پایگاه خبری آوای رودکوف-استاد«جهانگیرایزدپناه»:جیستی وچرائی اینکه خاطرات گذشته مان هر از چندی فرایمان میخوانند ودر
گفته ها ونوشته هایمان فرایشان میخوانیم رمز ورازی است بس سترگ وشگفت
انگیز . هرچه بیشتر بسوی کهنسالگی قدم برمیداریم نه تنها توانای نفی
وفراموشی شان را نداریم بلکه روح وذهن ،عقل وفهم و وهم ما را به چالش
میطلبند .علیرغم هرنوع تفرعن ،تصنع وتعبدی (که حتی عالم را زیر مهمیز خود
داشته باشیم)، این خاطرات است که پیرورمندانه انسان را بسوی خود فرا
میخواند.
این همراهی و تسخیر ذهن ما توسط خاطرات شاید نشان از عدم بیگانگی انسان با
خویشتن خویش و یا به تعبیری دیگر خویشتن یابی خویش است که ازریشه مندی و
اصالت مندی نوع بشر حکایت دارد .
انسان ها در همه حال خواهان تغیر و تحول و دگرگونگی و پشت سر نهادن شرایط
زندگی ما قبل خود هستند و به آسانی از اقلیمی و جغرافیایی ، از جایی به
جایی دیگر منتقل می شوند ، طرحی نو در می اند ازند وشرایط جدیدی می
آفرینند و آرمان های جدیدی در سر می پرورانند اما این از راز آمیزترین
هاست که انسان از کشش و چشش خاطرات گذشته خود ( حتی خاطراتی نه چندان خوش و
راحت ) یارا ی و توانای دل بر کندن نیست . این چه زخمه ونغمه دلربائی است
که دل همه دلدارها را به یغما میبرد؟.
این چه ریشه ،تنه و ساقه تنومندیست که با هیچ تیشه و ابزاری به جز مرگ از
پهنه بیکرانه ذهن و جان ، روح و روان برکنده نخواهد شد ؟. تازه اگر بخواهیم
از چارچوب مفاهیم علمی پا را فراتر نهیم و در قالب تخیلات وتصاویر ذهنی –
ایماژها ی– هنرمندانهِ شاعران بیان کنیم بعد از مرگ هم در عالم لاهوت این
خاطرات دست از سر انسان بر نمی دارند .
گهگاهی از خاطرات گذشته یاد میکنیم قصد تحقیر هیچ فرودستی ویا ستایش
مبالغه آمیز هیچ فرادستی هم در میان نیست ومردم زاد وبوم خو د را بسی دوست
داریم. باور کنید تا کنون هیچ فیلم،تئاتر،منظره ،سیاحت وجماعتی
نتوانسته جای خاطرات محلی گذشته را پرکند.
از نظر روانشناسیِ مراحل مختلف زندگی آدمیزاد نمیدانم چرا این دوران چنان
گیرا ولذت بخش است وبربقیه دوران زندگی جذبه وچربش بیشتری دارد که روح
وروان نمی تواند از چنگالش رهائی یابد. زندگی مردم ولایات ما نسبت به بقیه
استانها زرق وبرق وزیب وزیور خاصی هم نداشت اما همان طبیعت بکر وزیبا
،سادگی وراستی مردمش وشوخ طبعی ومهربانی وهمیاری شان که از درد ورنج ومشقت
زندگی شان می کاست ومایه امید واری بود،جذابیت وکشش خاص خود را داشته است .
البته ما از زیورهای طبیعت بهره وافر داشته ایم،سرسبزی وخرمی وبوی چویل
ییلاقها /کوچ وبیدار شدن با آواز صبحگاهی کبگ ها وکلاغها/ ودیدن لانه ها
وتخم ها وجوجه های پرندگان / تماشای شکارها ،خرگوشها ،روبهان وشغالها و
درندگان/ شادی ها ، مراسم ها ودهلها وسازها / سوار بازی ، تیر اندازی و
نمایش چوب بازها / جوشش چشمه ها ورودها ی پرخروش / کهره ها وبره ها وگله
ها ومهربانوان گله دوش/ همه وهمه در روح وتار وپود مردمان این دیار حک
شده اند.
از جذبه خاطرات گفتیم ،با همه این اوصاف حکایتی را به یاد آریم که
گنجشکی در باغ زیبا ومجللی محصور بود ولی شب وروز ناله سر میداد : وطنم
وطنم وطنم.
گفتند این گنجشک خوشی را قدر دان وشاکر نیست ،رهایش کنید برود تا وطن
زیباتراز این باغ وبوستانش برما معلوم گردد. آزادش کردند پرزد ، بیرون باغ
محصور مذکور روی خاری نشست وآواز زیباودلپذیر خود راسر داد . که مایه
تعجب وحیرت گشت.
بله طبیعت موجود زنده از جمله آدمیزاد همین سان است.باید دید در کدامین
دیار ومکان (حتی ناکجا آبادی شبیه خارستان دلپسند آن گنجشک )روح وروانش ،
ذهن وجانش به آرامش دلخواهش میرسد.
کهگیلویه...
عضویت در خبر نامه