه بازي آينده نبايد فکر کنند. کار خيلي سخت است، رقيب‌ها بسيار قلدر هستند و بايد مقابل اين حريفان بچه‌ها از جان مايه بگذارند چون اينها حريف‌هاي پيش پا افتاده نيستند. وي در پاسخ به سؤالي که آيا درست است الآن همه به فکر لباس‌هاي تيم ملي هستند،‌ گفت: اينها موضوع حاشيه‌اي است. ما بايد از اعتبارمان در جام جهاني استفاده کنيم. به نظرم پرداختن به لباس و اين حرف‌ها الآن ديگر موقعش‌نيست. وي درباره احتمال حضورش در برزيل نيز گفت:‌ دست علي کفاشيان درد نکند بالاخره ما را به برزيل دعوت کرده و خواسته بازي بچه ها را ببينم. ‌اگر خدا خواست به برزيل مي‌رويم و تيم ملي را مثل يک هوادار همراهي مي‌کنيم. اگر هم خدا نخواست که بايد ببينيم چه اتفاق ديگري مي‌افتد. بالاخره باز هم سوار بر هواپيما را به جان مي‌خرم. درست است ته قلبم مي‌لرزد اما يک يا علي مي‌گويم و اگر خدا خواست تيم ملي را در جام جهاني همراهي خواهم کرد. پروين در پايان خطاب به ملي‌پوشان گفت: روزهاي حساسي در انتظار بازيکنان تيم ملي است خوب يا بد بچه‌ها ديگر بايد همه چيز را کنار بگذارند و همه با هم کمک کنيم که وقتي از برزيل به سمت ايران مي‌آييم سرمان بلند باشد و بتوانيم در چشمان مردم ايران نگاه کنيم. همانطور که بعد از بازي با کره ايران غرق در شادي شد اميدوارم که در پايان بازي‌هاي جام جهاني باز هم اين اتفاق بيفتد. کار بسيار سختي داريم شايد بازي با نيجريه تکليف خيلي چيزها را روشن کند ام نبايد ترس در وجودمان باشد و بايد باور کنيم با يکي از بهترين تيم‌هاي جهان، آرژانتين که 18 تا مسي دارد و دو تيم قلدر آفريقايي و اروپايي بازي داريم. بايد به جنگ اينها برويم و بدون ترس در زمين ثابت کنيم که ما ايراني هستيم و کار غيرممکن را ممکن مي‌کنيم.
کد خبر: ۳۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۲۰

مقام معظم رهبری:از نیروهاى خسته، فرسوده، بى‌ابتکار - کسانى که هرچه بلد بودند، به کار زدند، دیگر هیچ کارى بلد نیستند - نباید به‌عنوان عناصر اولویّت‌دار استفاده کرد
کد خبر: ۳۲۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۱۷