يکشنبه ۰۴ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۷  |  Sunday, 26 October 2025
کد خبر: ۳۷۷۹۶
تعداد نظرات: ۵ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۳:۵۲
نیایش در ظلمت؛ صدای روشنی در شبِ ایمان ؛

راضیه آرچین در شعر «نیایش در ظلمت» از تاریکیِ روزگار تا ظهورِ روشنایی می‌سراید

در تازه‌ترین سروده‌ی خود با عنوان «نیایش در ظلمت»، شاعر توانمند استان کهگیلویه و بویراحمد، راضیه آرچین، در قالبی عرفانی و اجتماعی، انسانِ گرفتارِ تاریکی را در جست‌وجوی نورِ ایمان و عدالت به تصویر می‌کشد. او در این شعر، با زبان نیایش، جامعه‌ی رنج‌دیده را به امیدِ ظهور و بازگشتِ روشنایی فرامی‌خواند؛ اثری که تلفیقی از درد و ایمان، اعتراض و عشق الهی است.
راضیه آرچین
نویسنده: راضیه آرچین

آوای رودکوف : در روزگاری که تاریکیِ بی‌امانی بر افقِ ایمان و انسانیت سایه افکنده است، صدای نیایش، روشن‌ترین چراغ در غربتِ دل‌هاست. ادبیاتِ معاصر، هنگامی که با دردِ جامعه و انتظارِ رهایی درآمیزد، به زبانی بدل می‌شود که نه‌فقط احساس، بلکه رسالت را منتقل می‌کند. شعر «نیایش در ظلمت» از سروده‌های ژرف و اندیشمندانه‌ی راضیه آرچین، روایتِ انسانی است که در میان اضطرابِ جهانِ بی‌عدالت، در جست‌وجوی نوری الهی است؛ نوری که از پسِ ابرهای تیره، نویدِ ظهور عدالت را می‌دهد.

این اثر، پیوندی میان عرفان و اجتماع، امید و اعتراض، و انتظار و نور است — زمزمه‌ای از ایمان در دلِ تاریکیِ تاریخیِ بشر.


نیایش در ظلمت

شاعر و نویسنده: راضیه آرچین

ای که نامت داروی این زخمِ کهنه است،

ای نویدِ صبح، در این شبِ بی‌پایان!

دل چه‌ها کشد ز هجرانِ رخت؟

جامعه چه‌ها کشد ز بی‌دینی و زشت‌روزی؟

این وطن، باغی شده با برگ‌های پژمرده؛

هر که را می‌بینی، یا زندان‌بان است یا زندانی.

ظلم، آشکار شده در هیأتِ قانون،

و ستمِ پنهان، ریشه دوانده در جانِ یاران.

کجایی ای مسیحِ این دورانِ مرده؟

کجایی ای گشاینده‌ی این قفلِ گران؟

از فراقت، آتش است در سینه،

و ز جفای روزگار، خون است در چشم.

هر شب، فانوسِ یادت را به دست می‌گیرم،

در کویرِ شهرِ بی‌چراغِ امید می‌گردم؛

سایه‌ای می‌بینم، فریاد می‌زنم: «مهدی (ع)!»

اما صدا فقط به دیوارِ سکوت برمی‌خورد.

آه از این هجرانِ جان‌سوز!

آه از این دوریِ کشنده!

ظلمت، پرده افکنده بر افق،

و خورشیدِ عدالت، پشتِ ابرِ غربت.

اما می‌دانم…

تو خواهی آمد،

همچون باران به زمینِ تشنه،

همچون نور به چشمانِ نابینا.

خواهی آمد و در این بازارِ سیاهِ ستم،

دادخواهی خواهی کرد از همگان.

پس چشمانم را با اشکِ فراق می‌شویم،

تا شاید تو را در آینه‌ی دل ببینم؛

و در این ظلمت‌فروشیِ جهان،

چراغِ انتظار را روشن نگاه می‌دارم…

تا بگذری از پسِ این ابرهای تیره،

و خورشیدِ وجودت بتابد بر این خاکِ عطشناک.

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۵
محسنی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۰۰ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۵
0
0
اوه چه زیبا براوووووو
رستگار
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۰۲ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۵
0
0
عالی بود خیلی لذت بردم خداقوت
منصوری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۵ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۵
0
0
خیلی زیباست احسنت براین قلم واندیشه
تمجیدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۲۳ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۵
0
0
عالی بود
حسینی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۱ - ۱۴۰۴/۰۷/۲۶
0
0
خیلی لذت بردم درود بر اندیشه شاعر
نظرات بینندگان