سایت تحلیلی خبری آوای دنا avayedena.com
انتشارات پیام آزادگان خاطرات قهرمان كهگيلويهاي « قادرآشنا» که در كتاب «روزگار آشنا» به قلم «عادله ارشادي مقدم» به نگارش در آمده است را منتشر کرد.
این کتاب در ۱۵ فصل به رشته تحریر در آمده و انتشارات پیام آزادگان این کتاب را در شمارگان یک هزار جلد به چاپ رسانده است.
وقتي كودك بوديم همراه قصهها بال ميزديم و به سرزمينهايي پرواز ميكرديم پر از خوبيها و بديها؛ جنگ ديو و پري. در قصههاي كودكي ما هميشه نيكي پيروز بود. وقتي بزرگ شديم فهميديم داستان جنگ، ديگر افسانه نيست، واقعيتي اجتنابناپذير بر سر تصاحب يك وجب خاك، نابودي ايمان، اعتقاد يك ملت، وسوسهي قدرت و...است.
جنگ نابرابر«عراق» با «ايران» در واقع نبرد جهاني مملو از «زر و زور وتزوير» با اعتقادات و باورهاي ديني مردمي تازه رهيده از دام حكومت ستمشاهي محسوب ميشد. نبردي متفاوت و متمايز، كه ايثار و شجاعت و بپاخاستن ملتي عاشق را در سينهي خود حك كرده است. شايد تاريخ هرگز تكراري بر اين همه عشق و ايمان در خود سراغ ندارد. صف نوجوانان و جواناني كه با يقين به شهادت، اسارت و معلوليتي قهري در تقدير فردا به سوي كمال از يكديگر گوي سبقت ميربودند.
هنوز بوي «سرب و ستاره و سرو» از سرانگشتان ديوارهاي سنگي اردوگاههاي مخوف رژيم بعث سر ميزند. امروز آزادگان سربلند سالهاي دفاع مقدس، در بين ما زندگي ميكنند، ميشود نشاني آنها را، از سروهاي سوخته و پرستوهاي بال شكسته پرسيد، فقط بايد شنيد و نقل کرد.
خاطرات در اسارت آزادهي دلاور «قادر آشنا» يكي از همين شنيدنيهاست، خاطرات روزهاي پرفراز و نشيب نوجواني سرشار از عشق به جواني، چشم و چراغ يك خانواده، يك طائفه! و دل در گرو زنجيري طلائي... .
اگر به خاطرات داستانی قهرمان كهگيلويهاي « قادرآشنا» در كتاب «روزگار آشنا» كه به قلم «عادله ارشادي مقدم» به نگارش در آمده است سري بزنيد، بدون شك مقهور يكي ديگر از عاشقان سروقامت اين سرزمين كهن خواهيد شد.
آنچه این کتاب را از دیگر کتابهای این عرصه متمایز می کند، ادبیات داستانی و جذاب عادله ارشادی مقدم است که موجب میشود خواننده از ابتدای داستان علاقه مند و کنجکاو وارد بخش اصلی شود واکاوای زندگی قادر آشنا حتی قبل از اسارت نیز، بدون آنکه لطمهای به اصل خاطره و نمادهای بیرونی آن بزند، در پس پرده متانت و عفاف، چنان به رشادت، هوشمندی، صبر و انتظار پیوند میخورد که خواننده را وادار میکند از ابتدا تا انتهای کتاب را یک نفس با قهرمان آن همراه شود؛ در بخشی از کتاب میخوانیم:
بهاری که آمده بود با خودش شانزده سالگیام را برده بود و من، یکه پسر ملای طایفه که از پس شش خواهر آمده بودم مردی شده بودم برای خودم. در کهکیلویه و بویراحمد، استانی که فخرشان به مردی و مردانگی است فرزند ذکور بودن حکم رگ و ریشه قوم را داشت و من که با کوله باری انتظار از راه رسیده بودم پهلو به پهلوی آقام و تنگ نشست و برخاستهای بزرگان قوم، قد کشیده بودم. تمام این سالها در هر مجلسی طنینی به صدایم انداخته و میان اهالی ده جایی برای خودم باز کرده بودم... .
عضویت در خبر نامه