یادداشت سیداکبرهاشمیسلیمانی در رثای زنده یاد"سید نادعلی عبدالله زاده " ؛
دنیا بداند ریههای شیمیایی شده پهلوان قصه ما، سید نادعلی عبدالله زاده قطعنامه سرشان نشد. همان نظامی سترگی که رژههایش نوستالژی من و رفقایم است را شیمیایی چنان ضعیف کرده بود که دیگر نایی برای مقابله با کرونا برایش نمانده بود....
پایگاه خبری آوای رودکوف-سیداکبرهاشمیسلیمانی:یکی از نوستالژیهای ما بچههای دهه شصت شرکت در مراسمهای ملی_مذهبی است که مدرسه برایمان تدارک میدید. دهه فجر، سیزده آبان و...در شهر کوچک ما (لنده) ، رژه نظامی جزء جدانشدنی این برنامه ها بود. اسم رژه هم که میآمد ناخودآگاه " سید نادعلی عبدالله زاده " را در ذهنما تداعی می کرد. سید نادعلی در رژه رفتن ده سروگردن از بقیه بالاتر بود. در مقام قیاس، فرض کنید لیونل مسی در فلان تیم شهر ما توپ می زد.حتی ما بچهها که درک درستی از رژه نداشتیم این را به وضوح فهمیده بودیم.
خود نظامی ها هم لابد می دانستند. معمولا در رژه، پوشش سید اندک تفاوتی با بقیه هم داشت. الان که فکر می کنم آن فرماندهای که این تمایز لباس سید با بقیه را تصمیم گرفته بود، روانشناس و شاید هم جامعهشناس خوبی بود. او هم کلاس کار سید را می دانست و هم عدم توانایی بقیه در همسطح او شدن را. می خواست با اندک تمایزی چشمها و ذهنها را بیشتر به سید جلب کند تا ملت هم با تماشای رژه استثنایی سید یک کار فوقالعاده ببینند و هم ضعف و عدم هماهنگی دیگر قسمتها کمتر به چشم بیاید.
صدای طبل که بلند می شد نظامی ها پایشان را محکم به زمین کوبیداو پیش میرفتند. چند ثانیه بعد شمایل یک نظامی را میدیدیم. چهارشانه، سینه ستبر، ورزیده با پایش را که بلند می کرد احساس می کردی الان نوک پوتینش به پیشانیاش می خورد. پایش که به زمین می خورد ناله آسفالت خیابان به گوش می رسید. رژه تمام می شد. سید یک تنه کار را درآورده بود حالا ما خداخدا می کردیم زودتر برنامه تمام شود، ادامه برنامه شوق و هیجانی برایمان نداشت.
آن سالها ما درسی به نام آمادگی دفاعی داشتیم، همه بچهها دوست داشتند که سید نادعلی برای آموزش نظامی به مدرسه بیاید. من از همه بیشتر. سید عموزاده من بود و آنطور که خودش و بقیه می گفتند با پدر فقیدم یک جان و دوقالب بودند. میدان تیر که رفتیم سید پیش از آموزش اولیه بچهها چند دقیقه ای به من که خیلی هم با تفنگ بیگانه نبودم آموزش هدفگیری داد و در خلال آموزش هی متذکر می شد که تو پسر فلانی هستی که در هدفگیری رودست نداشت و...با این حرفها می خواست ترس مرا بریزد و ...یادم است که هر ده نفر با هم تیراندازی می کردند. از شانس بد، بعد از اولین شلیک، اسلحه ام گیر کرد و من ناخودآگاه بلند شدم. هم ممکن بود دیگران را قلع و قمع کنم و هم با گلوله کس دیگری خودم کشته شوم. همه چیز در کسری از ثانیه اتفاق افتاد. سید با چالاکی شیرجه زد و من را به گوشه ای انداخت. همه مربیان ترسیده بودند و خودم بیشتر از بقیه. سید سرم داد کشید و بلافاصله انگار که چیزی یادش آمده باشد بغلم کرد و پیشانی ام را بوسید. با گروه بعدی تیراندازی کردم وقتی مرببان رفتند که سیبلها را بازبینی کنند، به سیبل من که رسیدند، سید صدایم کرد، خیلی خوشحال بود.از سیزده شلیک، یازدهتا به سیبل زده بودم
♧ جنگ هرگز با آتشبس و قطعنامه و صلح به پایان نمیرسد. پنج شش ساله بودم که قطعنامه پانصدونودوهشت شورای امنیت پایان جنگ ایران و رژیم بعث را اعلام کرو اما در این بیش از سه دهه هرگز پایان واقعیاش را ندیدم. خیلی افراد و خیلی چیزها هنوز قطعنامه را نپذیرفته اند. روح من کجا قطعنامه را پذیرفته است وقتی هنوز بعضی از شبها کابوس روزی را می بینم که از ترس اینکه نکند پدرم دوباره تنهایم بگذارد و به جبهه برود لحظهای رهایش نمی کردم و در آغوشش خوابم برد و وقتی بیدار شدم پدر رفته بود؟! مادرم کجا قطعنامه را پذیرفته است وقتی هنوز هرجا کسی " محمد " را صدا می کند، آه می کشد؟! دخترعمویم کجا قطعنامه را پذیرفته است وقتی هیچ تصوری بجز یک قاب عکس از پدر ندارد؟!
دنیا بداند ریههای شیمیایی شده پهلوان قصه ما، سید نادعلی عبدالله زاده قطعنامه سرشان نشد. همان نظامی سترگی که رژههایش نوستالژی من و رفقایم است را شیمیایی چنان ضعیف کرده بود که دیگر نایی برای مقابله با کرونا برایش نمانده بود.
سید نادعلی عبدالله زاده پر کشید و به همرزمان شهیدش پیوست اما این پرکشیدن هرگز او را از دل و جان ما دور نخواهد کرد. سید نادعلی تا همیشه زنده است،
آری پهلوانان نمی میرند
الفاتحه مع الصلوات
سیداکبرهاشمیسلیمانی
عضویت در خبر نامه
ای تاریخ قلمت بشکند اگر ننویسی دیار لنده چه نیک مردانی را پرورش داد
و گورستان چه نامردانه آنها را در خود جای داد امثال شیر بیشه کردستان و جنوب غرب ایران 8سال مردانه پای آبرو و ناموس مانده اند و گمنام دفن شده اند