منصور نظری:شاعر عدالتخواه کشورمان ؛مثنوی زیبای «یلدای مهدوی» را سرود و تقدیم نموده به ساحت مقدس و نورانی حضرت بقیةالله الاعظم آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و تمامی منتظران راستین حضرت یار
در شبِ یلدا و شعر و شور و عشق - دل هوس دارد کِشَد پَر تا دمشق
پیکرِ تبدارِ سردارانِ نور - گشته رقصان بر سَرِ دارِ ظُهور
مانده جا بر صورتِ آیینهها - جایِ زخمِ پنجۀِ گُرگینه ها
خون خضاب آورده گیسویِ دمشق - کرده آشفته جهان را شورِ عشق
یاد ِیاران در شب یلدای سرد - کرده در شهر فراقم کوچهگرد
با خیالِ جِلوۀ ِصبحِ ظُهور - در شبِ یلدایِ عشق و شعر و شور
مینگارم لحظههایِ ناب را - در غمِ یار، اشکِ چشمِ آب را
در شبِ دور و درازِ هجرِ یار – میکُند گُل، شعرِ سبزِ انتظار
دفتر و دست و قلم مَسحورِ نور- میتَراوَد شعر سرسبزِ ظُهور
خط به خط دفتر به تَسخیرِ وَلا - غم نگارِ داغِ سُرخِ کربلا
در شبِ طولانیِ یلدایِ داغ -میسُرایم شعرِ جانسوزِ فراق
در میانِ مقتلِ دیدارها - غرقه در خون پیکرِ سردارها
دل تمنا میکند آغوش را - شاهدِ جامِ شهادت نوش را
خونجگر از ظلم اسکندر،ولی - دلخوشِ عماریِّ سَیّد علی
بیکَس و آواره از شهر و دیار -مینویسم عاشقی را با تو یار
کهِی امام لالهها یا بنَ الحَسَن - ای اُویسِ رانده ما را از قَرَن
ای جهان گُم در خَمِ ابروی تو - تا کجا ما را فراقِ رویِ تو ؟؟
در شبِ یلدایِ هجرانت ، سَحَر - میزَند با مُشتِ تنهایی به دَر
مست و شیدایِ غمت مرغ چمن –گشته مدهوشِ شَمیمَت نَستَرَن
لاله لاله، سینه سینه، پُر زِ داغ - با غمِ تو در شبِ یلدایِ باغ
ای فراقت بُرده از دلها قرار - غم کشیده ، عاشقانت را به دار
بیرقِ هجرانِ تو تا کِی عَلَم ؟ - تا کجا از داغِ تو گِریَد قَلَم ؟
کو سَحَرگاهی بر این یلدایِ تار؟ – وعدۀِ دیدارِ ما کِی با تو یار ؟
تا کجا تا کِی شبِ یلدای غم؟ – تا کجا حِرمان تو را، ماهِ حرم؟
کِی کجا یلدایِ هجرانِ تو یار؟ - میرسد پایان به صُبحی زَرنگار
ای که زُلفت بویِ نرگس میدهد - با تو ما را عاشقی حِس میدهد
کُشت ما را ظُلم اسکندر بیا - ای وَلا را وارثِ حیدر بیا
شد نمک غرقابه در فسق و فساد - گشته ویران کاخِ عدل و قسط و داد
ای سفرکرده، فراقَت کُشتِمان - کرده خَم این بارِ دوری پُشتِمان
ای غمت آورده جانها را به لَب - بی تو تا کِی ما اسیرِ ظُلمِ شب
بر شبِ یلدایِ دوری کو سَحَر؟ -در فراقت تا کجا خون، چشم تر ؟
تا کجا تا کِی تو را در انتظار - یوسفِ گُمگشتۀ زهرا تبار
بی تو ما را تا کجا این فصلِ سرد؟ - نوبهارا ؛ دشتِ دل را دَرنَوَرد
ای نگاهت بیقرارِ آمدن - یوسف گُم گشتۀی دور از وطن
نورِ چشمانِ غریبِ بی مَزار - تا کُجا داغِ تو بر دلهایِ زار
ای دلت از جورِ یاران غرقِ درد - در میانِ شهر غمها کوچهگرد
ای وجودت بیقرارِ آمدن - یوسفا کِی میکنی قصد وطن ؟
یوسفِ زهرا ظُهورت دیر شد - در فراقت رهبرِ ما پیر شد
موسفید و قد خمید و تن تَکید - بیوفاییها ز یاران بَس که دید
کرده یارانِ قدیمش او رَها - در حصار آورده او را فتنهها
غم نشسته در نگاهَش پیرِ ما - با دلِ خون میکُند تدبیرِ ما
بُغض باران بر گلویش بَسته راه - همنشین و مَحرَمِ او ، اشک و آه
لشکر غم بسته راهش بر نگاه - درد و داغ و غُصّه میگوید به چاه
در شبِ یلدایِ تنهاییِ خویش - یادِ یاران میکند با قلبِ ریش
سیدِ خوبان، امیرِ شهرِ عشق - قتلگاهِ قومِ یارانَت دمشق
اندکی دیگر تحمُّل بایدت - تا صدایِ خندۀِ گُل آیدت
از یمن آید خبر از آمدن - بویِ نرگس میدهد زُلفِ قَرَن
خونِ جاری از سر و رویِ دمشق - مرگِ سردارانِ سَربَردارِ عشق
اینهمه باشد نشانِ وَصلِ یار - مژدۀِ مرگِ زمستان در بهار
این شب دِیجور غم سَر میشود - نوبتِ دیدارِ دلبر میشود
بویِ مهدی کرده پُر آفاقِ عشق - شاخِ نرگس کَرده گُل در باغِ عشق
زین تغزّلها که بلبل میکند - اندکی دیگر سَحَر گُل میکند
این شب دور و درازِ انتظار - مینشیند در سحرگاهی به بار
اندکاندک میرسد صُبح ظهور - میرسد آخَر به پایان راهِ دور
از فَلَق سَر عشقِ سَرمَد میزند - بر شبِ دوری ، سَحَر حَد میزند
کامِ دل را وَه چه شَهدی میرسد - مژده یاران، بویِ مهدی میرسد
به امید ظهور حضرت یار ....
29 آذرماه 1394 منصور نظری