« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۷۳۰۳
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۹
در شروع غمبار آدینه‌ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir
منصور نظری:
بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
در شروع غمبار آدینه‌ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «به سوگ منا» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت . جوی خون شد از منا جاری به حج- یوسف گم گشته عَجّل بر فرج
«به سوگ منا»
شد زنو آدینه‌ای دیگر پدید -  بارِ دیگر جمعه‌ای غمگین رسید
جمعه را غم همدمی دیرینه باز -  همسُرایِ غِصّۀِ سوز و گداز
غِصّۀِ زیبای عشق و انتظار  -   در فراق و دوری و حرمانِ یار
می‌سرایم از غم و درد مِنا  -   شیعه را آن غِصّۀِ درد آشنا
عاشقان را دیدۀِ مانده به راه   -   غِصّۀِ گم گشتن یوسف به چاه
می‌سرایم در تب دلواپسی  - عاشقان را مثنویِ بی‌کسی
دیده‌های منتظر بر راه را  -   حُرم آتش، بر لبانِ آه را
در غروبِ پُر غمِ آدینه‌ها  -   داغ او را می‌نهم بَر سینه‌ها
 دل پریشان غمِ چشمانِ یار -  شیعه و دردِ فراق و انتظار
انتظار وصل آن موعود عشق  -  در غروب سرد حُزن آلودِ عشق
 شیعه تنها مانده در وادیِ دَرد  -  می‌کِشد از سینۀ خون، آهِ سرد
در بغل بگرفته زانویِ فِراق  -  سینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق
بر لب دریایِ پر موجِ جنون  -  خاکِ چشمِ خیسِ ساحل، غرقه خون
آتشین، دل‌ها ز داغِ انتظار -  رفته از کف طاقت و صبر و قرار
از عراق و از یمن تا از دمشق  -  دم به دم افزون‌تر آید شورِ عشق
عرشیان و فرشیان بی‌تاب او  -  از حجاز آید شمیمِ ناب او
سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می‌کند  -  آسمان از داغ او، تب می‌کند
بوی دیگر می‌دهد آدینه‌ها  -   گشته برپا کربلا در سینه‌ها
از یمن آید شَمیمی دلنواز   -  فاشِ مستی می‌کند، پیمانه راز
سینه‌ها لبریز شوق و اشتیاق  -   صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق
 می‌رسد ما را سحرگاهِ ظُهور    -   رو به پایان می‌رسد این راهِ دور
می‌زند سر از شفق، شمسِ ولا     - دل پریشانِ غروبِ کربلا
 گَشته در وادیِ حیرانی رَها      -   از غُرور حُسن او، آیینه‌ها
کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار    -  پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار  
یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا     - صد هزارانش زلیخا مُبتلا
دام چشمش نُه فلک را کرده بَند      - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند
ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق     -   می‌رسد خُنیاگر آوایِ عشق  
 زیجِ دل‌ها کرده مِهرش را رَصَد     -  مژده یاران بوی مهدی می‌رسد    
آید از ره یوسفی حیدر قیاس- -     تا بگیرد انتقامِ خونِ یاس  
 غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس  -  می‌نماید قوم ظالم را قصاص
پردۀ حق می‌زند زیبا چه ساز  -  می‌سُراید نغمه‌های دلنواز
  کآخر آید این شب دور و دراز    -  می‌رسد آن صبح صادق سَر فَراز
 می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز     -  تا بخواند با شقایق‌ها نماز
  می‌رسد آن لنگر ارض و سماء   -  مهدی صاحب زمان، مُنجیِ ما  
می‌کند ما را ظهور آن خوب عشق   -    پرده از رخ افکند محجوب عشق
 کُشته ما را از عطش آبِ لَبَش   -         سینه می‌سوزد چو آتش در تَبَش
فاشِ چشمِ غرقه خونش، رازِ عشق    -   قصد ما دارد نظر پردازِ عشق  
آید او آخر شبی از سمت نور  -    می‌خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور
بیرقِ سبز ولا در اِهتزاز   - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز
آن به دوش افکنده را شولایِ نور    - می‌رسد هِنگامۀِ سبز ظهور
آن شقایق را به دل بِنهاده داغ   -   می‌رسد بوی ظهورش از عراق
       لم‌یزل را دلبرِ آیینه رو   -  آسمان را می‌شکافد سینه او
ذوالفقار حیدری در کف رسد    -   ناجیِ انسانِ مُستَضعَف رسد
آفتابی سر زند سبز از شَفَق    - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق
 می‌تراود بوی زهرا از پِگاه   -   می‌توان دیدن خدا را یک نگاه
لن‌ترانی را به آتش کِشته عشق    -  دفترِ دل را به خون آغِشته عشق  
از شفق شهزاده‌ای دُل‌دُل سوار   -   کز لبش خیزد شمیم نوبهار
 هم چو حیدر از غم زهرا قتیل   -  آید از ره شَهسواری بی‌بَدیل
می‌رسد ما را پِیَمبر زاده‌ای  -  چون حسین فاطمه آزاده‌ای
پَردۀِ طاقت دریده دوری‌اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری‌اش
آید از ره یوسفی انجم نشان     -    آفتاب گشته گُم در کهکشان
بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا   -   نفخۀِ او  نُکهتِ  مُشکِ خُتا
جلوه‌اش آیینه‌ها را کرده مست   -  چون علی شوریده‌ای زهرا پرست
ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست -    می‌رسد ساقیِ صَهبای اَلَست
آن محمد زادۀِ حیدر تبار    - در میان بسته علی  را ذوالفقار    
 از سعودی‌ها بگیرد تا حرم     -  بیرق سبز ولا آرد علم  
نعرۀِ انِّی اَنالمهدی زند   -  اندرون کعبه بُتها بشکند
می‌رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست
چون علی مردانه از جا خیزد او   -   خونِ ضحاکِ سعودی ریزد او
از یمن بند سعودی وا کند   -  کربلایی در عَدن بر پا کند  
ظالمان بر منا را حد زند  -  بر بقیع عاشقی مرقد زند
دل به امید قبس در دشت نور – عاشقانه می رود این ره صبور
بر لبش ذکر فعَجِّل بر ظهور  -   می‌زند دل را به این دریای دور
کِشتیِ دل را به طوفان بَلا   - تا رسد نوحِ سبک‌بار وَلا
   تا ‌رسد آن ساقیِ صهبایِ نور   -  وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور  
  در شبستانِ علی مهتابِ عشق  -   وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق
 نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف -   می‌زند شوریده او را از شَعَف
عرشیان  در بزم او بنشسته‌ مست - آسمان را زیب خاتم بسته‌ است   
 از سبویِ عشق زهرا باده ریز   -  مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز  
می‌رسد ما را غزل پردازِ عشق   - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق
بر شب ظلمت پگاهی می‌رسد  -   همچو حیدر سر به چاهی می‌رسد
 بوی نرگس در جهان افکنده شور  -  اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور
پرده از رو افکند محجوبِ عشق  -    می‌رسد رعنای شهر آشوب عشق    
تا برآشوبد فلک را شورِ او    - جلوه می‌گردد رُخِ مَستورِ او
شورِ شیدایی جهان را کرده مست   -    می‌رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست
    آوَرَد ما را به مستی رهنما   -  خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما  
جاریِ چشم ترش کوثر مَهی    -     لم‌یزل را می‌رسد سِرّ آگَهی
آن به یَغما برده از دل صبر و طاق  -   شهسوار مُلک هجران و فراق
بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال  -  کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال
یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون -     می‌کِشَد از پردۀِ عصمت برون
 فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می‌برد دل را زِ دستِ جبرئیل
 تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل    -  وز لبانش می‌تراوَد سَلسَبیل
  نام مهدی در جهان افکنده شور    - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور   
  زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند - شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می‌کند  
از حجاز آید شمیم ناب عشق    -  تا کند تعبیر شیعه خواب عشق
کُشته قومی شد به رَمیِ آن مَرید   - بو که باشد بر  ظهور حق نوید
شاید او را می‌رسد وقت ظهور  - که ین چنین اندر جهان افتاده شور
آسمان را بوی نورش می‌رسد    -  ازمِنا بوی ظهورش می‌رسد
از منا شور شکفتن می‌رسد  -  رخت حیدر کرده بر تن می‌رسد
می‌رسد از هر طرف بانگ جرس  -   بر ظهور او جهانی پر هوس
از مِنا ما را نوایی جان‌گداز   -   عاشقی را غِصّه می‌گوید به راز
شاید او بر بسته محمل را به نور   -   کرده بر تن خرقۀ سبز ظهور
شاید او را وقت دیدار آمده  -  بر سر پیمان خود، یار آمده
قصد کنعان کرده شاید ماه عشق  -  پا نهاده شاید او در راه عشق
 بر ظهورش گرچه آگه نیست  کس -  نا به‌جا  ما را نباشد این هوس
بر نشان‌های ظهورش، دل پریش  -  با خیالش دل‌خوشم در یاد خویش  
می‌چکد خون از سر و روی منا  - کرده غم آشفته گیسوی منا
از منا آوای غم آید به گوش  -  کعبه کرده رخت ماتم را به دوش
در حریم امن آن معبود پاک  -  در مِنا قوم عزیزی شد هلاک
گرچه دل‌ها خون از ین درد و غم است  - هرچه گویم زین مصیبت او کم است
هم ولی گویم به عشق و شعر و شور -  شاید این باشد نشانی از ظهور
گرچه ما را صحبت از مصداق نیست  - اِدِّعایی بهر آن اشراق نیست
لیک ما را شور او اندر سر است  -  غِصۀِ او ماجرایی دیگر است
گرچه ما را آگهی  از غِیب نیست   -بر ظهورش آرزو هم عیب نیست  
آرزو داریم وصل یار خویش  -  در دل شوریدۀِ غمبارِ خویش
«جوی خون شد از منا جاری به حج  -  یوسف  گم گشته عَجّل بر فَرَج»   
به امید ظهور حضرت یار ...
جمعه سوم مهرماه 1394-منصور نظری 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: