به گزارش پایگاه خبری آوای رودکوف از یاسوج ؛وقتی پا به داخل کتابفروشی پاتوق کتاب یاسوج گذاشتم، اولین چیزی که حس کردم، بوی دلنشین کاغذهای تازه و عطر خاص کتابهای جدید و قدیمی بود. آن لحظه، انگار زمان متوقف شد و همهچیز با آرامش خاصی به من خوشآمد میگفت.
دیوارهای فروشگاه پر از کتابهای گوناگون، هر کدام انگار در حال نجوا کردن داستان یا دانشی بودند که برای شنیده شدن بیتابی میکردند.
نگاه اول: کشف قفسهها در اولین ساعت، بیهدف میان قفسههای کتاب قدم میزدم. قفسهها مثل دروازههایی بودند که به دنیای بیپایانی از علم، هنر و تخیل باز میشدند. هر قفسه انگار زندگی میکرد؛ کتابها با جلدهای رنگارنگشان از لبه قفسهها بیرون زده بودند و به من نگاه میکردند. حس کردم هر کدام از آنها منتظر هستند تا دستم به سمتشان برود و صفحاتشان را ورق بزنم. پاتوق کتاب، قلب تپندهای از دانش و خیال در شهر یاسوج است؛ مکانی که در آن زندگی جریان دارد و هر کتاب، هر قفسه و حتی هر مداد، داستانی برای گفتن دارد.
این فروشگاه، جایی نیست که تنها کتابها روی قفسهها چیده شده باشند؛ اینجا، هر صفحه از کتابها، با بوی کاغذهای تازه چاپشده، به صدا در میآید و بازدیدکننده را به دنیایی متفاوت از قصهها و اندیشهها میبرد.
قفسههای زنده از تاریخ و هنر: قفسههای کتاب در پاتوق کتاب شهر یاسوج نه تنها مکانی برای نگهداری کتابها هستند، بلکه همچون درختانی تنومند در جنگلی از دانش و تفکر ایستادهاند. هر قفسه، با برچسبهای رنگی و دستهبندی دقیق، دست در دست کتابها میزند و مخاطبان را به سفری عمیق در میان هزاران اندیشه دعوت میکند.
لمس یک کتاب از قفسهها حس زنده بودن را منتقل میکند، انگار که کتاب در انتظار کسی بوده تا رازهایش را فاش کند. کتابها؛ همسفرانی در زمان و مکان: در این فروشگاه، کتابها دیگر فقط صفحاتی از کلمات نیستند. هر کدام از آنها روحی دارند؛ گویی هر جلد کتاب در جستجوی دوستی است که داستانش را بشنود و در ماجراجوییهایش همراه شود. از آثار ادبی کلاسیک تا کتابهای علمی جدید، هر کتاب صدای خاص خود را دارد. کافیست یک جلد را باز کنی تا احساس کنی که وارد گفتوگویی دلنشین با نویسندهاش شدهای و او تو را به جهانهای ناشناختهای میبرد.
در بخشی از فروشگاه، کتابهای ادبیات فارسی را یافتم. آرام یک جلد از آثار شعر کلاسیک را برداشتم؛ بوی عطرآگین و دلنشینش، مرا به قرنها پیش برد، به دنیای شاعرانی که با کلماتشان عشق، فلسفه و زندگی را در کنار هم میبافتند. خواندن چند بیت از حافظ، در همان لحظات کوتاه، مرا به دنیایی دیگر برد، جایی که زمان معنا نداشت.
میزهای مطالعه؛ صندلیهای منتظر:
نگاه دوم: پس از گشتی طولانی میان قفسههای کتاب، تصمیم گرفتم به میزهای مطالعه که در گوشهای آرام از فروشگاه قرار داشتند بروم. میزها با صندلیهای چوبیشان، فضایی دنج و آرام برای خواندن کتابها فراهم کرده بودند. در کنار میزها، چند نفر مشغول خواندن و نوشتن بودند. صدای آهسته ورق زدن کتابها و نوک مدادهایی که روی کاغذ حرکت میکردند، تنها صدایی بود که فضا را پر کرده بود؛ سکوتی که در عین حال با صدای افکار و رویاها زنده بود. میزها و صندلیهای پاتوق کتاب، ساده اما آرامشبخش، همچون آغوشی باز برای خوانندگان هستند. هر میز گویی داستان خود را دارد؛ میزهایی که شاهد خواندن هزاران داستان، نوشتن دهها مقاله و مطالعه عمیق صدها دانشجو بودهاند. فضای اطراف این میزها، با سکوتی که فقط با ورق زدن کتابها و صدای مدادهایی که روی کاغذ کشیده میشوند، همراه است، به مکانی برای اندیشیدن و خلق افکار تبدیل شده است. یک جلد رمان از نویسندهای مشهور برداشتم و در گوشهای از میز نشستم.
خواندن کتاب در این محیط آرام و دلنشین، حس خاصی داشت. انگار کتاب با هر صفحهای که ورق میزدم، مرا بیشتر به دنیای شخصیتها و داستانهایش نزدیک میکرد. با هر خطی که میخواندم، حس میکردم بخشی از آن داستان شدم؛ انگار نویسنده، داستانش را به من روایت میکرد و من در کنار شخصیتهای کتاب قدم میزدم.
نگاه سوم: دنیای کودکان و خرید لوازمالتحریر در نگاه سوم، به بخش کودکان سری زدم. در بخش کودکان، همه چیز بوی شادی و خیال میدهد. کتابهای پر از تصاویر رنگارنگ، از قفسهها بیرون آمدهاند و انگار به دنیای خودشان جان بخشیدهاند. اینجا، جایی است که قهرمانان داستانها و شخصیتهای کارتونی، زنده به نظر میآیند و بچهها را با خود به سرزمینهای جادویی میبرند. قفسههای کوچک و کوتاه، همچون دروازههایی به دنیای بیپایان تخیل هستند.
عضویت در خبر نامه