پایگاه خبری آوای رودکوف:عملیات فتحالمبین، یکی از نقطههای عطف جنگ تحمیلی بود که با آزادسازی هزاران کیلومتر مربع از خاک میهن و شکست سنگین نیروهای متجاوز عراق، نام خود را در تاریخ جاودانه کرد. سردار پاسدار حاج عطالله بدری رودکوف، از راویان آن روزگار، در خاطرهای شنیدنی از کمبود تجهیزات، ایستادگی در دل خاک و خون، و حتی مقاومت با سنگ و کلوخ پرده برمیدارد؛ روزهایی که مرز میان زندگی و شهادت، تنها به اندازه یک خمپاره فاصله داشت.
به گزارش آوای رودکوف، دوم فروردین ۱۳۶۱ آغاز عملیات فتحالمبین در جبهه جنوبی، منطقه غرب شوش و دهلران بود؛ عملیاتی که پس از هفت روز نبرد سنگین، با پیروزی قاطع رزمندگان اسلام، آزادسازی ۲۴۰۰ کیلومتر مربع از خاک اشغالی و دور شدن شهرهای مهم استان خوزستان از تیر مستقیم دشمن، به پایان رسید.
سرهنگ پاسدار حاج عطالله بدری، که در آن زمان به همراه نیروهای سپاه پاسداران دهدشت و جمعی از دوستان و همرزمانش در تیپ المهدی (عج) حضور داشت، در بخشی از کتاب خاطرات خود از فضای پیش از عملیات مینویسد:
«در اسفندماه ۱۳۶۰ از سپاه کهگیلویه به شیراز، پادگان شهید عبدالله مسگر رفتیم و از آنجا راهی شوش دانیال شدیم تا به تیپ المهدی، به فرماندهی سردار فضلی بپیوندیم. اغلب نیروها از استانهای فارس، کهگیلویه و بویراحمد، بوشهر و گاهی هم شمال کشور بودند.»
تیپ المهدی در محور شوش و تپههای ابو صلبی، تپه سبز و رقابیه، با حملات غافلگیرکننده شبانه دشمن را وادار به عقبنشینی کرد.
بدری میافزاید:«چند شبانهروز به عنوان خط نگهدار مقابل پاتکهای سنگین دشمن مقاومت کردیم. جیره غذایی و تجهیزاتمان بسیار محدود بود و همین که چند خشاب کلاشینکف، چند گلوله آرپیجی و روحیه تکبیر باقی میماند، غنیمت بود. گاهی برای خوردن یک وعده غذا از سنگر ژاندارمری همجوار استفاده میکردیم، یا حتی از عراقیها در میان آتش دشمن.»
اما بخش تکاندهنده خاطره، جایی است که بدری میگوید:«گاه با دست خالی یا با کلوخ و سنگ جلو دشمن متجاوز میایستادیم. بعضی وقتها آنها فکر میکردند نوعی سلاح جدید به کار میبریم، اما وقتی متوجه میشدند اینها تنها سنگ و خاک است، با زرهی و گلولههای سنگین به ما حمله میکردند.»
او از لحظهای خطرناک هم روایت دارد:«یک بار با برادر علیآبادیان، ۴۸ ساعت بیوقفه در سنگر پایانی روی تپه بودیم. باد و گردوخاک منطقه را سیاه کرده بود که هیچکس جلو پایش را نمیدید. هنگام بازگشت، یک خمپاره ۶۰ از بالای سرمان گذشت و موی سرمان را سوزاند. با گیجی و بیحالی به کانال رسیدیم و بهداری فقط داروی مسکن داد. اگر میگفتیم حالم بد است ما را به پشت جبهه منتقل میکردند، اما ما نمیخواستیم حتی لحظهای از دوستانمان جدا شویم.»
بدری در پایان یادآور میشود:«آن روزها کسی دنبال حقوق، مدرک یا تسهیلات نبود. تنها هدف، پاسداری از میهن و خاک مقدسش بود، حتی اگر با گرسنگی، تشنگی و سلاحی ابتدایی.......»