دختر شما در این دوران دوست دارد بیشتر اوقاتش را در اتاقش صرف کند و تنها باشد. پس به خواسته او احترام بگذارید و هرگز سرزده وارد حریمش نشوید
کد خبر: ۷۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۲۷
بسم ربَّ العشق، ربّالعالمِین - میرسد آن وارثِ خون حسین / میرسد زیبایِ زهرا نورِ عِین/مستِ ذکرِ یالثارات الحسین - بشنویدش عاشق ان این شور و شِین /میرسد از رَه سیه پوشِ حسین
کد خبر: ۷۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۲۵
من عاشق «جناب خان» هستم و به شدت دوستش دارم، در زمانهایی که رامبد «جناب خان» را میبوسد، واقعاً از ته دل میبوسیدش، «جناب خان» با آن لهجه جنوبی و بداههگوییهای به جایش، فوقالعاده است
کد خبر: ۷۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۲۰
به مناسبت شهادت پیر عاشق ، سردار سپاه روشنایی حسین همدانی، مثنوی «سردار عشق» تقدیم بهتمامی رهسپاران دیار عاشق ان، کربلای معلی
کد خبر: ۷۴۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۹
از سمتِ روشنایی، میآید آشنایی - پوشیده چون شقایق، بر پیکرش عَبایی / سردارِ کربلایی، مست میِ وِلایی - میآید از ره اینک، سید علی کجایی ؟
کد خبر: ۷۴۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۷
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
امیر وظیفه شناس در آفتاب یزد نوشت:متاسفانه بسیاری از اصلاح طلبان و بخصوص مردم عادی تصور میکنند چون محمود احمدی نژاد دوره مدیریت او توام با فسادهای حیرت انگیز بوده پس لزوما کل مردم ایران به صورت همصدا و یکدل از او نفرت دارند!
به عبارت دیگر چنانچه احمدی نژاد کاندیدای ریاست جمهوری شود نه تنها رای نمیآورد بلکه تعداد آرای او آنقدر ناچیز خواهد بود که باعث محو دائمی او از دنیای سیاست میشود!!
باور چنین دیدگاهی از طرف بسیاری برای من خیلی دشوار بود و گمان میکردم امکان ندارد جمعیت زیادی علاقه مند مسائل سیاسی و اجتماعی باشند اما تا به این حد بی اطلاع و پرت از حقایق باشند تا اینکه اخیرا عکس سخنرانی محمود در بیرجند منتشر شد و اکثریت مخالفان او شروع کردند به تمسخر او که در مساجد خالی سخنرانی میکند. این موضوع باعث کنجکاوی من شد چون اطمینان دارم در جایی چون بیرجند جمعیت عظیمی برای سخنرانی او میآیند و اتفاقا نه فقط بیرجند بلکه به جز شمال شهرتهران در هرکجا که برود قطعا جمعیت زیادی برای دیدنش تجمع خواهند کرد.
بنابراین اول فکر کردم این تحقیر کردن هم از جنس همان کل کل های فیس بوکی است ولی با کمی کنجکاوی و صحبت کردن با چند نفر متوجه شدم که نه تنها کل کل نیست بلکه اکثریت اعتقاد دارند احمدی نژاد هیچ محبوبیتی در بین مردم ندارد و هرگاه کاندید شود رای نمیآورد .
این همه بی اطلاعی از کشور بسیار غم انگیز و حتی خطرناک است.دوستان عزیزم بدون ذره ای تردید به شما عرض میکنم که احمدی نژاد در میان اقشار سطح پایین و بخصوص کسانی که اوضاع مالی خوبی ندارند وجهه دارد.
طرفداران بیشمار او در حد ستایش یک منجی عاشق او هستند آن هم، اکنون که تریبون ندارد درحالیکه چنانچه کاندیدای ریاست جمهوری شود و به اندازه بقیه کاندیداها تریبون داشته باشد با یک سخنرانی و دادن یک وعده خیلی معمولی همه طرفداران خود را متشکل و یکپارچه میکند و به سادگی جمعیت عظیم طرفداران خود را به هرسو که بخواهد می کشد. البته اعتقاد دارم طرفداران او یک اکثریت بسیار شکننده هستند. یعنی در مرز نصف رای دهندگان دائمی. یعنی چنانچه در انتخابات بعدی او کاندیدا شود ممکن است در مرحله اول رای نیاورد ولی آنچه که قطعی است رقیب او هم رای نخواهد آورد و قطعی تر این است که به صورت صد درصدی احمدی نژاد یک پای فینال است و همه کاندیداهای دیگر باید خود را برای دوم شدن آماده کنند...
امیدوارم سیاسیون عالیرتبه اصلاحات و یا تصمیم گیران همین دولت تدبیر این همه بی اطلاع نباشند.
محمود احمدی نژاد و یا بهتر است بگویم احمدی نژادیسم ریشه محکمی در این کشور دارد و تا زمانی که ایران عزیز مدرن نشود و فرهنگ کنونی پر از ایراد را پشت سرنگذارد یک پا ثابت همه منازعات خواهد بود...
کد خبر: ۷۴۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۳
رئیسجمهور با بیان اینکه نباید دید جناحی و حزبی به انتخابات داشته باشیم، گفت: از نظر دولت حزب و جناح فرق نمیکند و سالمترین و بهترین افراد و کسانی که ملی میاندیشند باید وارد صحنه شوند.
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام حسن روحانی در همایش ملی «روز روستا» که صبح امروز در سالن اجلاس سران تهران برگزار شد، به موضوع توافق هسته ای ایران با ۱+۵ اشاره کرد و با بیان اینکه «همه دیوارهای غلط تحریم را فرو می ریزیم» اظهارداشت: افتخارات ملی ما اختصاص به گروه خاصی ندارد، آنانی که در بحث برجام، تلاش دارند افتخار ملت ایران را زیر سوال ببرند به نفع چه کسی می خواهند کار کنند؟
رییس جمهور همچنین به حادثه غمبار منا اشاره کرد و با تسلیت مجدد به خانواده قربانیان و تشریح پیگیریهای دولت گفت: ایران اولین کشوری است که توانست اجساد مطهر حادثه منا را برگرداند و دولت به تلاشهایش ادامه می دهد.
روحانی اظهار داشت: همه مشکلاتی که دولت وظیفه دارد برای روستاییان عزیز انجام دهد به دلیل وظیفه ملی و انقلابی روستاییان است.
وی افزود: روستاییان در تحلیل سیاسی آگاه هستند و شهر با روستا فرقی نمیکند. روستاییها همراه با شهریها خوب میفهمند و درک میکنند، در انتخابات ۹۲ روستاییان درک خود را نشان دادند.
رئیسجمهور با بیان اینکه در انتخابات آینده هم، روستاییان به کسانی رای میدهند که لایقترین برای خدمت به این ملت هستند، تصریح کرد: یک افتخار دیگر را در اسفندماه شاهد خواهیم بود. همانطور که بیان شد روستاییان ما بیش از جمعیت خود در انقلاب، دفاع مقدس و تولید، افتخارات ملی دارند.
روحانی با تاکید بر اینکه یکی از افتخارات ملی روستاییان حضور در انتخابات خواهد بود، اضافه کرد: انتخاب آنها مهم است.
وی گفت: از نظر دولت، حزب و جناح فرق نمیکند و برای ما این مهم است که سالمترین و بهترین افراد و کسانی که ملی میاندیشند، وارد صحنه شوند.
رئیسجمهور با بیان اینکه در مسائل ملی ما باید کشوری و ملی مسائل را ببینیم، خاطرنشان کرد: نباید دید جناحی و حزبی داشته باشیم و کسانی که دارای این ویژگیها هستند، باید وارد صحنه شوند.
روحانی تصریح کرد: اگر روستایی میخواهد از روستا دل بکند، باید دید چرا اینطور میشود؟ چرا صفای روستا را رها میکند؟ روستایی عاشق شهر نیست و علاقهای هم به شهر ندارد.
علم، درمان و اشتغال نباید کالایی برای شهر باشد
وی با اشاره به دو مساله مهم در مورد هجرت روستاییان به شهر، افزود: یک مساله خدمات عمومی است و علم، درمان و اشتغال نباید کالایی برای شهر باشد.
رئیسجمهور با بیان اینکه همه و دولت باید دست به دست هم دهیم تا خدمات عمومی را در روستا احیا کنیم گفت: در بخش بهداشت در این دو سال قدمهای مهمی برداشته شده است و همه آنها برای این است که روستاییان ما برای خدمات پزشکی مجبور به حرکت به سمت شهر نباشند.
روحانی با بیان اینکه تمرکززدایی در همه چیز مهم است، خاطرنشان کرد: اگر بتوانیم علم، دانش و فناوری را به مناطق روستایی ببریم، این مساله تحقق پیدا کرده است.
وی با اشاره به اینکه همه میدانید با افزایش خشکسالی و کاهش منابع زیرزمینی روبرو هستیم، ادامه داد: از زمان کوروش در کتیبهها دعایی وجود دارد که خدایا ما را از خشکسالی و دروغ دور بدار، تجربه کردید و دیدید که دروغ چه بلایی بر سر ما آورد و متاسفانه خشکسالی را شاهد هستیم.
رئیسجمهور با تاکید بر اینکه بارور کردن ابرها کاری فرعی است، تصریح کرد: در خشکسالی دست ما به سوی آسمان است و همواره میدانیم که رحمت خداوند نازل میشود؛ به هر حال خشکسالی در سطح جهان به رفتار نادرست بشر و طبیعت برمیگردد.
روحانی با بیان اینکه اقدام نادرست در جامعه ایران پیامد نادرست خواهد داشت، افزود: بهرهوری را باید درست کرده و از آب بهتر استفاده کنیم. با کشاورزی سنتی نمیتوانیم مردم را در روستاها ثروتمند کنیم.
وی گفت: ناچاریم تحول ایجاد کرده و شکل زمینهای زراعی را بر مبنای بهرهوری تغییر دهیم. ماشینآلات را هم باید بر مبنای بهرهوری تغییر داده و با کمترین آب، بیشترین محصول را برداریم.
رئیسجمهور بر آشنایی وزیر کشاورزی با مساله کشاورزی تاکید کرد و افزود: برنامهریزیهای خوبی داریم و در شیلات، دامداری و باغداری باید تحول ایجاد کنیم. ما علیرغم خشکسالی باید صادرکننده میوه و بسیاری از محصولات کشاورزی در منطقه باشیم.
روحانی با اشاره به خودکفایی ایران در تولید گندم، خاطرنشان کرد: اگر روستاییها آوردهای برای تولید و اشتغال پایدار داشته باشند، دولت باید دو برابر، سه برابر و در مناطق مرزی ۹ برابر در کنار آنها باشد.
وی با تاکید بر اینکه هماکنون شرایطی داریم که ناچاریم از فناوریهای نو استفاده کنیم، تصریح کرد: این مساله هماکنون در حال انجام است. دولت در زمینه اقدامات و خدمات عمومی در حد توان اقدامات خوبی انجام داده است.
رئیسجمهور با بیان اینکه از ابتدای انقلاب ۱۰۴ هزار کیلومتر جاده آسفالت روستایی احداث شده است، گفت: در دو سال گذشته 6 هزار کیلومتر توانستهایم جاده آسفالت روستایی ایجاد کنیم و برنامهریزی میکنیم امسال چهار هزار کیلومتر دیگر احداث شود.
روحانی افزود: روستاییان ما مشکلات زیادی دارند و در زمینه آب آشامیدنی روستایی باید برنامهریزی کنیم.
وی خاطرنشان کرد: قرار است که ۵۰۰ میلیون دلار از صندوق توسعه برای آب روستایی بگیریم و امروز قول میدهم این کار را انجام دهیم.
کد خبر: ۷۳۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۳
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری:بسم ربَّ العشق، ربِّ مِهر و ماه - یوسفِ گُم گشته میآید زِ راه به مناسبت فرارسیدن عید غدیر خُم ، مثنویِ عاشق انۀِ «شورِ شرابِ عاشق ی» تقدیم به تمامیِ عاشق ان امام عارفان، علی علیهالسلام
گوشه نشینِ خلوتِ، چشمِ خُمارِ لَمیَزل - می کِشَد از لبِ علی، در خُمِ عاشق ی عسل پُرشده خُم زِ بادۀِ، لعلِ لبِ علی نِشان - قوم وِلا رود بَسی، بر سَرِ باده جانِشان میرسد از مِنا زِ غم، پیرِ دیارِ عاشق ی - در سَحَرِ نگاهِ او، سر زده صبحِ صادقی آمده دورِ غم به سَر، تا شب او شود سَحَر - قصدِ سپیده کرده آن، فاطمه را به غم سِپَرچشم و چراغِ فاطمه، نرگسِ باغ ِفاطمه - بسته به ناقه خونجگر، بارِ فراقِ فاطمه آیه به آیه عاشق ی، دستِ نبی نوشته خَط - این سفرِ درازِ او، میرسد آخَر عاقبت آمده تا وداعِ غم، با دلِ لالهها کند - از غم و دردِ فاطمه، شِکوِه به نالهها کند آمده تا که بَر علی، حُکم ولایتش دهد - فاطمه را ز عشق او، رنجِ بغایتش دهدگرچه به عینه داند او، قوم سقیفه را به سَر - حق ز علی بگیرد و، فاطمه را کُشَد به در آمده پیرِ عاشق ی، زنده غدیرِ خُم کند - تا که نه بعد از او کسی، ره به شریعه گُم کندتا بنهد ز خود بهجا، باده و ساغر و سبو - باده به عاشق ان دهد، چشم علی ز بعد از او بُرده دل از خدا رُخَش، او به طریقِ دلبری - کُشته به تیغ ابرویش، حور و ملک زِ بربریبسته به سَر سپیده وُش، زُلفِ تر از پیمبری - آمده تا که خُم کند، پر زِ شرابِ حیدری تا که بنا کند به خُم، دولتِ عشقِ حیدری - میرسد از ره فلَق، خَتمِ رهِ پِیمبَری مه به دوپاره میرسد، او به اشاره میرسد - بوسه زنان به مقدَمش، قومِ ستاره میرسد زلفِ دو تا به سَر مَهی، عِطرِ خوشِ سحرگهی - حکم سپیده میزند، بَهرِ علی شهنشهی شورِ شرابِ عاشق ی، در سَرِ لاله میرود - در طلبِ غدیرِ خُم، دل به حواله میرود عطرِ نسیمِ عاشق ی، کرده جهان دوباره پُر - پَر ز فرشتهها نِگر، بارِ جهازِ هر شُتردر طلبِ لقایِ او، حور و ملک ستیزه جو - بارِ شِکَر بریزد از، لعلِ علی به گفتوگوشَه بنشسته کَج کُلَه، او که کند دوپاره مَه - در پی او ز عاشق ی، فوجِ مَلَک فِتاده رَهمیشِکند سَر از خُم او، باده دهد به مردم او قوم سپیده را کند، مِهر علی تَحَکُّم او غنچه حجاب تن دَرَد، در تبِ اشتیاقِ او - لاله به کربلا زند، سَر ز شُکوهِ باغِ اوسرو و صنوبرِ سَهی، سجده کند به درگَهی سِکّه سپیده میزند، نام علی شهنشهیسبزه به خون نشسته از، ژالۀِ چشمِ لالهها - ناوک ِ چشم یاسَمَن، کرده نشان، غزالههاتِشنه لبِ نگاهِ او، صورتِ قُدسیِّ مَلَک - شانه به موی او زند، ماه خمیدۀِ فدکصبحِ غدیرِ عاشق ی، سر زند از پگاهِ حق - میزند آسمان صَلا، هرچه بهجُز علی، زَهَقزلفِ بنفشه میدهد، بوی خوشِ تو را علی - بر دلِ خونِ لالهها، نقشِ غمِ تو یا علی وز لب او خورَد ملک، بادۀِ حق سبو سبو - رازِ درونِ پرده را، جز به علی که گوید او ژاله چکد ز چشم او، وقت سَحَر سپیده را - سرمۀِ عشقِ فاطمه، کِشته حصارِ دیده رالاله به اقتدایِ او، نقشِ سقیفه بر دِلَش -اشکِ خدا چکیده تا، خاک علی کند گِلَشساقیِ آب سَرمَدی، مستِ میِ محمدی – بانگ الستِ عاشق ی، از لب او درآمدیدل به فریبِ چشم او، رفته به دامِ فتنهها- او که نداده جز خدا، فاطمه را به خون بها کرده به پا قیامتی، قامت او صنوبری - او که به یک نظر کند، فتحِ قُلاع خیبری سر زده شمس عاشق ی، نورِ خدا از او جلی - مِی ز الستِ عاشق ی، میچکد از لب ِعلی کعبه ز هم شکافد از، مُعجزِ مرتضی علی - گشته زمین و هم زمان، مست سبویِ یا علیسر به عَدَم نِهَد هرآن، ره زِ علی جُدا کند - میسِزَد عاشق ی اگر، بهر علی خدا کندخِیلِ مَلَک به گِردِ او، مستِ طوافِ عاشق ی - شَهپَر کرده خانه در، قُلۀِ قافِ عاشق صافِ شرابِ او خورَد، هرکه به جامِ عاشق ی - سر زند از نگاهِ او، لاله و یاس و رازقی یوسفِ رویِ او بَرَد، دل ز قبیلۀِ ملک - بر سر دوش او روان، عرش و سماء و نه فلکاو که دریده کعبه را، وقتِ سپیده پیرهَن - میچکد از نگاه او، اشکِ زُلالِ نسترن باده چکد ز چشم او، از خُمِ کُهنۀ غدیر - دشتِ بنفشه میکند، چشم پر آبِ او کویرقامتِ او کمانِ از، بارِ فراقِ فاطمه -مانده به شهر غم رها، چشم و چراغ فاطمه کرده تمام هستیاش، مهر و صِداقِ فاطمه - جان به خدا نمیبرد، او به فراقِ فاطمه بر سر او چه رفته تا، مرگِ خود آرزو کند - با همه قومِ اشعری، مانده که تا، چه او کندلشکرِ رو کشیده او، غارتِ دیده تا کند - محشرِ عاشق ی به پا، جلوۀِ مرتضی کنددل ز خدا نمیبَرَد، جز رخِ مرتضا علی - باده خدا نمیخورد، جز به سبوی یا علی تیغ دودِم به کف جز او، بَر دلِ ما نمیزند – غیر علیِ مرتضا، ره ز خدا نمیزند هرکه چشیده جرعهای، از خُمِ بادۀِغدیر- در خَمِ زلفِ حیدری، تا به همیشه او اسیر خاک مرا به یک نظر، چشم علی چو زَر کند - دیده کِشَم به آتش او، جُز به علی نظر کند لیلیِ چشم نازِ او، محرم رنج و رازِ او – میبَرَد از خدا یقین، دل به سَرِ نمازِ او مِی ز غدیرِ عاشق ی، هرکه خورد سبو سبو - خنجر کینهاش برد، تشنه لب از قَفا گلو هرکه ندارد این توان، تا که به سر کشد سبو - خون بنگر که میچکد، چون ز شقایق از گلو او که سپیده مست او، خلق جهان ز ِهست او - بیعتِ کربلا کند، دستِ علی به دست اووالیِ وادیِ ولا، مورثِ ارث ِکربلا - بر غم و دردِ عاشق ی، تا به همیشه مبتلا تاج ولا به سر نهد، مِی زِ خُمی دگر دهد - او که شمیم زلف او، بویِ خوشِ سَحَر دهدهست علی نشانه تا، گم نشود رهِ ولا - مرد رهی تو هم اگر، خیز و بیا به کربلا تا زِخُمِ غدیر او، باده سبو سبو زنی - بر سرنیزه بایَدَت، غرقه به خون گلو زنی عیدِ غدیر او بُوَد، اوَّلِ را هِ عاشق ی - نور ولا زند سَر از، خُم به پگاه عاشق ی تا که به کربلا کِشَد، او تو به ماهِ عاشق ی - سر زِ قَفا تو را بُرَد، هَم زِ گناه ِ عاشق ی دعویِ حُبّ بر علی، تا بدهد تو را اثر - شیعۀِ حیدری اگر، بر سَرِ نیزه کن تو سَر وعدۀِ و ما و فاطمه، بر سَرِ نیزه کربلا - هرکه ندارد این به سر، کی بُوَد عاشق ِ ولا از یَمنم صدا زند، غرقه به خون مُنوَری - از چه بهجا نشستهای؟ شیعه تو گر به حیدری بوده همیشه شیعه را، رسم و رهِ شقایقی - داغ یمن به سینهها، هست نشان عاشق ی - تا به کجا به سینهها رنجِ فراقِ او بَسی - ای شبِ سردِ بیکَسی، میشودَم به سَر رَسی تا شِکُفد به دشتِ دل، یاس و بنفشه، اطلسی – تا که بیاید از فلق، همچو علی مُقدَّسی بار دگر بیامده، جمعۀِ دیگری وَلی - زلفِ سحر نمیدهد، بوی خوشِ گُلِ علی منتظرم که آید او، در سحری ز آسمان - در قدمش فدا کنم، روح و تن و جهان و جان تا به کُجا به عاشق ان، جور و جفایِ اَشقیا - یوسف گُم زِ چشم ما، فاطمه را قسم بیا داغ مِنا به سینهها، شور دوباره کرده پا - میرسد از رهِ سَحَر، موکبِ سرخِ– کربلا بوی بنفشه میدهد، زلفِ سحر به شوقِ او - میرسد از ره آخر آن، گرمِ خدا به گفتُگوبه امید ظهور حضرت یا رجمعه دهم مهرماه 1394 – منصور نظری
کد خبر: ۷۳۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۰
لب ز لبت واکنی کرب و بلا میشود / جانِ همه عاشق ان، بر تو فدا میشود لب ز لبت واکن ای، پیرِ خُراسانیَ ام / اِذنِ جهادم بده، سید نورانیَ ام
کد خبر: ۷۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۹
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری:بسم رَبّ العشق، رَبّ الفاطمه - بر دلِ ما، عشقِ او بی خاتمهبه مناسبت میلاد مسعود امام علی النقی الهادی علیه السلام، مثنوی عاشق انه «عطرِ ولا» تقدیم به ساحت مقدس و نورانیِ این امام هُمام
بویِ وَلا میرسد؛ از درِ باغِ بُلور- کُلبۀِ اَحزان شده؛ روضۀِ جشن و سُرورغُلغُلهای گشته پا؛ بر سَرِ میلادِ نور - باده مَلک میزند؛ از قدحِ شعر و شور خاکِ وَلا تَرکند؛ نمنمِ بارانِ عشق - باغِ فدک را رسد؛ فصل بهارانِ عشقنور، تغزُّل کند؛ شاخِ وَلا، گُل کند - شور، به پا محشری؛ بر لبِ بلبل کند سجده ملک میکند، بر دَرِ درگاهِ عشق - حیدرِ ثانی مگر؛ میرسد از راهِ عشق او که ز لعلِ لبش، گشته روان سَلسَبیل - حلقه به گوش آمده، بر درِ او جبرئیل کوکبۀِ او روان، بر سر دوشِ ملک - فاطمه را میرسد وارثِ باغِ فَدَکلاله رَدا پوش او، حور قدح نوش او - دلبر آیینه رو، تشنۀِ آغوش او یوسف گم گشته را، خونِ جگر، خورده او - وَز مُژه خون، از غمِ، فاطمه افشُرده اوعارفِ پشمینه پوش، شاهدِ حیدر خروش - فاطمه را حلقۀِ؛ عشق و ولا کرده گوش خرقۀِ احمد به دوش جام بلا کرده نوش - فاطمه را میرسد بادۀِ کوثر فروش میرسد امشب زِ ره، لاله رخی چون علی - آیِنۀ دیدهها، از رخِ او صِیقَلیجان جهان میرسد؛ فاطمه بو را جواد - باد صبا میدهد؛ زُلفِ علی را به بادعطرِ ولا بُرده از؛ حور و مَلک، عقل و هوش - می رسد از ره گُلی، خِرقۀِ احمد به دوش فاطمه را میرسد، بادۀِ کوثر فروش - وز لبِ لعل علی، بادۀِ لا کرده نوش دشتِ دل آشفته از بندِ خزان میرهد - باغِ گَلِ لالهها، بویِ اذان میدهد نسترن آید کنون؛ غرقه نگاهش به خون - سِحرِ ولا میکُند، چشمِ شقایق فسون باده طربناکِ او، سینۀِ غم، چاکِ او - بویِ علی میدهد، دیدۀِ نمناکِ او آن ز خُمارِ لبش، جانِ غزل، مستِ او - آید و میخانه وُ باده به پیوستِ او خطِّ ولا را از او، تا به علی امتداد - روشَنِ از رویِ او؛ خانۀِ چشمِ جوادعطرِ ولا کرده پُر، عالمِ شش طاق را بَسته ملک زیبِ گل، طرۀِ آفاق را سرورِ سرخیلِ نور؛ هادیِ موسی به طور- می رسد امشب ز رَه؛ ساقیِ آبِ ظُهوربُرجِ غمِ شیعه را، ماهِ سَخا می رسد - پادشَهِ وادیِ، اَرض و سَما می رسدچهچه خوش میزند، مرغِ خوش آوازِ حق - شمسِ ولا میزند، سر زِ نگاهِ فلق فاطمه را میرسد، شوقِ سحرگاهِ عشق - تاجِ ولا مینهد، بر سرِ خود، شاهِ عشقدف زند آسیمه سر، پردۀِ پُر شور و شَر - رختِ وَلا کرده بَر پیکرِ خورشیدِ زَربا مژه روبَد ملک، تابه سحر، راه را - پا مگر او تا نهد، چشمِ سحرگاه را آن مُتبسِّم به نور، ساقیِ آبِ حضور - از لبِ لعلش روان، بادۀِ نابِ طُهورطوطیِ شکر شکن، فاطمه را در چمن - ثالثِ نامِ حسن، رختِ ولا کرده تن بوسه ملک میزند، خاکِ کفِ پایِ او - بویِ علی میدهد، زُلفِ چلیپای اوطَیِّبِ اثنا عشر، هادیِ جنُّ و بشَر - می رسد آن وارثِ، فاطمه بر چشمِ تر آیِنهای میرسد، جلوۀِ زهرا نَما - شب زدگان را رسد، هادیِ راهِ سَماء فاطمه را بشکفد، غنچۀِ شادیِ عشق - در بِگُشاید سَحَر، خوش به اَیادیِّ عشق شیرۀِ شیرین چکد، از لبِ فرهادِ او - فاطمه را می رسد، طَیِّبِ اولادِ او ماه، تمام آمده، دیده به دام آمده - بر لقبِ عسکری، اوَّل امام آمده ماهِ مسیحا نفس، طورِ ولا را قَبَس - فاطمه را میرسد، عاشق ِ حیدر هوسبسته به سر حِیدری، زلفِ خود از دلبری - وارثِ انگشترِ سَبزِ علی، عسکری پیرِ خراباتِ عشق، قبلۀِ حاجاتِ عشق - هادیِ قوم بشر، بر همه حالاتِ عشق تا که خموش آورد، فتنۀِ غُلّات را - کرده علم بِیرقِ، سبز اشارات را دل زِ غمِ فاطمه، رنگِ شَفَق میرسد -زنده زِ انفاسِ او، مکتبِ حق می رسد زائرِ بانویِ غم، در ملکوتِ دمشق - میرسد آیینهای، کرب و بلا را به عشق پادشهِ خرقۀِ، سبزِ وَلا را به دوش - وز لب او عاشق ان، باده و مِی، کرده نوش می رسد از ره کنون، خیمۀِ حق را سُتون - هم سفرِ کربلا، سالِکِ عشق و جنونکرده مَلک را فُسون، سِحرِ لبش از جنون - تُخمِ غزل بشکفد، بر لبِ او آبِرون دلبر خورشید رو، حیدری آن بسته مو - وز لبِ لعلش روان، بادۀِ کوثر چو جو حلقه به در میزند، حور و ملک تا سحر - بو که کند هادیِ، فاطمه را یک نظر بسته مَلک زیبِ گُل، بر سر بُستانِ عشق - فاطمه را میرسد، طفلِ دبستانِ عشق غُلغُلهای در جهان، کرده به پا شورِ او - فاطمه را میرسد، هادیِ منصورِ اوفاطمه را یوسفِ غالیه مو میرسد - وارثِ آن تشنۀِ، پاره گلو میرسد عنبر و مشک آورد، حور و ملک، بیخته - تا کند از عاشق ی، در قدمش ریختهبوی خوشِ عاشق ی، را به سحر میدهد - بر دل آلاله او، نقشِ نظر مینهد دل شده دلتنگِ آن، یوسفِ رو در نهان - او که بود شیعه را، قبلۀِ جان و جهان دلبرِ ابرو کمان، یوسفِ کنعانِ جان - لاله از او میدهد، بر سرِ مشرق، اذان ماذنه ها، خون جگر، دیدۀِ آلاله، تَر – منتظرِ هر سَحَر، آمدن او را خبر خون به جگر مثنوی، از غم و درد مِنا - ضَجّه غزل میزند، کو سحری آشِنا؟ در غمِ دوریِ آن، دلبرِ ساغَر کِشان - دل ز همه عاشق ان، گشته شقایق نشان چشمِ شقایق به دَر، منتظران، خون جگر - می رسد اما سَحَر، دورِ غم آید به سَر میدهد آهِ یمنِ، بویِ خوشِ آمدَن - رختِ سفر کرده آن، یوسفِ زهرا به تن بسته به محمل سَحَر، عِطرِ خوشِ زُلفِ تَر – می رسد از ره شبیِ، موکبِ خورشیدِ زَر میدهد این مژده را، حالِ خرابِ دَمِشق - «صبحِ ظهور آمده، ای همه اصحابِ عشق»از یمن و از مِنا، بویِ وَلا می رسد - غرقه به خون موکبِ، کرب و بلا میرسد منتظران را بگو، هرکه هوس دارد او –بهرِ ظهورش کند، هر سحری آرزودستِ دُعا را بگو، دامن او وا مَنِه - خرمن دل را بزن، شعله به آتشزَنِه مست بلا تا شوی، از میِ نابِ اَلَست - آتش او در فِکَن، بر همه ذراتِ هست
به امید ظهور حضرت یار.....
ششم مهرماه 1394 – منصور نظری
کد خبر: ۷۳۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۷
مثنوی « مِنا ؛ قربانگاه عشق» تقدیم به خانوادههای داغدار و چشم انتظار قربانیانِ قربانگاهِ مِنا/از چشم منا چکد ستاره -در ماتم محنتی دوباره
کد خبر: ۷۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۵
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری :بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــنزندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی میبیند که در باغ نهاده باشند (شهید آوینی)مثنوی «شهر عشق» تقدیم به ساحت نورانی شهدای والامقام کربلای ایران، خرمشهر
مثنوی «شهر عشق»
میرسد از طَرفِ خرمشهر عشق - اهل عالم را خروشِ نَهرِ عشقنهرِ جاری اندر او خونِ شهید - عارفانی برتر از هر بایزیدغرقه در هر موجِ او صد نوحِ مَست – اندر این دریا هر آن کشتی، شکست میزند ما را جَرَس فریادِ عشق - تا زِ خاطرها مگردد یاد ِعشقپردۀ غم مینوازد اَرغَنون -یادِ شهر تا همیشه رنگ خون شهر سرسبزِ جهان آرای نور – خاکِ ایران را علمدارِ غرورشهر شبگردان عاشق ، شهرِ یار – شهر منصوران مستِ سر به دار شهر اَشک و شهر آه و شهر خون - شهرِ مردانی سراپا لاله گون وادیِ سرهای از تنها جُدا - مقتل مردانِ عاشق بر خدا شهر مردانِ مسیحایی نفَس - بر شهادت عاشق انی پُرهوسکوچههایش بوی یاران میدهد - بویِ خاکِ خورده باران میدهد غرقه در خون گرچه، برپا مانده عشق - بر در و دیوار او جامانده عشق مقتلِ عُشّاق سر مست وَلا - تکهای از دشتِ سرخِ کربلاوادیِ شیداییِ فهمیدهها - سِرُّ الاسرارِ وَلا را دیدهها مَقتل مردانِ دیده رویِ یار - میدهد بویِ خدا را این دیارکوچههایش بوی قران میدهد - بویِ همت، بویِ چمران میدهد از شلمچه، از دوعیجی، خاکِ عشق - از دو کوهه، مَعبر افلاکِ عشقغرقه در خون میرسند آلالهها - در میانِ اشک و آه و نالههاکاروانی میرسد از راهِ نور - در لَوایِ پرچمِ سبزِ ظُهوربویِ مستی میرسد چَزّابه را - شاهدانِ غرقه در خونابه راشعلهور از آتشِ آه علی - مَقتلِ هِمَّت، قدمگاهِ علیدشتِ مجنون بویِ لیلا میدهد - بویِ مست از بادۀِ لا میدهد فَکّه بوی کربلا را میدهد - داغِ غم بر سینۀ ما مینهدقتلگاهِ عاشق انِ فاطمه - کربلایی تا ابد بی خاتمهفَکه یعنی کلُ ارضٍ کربلا - در اِلای او شدن مستانه لامیرسد از قتلگاه فکه باز - با شقایق خوانده در خونی نمازبسته قامت در میان خاک و خون - داده سر، شوریده تکبیر از جنونمیرسد الله و اکبر زادهای - چون علی بر فاطمه دل دادهایکربلا را لاله رویی میرسد - خورده از کوثر سبویی میرسداز میِ حق تَر گلویی میرسد - غرقه در خون روی و مویی میرسدیادگارِ روزگار نور و نار - میرسد بویِ فریبایِ بهاربویِ زهرا میرسد خوش بر مشام - غرقه در خون عاشق انی لاله فامسرو رعنا از چمنزار وَلا - غرقه در خون میرسد از کربلاکرده عشق آسان در اوَّل کارشان - میرسد آن پیکر خونبارشانکرده خصم فاطمه کشتارشان - تِکهتِکه کرده آتشبارشان دیده در مستی حقایق را بهعِین - مست ذکر ایُّها السّاقی حسینقاف حق را رفته با پیر خمین - سالکان وادیِ بدر و حُنِینماهیانِ زندهزنده گشته خاک - گشته در سودای زهرایی هلاکمیرسند از وادیِّ کشف و شهود - عارفانی غرقه در دریای جودبسته بر سر، یا علی، سر بندهها - سر بهپای فاطمه افکندههامست ذکر یا حسینِ بن علی - سینهها از داغ زهرا مشعلیاین چه سودا و چه شور است و چه شین؟ - قوم بر سر بسته را نام حسیناین چه اشک است و چه آه است و فغان؟ - گشته درهم، عالم و کو ن و مکاناین چه سحر است و چه افسون و چه راز؟ - بر سر نیزه سری خواند نمازاین چه محشر این چه غوغا کرده باز؟ - این سرِ بُبریدۀِ بر نی فرازدر غم زهرا چه سِرّی شد نهان؟ - کین چنین درهم بر آشفته جهاناین فرا سر کرده او بر نیزه کیست؟ - کز غمش چشم خدا هم خون گریستکربلا را این چه سِرّ است و چه راز؟ - بر سر نی تار غم را تکنوازاین چه سوز است و چه داغ است و گداز؟ - با اذان خون، سحر خواند نمازبا که بتوان گفتن این سر عظیم؟ - چون دو روحی گشته در یک تن مقیمکرده رخ پنهان حقیقت در مجاز - کس نداند پاسخ این کهنه رازکه ین سر بر نی اذان سر داده کیست؟ - مست بی جامِ شراب و باده کیست؟این شقایق زادۀِ آزاده کیست؟ - ماهِ بر خاکِ بلا افتاده کیست؟این که باشد بر سَرِ نی جلوه گر؟ - در ره دیدار دلبر داده سرتا همیشه بیرقِ در اهتزاز - این سر بُبریدۀِ بر نی فرازاین به خون آغشتۀ صدپاره تن - این غریبِ کُشتۀِ دور از وطناو که لب تشنه سرش از تن جُدا - کس نداند سِرِّ او را جز خداکس نفهمد کُنه اسرار هدی - ازچه جاری بر زمین خون خدا؟او که آمد شهره ثارالله را - تا گشاید سوی دلبر راه راآن بریده از قفا او را گلو - کس نفهمید و نفهمد سِرِّ اوکس نداند پاسخ این اسرار را - ره نباشد اندر او پندار رابا سر بُبریده بر نی در نماز - آنچه را نادیده او بیند به رازاو حسین است آن قلم پردازِ عشق - فاش مستی کرده بر نی رازِ عشقچشمۀ خونش بجوشد تا ابد - صاحبِ اسرارِ اللهُ الصَّمدکربلا در کربلا تکرار او - جاودانه قصّۀِ خونبار اوهر کجا ریزد زمین خون شهید - کلُ ارضٍ کربلا آید پدید سر زند آلاله از آن خاک پاک - هر شهیدی خفته در خون سینه چاککربلا دروازۀ شهر وَلاست - عرشیان را قبلۀ جان کربلاستکربلا دنبالۀ لا در اِلاست - کربلا آیینۀِ دل را جلاستکربلا افسانۀِ یک خاک نیست - عاشق ان را قبله گاه عاشق یست کربلا رمز است و راز است عشق را - غرقه خون، خواندن نمازَست عشق را...به امید ظهور حضرت یار -این جا کربلا، در سرچشمۀ جاذبه ایی که عالم را به محور عشق نظام داده است اول مهرماه 1394-منصور نظری
کد خبر: ۷۲۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۱
از یمن آید شمیم بوی یار / اندکاندک میرسد ما را بهار میرسد آخَر به پایان انتظار /بیقراران، میرسد ما را قرار
کد خبر: ۷۲۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۰۱
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــنمنصور نظری :به مناسبت سالروز شهادت جانگداز پنجمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت امام محمد باقر علیهالسلام مثنوی «سوگِ عشق» به ساحت نورانی و مقدس این امام همام تقدیم میگردد :
سوگِ عشق
هَم گُداز آهِ زینب در دَمشق - کربلا را میسُرایم سُوگِ عشق
قد کمان و دل پریش و رو کبود - میدهد گیسویِ زهرا بویِ دود
دست بر پهلویِ خون آلودِ خویش - از غم و دردِ علی، دل را پریش
در میانِ اشک و آه و سوز و ساز - تا سحر بنشسته میخواند نماز
چَشمِ باران گشته خیس از اشکِ عشق - میکِشد بر دوش ،زهرا مَشکِ عشق
میکِشد بر دوشِ تنهاییِ خویش - مَشکِ درد و رنجِ زهراییِ خویش
مانده جای زخمِ کُهنه بر تَنَش - تَر شده از خونِ دل، پیراهنش
بَس که میگیرد ز خونِ دل وُضو - گَشته سجاده ز خون، رنگین از او
آن خدا را بسته چشمانش قُنوت - بیصدا میگرید او شب را سکوت
میچکد خونش به خاکِ کوچه باز - با قَدِ خَم گَشته میخواند نماز
محشری بر پا به عرش حق شُدَست - میزند بر سر ملک شوریده دَست
عرشیان بر سینه و بر سَر زنان - از غمِ زهرا به لب آورده جان
آسمان از داغ او از پا نشست - غرقه در خون جسمِ زهرا گشته است
میزند بر سر ملک شوریده دَست - که ین مه در خون نشسته فاطمه َست ؟!!
وین به خاک کوچهها افتاده کیست؟ - کَز غمش باید خدا را خون گِریست ؟
ضَجه زهرا میزند در پُشتِ دَر - خاکِ ماتم میکند حیدر به سر
بینِ دیوار و دری جا مانده عشق - در میانِ کوچه تنها مانده عشق
پهلویِ زهرا به میخ در شِکَست - کربلا در کوچهها بر پا شُدَست
اسمان خواهد بیفتد بر زمین - لرزه افتاده به ارکانِ یقین
دست و بازو بسته و تنها، وَلی - میچکد خون از تنِ یاسِ علی
میزند سَر از دِلِ حیدر شَرَر - میکند بر مرگِ زهرایش نظر
زان شَرارِ در دلِ تفتیدهاش - اشکِ آتش میچکد از دیدهاش
گَشته پرپر یاسِ تنهای علی - غرقه در خون گشته زهرایِ علی
شب چراغانیِ چشمِ خیسِ او - بغضِ غم، ره بسته او را بر گلو
بَستۀِ خون، چشمِ غَرقه شَبنَمَش - در بغل بگرفته زانویِ غَمَش
بر غمِ عشقِ علی آن مبتلا - قامتش خم گشته از بارِ بلا
خانۀِ خاکیِ او درگاهِ عشق - مُلکِ دل را او که شاهنشاهِ عشق
در شبِ تارِ علی او ماهِ عشق - شد علی را جان فدا در راهِ عشق
هم گُدازِ سوزِ آه و نالهاش –قومِ عاشق در طوافِ هالهاش
آتش و میخِ در و ضربِ لَگد - کربلا را نقش خون بر چهره زَد
با لگد تا دربِ خانه باز شد - ماجرایِ کربلا آغاز شد
بر زمین، خونِ دلِ زهرا چکید - کربلا زان ماجرا آمد پدید
کربلا آمد چنین آغازِ عشق - فاشِ خون شد بر سرِ نی، رازِ عشق
رویِ زهرا شد ز سیلی تا کبود -این چنین آمد بلا اَندر وجود
قلب زینب اینچنین شد پُر شَرار - بر دمشقِ عاشق ی شد رهسپار
زآسمان چشمِ زینب در دمشق - تا همیشه میچکد بارانِ عشق
حُبِّ دنیا سینهها بیتاب کرد - ظلم بر اولاد زهرا باب کرد
در دلِ آن کوچۀ آتش فِشان - ابتدایِ کربلا آمد نشان
از لهیب جور ضحاکان دون -- زان سپس شد فرقِ حیدر غرقه خون
کُشته شد آن شاهِ بیهمتای دین - شد روان، مینای خونش بر زمین
تیغِ کین آمد علی را تا فُرو - شد روان، خونِ خدا از فرقِ او
باده نوش فُزتُ ربَّ الکعبه مَست - رهسپارِ وادیِ دورِ اَلَست
سِرُّ الاَسرار وَلا او را عَیان - او شد او تا من نباشد در میان
چون علی را آمد آخر دُورِ دَرد - بارِ تنهایی چو قَدَّش تا بِکَرد
دورِ غم را نوبت آمد بر حَسَن - تا کند شولای غربت را به تن
بیکس و بییار و یاور چون علی - نورِ زهرایی ز رخسارش جَلی
وانهادندش به میدانهای دَرد - در شب دِیجور غمها ،کوچه گرد
آن غریبِ شهرِ تنهاییِ خویش - کربلایِ بیکسی را سر بهپیش
بیکس و تنهاترین سردارِ عشق - میکِشَد مستانه سر بر دارِ عشق
در بقیع عاشق ی بر خاکِ آه - خُفته ماهِ فاطمه بیسرپناه
از فریب و فتنۀِ بَد روبهان - لختهلخته خون برونش از دهان
وز لبانش خورده احمد انگبین - پارهپاره شد جگر او را ز کین
چون هلاک آمد علی را نورِ عِین - عاشق ی را نوبت آمد بر حُسین
عاشق ی را مُنتَها آمد پدید - نوبتِ بر کربلایِ او رسید
غرقه در خون شد پگاهِ عاشق ی - بر سر نی شد اِلهِ عاشق ی
شد روان خون خدا بر خاکِ عشق - کربلا شد مرکزِ افلاک ِعشق
زان سپس شد دورِ زینُ العابِدین - ساقیِ میخانۀ عینُُالیَقین
آن جگرخونِ غم و دردِ حُسین - زنده او را کربلا از شور و شین
داغ و دردِ کربلا را دیده او - خون دل از چشم تر باریده او
شاهد بزم بلا در روزِ هست - خط نویس دفترِ سرخِ الَست
بر سر نی سِرِّ حق را دیده فاش - چهرۀِ آیینهها را غم خراش
از تبار فاطمه، سجادِ عشق - پیرِ زینب در خراباتِ دمشق
ساربانِ کاروانِ اشک و آه -بر شبِ تارِ غریبان گَشته ماه تازیانه خورده تن او را بَسی - آن امیر کاروان بیکسی
دست و پا در بند و زنجیر و اسیر - از غمِ شام ِغریبان گَشته پیر
آن قَتیلِ گریه و سوز و گداز - خوانده بر سجادۀِ آتش نماز
بر سر نی دیده حق را رمز و راز - اَرغَنون کربلا را غم نواز
دل به درد عشق زهرا مبتلا - سینهاش ماتم سرایِ کربلا
آن لبالب دیدهاش از ژالهها - هم نشین اشک و آه و نالهها
روضه خوانِ مجلسِ داغِ حسین - سروِ قَد، خَم گشتۀِ باغِ حسین
غم سُرایِ ساقی و دستان و مَشک - شب نشینِ مجلسِ غمبارِ اَشک
ما رایتُ فی البَلا الِّا جَمیل - زهرِ کین آخر نمود او را قَتیل
نینوا را راویِ عشق و وَلا - مانده جا از کاروانِ کربلا
آن به داغ و درد و محنت مبتلا - دورِ او هم شد به پایان در بَلا
آن به آب، آتش گرفته سینهاش -غرقه باران دیدۀ آیینهاش
خرقۀِ سبز ولا را لاله پوش - از مِیِستان ولا مِی کرده نوش
آخر افکندش زِ پا زهرآبِ کین - کُشته شد لب تِشنه زینُ العابدین
دورۀِ سجاد و غمها شد به سر - کربلا شد نوبتِ ماهی دگر
زان فریبا غنچههایِ یاس عشق - سهم باقر شد فَدَک، میراثِ عشق
وارث حیدر به علم و فَهم او - خرقۀ سبز ولا شد سَهم او
از حسین و از حسن او را تبار - از گناه عشق زهرا سر به دار
یاد زهرا داده قلبش را جَلا - بر دلش داغ کبود کربلا
دیده اشک و آه زینب را عیان - قصۀِ سرخ ولا را غم بیان
پنجمین شمس فروزان ولا - وارث میراث سرخ کربلا
بی ضریح و گنبد و بی بارگاه - وارث زهرا به اشک و سوز و آه
حیدری دیگر به شهر کوفه باز - غرقه سوز و گریه میخواند نماز
راویِ غمنامۀِ ساقیُ و مشک - کربلا را قصه گویِ آه و اشک
نورِ چشمان تر سجادِ عشق - داده زُلفِ غرقه خون، بر بادِ عشق
آن قدح نوشِ شرابِ حیدری - آن علی را وارثِ انگشتری
کرده زهر کین جگر خونش به درد - میکشد از سینه پُر غم، آهِ سرد
خِرمنِ زهرا به آتش کِشته باز – پردۀِ دل میزند شوریده ساز
در بقیع عاشق ی، ای گَشته خاک - ای به زهرِ کینِ نامردان هلاک
بر تو ای مولای تنها اَلسَّلام - بر دلت ای داغِ زهرا اَلسَّلام
بر بقیع و غُربت و دردَت سلام - بر غزلنوشانِ شبگردت سلام
بر جگر، خون گَشته از زَهرَت سلام - بر وجود نادِرِ دَهرَت سلام
بر تن رنجورِ بیمارت سلام - بر دو چشمِ خیسِ غمبارت سلام
بر حسن بر باقر و صادق سلام - هرکه را بر فاطمه عاشق سلام
ای اسیر بند و زندانِ دمشق - ای شهیدِ کربلای شور و عشق
اَلسَّلام ای باقرِ اولادِ یاس - اَلسَّلام ای با محمد هَم جِناس
از دَمَت ای زنده اسلام آمده - ای ز عِلمَت شیعه را نام آمده
تشنه لب ای کُشته، بر کامَت سلام - بر گُلِ یاسِ علی، مامَت سلام
بر حسین آن جَدِّ مظلومت سلام - بر دل تنهای مغمومت سلام
میچکد خونِ جگر از چشمِ ماه - میکند زهرا پریشانش نگاه
باقر علم نبیین کشته شد - زهر کین را قلب او آغشته شد
نور چشمِ خیسِ زین العابدین -سینهاش پر تاب و تب از زهرِ کین
شیعه را هستی به یغما میرود - فاخِرِ اولادِ زهرا میرود
میرود تا کربلاییتر شود - در شهادت وارث حیدر شود
میرود تا زنده ماند نام عشق - تا به مرگ خود کند اکرام عشق
اینچنین باشد سر انجام وَلا - تشنه لب جان دادنِ در کربلا
به امید ظهور حضرت یار.....29 شهریور ماه 1394 منصور نظری
کد خبر: ۷۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۹
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن منصور نظری :در غروب غمبار آدینهای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «شمیم ظهور» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت .
بر لب دریای پر موجِ جنون -ساحل خورشید چشمم غرقه خون
دل پریشان هِلالی بی مَزار - شیعه و دردِ فراق و انتظار
در بغل بگرفته زانوی فِراق - سینه میسوزد ز داغِ اشتیاق
غرقه در خون دل به تیغِ انتظار - سینهها را کرده داغش لاله زار
از عراق و از یمن تا از دمشق - دم به دم افزونتر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بیتاب او - از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب میکند - آسمان از داغ او، تب میکند
میزند سر از شفق، شمسِ ولا - دل پریشانِ غروبِ کربلا
گَشته در وادیِ حیرانی رَها - از غُرور حُسن او، آیینهها
کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار - پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار
یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا - صد هزارانش زلیخا مُبتلا
دام چشمش نُه فلک را کرده بَند - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند
ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق - میرسد خُنیاگر آوایِ عشق
بوی دیگر میدهد آدینهها - گشته برپا کربلا در سینهها
از یمن آید شَمیمی دلنواز - فاشِ مستی میکند، پیمانه راز
سینهها لبریز شوق و اشتیاق - صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
میرسد ما را سحرگاهِ ظُهور - رو به پایان میرسد این راه دور
زیجِ دلها کرده مِهرش را رَصَد - مژده یاران بوی مهدی میرسد
آید از ره یوسفی حیدر قیاس- - تا بگیرد انتقامِ خون یاس
غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس -- کرده بر زهرا ستم، گیرد تقاص
پردۀ حق می زند زیبا چه ساز - میسُراید نغمههای دلنواز
کآخر آید این شب دور و دراز - میرسد آن صبح صادق سَر فَراز
میرسد آن یوسف گُم گشته باز - تا بخواند با شقایقها نماز
میرسد گُم گشتۀِ زهرا ،وَلی؟ - بر اَلَست او که میگوید بَلی؟؟؟
گرچه در تاب و تبیم از انتظار - دل عطشناکِ شرابِ وصلِ یار
گرچه دل از دوریِ او گشته چاک - کرده ما را دردِ مستوری هلاک
دل پریشانم ولی بر آن اِمام - کربلا را چون به پا دارد قیام
دل پریشانم بر او از فتنهها - از نمودن مردمان او را رَها
دل پریشانم بر او از کوفیان - مردمانِ در غمِ سود و زیان
یادم آید قصّهای پُر رَمز و راز - بر سر نیزه سری در اِهتزاز
قَصۀِ پر اشک و آهِ کربلا - قصه تنهایی و رنجِ وَلا
یادم آید کوفیان را انتظار - بر ولی نامه نوشته صد هزار
انتظار کوفیان شد بر وَلا - کُشتنِ او، تشنه لب در کربلا
منتظر ماییم اینک بر وَلی - قوم خود خوانده ز یاران علی
از فراق او بهظاهر خستهایم - منتظر بر او بهجا بنشستهایم
نامهها بنوشته بر آن شاهِ عشق - نالهها کرده در آن جانکاهِ عشق
کهی شه خوبان، عزیزِ مصرِ جان – تا به کی از قومِ کنعانی نهان
پرده افکن از رُخِ زهراییت - تا به کی ما را غمِ تنهاییات
یک نظر بر چشم عاشق رو نما - کُن ظهور ای آخرین مُنجیِ ما
انتظارت میکشیم ای خوب عشق - پرده افکن از رخ ای محجوب عشق
کُشت ما را از عطش آبِ لَبَت - سینه میسوزد چو آتش در تَبَت
قصد ما کن ای نظر پردازِ عشق - تا بخوانیم از نگاهت، رازِ عشق
بر ظهورت اندکی تعجیل کن - یاری مادر گذر از نیل کن
نیلِ هجران را شکاف از یک نگاه -- دِه نشان بر کبریا ،ما را تو راه
این سخنها بر زبان ما را بَسی - مُدَعی بر عشق مهدی هر کَسی
گرچه ما را بر زبان یاری اوست - بر سحرگاه ظهورش آرزوست
گرچه میدانم یقین میآید او - دل پریشانم که تنها ماند او
دل پریشانم که او را وا نهیم - دل به دینار و به دِرهمها دَهیم
دل پریشانم زِ گندُمهایِ رِی - با ولایت تا کجا مانیم و کی؟؟؟
گرچه ما را انتظار اوست عشق - باغم هجران او نیکوست عشق
در هراسم از وقوع واقعه - باب نیرنگ و ریا در جامعه
منتظرها بر حسین فاطمه - کُشتَن او را تشنه لب در خاتمه
میهراسم چون به مهدی ما کنیم --ما چه با آن یوسف زهرا کنیم
میهراسم با ولی بد تا کنیم -ما هم او را کربلا بر پا کنیم
خوانَد او ما را و ما، وایَش نهیم - بیکس و بییار و تنهایش نهیم
می هراسم تاچه با مهدی کنیم - با ولی ترسم که بد عهدی کنیم
آید او آخر شبی از سمت نور - میخورد آخر تَرَک تُنگِ بلور
بیرق سبز ولا در اهتزاز - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز
آن به دوش افکنده را شولایِ نور - میرسد هنگامۀِ سبز ظهور
آن شقایق را به دل بِنهاده داغ - میرسد بوی ظهورش از عراق
لمیزل را دلبر آیینه رو - آسمان را میشکافد سینه او
ذوالفقار حیدری در کف رسد - ناجی انسانِ مُستَضعَف رسد
آفتابی سر زند سبز از شَفَق - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق
میتراود بوی زهرا از پِگاه - میتوان دیدن خدا را یک نگاه
لنترانی را به آتش کِشته عشق - دفترِ دل را به خون آغِشته عشق
از شفق شهزادهای دُلدُل سوار - کز لبش خیزد شمیم نوبهار
هم چو حیدر از غم زهرا قتیل - آید از ره شَهسواری بیبَدیل
میرسد ما را پِیَمبر زادهای - چون حسین فاطمه آزادهای
پَردۀِ طاقت دریده دوریاش - کِشته آتش دل، تبِ مستوریاش
آید از ره یوسفی انجم نشان - آفتاب گشته گُم در کهکشان
بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا - نفخۀِ او نُکهتِ مُشکِ خُتا
جلوهاش آیینهها را کرده مست - چون علی شوریدهای زهرا پرست
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست - میرسد ساقیِ صَهبای اَلَست
در میان بسته دودَم را ذوالفقار - آن محمد زادۀِ حیدر تبار
در شبستانِ علی مهتابِ عشق - وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق
میرسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف - میزند شوریده او را از شَعَف
عرشیان در بزم او بنشستهاند - آسمان را زیب خاتم بستهاند
از سبویِ عشق زهرا باده ریز - مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز میرسد ما را غزل پردازِ عشق - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق
کِشتیِ دل را به طوفان بَلا - میرسد نوحِ سبکبار وَلا
وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور - میرسد آن ساقیِ صهبایِ نور
بر شب ظلمت پگاهی میرسد - همچو حیدر سر به چاهی میرسد
بوی نرگس در جهان افکنده شور - اندکاندک میرسد وقت ظهور
پرده از رو افکند محجوبِ عشق - میرسد رعنای شهر آشوب عشق
تا برآشوبد فلک را شورِ او - جلوه میگردد رُخِ مَستورِ او
شورِ شیدایی جهان را کرده مست - میرسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست
آوَرَد ما را به مستی رهنما - خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما
جاریِ چشم ترش کوثر مَهی - لمیزل را میرسد سِرّ آگَهی
آن به یَغما برده از دل صبر و طاق - شهسوار مُلک هجران و فراق
بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال - کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال
یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون - میکِشَد از پردۀِ عصمت برون
فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - میبرد دل را زِ دستِ جبرئیل
تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل - وز لبانش میتراوَد سَلسَبیل
نام مهدی در جهان افکنده شور - اندکاندک میرسد وقت ظهور
زین تغزّلها که بلبل میکند -- شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل میکند
به امید ظهور حضرت یار ... غروب جمعه 27 شهریور ماه1394-منصور نظری
کد خبر: ۷۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۸
به مناسبت فرا رسیدن ماه مهر و هفته دفاع مقدس مثنوی یاد یاران به دلیر مردان 7 سال دفاع مقدس تقدیم میگردد
کد خبر: ۷۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۵
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری: بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن به مناسبت شهادت جانسوز و غریبانۀِ امام جود و رحمت، امام جواد سلام الله علیه، مثنوی سُلالۀ نور به ساحت مقدس و نورانی این امام همام تقدیم میگردد:سلالۀ نوروَز لبش جاری چو کوثر آبِ عشق - بر شب تارِ رضا مهتاب عشقروشنای چشم زهرا، نورِ حق - چون علی شیر اوژنی منصورِ حقشُهرهْ شَهرِ عشقِ زهرا را جواد - خط سرخ کربلا را امتداددل پریشانِ غمِ یاسی کبود - سینهاش را غُصّه میسوزد چو عودقامتش خم از غم آن یاسِ عشق - جاریِ چشم ترش، الماسِ عشقاز تبارِ بیکسی، اولادِ یاس - بر گناهِ عاشق ی او را قِصاصچون علی آزاده ای از نسل نور - وارثِ آن کُشتۀِ سر در تنورخفته در خاک بلا خورشیدِ حق - کرده زَهر کینه او را بیرمقحُجَّت حق را هلاکش کردهاند - غرقه در خون قلب پاکش کردهاندضَجه زهرا میزند بارِ دِگَر - پارهپاره یوسف او را جگرمیزند بر سینه و بر سَر، سُروش - نه فلک را بینم از غم در خروشاشک و آه و ناله میآید به گوش- نور چشمانِ رضا هم، شد خموشآن رضا را راحت روح و روان - بر لبش آورده زهر کینه، جانآن غریبِ کربلای کاظِمِین - تشنه لب جان میدهد همچون حسینیوسف زهرا وجودش کرده تب - زهر کین، آورده جانش را به لبدست و پا مولا به بَستر میزند - آسمان از غُصه بر سر میزندکربلا را وارث دست و علم - همنشین فاطمه در کوی غَمزهر کینه کرده او را خون جگر - آسمان را خون چکد از چشم ترآن جگر گوش رضا از زهر کین - خون دل جاری زچشمش بر زمیناین چنین باشد سر انجام ولا - تشنه لب جان دادن در کربلا ای شه مدفون به خاک کاظِمِین - وارث تنهایی و رنج حسینزهر کینِ معتصم نوشیدهای - لاله گون بر تن کفن پوشیدهایای غریبه در میان شهر خویش - هم چو جَدَّت کربلا داری بهپیششمع غم سوز شبستان بقیع - عاشق ی را جلوۀِ ناب و بدیعای تقی و ای جوادِ فاطمه - ای دلت خونین یادِ فاطمهیوسف زهرا به چاه بیکَسی - میدهی جان در شب دلواپسیعشق زهرا ای تو را در تار و پود - نو حِ کشتیبانِ در دریای جُوداز رخت نور ولایت منجلی - مانده تنها شَهرِ غم را چون علیقبلۀِ دلهایِ عاشق ، کوی تو - عالمی گُم در خَم گیسوی تووَه چه تنهایی به شهر اشک و آه - چون علی گویی غم دل را به چاهای به شهر رنج و غمها کوچه گرد - میشوی امشب خلاص از دست دردکینۀِ زهرا به دل پَروَردِهها - غرقه در خون قلب حیدر کَردههادر کمین قتل صبح صادقی - میکِشَندَت سر به دار عاشق یبر دل و جان رضا آرامِ عشق - نرگس چشمِ تر تو جامِ عشقای شقایقهایِ عاشق را امام - بر لب عطشانِ تو ما را سلامای به شمسِ مُلک دلها نورِ عین - ساقیِ میخانۀِ چَشمِ حُسینباده ریز از آن خم حیدر نشان – تا بگردد سینهها آتش فِشانسَرشکن آن خُم که مَهدی دارد او - تا به پایان انتظارم آرد اوشیعه را کُن این شب ظلمت سحر - جلوه کن بر چشم عاشق یک نظرغرقه در نور ولایت کن حِراء - می فرست آن یوسف گم گشته راکُشته ما را درد و رنج انتظار - میکِشَد هر دم بَلا ما را به دارطاقت ما گشته از این غُصِّه طاق - خون چکد از دیده ما را وَز فراقطعنه ما را میزند دشمن دُرُشت - مهدیا! هجران تو ما را بِکُشتدیده بر دَر، بس تو را در راه ماند - پا بهپایِ اشکِ چشمم، آه ماندسینه میسوزد ز داغِ اشتیاق - بس کن آقا شیعه را دیگر فراقای سبب ساز غم آدینهها - ای نهاده داغ غم بر سینههامهدی صاحب زمان، خورشید حق - وقت آن شد تا زنی سر از شفقجِلوِه کن بر ما، سحرگاه ظهور - تا نمایی نه فلک را غرقه نورجان به لب آمد خدا را بی تو، آه - کَم نگردد از تو ما را یک نگاهمهدیا دلتنگ بویت گشتهایم - قوم آواره به کُویَت گشتهایمرحمتی آور به عُشاقت وَلی - لحظهای روی مهت را منجلیاز شفق غوغای نورت میرسد - از یمن بوی ظُهورت میرسدغُلغُلِه اندر جهان افکنده عشق - گشته عالم شاه ما را بَنده عشقاندکاندک میرسد، سَر انتظار - میرسد ما را شمیم نوبهاردریمن در شام و لبنان و عراق - گشته بر پا کربلایِ اشتیاقمیرسد ما را سحرگاه وِثاق - رو به پایان میرسد شام فراق بوی مهدی میرسد از سمت نور - اندکاندک میرسد وقت ظهوراندکاندک دور مستان میرسد - یوسف زهرا پرستان میرسدشام عزلت رو به پایان میرسد - بر تن ما شیعیان جان میرسددر قدومش جان فدا باید کنیم - یاریاش در کربلا باید کنیمآه اگر تنها نهیمش در میان - ای دریغا گر شویم از کوفیانپیر تنهای خراسانی من - ای تو نوحِ قلب طوفانی مندل به تنگ آمد خدا را از ستم - پرچم سبز وَلا را کن علمظلم و بیدادِ سکندرهای پست - تا کجا باید دل ما را شکستبیکس و تنها میانِ شهر درد - تا کجا تنها به ظلم شب نبردیاری ما کن ای علم بردار عشق - یا بِکش ما را تو خود بردار عشقای به زندانِ نگاهت دل اسیر - دادِ ما را از سِکندرها بگیربیهراسم بند و زندان را ولی - دل به تنگ آمد ز تنهایی، علیجان فدای روی همچون حیدرت - اشعریها را بِتاران از بَرَتای دلت رنجور درد و داغِ یاس - زِاِبنِ مُلجِم ها تو را دارم هراسدل پریشانم تو را از فتنهها - تا به دشت کربلا گردی رهامیهراسم اَشعری را خرقه پوش - آن رَدای فتنه را افکنده دوشزین تَسلسُلهای بیپایان دور - میهراسم از فساد و ظلم و جورحیدری ای بسته گیسو را به سر - دل پریشانم تو را زین بوم و بَرآهِ مظلومان اگر گیرد شرر - آتشِ حق جُمله سوزد خشک و تَرریشه کَن کُن ظالمان را بیخ زور - سینۀ شب را شکاف از تیغ نوراذنِ ماده بر جهادِ با فساد - تا مگیرد رونق دین را کِسادای خراسانی تو را جان بر کفیم -بهر جانبازی به اول در صفیمآبروی دین نیاید تا به باد - ریشه کن باید شود ما را فسادوَر نه چون قوم ثمود و قوم عاد - ریشۀ ما را بسوزاند فسادپیش ظلم ظالمان کردن سکوت - افکند ما را به دام عنکبوتکربلا ما را چنین دارد پیام - پیش ظلم ظالمان باید قیاماین بود فریاد سرخ کربلا - نهی از منکر بود معروف مابا ولی تا پای جان میایستیم - از تبار کوفیان ما نیستیمظلم ظالم را کجا گردن نَهیم - عاشق انه کربلا را در رَهیمصد هزاران کربلا مارا به پیش -بگذریم از خان و مان و جان خویش تشنه کامِ انتقامِ خونِ یاس - از سِکَندرها کجا ما را هراس شور و شوق کربلا دارد سرم - سر به دار عشق زهرا آورم «از تبار سر به دارانیم ما - کربلا را جا نمی مانیم ما »به امید ظهور یار ...22 شهریور ماه 1394 - تهران - منصور نظری
کد خبر: ۷۲۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۲
مثنوی عاشورایی «قتیل عشق» تقدیم میگردد به فدائی حضرت زینب، مدافع حرم اهل بیت، شهید والا مقام مهدی عزیزی و تمامی شهدای مدافع حرم اهل بیت علیهمالسلام
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری:بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن «قتیل عشق» تقدیم به شهید مهدی عزیزیمیگشایم کربلا را باب عشق - قبلۀ شش گوشۀِ اصحاب عشقمینویسم آن قتیل عشق را - باده نوشِ سلسبیلِ عشق را کوچه گرد عشق زینب در دمشق - غرقه شد در عمق اقیانوسِ عشقبیسر و سامان عشق فاطمه - شد نصیبش کربلا در خاتمه در سرش شور وَلا دیدی چه کرد - با وجودش کربلا دیدی چه کرد دل پریشانِ غمِ بانویِ آه -- خیمههای زینبی را شد پناه وز خُم کوثر سبوی باده خورد - در دمشقِ عشقِ زینب، جان سِپُرد سینه ها را تا گذارم داغ عشق - نقش مهدی میکشم بر طاق عشقاو که بودش کربلا را آرزو - مینویسم غصۀِ جانسوز او مینگارم بر سر نی لاله را - خونِ دل بر چشمِ زینب، ژاله رادر دمشقِ عشقِ زینب کوچه گرد - مینویسم غِصۀِ آن اهل دردتا حدیث عاشق ی را بشنوی - میسُرایم کربلا را مثنوی مینویسم غصۀِ محبوب را - آن مسیحای به نی مصلوب راغرقه در خون بر سر نی ماه را - پارهپاره نعش ثارالله رادر غروب کربلا، اشراق را - چون شقایق، سینه ها، پُرداغ را بر سر نی مینگارم نور را - کرده اعجاز قَبَس در طور راکربلا را لالهها از اشتیاق - دم به دم نو میشود بر سینه داغ کربلا را این چه داغ است و چه سوز - دم به دم نو میشود هر شام و روزاین چه آتش بر دل شوریده است - گشته جاری سیل خون از دیده استتا ابد بنهاده بر دل، داغ چیست -سر جدا بر نیزه را اشراق چیستاشکِ خون از دیده میبارد قلم - بر زمین افتاده ساقی بی علمغرقه در خون بر زمین افتاده ماه - آسمان را سینه میسوزد ز آهآنکه دریا بر لبش دارد عطش - نقش زهرا میزند خون بر لبشبر لب دریا به خون آغِشته عشق - نقش زیبای خدا را کِشته عشقساقی و دست و سبو، بی باده مست - بر زمین آیینهای افتاده مستاو که خونش میزند سر از گلو - نقش زیبای خدا پیدا در او وه چه زیبا بر زمین افتاده عشق - کرده مست آیینه را بی باده عشقکِشته خود را از غم زهرا به دار - اندر او پیدا چه زیبا نقش یار سر حق را بر سر نی فاش عشق - نقش ساقی میکشد نقاش عشق از لب ساقی تراود آب نور - میزند بر نیزه سر، مهتاب نورآن لب دریا عطشناکِ لبش - عاشق ی بر روی زهرا مذهبشعشق زهرا برده تاب و توش او - بیرق سبز ولا بر دوش اوچون شقایق کرده بر تن او لباس - میشود قربانیِ چشمانِ یاسساقی و جام و سبو غرقاب خون - بر زمین جاری شراب لاله گونبیسر و بیپا و دستی میرسد - ساقی زینب پرستی میرسدبر سر نی میدرخشد ماه عشق - جان فدایی گشتۀِ الله عشق قدسیان سرمست عطر و بوی او - بوی زهرا میدهد گیسوی او بسته بر سر نام یا زهرا مهی - سِر حق را چون علی دل آگهیفاتح و سردار دشت کربلا - عشق زهرا کرده او را مبتلایاور و پشت و پناه زینب او - عاشق ی را کرده بر پا مذهب اوروبه سوی قبله گاه یاس عشق - پا به مقتل مینهد عباس عشقعشق زهرا بیقرارش کرده باز - سر به روی نیزه میخواند نمازآن تَیَمُم کرده با خاک ولا - غرقه خون گوید اذان کربلابا شقایقها سراید بانگ عشق - کربلا را تا زند ششدانگ عشققامت خون تا ببندد لاله مست - بانگ الا هو زند بر هرچه هستهم نماز او همه بود و نبود - قبله شش گوشه را دارد سجودآن ولا را قبلۀِ شش گوشه دار - کرده جان عاشق ان را بیقراربر الستش عرشیان مست بلا - هر طرف برپا ز عشقش کربلا از دمشق و از عراق و از یمن - میتراود عطر آن گلگون کفنکُلُ ارضٍ کربلا آورده عشق - اشک زینب کرده تر خاک دمشقچون شقایق قوم عاشق بر علی - بر الست زینبی مست بلیکرده ترک خان و مان و جان و تن - لالههای پرپر گلگون کفنداده سر گلبانگ عشق یاس را - کرده بر تن جوشن عباس رابیسروسامان عشق فاطمه - کربلا را بر گزیند خاتمه عاشق ی این است و عشق آخر چنین – رَدِ سرخ خون عاشق بر زمینهرکه در سر شور مستی دارد او – اندر این ره گو قدم بگذارد اوهمچو مهدیِ عزیزی مست عشق - برگزیند کربلا را در دمشقنام یا زهرا کند سر بنده نقش - غرقه در خون پا نهد بر فرش و عرشدر دمشق عاشق ی شبگرد نور - باده نوشد از مِیِستان حُضورتا شود سرمست و شهر آشوب عشق - بر بلندای بلا مصلوب عشقدر دمشق عاشق ی از التهاب - وز خُم زهرا بنوشد دُردِ ناب تا شود مست آن شرابِ خاص را - سِرّ بداند کلنا عباس را کربلا، پایان و هم آغازِ عشق - کلنا عباس، رمز و رازِ عشق کلنا عباس یعنی او همه - جان و روح و تن فدای فاطمهاز غم زینب غریق اشک و آه - سینهها سوزانِ از حُرمِ نگاهتا بگیریم انتقام خون یاس - شیعهایم و کلنّا مجنون یاس شعلهور از آتش احساس عشق - شیعهایم و کلنّا عبّاس عشقچون شقایق اهلِ وادیِ بلا - پاسبان خیمههای کربلاگشته بر گِرد حرم آیینه ها - داغِ عشقِ فاطمه بر سینه هاتا حرامی منگرد ناموس عشق - غرقه طوفان گشته اقیانوس عشقسینهها را قلزم خون پرخروش - بیرق سرخ حسینی را به دوشکلُّنا در تاب و تب از داغ یاس - بر حریم خیمههای او بهپاسکلُّنا در کف گرفته تیغ عشق - نوش کوثر کرده از اِبریق عشقکلُّنا دست و سر و پا را قلم - کلُّنا حیرانِ در وادیِ غمجان فدای زینب و درد و غمش - جان فدای قامت از غم خَمشجان فدای درد و رنج و ماتمش - جان فدای اشک و آهِ هر دمشچشم خون پالای غرقه شبنمش - آن مسیحا بر نیِ، دل مریمشکلنا عباس یعنی این حدیث - در دمشق عاشق ی با چشم خیس گو قلم گردد ز تن ما را دو دست – ظلم شب گیرد ز ما هر آنچه هستگو دوتا فرقم شود همچون علی - خون دل از روی من گردد جلیگو به نیزه سر به دارم آورند - سر جدا از جسم زارم آورندتیر و ترکش بر تنم بارد بسی - نیزه بر تن کوبدم گو هر کسیتا مرا در تن بود یکذره جان - تا به تن باشد مرا روح و روانبر حریم حُرم زینب روز و شب – خیمهها را میدهم پاس از ادبتا نگیرد چشم زینب رنگ اشک - میکشم او را به دندان بار مشکگو جدا گردد دو دست از تن مرا - گو شود شامِ بلا مدفن مراگو بُرَند از تن سرم را تشنه لب - غرقه گردم در دل بحر تَعَبکربلا را جمله سر بردار عشق - با علی در نهروان عمّار عشقای دریغا گر که زینب وا نهیم - یاس زهرا را دمی تنها نهیمبا ولایت عاشق انِ راستین - عهد کجباف و عزیزیهاست این ای دلت خون از غم مستوریَ اش - ای فریدونی مَنال از دوریَ اشدل قوی دار ای دلت آشوب عشق - اندکاندک میرسد آن خوب عشقظلم اسکندر نمییابد دوام - میرسد ما را سحرگاه قیام یوسف زهرا عزیز مصر جان - میدهد ما را سحرگاهی اذاناندکی دیگر تحمل خوب عشق - میرسد آن شاه شهر آشوب عشقاز یمن بانگ ولا آید به گوش - میرسد آن خرقۀ احمد به دوش چون علی دلدل سواری میرسد - یوسف زهرا تباری میرسد میرسد شهزادهای از ملک حق - آفتاب حق زند سر از شفق گرد کویاش آن ملائک در طَواف - بسته محمل، ناقه را آن شب شکاف کِشته دلها عاشق ان را بر صلیب - میرسد ما را سحرگاهی قریب آن مسیحا را به پی آورده باز - مینماید پرچم حق را فراز میتراود از لبانش بوی سیب - میشود ما را ظهور او نصیبروشنای چشم زهرا میرسد - آن عزیز مانده تنها میرسدمیرسد آری خدا را میرسد - یوسف گم گشته ما را میرسدشیعه را پایان شب غم میرسد - آن زلال چشم شبنم میرسدمیرسد ما را سحرگاه ظهور - شام ظلمت را شکافد تیغ نورحیدری آن روی و مو آید میان - پا نهد بر تارک افلاکیانسینه ما را بر ظهورش پرهوس – یوسفی آید مسیحایی نفس آید از ره شهسواری چون علی - وَز رُخَش نور ولایت منجلی شیعه را سر میرسد این انتظار - میرسد آن یوسف زهرا تبار آخر آید این زمستان را بهار - چشم ما روشن شود از روی یاربر شب ظلمت سحرگاهی رسد - از شبستان علی ماهی رسدبه امید ظهور یار ....20 شهریور 1394- تهران – منصور نظری
کد خبر: ۷۱۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۲۰
به مناسبت شهادت جانسوز«ریهام دوابشه» مادر نوزاد فلسطینی که توسط صهیونیستها زنده سوزانده شد،مثنوی اشک و آتش به این شهیدۀِ مظلوم و نوزاد شهیدش علی دوابشه تقدیم میگردد
کد خبر: ۷۱۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۱۷
مثنوی از تبار شقایق تقدیم میگرد به سردار رشید لشکر اسلام، مدافع حرم آل الله، شهید هادی کجباف و تمامی همرزمان دلاورش
کد خبر: ۷۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۶/۱۲