« آواي رودکوف» خود را به اخلاق حرفه‌اي روزنامه‌نگاري پايبند مي‌داند و مبناي فعاليت اين سايت بر سه اصل « بيطرفي » ، «دقت » و « انصاف » استوار است.

      
کد خبر: ۱۶۶۷
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۲ - ۰۷:۰۳
از احساسات دروغ و نگاه فريبنده اش عذاب مي کشيدم؛ ناگهان يك لحظه دستم را دور گردنش انداخته و فشار دادم، صورتش سياه شده بود،، نمي توانست كاري انجام دهد؛ وقتي به خودم آمدم فهميدم مونا را کشتم .  

 

سایت تحلیلی خبری اوای دنا:
ديروز در کيوسک روزنامه فروشي تيتر " انتقام عشقي پسر جوان با سوزاندن جسد نيمه جان دختر" مکثي براي عابران ايجاد مي کرد وليکن آيا ......... ؛
دوستي هاي گمنام اينترنتي و روابط مخفيانه و دروغين دختران و پسران جوان در اينترنت .
خبر را خط به خط خواندم :
هفته پيش مرد ميانسالي ضمن مراجعه به دادسراي تهران ، با طرح شكايتي گفت: «دختر 15ساله‌ام به نام مونا براي رفتن به مدرسه از خانه خارج شده و يک هفته است از او خبري نداريم ......از طريق دوستان مونا باخبر شديم او از خانه فرار كرده است.»

تحقيقات توسط ماموران صورت گرفت ؛ در اين راستا از طريق مرکز فوريت هاي پليسي 110 ، گزارشي مبني بر کشف جسد سوخته دختر جواني کنار رودخانه جاجرود اعلام شد .
هويت مقتول به نام " مونا " از روي کارت شناسايي اش بدست آمد و شماره تلفن مشکوکي در کيف دختر جوان پيدا شد که  توجه ماموران را به خود جلب کرد .
در بررسي به عمل آمده مشخص شد شماره تلفن مذکور مربوط به يکي از همسايگان  مقتول بوده که پسري 25 ساله ، دارد .
ماموران با بدست آمدن سرنخ هايي در خصوص کشف راز اين قتل ضمن کسب مجوز قضايي متهم را به کلانتري احضار کردند .

پسر جوان در ابتدا با ديدن پليس بسيار ترسيده بود و قصد داشت خود را بيگناه نشان دهد ؛ وليکن با ديدن ادله موجود و شماره تلفن و اسمس هاي خود که به مونا داده بود لب به اعتراف گشود و گفت : چند ماه پيش با مونا از طريق «چت» آشنا شدم.
او هر روز اسمس هاي عاشقانه مبني بر اميد به يک زندگي مشترک خالي از نفرت و کينه به من مي داد .
هنوز کلامش جلوي چشمان مي رقصد که مي گفت : " تو مرد مورد علاقه مني ، تنها به تو مي‌انديشدم و براي رضايت و خوشبختيت تلاش مي‌کنم .

هر دوي ما در اين رابطه از تمام خواسته هايمان بي پرده سخن به ميان مي‌آورديم ؛همه چيز را عاشقانه مي‌نگريستيم و از کمي ها و کاستي ها به راحتي مي‌گذشتيم چون باور داشتيم که بايد اين زندگي رويايي را شيرين نگه داريم و براي شيرين بودن آن بايد عيب ها را كنار بگذاريم .

پسر جوان با صدايي بغض آلود در حاليکه دو دستش را در هم گره زده بود؛ ادامه داد : پس از حدود يك ماه از اين رابطه، متوجه شدم دختري که تمام زندگيم را مي خواستم با او قسمت کنم يک دختر فراري است و چت هاي خود را نيز از يک کافي نت با من انجام مي داده و به دروغ عنوان مي کرده که از يک خانواده متمول بوده و از خانه خودشان در نياوران با من ارتباط اينترنتي داشته است .

خوشبختي من خيلي زود رنگ بدبختي به خود گرفت ؛ بعد از گذشت چند ماه دوستانم عنوان مي کردند که مونا با آنها نيز دوست است و به آنها هم ابراز علاقه مي کند .
مي خواستم واقعيت را از زبان خودش بشنوم وليکن او دروغ پشت دروغ مي گفت و بعدها فهميدم تنها من دوست مونا نيستم بلکه او ....

پسر جوان که دست و پايش مي لرزيد، ادامه داد : مي خواستم تقاص عشق شکست خورده ام را از او بگيرم ؛ يک روز به او گفتم ويلاي دوستم در جاجرود خالي است اگر مي خواهد ناهار را باهم آنجا بخوريم او بدون برو برگرد انگار منتظر باشد پيشنهاد من را پذيرفت . ....

روز حادثه :

مونا در ساعت مقرر در مکان قرار مان حاضر شد .... وقتي من را ديد بسيار عاشقانه نگاهش را در نگاهم گره زد و به من ابراز علاقه کرد ....با هم به درون آلاچيق رفتيم .
از احساسات دروغ و نگاه فريبنده اش عذاب مي کشيدم؛ ناگهان يك لحظه دستم را دور گردنش انداخته و فشار دادم، صورت مونا سياه شده بود اما نمي توانست كاري انجام دهد؛ چشمانش در حاليکه از حدقه بيرون زده بود يک لحظه بسته شد وقتي به خودم آمدم فهميدم مونا را کشتم .

از ترسم تصميم گرفتم پيکر بي جان او را بسوزانم تا هويتش معلوم نشود؛ بعد جسد سوخته او را کنار پلي در جاجرود انداختم .
راستي ازدست نوشته هاي مونا مشخص شد که خود او نيز قرباني يک عشق دروغين بوده است
از روزي که به دنيا آمدم صداي دعواهاي پدر و مادرم در گوشم نجوا مي کردند.

در درياي تلخي، کينه و درگيري بزرگ شدم. مادرم اصلا اهميتي به نمي داد. ديگر از اين وضعيت خسته شدم ؛ حسرت دست هاي با محبت مادرم را مي کشيدم. اما افسوس که مادرم زندگي مان را به بخاطر اعتيادش تباه کرده بود .

نمي توانم خيانت هاي پدرم و اعتياد مادرم را ديگر تحمل کنم. از آخرش مي ترسم.....
شايد پدرو مادرم وقتي اين نامه را بخوانند از اين جمله من خنده شان بگيرد دلم براي مادرم تنگ شده ولي مي خواهم با فرار خود از شکنجه گاه خانه که 15 سال در آن حبس بودم ، رها شوم شايد پدرو مادرم هم بفهمند که ....

حکايت تلخي بود ، اما قرباني در اين حادثه مقتول است يا قاتل ...... شايد هم پدر و مادر مونا که زندگي جهنمي را براي دختر بيچاره رقم زده بودند و او بايد ناخواسته در آتش اين روزگار که هر روز چهره اي از بدبختي را براي او با لباسي فريبنده به نمايش مي گذاشت ، مي سوخت ....

تهيه و تنظيم : خاكپور كارشناس اجتماعي پليس فتا

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: