پایگاه خبری آوای رودکوف-«جهانگیرایزدپناه»:روزی بر حسب تصادف در یکی از شهرک های اطراف کرج در مغازه ای نشسته بودم پیرمردی وارد شد و از مغازه دار کالایی خواست متوجه شدم که هم زبانی و هم استانی ماست همو خوشحال از یافتن یک هم زبانی و هم من . متوجه شدم که از بهایی هایی است که در منطقه پل کتا بوده اند وبسیار پذیرای این که سری به آن ها بزنم تا ساعتی از انزوای همیشگی شان کاسته شود.
بعدا روزی به دیدارش رفتم . در خانه ای محقر و قدیمی و کوچک و فقط تک درخت موجود در خانه شان به آن زیبایی می بخشید . تک درختی که شاید برایشان یاد آور بلوط زارهای زادگاه شان بود . چقدر این پیرزن و پیرمرد تنها و غریب از یافتن یک هم محلی و هم زبانی بسی خوشحال و خندان . فارسی را به کناری نهاده و با زبان ناب لری با آنها و به گفتگو نشستم و آنها هم ، همچنین بودند و زبان لری در تار و پودشان آمیخته و نهفته بود . من این دیداررا یک کار نیک می پندارم . گفتگویی عادی که خاطره هایشان را زنده می کرد و بسی شادمانی بخشی.
آی انسانها ! حصاری تنگ به دور انسانیت نکشیم همه در آفرینش زیک گوهریم. نه من بهایی شدم و نه ایشان شیعه. فقط یادی بود از طی شده روزگاران ، فراوانی بلوط زاران وپر سبزه بهاران وکوهساران . خنده ای بود برلبان خشکیده پیر مرد وپیرزنی تنها در دیار غربت وگاهی اشکی بر دیدگان کم رمق شان و من هم غمگین ، آه که گفته است که : ما انسانها دیواری غم افزای و ملول گر بین خودمان بکشیم و این کار را به نا صواب در راه و بنام خدای خویش بنامیم اش و آنرا نشانه مملوکیتی ارادتمندانه برای باری تعالی بدانیم اش.
من با وجدانی آسوده و بی دغدغه از ارتکاب گناهی و عاقبت اندیشی برای محرومیت از آرامش در بغل حوری دربهشت برین جایی ، به دیدارشان رفتم زیرا در لحظاتی به پای کهنسالانی نشستن و خنده بر لبان شان نشاندن را ارتکاب گناهی نیافتم وفکر نمی کنم همچو آدم گندمخوار از بهشت بیرون بیاندازنم .
منتظرم تا شما عزیزان چه نظر دهید.
عضویت در خبر نامه