کد خبر: ۸۰۸۰
تاریخ انتشار: ۳۰ آذر ۱۳۹۴ - ۰۸:۴۵
منصور نظری
منصور نظری:مثنوی «یلدای مهدوی» تقدیم به ساحت مقدس و نورانی حضرت بقیة‌الله الاعظم آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و تمامی منتظران راستین حضرت یار
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:شاعر عدالتخواه کشورمان ؛مثنوی زیبای «یلدای مهدوی» را سرود و تقدیم نموده به ساحت مقدس و نورانی حضرت بقیة‌الله الاعظم آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) و تمامی منتظران راستین حضرت یار

در شبِ یلدا و شعر و شور و عشق   -   دل هوس دارد کِشَد پَر تا دمشق

پیکرِ تب‌دارِ سردارانِ نور   -  گشته رقصان  بر سَرِ دارِ ظُهور

مانده جا بر صورتِ آیینه‌ها   -  جایِ زخمِ پنجۀِ گُرگینه ها

خون خضاب آورده گیسویِ دمشق -  کرده آشفته جهان را شورِ عشق

یاد ِیاران در شب یلدای سرد  -  کرده در شهر فراقم کوچه‌گرد

   با خیالِ جِلوۀ ِصبحِ ظُهور  - در شبِ یلدایِ عشق و شعر و شور

می‌نگارم لحظه‌هایِ ناب  را  - در غمِ یار، اشکِ چشمِ آب را

در شبِ دور و درازِ هجرِ یار – می‌کُند گُل، شعرِ سبزِ انتظار

دفتر و دست و قلم مَسحورِ نور- می‌تَراوَد شعر سرسبزِ ظُهور

خط به خط دفتر به تَسخیرِ وَلا  - غم نگارِ داغِ سُرخِ کربلا

در شبِ طولانیِ یلدایِ داغ  -می‌سُرایم شعرِ جان‌سوزِ فراق

در میانِ مقتلِ دیدارها    - غرقه در خون پیکرِ سردارها

دل تمنا می‌کند آغوش را   -  شاهدِ جامِ شهادت نوش را

خون‌جگر از ظلم اسکندر،ولی   - دل‌خوشِ عماریِّ سَیّد علی

  بی‌کَس و آواره از شهر و دیار   -می‌نویسم عاشقی را با تو یار

کهِ‌ی امام لاله‌ها  یا بنَ الحَسَن  -  ای اُویسِ رانده ما را از  قَرَن

  ای جهان گُم در خَمِ ابروی تو   -  تا کجا ما را فراقِ رویِ تو ؟؟

در شبِ یلدایِ هجرانت ، سَحَر  -   می‌زَند با مُشتِ تنهایی به دَر

مست و شیدایِ غمت مرغ چمن –گشته مدهوشِ شَمیمَت نَستَرَن

لاله لاله، سینه سینه، پُر زِ داغ  -  با غمِ تو در شبِ یلدایِ باغ

ای فراقت بُرده از دل‌ها قرار   -   غم کشیده ، عاشقانت را به دار

بیرقِ هجرانِ تو تا کِی عَلَم ؟  -  تا کجا از داغِ تو گِریَد قَلَم ؟

کو سَحَرگاهی بر این یلدایِ تار؟ –  وعدۀِ دیدارِ ما کِی با تو  یار ؟

تا کجا تا کِی شبِ یلدای غم؟ –  تا کجا حِرمان تو را، ماهِ حرم؟ 

کِی کجا یلدایِ هجرانِ تو یار؟  -   می‌رسد پایان به صُبحی زَرنگار 

ای که زُلفت بویِ نرگس می‌دهد  -    با تو ما را عاشقی حِس می‌دهد

کُشت ما را ظُلم اسکندر بیا    -   ای وَلا را وارثِ حیدر بیا

شد نمک غرقابه در فسق و  فساد -   گشته ویران کاخِ عدل و قسط و داد

ای سفرکرده، فراقَت کُشتِمان  -   کرده خَم این بارِ دوری پُشتِمان

ای غمت آورده جان‌ها را به لَب   -  بی تو تا کِی ما اسیرِ ظُلمِ شب 

بر شبِ یلدایِ دوری کو سَحَر؟  -در فراقت تا کجا خون،  چشم تر ؟

تا کجا تا کِی تو را در انتظار  -  یوسفِ گُم‌گشتۀ زهرا تبار

بی تو ما را تا کجا این فصلِ سرد؟  - نوبهارا ؛ دشتِ دل را دَرنَوَرد

ای نگاهت بی‌قرارِ آمدن     -   یوسف گُم گشتۀی دور از وطن

  نورِ چشمانِ غریبِ بی مَزار   -  تا کُجا داغِ تو بر دل‌هایِ زار

ای دلت از جورِ یاران غرقِ درد   -  در میانِ شهر غم‌ها کوچه‌گرد

ای وجودت بی‌قرارِ آمدن    -   یوسفا کِی می‌کنی قصد وطن ؟

یوسفِ زهرا ظُهورت دیر شد  -  در فراقت رهبرِ ما پیر شد

موسفید و قد خمید و تن تَکید  - بی‌وفایی‌ها ز یاران بَس که دید

کرده یارانِ قدیمش او رَها  -   در حصار آورده او را فتنه‌ها 

غم نشسته در نگاهَش پیرِ ما   -     با دلِ خون می‌کُند تدبیرِ ما

بُغض باران بر گلویش بَسته راه  - هم‌نشین و مَحرَمِ او ،  اشک و آه

لشکر غم بسته راهش بر نگاه     - درد و داغ و غُصّه می‌گوید به چاه

در شبِ یلدایِ تنهاییِ خویش   -  یادِ یاران می‌کند با قلبِ ریش

سیدِ خوبان، امیرِ شهرِ عشق   -  قتلگاهِ قومِ یارانَت دمشق

اندکی دیگر تحمُّل بایدت   -   تا صدایِ خندۀِ گُل آیدت

از یمن آید خبر از آمدن  -  بویِ نرگس می‌دهد زُلفِ قَرَن

خونِ جاری از سر و رویِ دمشق  - مرگِ  سردارانِ سَربَردارِ عشق

این‌همه باشد نشانِ وَصلِ یار  -  مژدۀِ مرگِ زمستان در بهار

این شب دِیجور غم سَر می‌شود   -   نوبتِ دیدارِ دلبر می‌شود 

بویِ مهدی کرده پُر آفاقِ عشق   - شاخِ نرگس کَرده گُل در باغِ عشق

زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند   - اندکی دیگر سَحَر گُل می‌کند

این شب دور و درازِ انتظار   - می‌نشیند در سحرگاهی به بار

اندک‌اندک می‌رسد صُبح  ظهور  - می‌رسد آخَر به پایان راهِ دور

از فَلَق سَر عشقِ سَرمَد می‌زند   - بر شبِ دوری ، سَحَر حَد می‌زند 

کامِ دل را وَه چه شَهدی می‌رسد   -   مژده یاران، بویِ مهدی می‌رسد

 
به امید ظهور حضرت یار ....

29 آذرماه 1394 منصور نظری                                   

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: