شنبه ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۹:۵۰  |  Saturday, 06 September 2025
کد خبر: ۳۷۶۲۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۴
آخرین تلفن در میان اجساد ؛

صدای کوچکی که به دریاها رفت، تا وجدان‌ها را بیدار کند / تصویر+فیلم

هند رجب، دختر شش‌ساله غزه‌ای، در محاصره تانک‌های اسرائیلی از میان اجساد خانواده‌اش با هلال‌احمر تماس گرفت و با صدای لرزان گفت: «من خیلی می‌ترسم… بیا منو ببر.» چند ساعت بعد، او، امدادگران و امید نجات، همگی زیر باران گلوله خاموش شدند.
فتاح بدری
نویسنده: فتاح بدری

پایگاه خبری آوای رودکوف :آن روز، خیابان‌های تل‌الهوا در غزه بوی فرار و وحشت گرفته بود. خانواده رجب تلاش می‌کرد از محاصره تانک‌ها بگریزد؛ اما لوله‌های مرگ به جای گذر، آتش باریدند. عمه، عمو و چهار کودک عموزاده هند، در یک لحظه در خون خود غلطیدند.

از میان سکوت سنگین و بوی باروت، تنها صدایی که ماند، نفس‌های بریده و لرزان دختربچه‌ای شش‌ساله بود. هند رجب، محاصره‌شده در میان پیکرهای بی‌جان عزیزانش، موبایل کوچک و لرزان را به گوش گرفت و به امدادگر هلال احمر گفت:

«من خیلی می‌ترسم… بیا منو ببر… میای؟»

سه ساعت، صدای لرزانش در خط‌های تلفن ماند؛ سه ساعت، امیدش را گره زده بود به صدایی آن‌سوی خط که قول می‌داد: «با تو هستم». اما امید، در میانه آتش‌بار دیگر خاموش شد. وقتی آمبولانسی که برای نجاتش می‌آمد، هدف گلوله‌های عمدی قرار گرفت، یوسف زینو و احمد المدحون — دو امدادگری که حامل زندگی بودند — نیز به زمین افتادند.

ده روز بعد، با عقب‌نشینی نیروهای اسرائیلی، جسد کوچک هند را یافتند. او دیگر ترسی نداشت، دیگر التماسی بر زبان نبود؛ تنها چشم‌هایی که دیگر نمی‌دیدند و دستان کوچکی که هرگز به آغوش مادر نرسیدند.

حکایت هند، سندی از جنایتی است که حتی کودکی شش‌ساله را از «حق حیات» محروم کرد؛ روایتی که هیچ ماهواره‌ای، هیچ تحقیقاتی، و هیچ تبلیغی نمی‌تواند خاکسترش کند، چون شعله‌اش در وجدان جهان روشن مانده است.

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۱۴ - ۱۴۰۴/۰۶/۱۵
0
0
چقد غم انگیز
نظرات بینندگان