« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفهاي روزنامهنگاري پايبند ميداند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
منصور نظری :به مناسبت برگزاری باشکوه اربعین حسینی مثنوی «غوغای عاشقی» تقدیم به زائران کربلای معلا و دلسوختگان امام عاشقان، حسین علیهالسلام
مثنوی «غوغای عاشقی»
به نیزهها روان سَری، حدیثِ آه میکند - و رویِ خود به آینه، خدا نگاه میکند
به نیزه گشته رویِ هو، به فرقِ پاره مُنجَلی - نشسته بر لبانِ او، غریوِ سرخِ یا علی
به خون کشیده نقشِ حق، به نیزهها مُصَوَّری - رُخ از خدا چنین جَلی، ندیده کَس عیانتَری
به نیزهها سَری جُدا، مُقدَّسی چُنان خُدا - اَذانِ عاشقی دهد، امامِ قومِ لالهها
خدا و چشمِ مستِ او، به نیزه گرمِ گفتگو - و نُهفلک به سجده دَر، بَرابرِ شُکوهِ او
کشیده خون به سُرمه در، خُمارِ چشمِ نازِ او - حدیثِ عاشقی کند، به نِی، سَرِ فَرازِ او
رَها به دشتِ کربلا، به رنگ لالهها تَنی - و نَعره میزند فَلَق که ظُلمِ شب نَماندنی
و تا خدا زِ خیمهها غَریوِ آه میرود - و عشق باشکوه و عِزّ، به قَتلِگاه میرود
و با خدا به گفتگو، به نیزهها نگاهِ او -و قبله سجده میبرد، بهسویِ بارگاهِ او
اذانِ عاشقی کُند، سَرِ بُریدهای به نِی - و بوسه میزند خدا، به پارههایِ جسمِ وِی
کُند به نیزه غرقه خون، نماز امامِ عاشقی - خدا قیام میکند، به احترامِ عاشقی
و دَمگرفته نوحه را، سُروشِ مُحرِمِ حِراء - که نو کند به کربلا، حدیثِ یاس و کوچه را
به باغ سُرخِ لالهها، خزان کِشیده لشگری - و مانده جا به ظلم او، ز لاله دشتِ پرپری
میانِ خاک و خون و خَس، فِتاده نعشِ لالهها - ز چشمِ یاسِ قد کمان، فروچکیده ژالهها
امیرِ شهرِ عاشقی، به نیزه میرود سَرَش - به دشتِ سرخِ کربلا، فتاده پاره پیکرش
تَرَک نشانده بر لَبَش، نشانِ داغِ العَطَش - مگر کُند که خنجری، رَها ز رنج و محنتش
مسیحِ آلِ فاطمه، ز پا فتاده بیرَمَق - کِشَد به دوشِ عاشقی، بُریده سر، صلیبِ حق
به مکتبِ شهادت او، چُنان خدا مقدَّسی -تمامِ بارِ عاشقی، کِشَد به دوشِ بیکَسی
و خونِ سرخِ حق روان، زِ پیکرِ خدایِگان - و لختوعور و بی کفن، تنِ امامِ عاشقان
و نعره میزند جَرَس، سحر فِتاده بی نَفَس - بُریده سَر، سپیده را، امیرِ لشکرِ هوس
به خونبهای مُلک ِری، بُریده سَر، هَوَس زِ وِی - شهی که خورده از لبش، خدا شرابِ ناب و مِی
بریده سر، سَحَر به نِی، رود به راهِ عاشقی - چو شب بریده از تنش، سر از گناهِ عاشقی
بَرَد ز راه آسمان، به شهرِ لاله کاروان - سری به نیزهها روان، به رنگِ زُلفِ اَرغَوان
و قد کمان زِ عاشقان، ز درد و رنجِ بیاَمان - ز سینه میکشد زبان، شرارِ آه و سوزِ جان
به سوگِ سرخِ لالهها، به خون نشسته آسمان - و خونِدل زِ دیدۀ همیشه خیسِ او روان
روان به نیزه کعبهای که قبلۀِ شقایق او - مسیحِ آلِ فاطمه، امامِ قومِ عاشق او
بُریده از قفا سَری، تنش چو لاله پَرپَری - نموده پا به کربلا به خود مِنا و مَشعَری
سه تیر ظلم و جهل و کین، نشسته بر گلویِ حق - سَرِ بُریدۀِ سحر، روان به نیزه در شفق
و تن از او به نیزهها چو شب دریده پُر هوس - به جسم لختوعور او کفن کند سپیده پس
و چلّهای گذشته از عروجِ سُرخِ لالهها - و تا همیشه تا ابد، غریوِ اشک و نالهها
به سینۀِ شقایقی، نشسته داغِ عاشقی - بریده تیغِ شب ز کین، گلویِ صبحِ صادقی
پگاه ضَجه میکشد، سحر به سینه میزند - و شب سَرِ سپیده را به تیغِ کینه میزند
سپیده میدهد اذان، سحر به نیزهای روان - ستاره میکند وضو به اشکِ چشمِ ارغوان
و چلّهای گذشته از به خون نشستن سحر -دوباره سویِ کربلا، روان قبیلۀِ قَمَر
و اربعینِ عاشقی که داغ، تازه میکند - و سینه را شرارِ غم پُر از گدازه میکند
مَلک به سینه میزند، به اربعینِ عشقِ او - گرفته دَم خدا زِ غم، به نوحۀِ دمشقِ او
عَلَم به دوشِ آسمان، دوباره بیرقِ فَلَق - به پا دوباره محشری، به اربعینِ مرگِ حق
سپیده کرده بَر سیَه، ز مرگِ سُرخِ شمس و مَه - به شورِ اربعینِ او، فتاده عالمی به رَه
به اربعینِ داغِ او نشسته در عَزا مَلَک - به زَخمِ قلبِ عاشقان، زند فراقِ او نمک
غزلسُرایِ دفترِ، نگاهِ شمس و رویِ مَه - فکنده کاروانِ دل بهسوی شهرِ غم به رَه
و شورِ اربعینِ او، به سینه ساربانِ عشق - که میبَرَد به کربلا، همیشه کاروان عشق
و کربلا حریمِ حق و بارگاهِ عشقِ او - و کاروانِ اربعین، روان به راهِ عشق او
و مُنتَقِم به کربلا به انتظارِ آمدن - که گیرد انتقامِ آن بریده رأس بی کفن
و یوسفی که میرسد سحرگهی ز مصرِ جان - و غرقه نور و روشنی کند تمامیِ جهان
عطش نموده این جهان به جُرعههایِ نورِ او – طَمَع، سپیده را قَبَس، شرارهای زِ طورِ او
قسم به گریۀِ شفق، به موسِمِ عبورِ او - که میرسد به آخَر این، همیشه راهِ دورِ او
وَ سینههای پُرتپش، به عشق و شوق و شورِ او - قرارِ ما به کربلا، سَحَرگهِ ظُهورِ او
به امید ظهور حضرت یار...
دوازدهم آذرماه 1394 – منصور نظری