شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۶:۲۴  |  Saturday, 19 April 2025
کد خبر: ۳۶۷۶۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۴۰۳ - ۲۳:۲۵
نویسنده نیما موسوی نوجوان هنرمند 14ساله از شهرضا ؛

متن ادبی زیبا درباره "پاییز"

نیما موسوی هنرمند 14ساله ازشهرضا اصفهان با این متن زیبا در جشنواره متن ادبی اصفهان شرکت کرده است.

پایگاه خبری آوای رودکوف:نیما موسوی  هنرمند 14ساله  ازشهرضا اصفهان با این متن  در جشنواره متن ادبی اصفهان شرکت کرده است از این هنرمند نوجوان تا کنون متن های ادبی جالبی منتشر گردیده است که در ادامه متن زیبای ایشان با عنوان "پاییز" را با هم مرور می کنیم.

متن ادبی زیبا درباره  چشم ها در فراسوی شکوفه ها به رنگ دیگری مبدل می شوند و سایه ها در نوازش صدای چلچه های مست به بار مینشینند.از کوچه پس کوچه های دلتنگی که می گذری باد زیر خرمن موهایت گریزی میزند و گوشه های دامنت که در آغوش باد می روند،دل ساده ی عاشقت چند شقه می شود.

مانند بهار که از کوچه های خیالم می گذری نه تاب و توان خیال پاییز در سرم می چرخد و نه شور و اشتیاق عاشقانه ی به آغوش کشیدنش.

شکوفه که میزند دلم هزار راه می رود،با خیال پاییز،بی خیال پاییز،دلتنگی از سر وکولم بالا می رود و همینکه در خیال به آغوش میکشانمت تمام وجودم تسخیر چشمهای درشت تو می شوند.چنان شکوفه میزنی مثل ابتدای فروردین،و مانند روزهای اردیبهشت اینگونه تورا در آغوش می کشم و پنجه در پنجه های نازک ترکی ات که می گذارم تمام وجودم شعر می شود و صدای نفسهای گرم تو که در اعماق وجودم ریشه می کنند،موسیقی ملایمی می شود در تمام رگهایم....

وقتی   بهار می شود ارغوان مستی هم پای قد و بالایت به رقص می آید و نسترن های آرزو از سر وکولت بالا می روند.چشم که فرو می بندی تمامی لحظه های مست را در خیال عاشقت به تصویر میکشی.چشم می بندی و معشوقه ی خیالت را در سرازیری لحظه ها به نظاره مینشینی،دل می دهی و دل میستانی و بی خیال تمام لحظه های پوچ،در هیاهوی خودت می نشینی و به شبنم های افتاده روی برگهای درخت پرتقال فکر می کنی.

بارن که بیاید وچترهای خیالمان را که بگشاییم دست در دست هم و شانه به شانه های هم شعر می خوانیم و آواز سر میدهیم و کمی آنسوتر رد پاهایمان روی دستهای سرد برف به یادگار خواهد ماند و بخار دهانمان که باهم گلاویز می شوند نگاه در نگاه هم مانند دوبهار به شکل پاییز در خیال هم فرو میرویم.

باد لای شاخ و برگهای سبز درخت بید می وزد و چین چین دامن پاییز را در خیال آتشینش ور انداز میکند.

از کوچه های بهار که می گذری صدای نوستالژی خش خش برگ های افتاده روی دست های جاده تورا به تمنای دوری می کشاند. صدایی که انگار هست اما نیست.صدایی که انگار می شنویی اما نمی شنوی.

میان بهاری پر از آرزوی باران ودستهایی لبریز از آهنگ دستهایت،پرواز شاپرکی دور وبر گندمزار و من دریا دریا نم نم بارانی در خیال شکوفه های های بهار را به تماشا نشستم،پاییز پاییز گریستم و آسمان به آسمان تورا آواز خواندم.

همینکه از مسیر بهار می گذری شکوفه های ریز و درشت سرخم می کنند.

میشود در همین پاییز،پلک روی پلک بخوابانی و میان خیال بهار سرگردان بچرخی و شعر بخوانی و آوازهای خیالت را سر بدهی.

میشود پلک روی هم بگذاری و گنجشک های خیس خاطره هایت را به سمت شاخ و برگهای سبز پر بدهی.

میشود میان پاییز چشم روی هم بگذاری و بهار شوی.

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
سیدرضا موسوی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۳۸ - ۱۴۰۳/۱۲/۱۷
0
0
بسیار عالی و تاثیرگذار
نظرات بینندگان