برگرفته از کتاب ابر مردان ایل:
علی نجات شهبازی همرزم شهید و آزاده سرافراز در پد خندق شبشهادت جان محمد کریمی را چنین روایت میکند...
پایگاه خبری آوای رودکوف: علی نجات شهبازی همرزم شهید و آزاده سرافراز در پد خندق شبشهادت جان محمد کریمی را چنین روایت میکند...
در شب چهارم تیرماه ۶۷ همراه عزیزان رزمنده ده روز قبل در دژ مستقر شدیم ساعت ۱۲ شب نوبت نگهبانی من و تاج محمد علیپور رسید پست را تحویل گرفتم که بعد از مدتی دیدم کسی به طرف ما میآید رمز شبانه را از او پرسیدم پاسخش را درست گفت و جلو آمد صدای آشنا بود که دیدم جان محمد کریمی فرمانده گروهان است که برای سرکشی آمده بود.
بالا آمد و پهلوی ما نشست؛ دوست بودیم و هم ولایتی؛ کریمی قیافه مردانهای داشت جسور بود و نترس و بیادعا؛ فرمانده بود و فرمانبر؛ سفره دل باز کردیم و گفتیم و گفتیم از همه چیز و همه کس آخر در خاک غربت بودیم و کیلومترها در خاک دشمن؛ شب و تاریکی چه میدانستیم که امشب شب آخر خیلی از دوستان است. دوستانی که دیگر نیستند اما کریمی آن شب میدانست می گفت می دانم که امشب شب آخر زندگی من است؛ اگر شهید شدم شهبازی به مادرم بگو مراقب برادرانم باش و حرمت پدرم را نگهدار اگر مجروح شدم مرا با خود ببرید و اگر شما مجبور شدید من حتماً شما را با خود میبرم حالت عجیبی داشت نه اینکه افسرده بود و ناراحت نه خیلی خوشحال بود شاد با روحیه بود آماده جنگ بود؛او انگار لحظه شماری می کرد برای جنگ در همین حین دشمن چند خمپاره انداخت ؛صدای مهیب خمپاره ها برای او صدای آغاز جنگ بود و مثل فردی که میخواهد مژدگانی بگیرد و خبر خوشی را بدهد همین که صدای اول خمپارهها را شنید پرید و "لرکه ای" لری زد و گفت بچه ها بیاید بیرون که زمان جنگ است است .
ساعت از سه شب گذشته بود دشمن چند خمپاره ای دیگر هم زد فاصله ما با دشمن خیلی نزدیک بود طوری که صدای دستور حمله آنها را شنیدیم بعد از اینکه حمل آغاز شد دشمن تا دندان مسلح از زمین و هوا بر سر ما ما مهماتش را خالی کرد؛ کم خمپاره دوم یا سوم بود صدای کریمی را شنیدم که گفت شهبازی به فریادم برس خیلی سریع خود را بالای سر او رساندم دست راستش تقریباً قطعی شده بود و سینهاش خونین خیلی زود شربت شهادت را سرکشید فرصتی نشد که برای بار آخر همدم شویم قامت رعنا و بلندش در خاک مجنون افتاد ؛ پتویی بر پیکرش انداختم اما پتو همه بدنش را پوشش نداده بود چون بلند قامت و درشت هیکل بود با های تنومندش از زیر پتو بیرون بودند هنوز در ذهنم مانده است.
جنگ نابرابر تا ساعتها طول کشید و دشمن را واقعاً ناتوان کرده بودیم به طوری که احساس میکردند یک لشکر رو در روی آنها مقاومت میکند نه یک گروهان.
سرانجام آب و نان و گلوله ها به اخر رسیده و حکم فرمانده را اطاعت کردیم مصلحت این بود که اسارت را بپذیریم و به سوی غربت و اسارت برویم.
به گزارش آوای رودکوف؛شهید جان محمد کریمی در سال 1344 در روستای سرآسیاب لنده در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود . تا سال دوم راهنمایی تحصیل کرد، سپس در سال 1362 به عضویت سپاه در آمد. ایشان فردی بسیار فعال، شجاع و دلیر بود و اخلاقی شایسته و روحیه ای نظامی و بسیار والا داشت. در مدت زیادی از دوران خدمت فرماندهی گروهان و گردانها را به عهده داشت . یک بار به مدت 7 روز به اسارت کومله و دمکرات درآمد و سپس آزاد شد. سرانجام در تاریخ 04/04/1367 در منطقه جزیره مجنون عملیات پدخندق به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
عضویت در خبر نامه