پایگاه خبری آوای رودکوف:شعری از گلی قنبری با عنوان "خاطرات کودکی" بیاد روزهای نه چندان دور ؛ روزهای سرشار از شادی و نشاط، روزهای چستی و چابکی، نرمی و نازکی و بلاخره به یاد روزهای خوب محکوم به رفتن و بر نگشتن. یا دوره دریغ و حسرت نداشتن خیلی از چیزها.....
دیشب به خواب دیدم کودک شدم دوباره
دستی زدم به ماه و بوسیدم آن ستاره
کوکب به یادم آمد مهمان نواز وغمخوار
پوشیده سطلی از شیر با یک حریرگلدار
چوپانک دروغین گله به گرگ داده
درس صداقتم داد با یک دروغ ساده
درس انار ویاقوت یا اسب وداس بابا
مادر به زیر باران این درس ناب وزیبا
درس قشنک زاغک با قالب پنیرش
اوروی یک درخت و روبه نشسته زیرش
درس بدون علت قفل دهان گشودن
روباه حیله گر نیز آن طعمه را ربودن
از حسنک چه گویم با مرغ دم حنایی
قد قد قدا صدا کرد ای حسنک کجایی؟
تصمیم سخت کبری یا آن دوکاج زیبا
پر کرده قصه ام را اشک یتیم وسارا
از ریزعلی نوشتند این قهرمان دیرین
آن لحظه های سخت و پایان خوب وشیرین
بابای قصه هامان غمگین وپیر وخسته
زل می زند به دیوار با داسکی شکسته
گاو عمو حسن را دادند دست قصاب
از خواب من پریدم دیدم رسیده مهتاب
ای کاش کودکیمان تکرار دیگری داشت
این خواب یا که رویا پایان بهتری داشت
شاعره : گلی قنبری/لنده
عضویت در خبر نامه