به گزارش خبرنگار پایگاه خبری آوای رودکوف، از شهر مارگون که نماد آبادی در منطقه است تا باغ انجیرک، باید 57 کیلومتر راه پرپیچ و خم را در دل کوه های بلوط پوش منطقه، جلو برویم، گردنه های خاکی جاده ای را که پر از قلوه سنگ های ریز و درشت است،رد کنیم تا در انتهای منطقه محروم زیلایی بخش مارگون، برسیم به روستای باغ انجیرک؛ همانجا که طبق آمارهای کمیته امداد امام خمینی شهرستان، سه خانوار بیشتر ندارد. روستایی که یک روز پر از سروصدا بود و حالا سکوت در کوچه هایش پرسه می زند.
خانه های باغ انجیرک ، چهار دیواری هایی کوچک و ساده اند؛ خشت و گِلی با کمترین امکانات. سایه فقر اینجا هم روی سر اهالی ، همین چند خانواده ای که مانده اند سنگینی می کند. اهالی اما با وجود همه مشکلات ، دلی بزرگ و بخشنده دارند.
مهرعلی والامنش را همان ابتدای روستا می بینیم؛ از دور که ماشین راهداری را می بیند به پیشواز می آید و خوش آمد می گوید و با اصرار می خواهد که مهمانش باشیم. مهرعلی 80 ساله، حالا سالهاست که بزرگِ باغ انجیرک است؛ تنها مرد سن وسال دار روستا.
بقیه همسن و سال هایش یا از دنیا رفته اند یا همراه خانواده کوچ کرده اند به شهر؛ شهر برای آنها یا لردگان است، یا یاسوج. یاسوج مال استان خودشان است، اما خیلی ها هم بار زندگی شان را برده اند استان همسایه ؛ رفته اند چهارمحال بختیاری و شده اند ساکن لردگان. شده اند یکی از هزاران حاشیه نشین استان همسایه ؛ جایی که خودش هزار و یک مشکل دارد.
مهرعلی اما هنوز مانده ؛ خودش و زنش و پسرش و عروسش. مانده اند و شده اند یکی از سه خانواری که در سرشماری سال 85 هم بودند و هنوز هم هستند. باغ انجیرک در سرشماری سال 85 پنج خانوار داشت و 28 نفر جمعیت؛ حالا از آن پنج خانواده دوتای دیگر هم کم شده اند. مهاجرهای آخر، دوتا برادر بودند حسن و حسین والی پور که دست زن و بچه را گرفتند و رفتند لردگان. حالا سال به سال هم به زمین های کشاورزی شان سر نمی زنند؛ زمین ها را علف هرز برداشته.
زیر سقف چوبی و دودگرفته خانه مهرعلی، سراغ بقیه اهالی را می گیریم و از جمعیت فعلی روستا می پرسیم. با دست سمت راست جاده را نشان می دهد :« آنجا هم دو تا خانواده هستند.خانواده مهین تاج خانم و سرور خانم.» بعد انگشت هایش را بالا می آورد و یکی یکی می شمارد و می گوید:« سرجمع 9 نفر هستیم.»
باغ انجیرک دو سالی می شود که با همین 9 نفر زنده است. به آدم هایی که با وجود همه مشکلات مانده اند. پابه پای درخت های بلوط کوه های اطراف روستا، در زمین ریشه کرده اند و سرسختانه مقابل همه چیز ایستاده اند.
مهرعلی و همسایه هایش مهین تاج و سرور، چشم روی سختی ها بسته اند ؛ حتی نبود چندین ساله آب و گاز و برق را دوام آورده اند ؛ آنقدر که بالاخره تیرهای چوبی بلند ، قدم به قدم جلو بیایند و سر راهشان از کولند و دلی مهتاب و برآفتاب بگذرند و چراغ خانه اهالی باغ انجیرک را روشن کنند.
ذوق داشتن برق هنوز از صدایشان پیداست؛ برقی که با خودش روشنایی آورده. کنج دیوار جلویی هر سه خانه، کنتور برق، تمیز و براق، وصله ای ناجور شده روی دیوار سیاه و دودزده.
از شش ماه پیش تا حالا که برق به این روستا آمده، نشانه های تکنولوژی هم یکی یکی از راه رسیده اند. حالا گوشه آشپزخانه، یک یخچال به دیوار تکیه داده و یک پنکه، هرم گرما را از تنها اتاق خانه بیرون می راند. برای نازبانو که از 35 سال پیش همینجا توی همین خانه با مهرعلی زندگی می کند، برق نعمت بزرگی است؛ حالا دیگر گوشت مرغ و گوسفندی که سر می برند زود به زود خراب نمی شود و هر وقت بخواهند آب سرد دارند:« قبلا یک گوسفند می بریدیم نصف گوشتش می ماند خراب می شد. مهمان می آمد آب یخ نداشتیم خجالت زده بودیم.الان خداراشکر برق آمده همه چیز خوب شده.»
رضایت از رسیدن برق، جمله ای است که در خانه میهن تاج هم می شنویم ؛ مهین تاج یخچال خانه را تازه یک ماه پیش خریده ، با خوشحالی ما را تا سر یخچال همراهی می کند و می گوید:« ما تا قبل از عید آب سرد نداشتیم. آب را توی مشک نگه می داشتیم. الان خداراشکر می کنیم که برق به ما رسیده.»
شوهر مهین تاج 15 سال پیش از دنیا رفته، او مانده و 4 تا دختر و دوتا پسر . حالا دخترها ازدواج کرده اند و مهین تاج زیر سقف خانه اش فقط ، دوتا پسر دارد؛ یکی از پسرها از چند ماه پیش رفته یاسوج کارگری می کند و آخری، همینجا مانده؛ به دام هایی که دارند رسیدگی می کند.
دام ها را کمیته امداد برای مهین تاج خریده ؛ دوسال پیش دو میلیون وام خرید گوسفند به هر سه خانواده این روستا داده و حالا شغل همه آنها شده دامداری.
آنوقت باغ انجیرک هم شده یکی از روستاهایی که با اجرای طرح خوداشتغالی کمیته امداد یاسوج، به حیاتش ادامه می دهد.
روستاهایی که جهانبخش بزرگ امید، رئیس کمیته امداد منطقه درباره شان به ما می گوید:« به خاطر شیوع خشکسالی و کم آبی در منطقه، مدتهاست که کشاورزی از رونق افتاده و دیگر سودی برای خانواده ها ندارد و تنها راه گذران زندگی برای بیشتر خانواده ها با توجه به شرایط منطقه همین بحث دامداری است. آن هم دام کوچک ، یعنی بز یا میش. »
طرح های خوداشتغالی کمیته امداد در این مطنقه به جز سه خانوار روستای باغ انجیرک، دست 67 خانواده دیگر را هم در روستاهای همسایه گرفته اند؛ اقدامی که نتیجه اش مهاجرت کمتر است . موضوعی که بزرگ امید درباره اش می گوید:« یکی از معضلات جدی ای که روستاهای منطقه محروم زیلایی را تهدید می کند همین بحث مهاجرت است.عوامل متعددی در این موضوع دخیل هستند از کمبود امکانات اولیه زندگی گرفته تا بحث اشتغال و درآمد که بااجرای طرح های اشتغال زایی و کارآفرینی تا اندازه ای می توان جلوی این مهاجرت های اجباری را گرفت.»
اینجا در روستای کوچک باغ انجیرک، هیچ کس وامی را که از کمیته امداد گرفته با نام وام خوداشتغالی نمی شناسد. برای این سه خانواده وام ، کمک دولت بوده به آنها برای بهتر شدن اوضاع زندگی شان. مهین تاج می گوید:« ما که درآمدی جز یارانه و مستمری کمیته امداد نداریم.از این گوسفندها حداقل مایحتاج خودمان را تهیه می کنیم.»
حرف های مهین تاج را همسایه دیوار به دیوارش هم تایید می کند؛ سرور خانم که از 30 سال پیش عروسی کرده و آمده باغ انجیرک و شده همسایه مهین تاج.
از همان زمان تا حالا هر دوتا با هم بچه دار شده اند، بچه هایشان را بزرگ کرده اند، عروس و داماد دار شده اند و هنوز هم همین جا هستند.
سرور ، 10 تا بچه داشته ؛ 5 تا دختر 5 تاپسر. حالا همگی ازدواج کرده اند و رفته اند یاسوج و لردگان و فقط یک پسر برایش در خانه مانده. هادی پسر 14 ساله سرور است. تا پنجم بیشتر درس نخوانده. چرا؟ :« چون مدرسه راهنمایی دور بود . سه ساعت تا آنجا راه بود. نرفتم. »
هادی از دوسال پیش ، شده مسئول رسیدگی به گوسفندهایی که با وام کمیته امداد خریده اند. هر روز 6 صبح گوسفندها را می برد چرا و حوالی ظهر بر می گردد.
برای سرور و مهین تاج و مهر علی ، دامداری مشغولیت جدیدی است که پایبندشان کرده به روستا. به اینکه بمانند و باغ انجیرک را تنها نگذارند.
مهرعلی هنوز روزهایی را که به خاطر خشکسالی زمین های کشاورزی شان بی محصول مانده بود از یاد نبرده . روزهایی که خیلی ها حتی نان شب هم نداشتند بخورند؛ که خیلی ها به خاطر همین گذاشتند و رفتند شهر :« اینجا زمین زیاد است، همه زمین دارند . اما زمین دیگر بار نمی دهد. الان من خودم 15 هکتار زمین دارم. قبلا جو و گندم می کاشتم. الان هم می کارم اما سود ندارد. اگر این گوسفندها را هم نداشتم شاید من هم می رفتم شهر.»
مهرعلی این جمله آخر را آهسته می گوید؛ یک جوری که نازبانو نشنود، اما نازبانو می داند که او دل ِ بریدن از روستا را ندارد:« وقتی برق نبود، من خیلی می گفتم بیا برویم شهر پیش بچه ها؛ مهرعلی راضی نمی شد... اما الان راضی ام. کاش آب هم به اینجا برسد. غصه هایمان کمتر می شود.»
نازبانو و بقیه زن های روستا ، برای آب باید هر روز تا چشمه ای که پایین کوه است ، یک ربع پیاده بروند و برگردند. دبه دبه آب بیاورند و تا شب چند بار این کار را تکرار کنند.
حالا که برق به روستایشان رسیده، دلشان می خواهد آب لوله کشی هم داشته باشند و اگر بشود ، یک روزی گاز هم به روستاشان برسد . مهرعلی می گوید:« دوست داریم گاز داشته باشیم اما فکر نمی کنم بشود. در این منطقه روستاهای بزرگتر هم که جمعیت بیشتری دارند گاز ندارند. چه برسد به ما که فقط سه خانواده ایم.»
داستان باغ انجیرک و اهالی اش، قصه آدم هایی است که دل کوچ کردن نداشتند، آدم هایی که دنبال بهانه بودند برای ماندن ،برای پا گرفتن،ریشه کردن. حالا دوسال است ، طرح خوداشتغالی کمیته امداد ، شده بهانه شان برای اینکه از روستا دل نکَنند، نروند. داستان باغ انجیرک، قصه آدم هایی است سرسخت؛ درست مثل درخت های بلوط که سالهاست روی سر اهالی منطقه سایه کرده اند.
مینا مولایی / جام جم آنلاین
عضویت در خبر نامه