کد خبر: ۷۲۵۷
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ - ۰۴:۵۴
پایگاه تحلیلی خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir، بـِسـم ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن منصور نظری :در غروب غمبار آدینه‌ای دیگر و در انتظار ظهور حضرت یار، مثنوی «شمیم ظهور» تقدیم به منتظران راستین آن حضرت . بر لب دریای پر موجِ جنون   -ساحل خورشید چشمم غرقه خون  دل پریشان هِلالی بی مَزار    -  شیعه و دردِ فراق و انتظار در بغل بگرفته زانوی فِراق   -  سینه می‌سوزد ز داغِ اشتیاق غرقه در خون دل به تیغِ  انتظار    -  سینه‌ها را کرده داغش لاله زار از عراق و از یمن تا از دمشق   - دم به دم افزون‌تر آید شورِ عشق عرشیان و فرشیان بی‌تاب او  -   از حجاز آید شمیمِ ناب او سُرمه در چشمِ سَحَر، شب می‌کند   -  آسمان از داغ او، تب می‌کند می‌زند سر از شفق، شمسِ ولا     - دل پریشانِ غروبِ کربلا  گَشته در وادیِ حیرانی رَها      -   از غُرور حُسن او، آیینه‌ها کُشتۀِ یک غمزۀِ او صد هزار    -  پیرِ کنعان را فراقَش، کُشته زار  یوسفی گُم گَشته در مصرِ وَلا     - صد هزارانش زلیخا مُبتلا دام چشمش نُه فلک را کرده بَند      - طُرۀِ او عرشیان را در کَمَند ماه شیعه، یوسفِ زهرایِ عشق     -   می‌رسد خُنیاگر آوایِ عشق  بوی دیگر می‌دهد آدینه‌ها    -  گشته برپا کربلا در سینه‌ها از یمن آید شَمیمی دلنواز     -  فاشِ مستی می‌کند، پیمانه راز سینه‌ها لبریز شوق و اشتیاق  -   صبحِ صادق چیره بر شامِ فراق  می‌رسد ما را سحرگاهِ ظُهور    -   رو به پایان می‌رسد این راه دور  زیجِ دل‌ها کرده مِهرش را رَصَد     -  مژده یاران بوی مهدی می‌رسد آید از ره یوسفی حیدر قیاس- -     تا بگیرد انتقامِ خون یاس غرقه در خون قلبِ او از ظُلمِ داس  --   کرده بر زهرا ستم، گیرد تقاص پردۀ حق می زند زیبا چه ساز  -  می‌سُراید نغمه‌های دلنواز   کآخر آید این شب دور و دراز    -  می‌رسد آن صبح صادق سَر فَراز می‌رسد آن یوسف گُم گشته باز     -  تا بخواند با شقایق‌ها نماز می‌رسد گُم گشتۀِ زهرا ،وَلی؟   -    بر اَلَست او که می‌گوید بَلی؟؟؟ گرچه در تاب و تبیم از انتظار -  دل عطشناکِ شرابِ وصلِ یار گرچه دل از دوریِ او گشته چاک   -   کرده ما را دردِ مستوری هلاک دل پریشانم ولی بر آن اِمام  -  کربلا را چون به پا دارد قیام دل پریشانم بر او از فتنه‌ها    -   از نمودن مردمان  او را رَها دل پریشانم بر او از کوفیان     -      مردمانِ در غمِ سود و زیان یادم آید قصّه‌ای پُر رَمز و راز   -    بر سر نیزه سری در اِهتزاز  قَصۀِ پر اشک و آهِ کربلا   -     قصه تنهایی و رنجِ وَلا یادم آید کوفیان را انتظار  -  بر ولی نامه  نوشته صد هزار انتظار کوفیان شد بر وَلا     -    کُشتنِ او، تشنه لب در کربلا منتظر ماییم اینک بر وَلی    -   قوم خود خوانده ز یاران علی  از فراق او به‌ظاهر خسته‌ایم  - منتظر بر او به‌جا بنشسته‌ایم نامه‌ها بنوشته بر آن شاهِ عشق   -   ناله‌ها کرده در آن جانکاهِ عشق  که‌ی شه خوبان، عزیزِ مصرِ جان – تا به کی از قومِ کنعانی نهان پرده افکن از رُخِ زهراییت   -    تا به کی ما را غمِ تنهایی‌ات   یک نظر بر چشم عاشق رو نما   -  کُن ظهور ای  آخرین مُنجیِ ما انتظارت می‌کشیم ای خوب عشق   -     پرده افکن از رخ ای محجوب عشق  کُشت ما را از عطش آبِ لَبَت   -         سینه می‌سوزد چو آتش در تَبَت قصد ما کن ای نظر پردازِ عشق   -    تا بخوانیم از نگاهت، رازِ عشق بر ظهورت اندکی تعجیل کن    -   یاری مادر گذر از نیل کن نیلِ هجران را شکاف از یک نگاه  --   دِه نشان  بر کبریا ،ما را تو راه این سخن‌ها بر زبان ما را بَسی   -   مُدَعی بر عشق مهدی هر کَسی گرچه ما را بر زبان یاری اوست   - بر سحرگاه ظهورش آرزوست  گرچه میدانم یقین می‌آید او   -  دل پریشانم که تنها ماند او دل پریشانم که او را وا نهیم  -  دل به دینار و به دِرهم‌ها دَهیم دل پریشانم زِ گندُم‌هایِ رِی   -      با ولایت تا کجا مانیم و کی؟؟؟ گرچه ما را انتظار اوست عشق   -      باغم هجران او نیکوست عشق در هراسم از وقوع واقعه  -   باب نیرنگ و ریا در جامعه منتظرها بر حسین فاطمه  -   کُشتَن او را تشنه لب در خاتمه می‌هراسم چون به مهدی ما کنیم     --ما چه با آن یوسف زهرا کنیم   می‌هراسم با ولی بد تا کنیم   -ما هم او را کربلا بر پا کنیم خوانَد او ما را و ما، وایَش نهیم    -  بی‌کس و بی‌یار و تنهایش نهیم  می هراسم تاچه با مهدی کنیم -  با ولی ترسم که بد عهدی کنیم  آید او آخر شبی از سمت نور  -    می‌خورد آخر تَرَک تُنگِ بلور بیرق سبز ولا در اهتزاز   - بوی زهرا آید از سمتِ حجاز آن به دوش افکنده را شولایِ نور    - می‌رسد هنگامۀِ سبز ظهور آن شقایق را به دل بِنهاده داغ   -   می‌رسد بوی ظهورش از عراق        لم‌یزل را دلبر آیینه رو   -  آسمان را می‌شکافد سینه او ذوالفقار حیدری در کف رسد    -   ناجی انسانِ مُستَضعَف رسد آفتابی سر زند سبز از شَفَق    - تا بَرافشاند جهان را نورِ حق می‌تراود بوی زهرا از پِگاه   -   می‌توان دیدن خدا را یک نگاه لن‌ترانی را به آتش کِشته عشق    -  دفترِ دل را به خون آغِشته عشق از شفق شهزاده‌ای دُل‌دُل سوار   -   کز لبش خیزد شمیم نوبهار هم چو حیدر از غم زهرا قتیل   -  آید از ره شَهسواری بی‌بَدیل می‌رسد ما را پِیَمبر زاده‌ای  -  چون حسین فاطمه آزاده‌ای پَردۀِ طاقت دریده دوری‌اش - کِشته آتش دل، تبِ مستوری‌اش آید از ره یوسفی انجم نشان     -    آفتاب گشته گُم در کهکشان بسته بر سر حیدری زُلفی دوتا   -   نفخۀِ او  نُکهتِ  مُشکِ خُتا جلوه‌اش آیینه‌ها را کرده مست   -  چون علی شوریده‌ای زهرا پرست ساغرِ سبز وِلا بِگرفته دست -    می‌رسد ساقیِ صَهبای اَلَست در میان بسته دودَم را ذوالفقار    - آن محمد زادۀِ حیدر تبار   در شبستانِ علی مهتابِ عشق  -   وز لبش جاری شرابِ نابِ عشق می‌رسد آن مخزن الاسرار هست – تا دهد بر لشکر ظلمت شکست نغمۀِ چنگ و رباب و تار و دَف -   می‌زند شوریده او را از شَعَف عرشیان  در بزم او بنشسته‌اند - آسمان را زیب خاتم بسته‌اند    از سبویِ عشق زهرا باده ریز   -  مصرِ جانِ شیعه را آید عزیز  می‌رسد ما را غزل پردازِ عشق   - فاشِ چشمِ می پرستش رازِ عشق کِشتیِ دل را به طوفان بَلا   - می‌رسد نوحِ سبک‌بار وَلا وارثِ آن کُشتۀِ سَر در تنور  -   می‌رسد آن ساقیِ صهبایِ نور بر شب ظلمت پگاهی می‌رسد  -   همچو حیدر سر به چاهی می‌رسد  بوی نرگس در جهان افکنده شور  -  اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور پرده از رو افکند محجوبِ عشق  -    می‌رسد رعنای شهر آشوب عشق   تا برآشوبد فلک را شورِ او    - جلوه می‌گردد رُخِ مَستورِ او شورِ شیدایی جهان را کرده مست   -    می‌رسد آن ساقیِ بَزمِ اَلَست     آوَرَد ما را به مستی رهنما   -  خونِ دل، ریزد به ساغَرهای ما  جاریِ چشم ترش کوثر مَهی    -     لم‌یزل را می‌رسد سِرّ آگَهی آن به یَغما برده از دل صبر و طاق  -   شهسوار مُلک هجران و فراق بسته مَحمل بر سَرِ دوشِ خیال  -  کرده قصدِ ترکِ وادیِ مَلال یوسفِ رویش، مَلَک را از جنون -     می‌کِشَد از پردۀِ عصمت برون  فاطمی آن زادۀ حیدر بَدیل - می‌برد دل را زِ دستِ جبرئیل  تیغ ابرویش شکافد فرقِ نیل    -  وز لبانش می‌تراوَد سَلسَبیل   نام مهدی در جهان افکنده شور    - اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور   زین تغزّل‌ها که بلبل می‌کند -- شاخۀِ نرگس، سَحَر گُل می‌کند به امید ظهور حضرت یار ... غروب جمعه 27 شهریور ماه1394-منصور نظری    
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: