کد خبر: ۸۲۸۷
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۳۹۴ - ۰۵:۱۱
منصور نظری:مثنوی «حدیث عشق» تقدیم به شیخ الاحرار، آیت‌الله شهید باقر نمر النمر و تمامی شیعیان و منتظران ظهور حضرت یار

پایگاه خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری :

بسم ربِّ العاشقانِ سر به دار

آن قدح نوشانِ بزمِ انتظار

چون نمر از بادۀِ لا گشته مست

شاهدانِ عهدِ خونینِ الست

با سعودی‌ها بگو ای قوم پست

ای به خونِ شیخِ ما آغشته دست

ای ز مینایِ رذالت گشته مست

می‌توان با میخ در پهلو شکست

می‌توان فرق علی را چاک کرد

بی کفن نعش حسینش خاک کرد

می‌توان زد گردنِ اوتاد را

دادنِ حکم نمر، افساد را

می‌توان در خون کشیدن عشق را

صد هزاران پاره دیدن عشق را

می‌توان لب‌تشنه حق را سَر بُرید

پیکر او را به تیغ کین دَرید

می‌توان شیخ نمر بر دار کرد

یا جسارت‌ها بر او بسیار کرد

بر تنش گیرم ز داغ ،آهن نهید

نِی توان او را به ذلت تن دهید

می‌توان بر نیزه سر از او کنید

لاله‌گون از شیخِ ما گیسو کنید

شیخ ما را در سحر گردن زنید

تازیانش بی‌امان بر تن زنید

داغِ ذلت نِی توان او را نهید

نِی توان او را به‌زانو آورید

شیخ می‌میرد، ولی آزاده وار

سر به ذلت نِی دهد، اما به دار

کِی پذیرد شیعه ذلت، نامِ ننگ؟

کی هراسد کاوه از ضحاک و جنگ؟

شیخ ما را می‌توان آتش‌زنید

یا شبیخون در سَحَر، جانش زنید

آن دلش در دامِ عشقِ دوست بَند

زنده او را می‌توان هم پوست کَند

شیخ ما را بی گنه بتوان که کُشت

صد هزاران خنجر او را زد به پُشت

کربلا هر دم توان بر پا نمود

از نمرها سر به نیزه جا نمود

بی کفن او را توان در خاک کرد

یا جسارت‌ها به جسم پاک کرد

این‌همه زشتی توان او را نمود

می‌توان از هم گشودش تاروپود

نِی توان اما که او تسلیم کرد

ذره‌ای در روح و جانش بیم کرد

آنکه تَرکِ سر کند در راه دوست

جلوۀِ هیهاتِ منَّ الذله اوست

آنکه دارد آرزوی کربلا

کی هراس و ترس و بیمش از بلا

می‌توان کُشتن مگر فریاد را؟

کاوه کِی گردن نهد بیداد را؟

لاله‌ها را کِی توان نابود کرد؟

کِی توان آتش جدا از دود کرد؟

می‌توان گردد شقایق پای مال

عاشقی اما نمی‌یابد زوال

باز می‌روید شقایق خاک ر ا

سینه می‌سازد زمینش چاک را

می‌توان منصور را بر دار کرد

هم‌توان بر کُفر او اصرار کرد

بر سَرِ دار آن انالحق را که گفت

کِی توان از اهل این عالم نهفت؟

سر زنید این قومِ عاشق‌پیشه را

می‌توان کُشتن مگر اندیشه را؟!

کربلا کِی گُم شود از یادها

سربریدن کی توان فریاد را

باده تا نوش از غدیرخُم شود

رسم و راهِ عاشقی کِی گُم شود

عاقبت باید چو یک‌یک جان سپرد

ای‌خوشا او که به راهِ عشق مُرد

کِی بمیرد او که جان بر عشق داد

جان به راهِ حضرت زهرا نهاد

کل ارض کربلا یعنی که یار

عاشقان را سر طلب دارد به دار

عاشقی را صادقی مردانه وار

چون نمر در راه دلبر سَر سپار

شیعه یعنی او که محوِ یار شد

بر سر عشق علی بر دار شد

شیعه یعنی رقصِ گردن زیر تیغ

جان فدا کردن ولی را بی‌دریغ

شیعه یعنی شیخ ما بر دارِ عشق

آن مدافع‌ها حرم را در دمشق

شیعه یعنی منتقم بر رنج یاس

آن به جان خود حرم را داده پاس

شیعه یعنی رهسپارانِ دمشق

جان فدای فاطمه کردن به عشق

شیعه یعنی عشق و شوق و شور و شِین

تا همیشه کربلا را با حسین

با سلیمانی به سرداریِ نور

یکه‌تازی تا سحرگاهِ ظهور

ای تو سرمست از مِیِ اسکندری

در کفم بین رقصِ تیغِ حیدری

شیعۀِ حیدر چه باکش از بلا

او که باشد آرزویش کربلا

کوسِ رسوایی زدن خوش بر فساد

تا زِ مظلومان ستانم از تو داد

نادری در ظالمی، دانم ولی

دل‌خوشم بر یاریِ سید علی

آن خراسانی که دارد بویِ عشق

فتح مکه می‌کند همچون دمشق

تا بیاید صاحبِ این انقلاب

چون قمر باشد بدل از آفتاب

جان فدایش پیرِ دل بشکسته را

بی‌وفایی‌ها ز یاران خسته را

ای دلت از جورِ یاران گشته ریش

غم مخور ای پیر خوبان زین تو بیش

این شب دل‌تنگی‌ات گردد سحر

آهِ جان‌سوز تو می‌یابد اثر

این شب آخَر سر کُند صبحِ ظهور

یوسف زهرا رسد از راه دور

دل مکن خون ای خراسانی ز دَرد

فتنه‌ها دانم که با جانت چه کَرد

موسفید و قد خمید و تن تکید

بس که قلبت ای ولی در خون تپید

پیرگشتی از غمِ ما، یار ما

بس که خوردی خونِ‌دل در کارِ ما

کَس نفهمید و نفهمد درد تو

اشکِ آتشگون و آهِ سرد تو

فتنه‌های سبز و سرخ ازبس‌که پیش

مهربان قلبِ تو را آورده ریش

پیرِ غمخوارِ یمن، یار دمشق

همچو عیسی بر صلیبی خوبِ عشق

بس که غم داری تو پنهان در نگاه

می‌چکد از نرگسِ چشم تو آه

اندکی دیگر تحمل پیر ما

بادل پُرخون نما تدبیر ما

بوی زهرا می‌رسد از باغِ نور

اندک‌اندک می‌رسد وقت ظهور

تَر نما لب، جان فدایت تا کنیم

تا به اذنت کربلا برپا کنیم

اذنمان ده تا ریاض آتش زنیم

ریشۀِ ظلم سعودی را کَنیم

اذنمان ده تا بگیریمت حجاز

با تو در مکه خوشا ما را نماز

خون به رگ‌ها مان به جوش آمد ولی

کربلا بر پا نما سید علی

ای‌خوشا با تو علمداری به عشق

با تو فتح مکه را همچون دمشق

ای‌خوشا با تو به جنگ اهرمن

ما بگیریم از سعودی‌ها یمن

با سلیمانی به سرداری نور

یکه تازی تا سحرگاه ظهور

روزمان شب شد و شب‌ها شد سحر

دیده‌مان خشکیده آقاجان به در

دل به تنگ آمد خدا را یار کو

آن گرفتارش دلِ بسیار کو

کُشت ما را داغ و دردِ انتظار

ابر پُر بارِ ظهور او ببار

دشت دل را لاله زاری کن از او

او که دارم بر ظهورش آرزو

به امید ظهور حضرت یار ...

وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ

نیمه‌شب پنج شنبه 17 دی‌ماه 1394 – منصور نظری

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: