کد خبر: ۷۳۳۷
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۰۷ مهر ۱۳۹۴ - ۰۳:۲۵
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir منصور نظری:بسم رَبّ العشق، رَبّ الفاطمه - بر دلِ ما، عشقِ او بی خاتمهبه مناسبت میلاد مسعود امام علی النقی الهادی علیه السلام، مثنوی عاشقانه «عطرِ ولا» تقدیم به ساحت مقدس و نورانیِ این امام هُمام بویِ وَلا می‌رسد؛ از درِ باغِ بُلور-  کُلبۀِ اَحزان شده؛  روضۀِ جشن و سُرورغُلغُله‌ای گشته پا؛  بر سَرِ میلادِ نور  - باده مَلک میزند؛ از قدحِ شعر و شور  خاکِ وَلا تَرکند؛  نم‌نمِ بارانِ عشق  - باغِ فدک را رسد؛ فصل بهارانِ عشقنور، تغزُّل کند؛  شاخِ وَلا، گُل کند      -    شور، به پا محشری؛  بر لبِ بلبل کند سجده ملک می‌کند، بر دَرِ درگاهِ عشق   -  حیدرِ ثانی مگر؛ می‌رسد از راهِ عشق  او که ز لعلِ لبش، گشته روان سَلسَبیل   - حلقه به گوش آمده، بر درِ او جبرئیل   کوکبۀِ او روان، بر سر دوشِ ملک   -   فاطمه را می‌رسد وارثِ باغِ فَدَکلاله رَدا پوش او، حور قدح نوش او  -  دلبر آیینه رو، تشنۀِ آغوش او  یوسف گم گشته را، خونِ جگر، خورده او - وَز مُژه خون، از غمِ، فاطمه افشُرده اوعارفِ پشمینه پوش، شاهدِ  حیدر خروش  -  فاطمه را حلقۀِ؛ عشق و ولا  کرده گوش  خرقۀِ احمد به دوش  جام بلا کرده نوش  -   فاطمه را می‌رسد بادۀِ کوثر فروش می‌رسد امشب زِ ره، لاله رخی چون علی -   آیِنۀ دیده‌ها، از رخِ او صِیقَلیجان جهان می‌رسد؛ فاطمه بو را جواد  -  باد صبا می‌دهد؛   زُلفِ علی را به بادعطرِ ولا  بُرده از؛ حور و مَلک، عقل و هوش -  می رسد از ره گُلی، خِرقۀِ احمد به دوش   فاطمه را می‌رسد، بادۀِ کوثر فروش  -  وز لبِ لعل علی، بادۀِ لا کرده نوش دشتِ دل آشفته از بندِ خزان می‌رهد  - باغِ گَلِ  لاله‌ها،  بویِ اذان می‌دهد      نسترن آید کنون؛ غرقه نگاهش به خون -  سِحرِ ولا می‌کُند،  چشمِ شقایق فسون باده طربناکِ او،  سینۀِ غم، چاکِ او -  بویِ علی می‌دهد، دیدۀِ نمناکِ او آن ز خُمارِ لبش، جانِ غزل، مستِ او   -  آید و میخانه وُ باده به پیوستِ او خطِّ ولا را از او، تا به علی امتداد    -     روشَنِ از رویِ او؛ خانۀِ چشمِ جوادعطرِ ولا کرده پُر، عالمِ شش طاق را       بَسته ملک زیبِ گل، طرۀِ آفاق را سرورِ سرخیلِ نور؛ هادیِ موسی به طور-  می رسد امشب ز رَه؛  ساقیِ آبِ ظُهوربُرجِ غمِ شیعه را، ماهِ سَخا می رسد   -   پادشَهِ وادیِ،  اَرض و سَما می رسدچهچه خوش میزند،  مرغِ خوش آوازِ حق    -   شمسِ ولا می‌زند،  سر زِ نگاهِ فلق فاطمه را می‌رسد، شوقِ سحرگاهِ عشق   -  تاجِ  ولا می‌نهد،  بر سرِ خود، شاهِ عشقدف زند آسیمه سر،  پردۀِ پُر شور و شَر  - رختِ وَلا کرده بَر  پیکرِ خورشیدِ زَربا مژه روبَد ملک، تابه سحر، راه را    - پا مگر او  تا نهد، چشمِ  سحرگاه را  آن مُتبسِّم به نور،  ساقیِ آبِ حضور - از لبِ لعلش روان،  بادۀِ نابِ طُهورطوطیِ  شکر شکن،  فاطمه را در چمن   - ثالثِ نامِ حسن، رختِ ولا کرده تن     بوسه ملک میزند،  خاکِ کفِ پایِ او   -  بویِ علی می‌دهد،  زُلفِ چلیپای اوطَیِّبِ اثنا عشر، هادیِ جنُّ و بشَر   -   می رسد آن وارثِ، فاطمه بر چشمِ تر  آیِنه‌ای می‌رسد، جلوۀِ زهرا نَما    -   شب زدگان را رسد، هادیِ راهِ سَماء فاطمه را بشکفد، غنچۀِ شادیِ عشق   - در بِگُشاید سَحَر، خوش به اَیادیِّ عشق    شیرۀِ  شیرین چکد، از لبِ فرهادِ او   -   فاطمه را می رسد، طَیِّبِ اولادِ او   ماه، تمام آمده،  دیده به دام آمده    - بر لقبِ عسکری، اوَّل امام آمده ماهِ مسیحا نفس، طورِ ولا را قَبَس   -   فاطمه را می‌رسد،  عاشقِ حیدر هوسبسته به سر حِیدری،  زلفِ خود از دلبری  - وارثِ انگشترِ سَبزِ علی، عسکری پیرِ خراباتِ عشق،  قبلۀِ حاجاتِ عشق   -  هادیِ قوم بشر، بر همه حالاتِ عشق تا  که خموش آورد، فتنۀِ غُلّات را    -    کرده علم بِیرقِ، سبز اشارات را دل زِ غمِ فاطمه، رنگِ شَفَق می‌رسد     -زنده زِ انفاسِ او، مکتبِ حق می رسد  زائرِ بانویِ غم، در ملکوتِ دمشق   -   می‌رسد آیینه‌ای، کرب و بلا را به عشق پادشهِ خرقۀِ، سبزِ وَلا را به دوش    -    وز لب او عاشقان، باده و مِی، کرده نوش می رسد از ره کنون، خیمۀِ حق را  سُتون -   هم ‌سفرِ کربلا، سالِکِ عشق و جنونکرده مَلک را فُسون، سِحرِ لبش از جنون   -  تُخمِ غزل  بشکفد، بر لبِ او آبِرون   دلبر خورشید رو، حیدری آن بسته مو   -  وز لبِ لعلش روان، بادۀِ کوثر چو جو حلقه به در می‌زند، حور و ملک تا سحر -   بو که کند هادیِ، فاطمه را یک نظر  بسته مَلک زیبِ گُل، بر سر بُستانِ عشق   -  فاطمه را می‌رسد، طفلِ دبستانِ عشق غُلغُله‌ای در جهان، کرده به پا شورِ او    -   فاطمه را می‌رسد، هادیِ منصورِ اوفاطمه را یوسفِ غالیه مو می‌رسد    -  وارثِ آن تشنۀِ، پاره گلو می‌رسد عنبر و مشک آورد، حور و ملک، بیخته   - تا کند از عاشقی، در قدمش ریختهبوی خوشِ عاشقی، را به سحر می‌دهد   -   بر دل آلاله او، نقشِ نظر می‌نهد دل شده دل‌تنگِ آن، یوسفِ رو در نهان  - او که بود شیعه را، قبلۀِ جان و جهان دلبرِ ابرو کمان،  یوسفِ کنعانِ جان   - لاله از او می‌دهد، بر سرِ مشرق، اذان ماذنه ها، خون جگر،  دیدۀِ آلاله، تَر – منتظرِ هر سَحَر، آمدن او را خبر خون به جگر مثنوی، از غم و درد مِنا  -  ضَجّه غزل می‌زند، کو سحری آشِنا؟  در غمِ دوریِ آن، دلبرِ ساغَر کِشان   -  دل ز همه عاشقان،  گشته شقایق نشان   چشمِ شقایق به دَر، منتظران، خون جگر  -  می رسد اما  سَحَر، دورِ غم آید به سَر می‌دهد آهِ یمنِ، بویِ خوشِ آمدَن   -   رختِ سفر کرده آن،  یوسفِ زهرا به تن بسته به محمل سَحَر، عِطرِ خوشِ زُلفِ تَر – می رسد از ره شبیِ، موکبِ  خورشیدِ زَر  می‌دهد این مژده را، حالِ خرابِ دَمِشق  -  «صبحِ ظهور آمده، ای همه اصحابِ عشق»از یمن و از مِنا، بویِ وَلا می رسد   - غرقه به خون موکبِ، کرب و بلا می‌رسد منتظران را بگو، هرکه هوس دارد او –بهرِ ظهورش کند، هر سحری آرزودستِ دُعا را بگو، دامن او وا مَنِه -  خرمن دل را بزن، شعله به آتشزَنِه  مست بلا تا شوی، از میِ نابِ اَلَست  -  آتش او در فِکَن، بر همه ذراتِ هست به امید ظهور حضرت یار..... ششم مهرماه 1394 – منصور نظری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۲
بتول
|
United States
|
۰۵:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
0
0
السلام علیک یا امام هادی بسیار زیبا بود اجرتون با فاطمه الزهرا علیه السلام
زهزا
|
United States
|
۰۹:۰۹ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۸
0
0
واقعا لذت بردم از این شعر فاخر خدا اجرتون بده داداش منصور
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: