پنجشنبه ۰۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۸:۴۱  |  Thursday, 28 August 2025
کد خبر: ۳۷۵۷۹
تاریخ انتشار: ۰۶ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۰:۵۲
یاداشت ؛

روایت ایرج جرنده از برادر شهیدش: وقتی شادی و غم، همسایه دیوار به دیوار شدند

۶ شهریور ماه، روزی است که در تقویم خانواده جرنده، با خاطره‌ای تلخ و شیرین در هم آمیخته است؛ روز بازگشت “حاج علی جرنده” از زندان‌های رژیم بعث عراق پس از سال‌ها اسارت.

پایگاه خبری آوای رودکوف:در میان فراز و نشیب‌های تاریخ پر افتخار دفاع مقدس، گاه روایت‌هایی از دل خانواده‌ها برمی‌خیزد که نه تنها یادآور رشادت‌ها و ایثارگری‌هاست، بلکه پنجره‌ای به سوی درک عمیق‌تر مفاهیم انسانی، از عشق و انتظار گرفته تا غم و شادی در هم تنیده، می‌گشاید.

«ایرج جرنده»، برادر شهید «حاج علی جرنده»، در ششم شهریور ماه سال ۱۳۶۹، شاهد یکی از این لحظات فراموش‌نشدنی بود؛ روزی که بازگشت برادرش از اسارت، با خاطره‌ای تلخ و شیرین در هم آمیخت و داستانی را رقم زد که طنین آن تا سال‌ها باقی خواهد ماند. داستانی که در آن، شادیِ وصال، سایه‌سار غمِ هجران کشید و نگاه دو مادر، دو سرنوشت متفاوت را به تصویر کشید:

صبح روز ششم شهریور بود، حوالی ساعت چهار. خبری خوش در راه بود، خبری از بازگشت یک دوست، یک برادر، یک رفیق عزیز. در سکوت کوچه، صدای پایی آشنا پیچید؛ آری، گویی پیش از این، الهامی درونی خبر از بازگشت او داده بود. با شتاب، درب خانه را گشودم. در آن سوی کوچه، حاج مرادی (رحمت‌الله علیه) پرسید: “چه مژدگانی می‌دهی؟” پاسخم قاطع بود: “علی آمده است.” تعجب کرد و پرسید: “از کجا می‌دانی؟” و من با اطمینان گفتم: “من می‌دانستم.”

ساعتی بعد، خانه از حضور دوستان و آشنایان لبریز شد. همه آمده بودند تا در شادیِ بازگشت شهیدی که زنده شده بود، شریک شوند. اما در میان این شور و شعف، صحنه‌ای دلخراش و پر از درس، از جانب خداوند نمایان شد؛ صحنه رویارویی دو مادر، دو مادری که هر دو جوان‌ترین نور زندگی‌شان را تقدیم کرده بودند.

یکی با دلی پر از اندوه و انتظار، گفت: “حق ندارید شادی کنید؛ هنوز فرزند من بازنگشته است.” و دیگری، با قلبی که شاید غم دوری فرزند اولش را داشت اما از بازگشت فرزند دیگر لبریز از شعف بود، گفت: “باید شادی کنید؛ چون فرزند من بازگشته است.”

در واقع، زبان حال این دو مادر، بازتابی بود از زبان حال مادرم و زن عمویم، مادر شهید “تمر جرنده”. در آن لحظات، مادرم، چون مادر شهید تمر، می‌گفت: “چون فرزندم (علی) آمده، باید شادی کنید.” اما مادرم (که فرزند دیگرش، تمر، هنوز در میان نبود و خبر اسارتش آمده بود) می‌گفت: “هیچ‌کس حق ندارد شادی کند؛ چون فرزند من (تمر) هنوز نیامده است.”

اینجا بود که یکی مادر، ضبط صوت را خاموش کرد و دیگری، آن را روشن نگه داشت؛ نمادی از دو نگاه متفاوت به یک واقعیت تلخ و شیرین.

داستان اینجا به پایان نمی‌رسد. ساعتی بعد، علی، همان پسری که برایش قبر کنده بودند و پنج سال از شهادتش می‌گذشت، به آغوش خانواده بازگشت. اما عزیز جانمان، شهید تمر، که خبر اسارتش اعلام شده بود، استخوان‌های پاکش بعدها در گلزار شهدای شهرمان آرام گرفت.

درود به روان پاک هر دو برادر شهیدم، علی و تمر جرنده، و به مادربزرگوارمان، زن عمویم، مادر شهید تمر جرنده. خاطره‌ی شما، گنجینه‌ای است از عشق، ایثار و درسی برای تمام نسل‌ها.

بیشتر بخوانید:

”قهرمان بی‌ادعا: حاج علی جرنده، از زندان‌های صدام تا قلب مردم لنده“

نظرات بینندگان