آوای رودکوف –این گزارش ویژه، به مناسبت میلاد یازدهمین پیشوای شیعیان جهان، حضرت امام حسن عسکری (ع)، به قلم «راضیه آرچین» نگاشته شده است. نویسنده در این یادداشت فاخر، حضور ایشان را «قصه شکفتن غنچهای در دل زمستانی سرد» میداند که تمام زندگیشان، مقدمهای بود برای آن ظهور بزرگ؛ شعری بلند که بیت پایانیاش، طلوع خورشید بیغروب موعود است.
آمدی و رودخانههای صداقت، از رد قدمهایت جاری شدند؛ نگاهت، نور میپاشید بر پنجرههای بیشمار.
تو یازدهمین ستاره منظومه عشق و یازدهمین چراغ پرفروغ ولایت بودی.
آمدی تا آفتاب رویت، قبله آفتابگردانها شود، آمدی تا شبهای بیستاره را در ماه غرق کنی و دستهای تنهامانده را بگیری و تا خدا بالا بکشی.
حضورت، برکتافشان سفرههای مهرورزی و راستی بود؛ در آن زمستان سخت تفکر عباسی، ایستادی تا امانت خداوند را به دست آخرین حجتش بسپاری؛ آن موعودی که یادگار ماندگار توست؛ با آمدن او، هیچ دستی تنها نمیماند و هیچ امیدی به یأس نخواهد رسید.
ای پدر آخرین حجت خداوند! عزیزت میداریم، که شانههای تنهایمان را پناهگاه میشمری و چشمان مهآلودمان را به جادههای آفتابی ایمان میرسانی.
درود بر تو ای عاشق ناب و ایستاده در آستانهٔ نور؛ اینک برایت از میلاد مردی مینویسم که نامش “حسن” را بر دوش میکشد و لقبش “عسکری” به خاطر آن قلمروِ سخت و سردِ نظامی است که زندانش ساخت، اما هرگز نتوانست در آتش محبتش زبانه بکشد؛ بنگر به این آسمان پرستاره؛ یکی از آن اختران، درود و سپاسش برای توست.
آمدن او، قصهٔ شکفتن غنچهای در دل زمستانی سرد بود.
در آن شهر که سربازانش بیش از درختانش بودند و شمشیرها بیش از کتاب ها به چشم میآمدند، خانهای بود که بوی بهشت میداد. در آن خانه، مردی میزیست با نگاهی که دریا در آن آرام میگرفت و قلبی که کوه در استواری اش حسرت میخورد.
او یازدهمین نگهدارندهٔ چراغ بیپایان ولایت بود؛ چراغی که از مدینه تا سامرا، راهی از نور کشیده بود و اینک در خانهای کوچک در “عسکر” سامرا، نهان شده بود تا جهانی را از فروغش سیراب کند.
حضورش، نجوایی بود در گوش زمانه.
هر قدمش، آیات رحمت را بر زمین نقش میزد؛ هر نگاهش، زنجیری از دلهای عطشان میگشود. در محضرش، فقیر، غنی میشد و غنی، فقیر. زیرا که او به توانگران، فقر معنویت را مینمایاند و به تنگدستان، گنجینههای بیپایان روح. سکوتش، دانشگاه حکمت بود و سخنانش، رودخانه ای خروشان که شنونده را تا کرانههای ملکوت میبرد؛ او معدن حلم و حیا بود؛ چنان که خشم را به آرامش و نادانی را به معرفت بدل میساخت.
او پدر موعود بود؛ آن که مشعل امید را در تاریکترین شبها روشن نگاه داشت.
و این بزرگترین معجزهٔ وجودش بود: فرزندی که در دل تاریخ میبالید و چشمهای مشتاق، قرنها در انتظار طلوعش بودند. او “م ح م د” فرزندش را به جهان هدیه کرد؛ آن قطب دُردانه، آن منجی آسمانی که نامش مهدی است و لقبش قائم. امام حسن عسکری، این امانت الهی را در پس پردهٔ غیبت صغری پاسداری کرد و جهان را برای ظهورش آماده ساخت؛ گویی تمام زندگیاش، مقدمهای بود برای آن ظهور بزرگ؛ شعری بلند که بیت پایانیاش، طلوع خورشید بیغروب اوست.
و اینک در میلادش، چه میتوان گفت؟
که سلام بر قلهای که از فراز آن، ستارهها را میتوان به تماشا نشست.
سلام بر دریایی که در ساحلش،صدفهای دانایی را میتوان یافت.
سلام بر آن آموزگار صبر و استقامت که به ما آموخت چگونه در طوفانها،سرو باشیم.
میلادش بر همهٔ عاشقان و رهروان راهش مبارک باد.
میلادش بر تو،ای که دل در گرو عشق اهل بیت داری، فرخنده و همیشهجاوادان باد.
ای امام حسن عسکری، ای درخشنده در دشت بلندای ایمان،
ما را از نور خود بهرهمند ساز و در زندگانی، از پرتو کرامتت راه نمای آمین یا رب العالمین.