کد خبر: ۲۳۲۰۹
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۲:۴۷
ایده‌ی تشکیل روستایی برای زنان که همه امورش هم به دست زنان است، اول به سر «ربکا لولوسولی» زد. ربکا روزی که شوهرش ایستاد و کتک خوردنش به دست ۴ مرد دیگر را در خونسردی تماشا کرد و هیچ کاری نکرد، فکر کرد دیگر بس است. از خانه بیرون زد. سراغ یکی دو تن از دوستانش رفت که مورد تجاوز سربازان بریتانیایی قرار گرفته بودند و...
به گزارش پایگاه خبری آوای رودکوف،در روستای کوچک «اوموجا» در شمال کنیا، فقط زن‌ها اجازه‌ی سکونت و زندگی دارند. روستایی که همه‌ی بزرگ‌سالان زن‌اند و یک کلمه‌ در سرنوشت همه‌ی آن‌ها و سکونت‌شان در اوموجا موثر بود: خشونت.

اوموجا «خانه‌ی امنی» به وسعت یک روستا برای زنانی است که همگی شکلی از هزار اشکال خشونت علیه زنان را تجربه کردند و رد آن وحشت بر تن و روان و زندگی‌شان باقی مانده است.

روستای اوموجا سال ۱۹۹۰ تاسیس شد. پانزده زن از زنانی که سال‌ها پیش همگی مورد تجاوز سربازان بریتانیایی در کنیا قرار گرفته بودند، فکر کردند دیگر بس است...در فرهنگ مردسالار این مناطق کنیا هم مثل خیلی مناطق دیگر، زنی که مورد تجاوز قرار گرفته نه تنها حمایتی نمی‌بیند، که مقصر اصلی شناخته می‌شود. گاه از خانه طرد می‌شود، گاه به کیسه‌بوکس مردان (از شوهر و پدر گرفته تا برادر و حتا پسر خود) تبدیل می‌شود، تا آخر عمر «داغ ننگ» بر پیشانی او نقش می‌بندد و انگار درد و رنج تجربه‌ی تلخ تجاوز کم باشد، هر روز زندگی‌اش دیگر کابوس است.

ایده‌ی تشکیل روستایی برای زنان که همه امورش هم به دست زنان است، اول به سر «ربکا لولوسولی» زد. ربکا روزی که شوهرش ایستاد و کتک خوردنش به دست ۴ مرد دیگر را در خونسردی تماشا کرد و هیچ کاری نکرد، فکر کرد دیگر بس است. از خانه بیرون زد. سراغ یکی دو تن از دوستانش رفت که مورد تجاوز سربازان بریتانیایی قرار گرفته بودند و ایده‌اش را با آن‌ها در میان گذاشت. ایده‌ای که اولش مثل یک خواب و خیال و رویای دور بود، خیلی زود به همت ۱۵ زنی که گرد هم آمدند، پا گرفت.

روستایی که هیچ مردی در آن راه ندارد!

ربکا لولوسولی: ایده‌ی تشکیل روستایی برای زنان اول به ذهن او رسید.

سراغ زمینی بایر رفتند، با مقامات محلی چانه‌زنی کردند و بالاخره اجازه پیدا کردند تا در این زمین روستای تازه‌ای بسازند. قبل از هر کار دور تا دور زمین را حصار کشیدند تا مجال برای حضور مردان خشن زندگی‌شان نباشد. اسم روستا را «اوموجا» گذاشتند که در زبان محلی‌شان به معنای «اتحاد» است.

خبر را سینه‌به‌سینه و پچ‌پچ‌کنان به گوش زنان دیگر رساندند تا آن‌ها هم به زنان دیگر خبر دهند. اولین ساکنان روستا، زنانی بودند که مورد تجاوز نیروهای ارتش بریتانیا قرار گرفته بودند. همه‌ی این زنان از خانه بیرون انداخته شده بودند، اغلب گوشه خیابان چاره‌ای جز گدایی یا تن‌فروشی نداشتند. آن‌ها اولین زنان خشونت‌دیده‌ای بودند که با جل‌وپلاس اندک خود و بچه‌هایی که اغلب حاصل همان تجاوزها بود، وارد اوموجا شدند.

ربکا و دیگر زنان از همان ابتدا یک هدف مشخص داشتند: توان‌مندسازی زنان و آموزش بچه‌ها. و همه‌چیز روستا هم باید به شکلی دموکرات، با انتخابات و رأی‌گیری و نظر همه پیش رود. برای روستا یک «مادر» را با رأی انتخاب می‌کنند که حداکثر تا ۱۰سال می‌تواند این سمت را عهده‌دار باشد. یک شورا هم دارند که همه‌ی اعضایش با رأی‌گیری انتخاب می‌شوند.

زنان در کنار یکدیگر شروع به آموختن حرفه‌های متعددی کردند که بتوانند مخارج خود را تأمین کنند. زن‌‌هایی که سوزن‌دوزی‌ و ساخت زیورآلات سنتی کنیا را بلد بودند، به زنان دیگر هم این مهارت‌ها را یاد دادند. آن‌ها که کشاورزی می‌دانستند، زیر بال زنان دیگر را گرفتند تا کشاورز شوند. زن‌های خیاط، شروع به دوختن لباس‌های محلی برای مغازه‌های دور و اطراف کردند و … .

کم‌کم زمزمه‌ی روستا به گوش زنان دیگر می‌رسید: زنانی که از شوهر کتک می‌خوردند، زنانی که اندام جنسی‌شان مثله شده بود و نگران می‌دانستند این سرنوشت در انتظار دخترهایشان است، دختربچه‌هایی که پدرشان در ازای چندتایی گاو و گوسفند می‌خواست آن‌ها را به پیرمردی همسن پدربزرگ‌شان شوهر دهد و …تقریبا هر روز یا زنی نگران پشت در و حصار روستا منتظر بود یا زنی دیگر، دست زنی را گرفته بود و او را به این‌جا آورده بود تا ایمن باشد.

اوموجا گاهی هم از گزند وحشی‌گری و حملات مردان در امان نماند. مثل روزی در سال ۲۰۰۹ که شوهر سابق ربکا، با تفنگ توانست وارد روستا شود و عربده‌زنان دنبال کلبه‌ی ربکا می‌گشت. تا پلیس سر برسد او توانست دو سه تیر شلیک کند که خوشبختانه باعث مرگ هیچ‌کس نشد.

زنان اوموجا حالا برای کسب درآمد بیشتر، هر روز درهای روستای خود را باز می‌کنند و به معدودی گردشگر خارجی(و اغلب زنان)اجازه می‌دهند وارد روستا شوند. رقص محلی آن‌ها را تماشا کنند، از آن‌ها زیورآلات دست‌ساز محلی و سبد بخرند و در کوچه‌های محقر اما امن روستایشان قدم بزنند و عکس بگیرند.

برای بچه‌ها دو مدرسه ساختند، یک مرکز فرهنگی دارند که در آن‌جا دور هم می‌رقصند و می‌خوانند، بچه‌ها نمایش اجرا می‌کنند و سرود می‌خوانند و نقاشی یاد می‌گیرند.

بسیاری از آن‌ها حتا وقتی مرد آزارگر زندگی‌شان می‌میرد، باز ترجیح می‌دهند در روستای زنانه‌ی خود بمانند و به آن زندگی پیشین برنگردند. مری، زن ۳۴ساله‌ای که پدرش در ۱۶سالگی او را در ازای چند گاو به پیرمردی ۸۰ ساله شوهر داد. او می‌گوید دیگر حاضر نیست در جای دیگری زندگی کند: «هرگز دیگر حاضر نیستم این گروه زنان حامی و مهربان را ترک کنم. من فقیرم، این‌جا چیز زیادی ندارم اما همه‌ی آن چیزی که در زندگی احتیاج داشتم و از من دریغ شده بود، این‌جا دارم.

 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: