پایگاه خبری آوای رودکوف:شعر «نامت هنوز ایران است» اثر دکتر حجت بقایی، تندیس قهرمانی و دلتنگی است در برابر تاریخ پر از چالش و دردهای ایران. این شعر، نه تنها به یادآوری فراق سرزمینهای جداشده میپردازد، بلکه فریادی است بلند از دل یک ملت که رنجها و خیانتها را فراموش نکرده است. با نگاهی عمیق به زخمهای ناشی از خیانتهای گذشته و با تأکید بر هویت ملی، این اثر، ما را به بازتعریف روابط تاریخی و فرهنگیمان، دعوت میکند.
در قلم دکتر بقایی، واژهها زندگی میکنند و احساسات را بیدار میکنند و یادآور میشوند که ایران، با همهی مصائبش، همیشه در قلب ما و تاریخمان زنده است.
"نامت هنوز ایران است..."
در سینهام آتشی است
نه از خشم
بل از خاکستری که
از دستان شاهان خیانتپیشه
بر پیکر وطن پاشیده شد.
نه من شاعر هستم
و نه این واژهها شعر
اینها فریادند
رعدی در طوفانِ حافظهی سرزمینم!
بشنو ای قفقاز!
که روزی
در آغوش مادری به نام ایران میخوابیدی
و امروز از آیینهات
هیچ چهرهای
جز اشکِ تاریخ نمیتابد.
ارمنستان
گرجستان
داغستان...
نامهایی که هنوز
در ترانههای مادربزرگم
با حزن خوانده میشوند.
چرا نخجوان رفت؟
چرا ایروان بیخداحافظی رفت؟
کدام «ترکمنچای» ننگین
لبهای امیر را دوخت؟
و دستهای وطن را
از آغوش فرزندانش برید؟
و باز هم
نوبت رسید به ناصرالدین
شاهِ سفرنامهها
نه سرفرازِ میدانها.
او که هرات را بخشید
با یک امضا
افغانستان را برید
و چشمش به دوربین بود
نه به نقشه!
سیستان را
با لبخند سپردند
به حکم گلداسمیتِ طلاییزبان
که با مرکبِ انگلیسی
بر جان ایران خنجر کشید.
ای بادِ خزر!
بگو از بندر فیروزه
که به شوروی سپرده شد
چنانکه چوپانی گله را
به گرگِ خوابآلوده بسپارد.
و اینک…
آخال!
آخال!
نامی که هنوز
از آن بوی غربت میآید
ترکمنستان
تاجیکستان
ازبکستان...
فرزندان یتیمِ تمدن
که یادشان
چون
ماهیهای جدا مانده از خزر
در خوابِ مادرم شنا میکنند.
آیا اشکِ خلیجفارس خشک شده است؟
نه!
او هنوز
برای بحرین میگرید
برای جزایری که
پر از طلا بودند
و در برابر طمع
به قیمت هیچ رفتند!
از آرارات تا اروندرود
از دشت ناامید
تا سواحل پارس
نقشهی ایران
چون پیراهنی
هزار تکه شده بود
هر تکه با زخمی
هر زخم با قرادادی
و هر قرارداد
با دستخطِ بیغیرتی!
اما ای تاریخ!
بنویس:
که این وطن
در دفاع هشتساله
به پا خاست
با دستهای خالی
و دلهایی آکنده از آتش.
نه
نه یک وجب
نه یک سانتیمتر
از خاکش را به دشمن نسپرد.
ما هنوز ایرانیم
با ریشههایی
در سمرقند
و نبضی که
در کابل میتپد.
با اشکی که
در گرجستان میریزد
و فریادی که
از بندرعباس
تا عشقآباد میپیچد.
ما هنوز ایرانیم
اگرچه کوچکتر
ولی بیدارتر
اگرچه مجروح
ولی خنجر به دست...
و ای خاک مقدس!
به ما بیاموز
که دیگر امضا نکنیم
جز با خون
جز با شرف
جز با نامِ ایران!
نامت هنوز ایران است
و ما هنوز فرزند تو هستیم
با مشتی از خاکت
در مشتهای گرهکردهمان
و سوگندی بر زبان:
"دیگر هرگز!"