« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۷۸۸۶
تاریخ انتشار: ۱۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۷:۲۱
منصورنظری:سپیده کرده بَر سیَه، ز مرگِ سُرخِ شمس و مَه / به شورِ اربعینِ او،  فتاده عالمی به  رَه

پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
منصور نظری :به مناسبت برگزاری باشکوه اربعین حسینی مثنوی «غوغای عاشقی» تقدیم به زائران کربلای معلا و دل‌سوختگان امام عاشقان، حسین علیه‌السلام

مثنوی «غوغای عاشقی»
به نیزه‌ها روان سَری، حدیثِ آه می‌کند  -  و رویِ خود به آینه، خدا نگاه می‌کند
به نیزه گشته رویِ هو، به فرقِ پاره مُنجَلی -    نشسته بر لبانِ او، غریوِ سرخِ یا علی
به خون کشیده نقشِ حق، به نیزه‌ها مُصَوَّری     - رُخ از خدا چنین جَلی، ندیده کَس عیان‌تَری   
به نیزه‌ها سَری جُدا، مُقدَّسی چُنان خُدا    -   اَذانِ عاشقی دهد، امامِ قومِ لاله‌ها
خدا و چشمِ مستِ او، به نیزه گرمِ گفتگو    -  و نُه‌فلک به سجده دَر، بَرابرِ شُکوهِ او
 کشیده خون به  سُرمه در، خُمارِ چشمِ نازِ او     - حدیثِ عاشقی کند، به نِی، سَرِ فَرازِ او
رَها به دشتِ کربلا، به رنگ لاله‌ها تَنی     -   و نَعره می‌زند فَلَق که ظُلمِ شب نَماندنی
و تا خدا زِ خیمه‌ها غَریوِ آه می‌رود   -   و عشق باشکوه و عِزّ، به قَتلِگاه می‌رود  
 و با خدا به گفتگو، به نیزه‌ها نگاهِ او   -و قبله سجده می‌برد، به‌سویِ بارگاهِ او   
اذانِ عاشقی کُند، سَرِ بُریده‌ای به نِی  -  و بوسه میزند خدا، به پاره‌هایِ جسمِ وِی
کُند به نیزه غرقه خون، نماز امامِ عاشقی   -  خدا قیام می‌کند،  به احترامِ عاشقی  
و دَم‌گرفته نوحه را، سُروشِ مُحرِمِ حِراء   - که نو کند به کربلا، حدیثِ  یاس و کوچه را
به باغ سُرخِ لاله‌ها، خزان کِشیده لشگری   -   و مانده جا به ظلم او، ز لاله دشتِ پرپری
میانِ خاک و خون و خَس، فِتاده نعشِ لاله‌ها  -   ز چشمِ یاسِ قد کمان، فروچکیده ژاله‌ها
امیرِ شهرِ عاشقی، به نیزه می‌رود سَرَش   -  به دشتِ سرخِ کربلا،  فتاده پاره پیکرش
تَرَک نشانده بر لَبَش، نشانِ داغِ العَطَش   -  مگر کُند که خنجری، رَها  ز رنج و محنتش  
مسیحِ آلِ فاطمه، ز پا فتاده بی‌رَمَق    -  کِشَد به دوشِ عاشقی، بُریده سر، صلیبِ حق
به مکتبِ شهادت او، چُنان خدا مقدَّسی   -تمامِ بارِ عاشقی، کِشَد به دوشِ بی‌کَسی    
و خونِ سرخِ حق روان، زِ پیکرِ خدایِگان    -  و لخت‌وعور و بی کفن، تنِ امامِ عاشقان
و نعره می‌زند جَرَس، سحر فِتاده بی نَفَس - بُریده سَر، سپیده را، امیرِ لشکرِ هوس
به خون‌بهای مُلک ِری، بُریده سَر، هَوَس زِ وِی   - شهی که خورده از لبش، خدا شرابِ ناب و مِی
بریده سر،  سَحَر به نِی، رود به راهِ عاشقی   -   چو شب بریده از تنش، سر از  گناهِ عاشقی  
بَرَد ز راه آسمان، به شهرِ لاله کاروان    - سری به نیزه‌ها روان، به رنگِ زُلفِ اَرغَوان   
و قد کمان زِ عاشقان، ز درد و رنجِ بی‌اَمان   -  ز سینه می‌کشد زبان،  شرارِ آه و سوزِ جان
به سوگِ سرخِ لاله‌ها، به خون  نشسته آسمان   - و خونِ‌دل زِ دیدۀ همیشه خیسِ او روان
روان به نیزه کعبه‌ای که قبلۀِ شقایق او  - مسیحِ آلِ فاطمه، امامِ قومِ عاشق او
بُریده از قفا سَری، تنش  چو لاله پَرپَری - نموده پا به کربلا به خود مِنا و مَشعَری
سه تیر ظلم و جهل و کین، نشسته بر گلویِ حق  -   سَرِ بُریدۀِ سحر، روان به نیزه در شفق
و تن از او به نیزه‌ها چو شب دریده پُر هوس   -  به جسم لخت‌وعور او کفن کند سپیده پس
و چلّه‌ای گذشته از عروجِ سُرخِ لاله‌ها  -  و تا همیشه تا ابد، غریوِ اشک و ناله‌ها  
به سینۀِ شقایقی، نشسته داغِ عاشقی  -  بریده تیغِ شب ز کین،  گلویِ صبحِ صادقی
پگاه  ضَجه می‌کشد، سحر به سینه میزند  -  و شب سَرِ سپیده را به تیغِ کینه میزند
سپیده می‌دهد اذان، سحر به نیزه‌ای روان   - ستاره می‌کند وضو به اشکِ چشمِ ارغوان
و چلّه‌ای گذشته از به خون نشستن سحر  -دوباره سویِ کربلا، روان قبیلۀِ قَمَر
و اربعینِ عاشقی که داغ، تازه می‌کند -  و سینه را شرارِ غم  پُر از گدازه می‌کند
مَلک به سینه می‌زند، به اربعینِ عشقِ او -  گرفته دَم خدا زِ غم،  به نوحۀِ دمشقِ او
عَلَم به دوشِ آسمان، دوباره بیرقِ فَلَق -   به پا دوباره محشری، به  اربعینِ مرگِ  حق
 سپیده کرده بَر سیَه، ز مرگِ سُرخِ شمس و مَه    -   به شورِ اربعینِ او،  فتاده عالمی به  رَه
به اربعینِ داغِ او نشسته در عَزا مَلَک  - به زَخمِ قلبِ عاشقان، زند فراقِ او نمک  
غزل‌سُرایِ دفترِ، نگاهِ شمس و رویِ مَه -   فکنده کاروانِ دل به‌سوی شهرِ غم به رَه
و شورِ اربعینِ او، به سینه  ساربانِ عشق  -  که می‌بَرَد به کربلا، همیشه  کاروان عشق
و کربلا حریمِ حق و بارگاهِ عشقِ او    -      و کاروانِ اربعین، روان به راهِ عشق او
  و مُنتَقِم به کربلا به انتظارِ آمدن     - که گیرد انتقامِ آن بریده رأس بی کفن
و یوسفی که می‌رسد سحرگهی ز مصرِ جان  -   و غرقه نور و روشنی کند تمامیِ جهان   
   عطش نموده این جهان به جُرعه‌هایِ نورِ او – طَمَع، سپیده را  قَبَس، شراره‌ای زِ طورِ او
 قسم به گریۀِ شفق، به موسِمِ عبورِ او   -   که می‌رسد به آخَر این، همیشه راهِ دورِ او
وَ سینه‌های پُرتپش، به عشق و شوق  و شورِ او    -   قرارِ ما به  کربلا، سَحَرگهِ ظُهورِ او
به امید ظهور حضرت یار...
دوازدهم آذرماه 1394 – منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: