کد خبر: ۸۵۰۶
تاریخ انتشار: ۰۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۱:۱۱
هلا ای تو خونخوارۀ مار دوش  -ستمکاره ضحاک دشداشه پوش / تو ای زاده از تخمۀِ بولهب  - چه جرات بري نام ايران به لب؟

پایگاه خبری آوای رودکوف avayerodkof.ir،

منصور نظری:

بسم ربِّ العشق، ربِّ النّار والنور- بر مشام جان رسد بویِ ظهور

بِه شود بر شیعه این آشفته‌حال - می‌رسد ما را سحرگاه وصال

گشته گُم یوسف به کنعان می‌رسد - شیعیان را قبلۀِ جان می‌رسد

از یمن بویِ ظهورش می‌رسد - بویِ نزدیکی ز دورش می‌رسد

شیعه را می‌آید آن آخَر امام   - تا بگیرد از سعودی انتقام

هرکه درد آرزوی وصل یار -   هرکه دارد بر ظهورش انتظار

باید از جان بگذرد بهر ولی - سینه چون زهرا سپرسازِ علی

در پاسخ به یاوه‌گویی‌های سران و مسئولان خودفروخته و حقیر آل سعود به‌ویژه وزیر حقیر امور خارجه آن‌ها جاهل الجبیر قسمت اول از مثنوی «ایران سرای دلیران» تقدیم به‌تمامی مردان و زنان آزادۀ وطنم

هلا ای تو خونخوارۀ مار دوش -ستمکاره ضحاک دشداشه پوش

تو ای زاده از تخمۀِ بولهب - چه جرات بري نام ايران به لب؟

نگفت آنكه زادت ز بدکارگی - كه ايران بود خاك آزادگي

نخواندت به گوش او که این کهنه خاک –سرای اهورا سرشتان پاک

ز دشمن ندارد به دل ذره باک - به مردی کُند دشمنان را هلاک

نه گفتت كه ايران سراي شكوه - بُوَد ملك مرد و زناني چو كوه

نه خواندی تو افسانه‌های غرور -   از این قوم شیدا ز عشق ظهور

تو ای در قدمگاه شیران چو موش – ببند آن دهان کثیف و خموش

به خاری مبر نام ایران به لب   - تو ای مایۀِ ننگ قوم عرب    

ز شیر شتر خوردن و سوسمار - ز باده قدح نوشی در قمار

به‌جایی سعودی رسانیده کار – که تهدید ایران کند آن حمار

تو ای پیر کفتار دشت حجاز   -به حد گلیمت نما پا دراز

مزن در غریبی زمردی تو لاف – و شمشیر چوبی خود کن غلاف

نه بشنوده اي قصّۀِ زالِ زَر - كه بود اوج قافش همي رهگذر

نخواندی ز آرش، كمانگير عشق - ز حيدر ولي خدا، شير عشق

ندانی كه ما شيعۀ حيدريم - و دلدادۀ آن شه بي‌سَريم

نديدي به پا كربلا را به‌عِين - به سربنده‌ها نام سرخ حسين

از اين آريايي كياني ديار - به سوداي عشق علي دل سپار

از اين خاك چون گلشن زرنگار - ز خون شهيدان شده لاله‌زار

به دست سلیمانی آن میر عشق   - نخوردی توسیلی ز ما در دمشق؟!

ز خاطر ببردی تو جنگ حلب؟ - که شد لشکر داعشت جان به لب

حقیرانه ای آل گشته فسیل - به جنگ یمن خرد و خار و ذلیل

ز خاک یمن در خیال گریز- چه تاب و توانت به ایران ستیز

تو ای در خیالات پوچت به سِیر -   وزیرِ حقیرِ سعودی جُبِیر

که گفتت بری نام ایران به لب - تو ای لکۀِننگ قوم عرب

چه جرئت که تهدید ایران کُنی - رجزخوانی با دلیران کنی

تو ای موش لرزان ز بیم و هراس   - مکن حال خود را تو با ما قیاس

به عالم تو اي شهره بر كَركَسي - ز غوغاي رستم نگفتت كسي

ز گُرز گران كَس نگفتت سخن - ز مردانِ مردِ ديارِ كهن

ز ببر بيان كرده بر تن يلي - زمردانِ دل دادۀِ بر علي

تو را آن‌که زادت به اهريمني - نگفتت ز ايران بجو ايمني

نه خواندي كه چون كوس جنگش زنند - خبيثانه بر تن خدنگش زنند

همه متحد گشته بر دشمن‌اند - و آماده بر جنگ اهريمن‌اند

ز ایران‌زمین ملك مردان شير - برآيد چو از كوسِ جنگي نفير

زمرد و زن و كودك و خرد و پير - تمامي تهمتن يلان دلير

ببارد به دشمن چو باران تير - زمين را زِبَر، آسمان را به زير

نماند به‌جا كَس در آن كار و زار - به‌جز لاشۀ دشمنِ تار و مار

شما ای همه آل رقاصه‌ها - کریهان ظاهر چو چلپاسه‌ها

ز ایران هراسیده‌ها، آل پست – سخن‌هایتان بس رذیلانه است

بِبَر گر که مردی به شمشیر دست - ببینی که تا شور مردان مست

مکن دل‌دل ای آل بوزینه باز - تو ای کُهنه ضحاک ملک حجاز

تو ای مردِ رقاصۀِ اهل بزم   - بیا گر که مردی به میدان رَزم

که تا شور مردی نشانت دهیم - به مینای خون شوکرانت دهیم....

به امید ظهور حضرت یار....

دوشنبه 5 بهمن‌ماه 1394 –منصور نظری

 

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: