پایگاه خبری آوای رودکوف -
جهانگیر ایزدپناه :علیرغم اینکه براثررشدارتباطات ملی –سراسری نکات مشترک فرهنگی –زبانی گسترش
می یابد اما حفظ وارتقائ ویژگیهای قومی- محلی هیچگونه تناقض ومباینتی با
نواندیشی وهماهنگی و اتحاد ملی ندارد بلکه تنوع فرهنگی - زبانی واعتلای آن
خود نعمت ودستاورد مهمی است که باید به آن ارج نهاد .
در حد توان تلاش نموده ایم که واژه ها واصطلاحات لری را جمع آوری نمائیم .
ناگفته نماند که خود استان کهگیلویه وبویراحمد دارای لهجه هاو واژه های
نسبتا متفاوتیست . انچه که ماگرد آورده ایم بیشتر دربخش مرکزی کهگیلویه تا
بویراحمد رایج است و امکان گرداوری بقیه نقاط فعلا میسر نبود.
برخی لغات لری را بترتیب نسبی الفبا خدمت تان ارائه می دهیم ،به امید کمک
همگی در تکمیل آنها وپیشنهادهای شما .... اقدامیست ناچیز و مقدماتی که نبود
آوا نویسی مناسب هم یکی از نوافص آن است.
گوشه ای از فرهنگ لغات لری از حرف الف تا م .
الف
اوسَه: در فارسی هسک گویند، وسیله باد دادن خرمن برای جدا کردن گندم از کاه
اَختَه: خایه کشیده، بی خایه، خواجه، حیوان نر مانند اسب یا گوسفند که خایه اش را کشیده باشند که فضولی نکند و چاق و قوی شود.
اَنگِشت: زغال سوخته
آخون کردن: خرمن کوبی
آربیز: الک، در واقع آرد بیز است
اَرِن: جای نمک خورن حیوانات (روی سنگها)
اوچو (اورُ): آنجا
ایچو (ایر): اینجا
آصَندیق: سنگدان
اوسَن: حیوان باردار، آبستن
اَنگلَه: چهارگوشه مشک
اوسار: افسار
اریب: کج
شل اندر شوروا: شلوغی، هیاهو، درهم برهم
اووَکی: نگهداری گوسفند بدون صاحب وتملک آن
اوشا (هوشا) : حصار اطراف گله (شاید از کلمه افشار ترک ها گرفته شده باشد)
عِرِسی -اِرِسی (دیس): نوعی کفش لاستیکی
ارزِن: درختی که شیره یا صمغش زهی (زدو)نام دارد
بِهل: بگذار، فرصت بده (فرهنگ عمید)
بد رگ: بد اصل
بَک: هم به فارسی و هم به گفته شمالی ها قورباغه، مثال داروک : قورباغه درختی
اوریشم: ابریشم
آوار: بندی که از پارچه می بافند و جهت بستن بار بر روی حیوانات به کار می رود . وریس، گاچین، رشمه نوعی دیگر است
اِشکَفت : غار، پناهگاه
اَندکی : والا، وگرنه
ایراکو(ایساکو ، ایچو): اینجا، به گویش بعضی از مناطق
اوراکو(اوساکو، اوچو): آنجا، به گویش بعضی از مناطق
آورَه: وسیله ، ابزار
آلات: پارچه
اَنجَه انجَه: تکه تکه کردن، در فارسی انجیدن به معنای پاره پاره و خرد کردن است
اِنس وجنس: کنایه از همه چیز و همه کس
اُمبلا: دوباره
اور: ابر
اَخ تُف: خلط گلو انداختن
ایتَری: می توانی، در گویش لری در افعال به جای "می" از "ای" استفاده می شود
ایخی: می خوای، به جای "می" از "ای" استفاده شده است
ب
بَرد: سنگ
بَر دلی دون: جایی سنگ زیاد باشد
بیورَه: نداشتن سلیقه و نظم، بدون ظرافت
بَری: بَر یعنی صحراو بیابان(فرهنگ عمید)، الاغ یا اسب بری یعنی الاغ یا
اسبی که بیشتر در بیابان و صحرا بوده و قادر به زندگی در کوهستان ها نیست
بایُم: بادام
بَنیو: درختی خوشبو و سرمست کننده
باشلُق برونی: مراسم تعیین مال و اموالی که باید به خانواده عروس بدهند،
باشلق کلمه ای ترکی است . خیلی از کلمات از قشقایی ها ی همسایه هم گرفته
شده اند
برِنجاس: بومادران (فارسی)
بَویگ: عروس(فرهنگ عمید)
بُل: برش
بی جِغ جِغ: بدون سر و صدا و شلوغی
بِرازَه: زبانه آتش
برون: بران، حرکت بده
بُت: گلو
بَختَه: الاغ نری که تخمش را کشیده اند،اخته شده
بَهرَه: کف گیر
باشُه: شاهین .الو
باریک: ( با ر مشدد)مرغی که برای اولین بار تخم می گذارد
باهِنده: پرنده
بهون: چادر سیاه
بریزَه: آدامس
بسی کردن: فرستادن
برَندیل: گوسفند ماده بین یک تا دو سال
بُهرسن: افتادن از خستگی از نا افتادن--بریدن
بِنگِشت: گنجشک
برقی: اسلحه سوزنی، فوری، سریع
بو: بابا
بَوا: بابابزرگ
بیلَه: گروه، جمع
بُمکو(بنکو) : گروه، دسته
باوینه: بابونه
بَرد: سنگ
بَلی ، بلیط: بله، همچنین به معنی درخت بلوط
بَنگرو: نوعی درختچه گرمسیری
پ
پهنا: سربالایی، سینه کش کوه یا کمریاتپه
پشِنگه: قطرات ریز آب ،پشنگ میتواند معادل فارسی آن باشد
پِشک: قرعه انداختن، قرعه کشی
پرندوش: پریشب
پِشکِل: فضله گوسفند و بز و ...
پیشتو: پشتو، تپانچه
پسین: عصر، در همه اعلامیه های زرتشتی به جای عصر می نویسند پسین
پِند: مقعد
پتی: خالی
پاپلو: خرابکاری ،الکی پا را این ور و ان ور کردن
-
پلو: گاو نر
پل : گاو نر بزرگ
پِت پَرو: بخیه، وصله پینه
پِترو: خوب شدن شکستگی
پَریکَه: برگ خشک درخت که روی زمین افتاده باشد
پَل: گیسوی بافته شده زن
پِلا پِلا کردن :در خواب حرف زدن وهذیان گفتن
پهناتری: سراشیبی
پرَه: وسیله ای چهار پره مانندی (دوک )دستی جهت نخ یسی موی بز و گوسفند .
پوق: مغرور ، از خود راضی
پَرپَروشک: پروانه
پیین: پونه
پَرسُم: آردی که به خمیر هنگام پخت نان می پاشند، نان پرسوم گندم و پرسوم جو
پیر آلاتی : درخت –امامزاده ای بود که کهنه وآلات به آن اویز میکردند گاهی موقع کوچ اگ آلات گیر نمی آمد رفیه هم مورد قبول بود
پِهرِس : پرید
پیوار : نوعی علف خشک
پخو: فارسی بخو
پیا : آقا ،مرد
پَندوم : ورم کردند
پَشا : جهیزه . مثال منیژه ، پشا ش و بار جیجه
پس آرا : عاقبت ،این کلمه مناسب تر از عاقبت عربی است
پس اَندری: از پشت سر
ت
تاسِسَن : از نفس افتادن بر اثر گریه
تاتَه : عمو
تال : موی تقریبا جو گندمی ( پیر سر تال ) کردها هم این اصطلاح را دارند .
تَپو : پرنده ای شبیه کُل کُلاتین اما بدون کاکل . چون پنهان می شود و به
یکباره می پرد ، به این نام مشهور شده است . به کا بوس هنگام خواب هم
گویند
تَپهسَن : پنهان شدن
تُپ : قطره
تُپ او : محلی که آب از سقف آن قطره قطره چکه می کند .
تپرَه: پوشش سقف کومه
تَجیک : نورست ، تازه --تج
تَجه بَلیط : درخت بلوط کوچک ، نهال بلوط
تِراج : دُراج
تُربَه : توبره
تُرب گاه : علفی بهاری با مزه ای تند و ترب مانند
تِرز : بوی سوختگی مانند بوی سوختگی مو و پشم
تِسول : پرنده ای سیاه و کوچک
تَش برق : رعد و برق ، تندر
تَش تاوَه : وسیله پختن نان سنتی ، نان تیری
ترِشوک: علف کوهی وترشمزه
تَرکَه : شاخه نازک و قابل انعطاف درخت
تَرکَه بازی : چوب بازی
تِرکَه : راسو
ترُو :ترسو ،زهلَه ترو
تِری : طنابی بافته شده از پشم یا مو که سر یا پای حیوان را با آن می بندند .
تُک : قطره مایعات--چکه
تُگ : درختی سردسیری با دانه های زرد یا قرمز شبیه آلبالو
تُل : تَپه
تُنگِ لوک : ریشه خشک درختچه یا درخت
تلَنگوشَک : بیماری اوریون
تَلواره : تخت مانندیست که با پایه های چوبی است که بر روی آن کشک یا اشیای دیگر پهن می کنند . گَه هم می گویند .
تَلواسَه : اظطراب ، دلواپسی
تِلی شَه : تکه پارچه نوار مانند
تِلی کِمی :کاری که حاصلش بخور ونمیر باشد
تِلین : شکم گنده
تو : اتاق
تَو : تب
تَو گپی :شاید معادل فارسی بیماریحصبه باشد
تورَه : شغال ، سگ گرگ هم می گویند .
تومون : پیجامه ، زیر شلواری
تَنگ : دره ای بین دو کوه
تِنگ : سِفت ، محکم
تُنگ : ریشه خشک درختان بزرگ
تُنگُر:قطعه سنگ کوچک
تِنگِلَه : جست و خیز کردن
تِنگِله تِنگو : جست و خیز کردن از باب شادی و سرمستی ، به تازگی بعضی ها
شَقَلَک هم می گویند مثلا می گویند شَقَلک نکن خدا ای کُشِت .
تَوَکَه : تَب برفکی حیوانات
تَوَک : وسیله ای چوبین که چونه نان را روی آن پهن می کنند . خُمچَک هم می گویند .
توک : سر شیر
تولَه : پنیرک
تَویزَه : طَبق جای نان
تَی : نزد ، پیش
تیر : میله ای چوبین مخصوص پهن کردن خمیر نان ، وردنه
تیت : توت
تِی تَکُم : نوعی سوسمار که روی سنگ ها می گردد و سرش را تکان می دهد . می
گویند بچه ها باید دهانشان را ببندند اگر تی تکم دندانشان را بشمارد دندان
ها می ریزند . گرگراشک هم می گویند .
تیت رَه : درختی خادار ، نوعی توت
تینی : دکمه یا چِفت
تیوَری : دست بافتی است که نمک را درآن ذخیره میکنند
تیَه : چشم ، تی یَه کال یعنی سیاه چشم
تیَه گُلویی : چشم گربه ای
تیشتَر : بز ماده بین دو تا سه سال
تیل بِگِری : انتخاب ، برگزیدن ازمیان تعدادی
تیلَب : یک مشت گندم و امثال آن
تی تی قَلَندَر : پرنده ایست به اندازه کبوتر ولی با پاهای بلند تر و به رنگ خاکستری
ج
جاهل : جوان ، چرا جوان را جاهل می نامند خودشان می دانند و خدا .علتی هم داردبلاخره .
جغلَه : جوان
جُل : پوشاک خر در فارسی هم جل گویند
جِمِلو : دو قلو، یزدی ها هم شبیه این اصطلاح را دارند .
جو : جوی آب
جو گردون : محل پیچش تپه که جوی آب را هنگام پیچیدن به بالاتر هدایت میکند
جولَه : جوجه تیغی ، در فارسی هم جولَهه می گویند .
جومه : پیراهن ، جامه
جیناق :چینه دان
چ
چال : لانه ، آشیانه
چارقد : پارچه ای که روی روسری می بندند ،
چاپچاپی : کسی که خیلی نقش بازی کند ، احتمالا منظورشان چارلی چاپلین بوده است .
چَپُش : بز نر
چَپِر : گوسفند یا بزشیرده که نوزاد نداشته باشد . بعلتی نوزادش را از دست داده ،اما تا مدتی شیر میدهد
چِپُون گول زن : پرنده ای کوچک که برای شکارش چوپان را فریب می دهد و از دو کلمه چوپان و گول زدن ترکیب شده است .
چُخ : راندن سگ با صدا ، چِخ هم می گویند .
چُرتِسَن : سهوا و بدون اراده کاری را انجام دادن ،پاش چرتس یعنی لیز خورد یاسُر خورد
چِرِنگ : جرقه آتش که به اطراف پاشیده شود .
چَغین : پرنده ای به اندازه گنجشک به رنگ مشکی با زیر شکم سفید
چُل : سنگ های زیر مشک یا اسباب منزل،محل پراز تخته سنگ را هم میگویند
چلیک : انگشت
چَم : زمین صاف و هموار کنار رودخانه
چَمَتِر : مشک مخصوص دوغ زنی
چُو : چوب
چَو : شایعه
چهره : قیچی مخصوص پشم چینی گوسفند
چُول : ویران ، خراب
چَوَل : فلج
ح
حالو : دایی ، خالو
حَقَه : یقه
حلی زدن : قرعه انداختن
حلوق : استفراغ ، باید نسبتی با حلق داشته باشد .
حور : حور یا خور، دست باف بزرگ و دولنگه مخصوص آرد و گندم و جو
خ
خاک : تخمِ مرغ و سایر پرندگان
خاگینه : نوعی نیمرو در فارسی قدیم هم مصطلح بوده
خایه : تخم ، بیضه
خُرزو : خاله زاده
خَرزا : خواهر زاده
خُرناسَه : خُرپُف
خِرَه تاس : خفه شدن
خُردلو : کوچولو
خُرُنگ : زغال سوخته و قرمز شده
خسیل : علف نرم وسبز
خِشک : نوعی درخنچه که دارای دانه های زرد و قرمز که مورد علاقه کبک است .
خَصی : در فارسی قدیم خصور گویند . پدر زن و مادر زن،خروس اخته راهم خصی گویند
خَک : خاک
خَکَبا : گرد و خاک
خَل : کج ، اریب . خَل پلیت یعنی کج و کوله
خُل : خاک
خَلَگَهی : جای امن ، کنج ، بریدگی ،واچِقی هم گویند .
خُلَ وَرُف : خاکروبه
خیار گُرگو : ابو حَنظل ، شبیه هندوانه ای کوچک و تلخ و سمی است ؛ گویا مصرف دارویی دارد .
خیگ : پوست مخصوص نگه داری روغن
خیگول : خیگ کوچک
د
دابُر : جدا کردن بره یا بزغاله از مادر
دار : درخت
داسون : سخن چینی کردن
داسونی :سخن چین
دال : لاشخور به پرندگان بزرگ شکاری هم دال می گویند .
دالو : پیرزن
دَبان : چاقالو، نتراشیده
دودنِدِری : ضعیف ، لاغر
دِرا: زنگوله ( فرهنگ عمید
دِهرِ س:پاره شد
دِ هرِسَن :پاره شدن
دِرو : دروغ
دَرَمه : نوعی علف کوهی
دِروش : آلت کفش دوزی ، درفش
درِ ودُنگ: هله هوله
دَسپِلو : دستمالی کردن ، با دست در تاریکی برای یافتن شی ای اشیا را لمس کردن است .
دَسَو : دستشویی رفتن ، دست بآب رفتن ،
دَسُو : رام ، اهلی ، دست آموز
دِش : خیره شدن
دِشکِه : نخ
دُک زدن : ایستادن لحظه ای ، درنگ کردن
دَکِسَن : لرزیدن
دَلیشَه یا دلیشه کلو : دیوانه ، در فارسی دلریشه به معنی پریشان آمده است .
دِلَو : چوب دو شاخه مخصوص خار بری
دِلو:دو لا کردن پارچه و...
دَلیلی : سوزن دلیلی، سوزن بزرگ جوال دوز
دَلَه : قوطی
دَ مَری : وارونه ، معادل د مر در فارسی
دِندِر : دنده
دِنگ : برجسته ، چاق ، محکم و هم چنین به معنای چاشنی فشنگ
دُمبه : دنبه ، عضوی از بدن گوسفند که در انتهای او آویخته و بجای دم اوست و
تمام آن چربی است و روغن آن بیشتر و بهتر از پیه و چربی بدن گوسفند است (
فرهنگ عمید )
دُو : خطاب یا صدا کردن زن ها ،
دِوبُووَکی : دوعدد میوه به هم چسبیده مانند2 کیوی ، 2سیب زمینی بهم چسبیده
دُون کردن : رها کردن بره و بزغاله جهت خوردن شیر مادر در طول روز
دُوَر : دختر
دُوَردَلَه : دختر بزرگی که وقت ازدواجش گذشته است ، دُولگ هم می گویند .
وَدَسی : عمدا ، عملی از روی قصد و نیت قبل
دُول : دلو ، سطل آب
دَوَنگ : گیج شدن ، در فارسی دَبنگ گویند .
دُوا : آش ماست ، در فارسی دوغبا یا دوغوا آمده است .
دُهتَن : دوشیدن ، دوختن
دی : مادر
دیندا : عقب ، دنبال ،پشت سر
دیگ : دیروز
دَیَه : خواهر-- ددَه
دِیَه گوری : ادبار ، پست ، مایه مذمت
ر
رَش : گاو رَش . به زبان یزدی ها رُش می گویند با همان مفهوم گاو رَش
رَشمَه : بندی سیاه و سفید جهت بستن به سر اسب و بار
رُفتن : جارو کردن –رفت وروب
رُک : چوب دو شاخه برای سر پا نگه داشتن کَپَر یا ساختمان – معادل تیر وتیرک
رِلَه : صدای گوسفند ، بوره هم صدای گاو است. در لری برای صدای حیوانات
مختلف اصطلاحات مخصوص شان را دارند. شهنه برای اسب ،هاره برای صدای خر
،بوره برای گاو ،رله برای گوسفند
و
رمیز : موریانه ، در فارسی رشمیز می گویند ( فرهنگ عمید )
رُنجُک : وسیله کوچک و تیز مخصوص برش در قالیبافی و پاک کردن پوست بلوط
رُو : رخ ، لبه
رَوَل : مکان نگه داری وپنهان کردن دام توسط دزد
رُو کردن : حرکت کردن
روی : فرزندعزیز،صدا کردن فرزند توسط مادر وپدر ، در کردی رودَکَم یا رودم می گویند .
رِی : رو ، صورت
ریت : جای صاف ، بدون علف(فرهنگ عمید ) مثال گوی ریت یعنی صحرای صاف یا بی علف
ری وَری : روبروی هم
ز
زر :زیر
زونی : زانو
زشته خوار : آدم زشت
زَمَند : خسته
زَنگُول : زنگوله ( فرهنگ عمید )
زَهلَه : زَهره ، جرات ( فرهنگ عمید )
زَهلَه تَرَک : زَهره ترک ، کسی را که شدید بترسد ، می گویند زهره تَرَک شد .
زَهله ترو : ترسو ، بزدل
س
ساوا : کوچک ،مثل بچه ساوا یا بره ساوا
ساویلَه : ساده لوح. مثلا میگویند بچه نُ هری ساویله است یعنی فرزند اول خانواده ساده لوح است .همان تلفظ ساده لوح است
سَبِرَه : اضافی آردبعد از پخت نان جهت خوراک سگ
سِتین : پایه چوبی قطور که بصورت عمودی وسط چادر سیاه قرار می دهند ، ستون
سَراکو : سرزنش ، نکوهش ، سرکوفت
سَرپِریک : سر و صورت
سَرسا : سر گیجه ، همان سرسام فارسی است
سَرسُم : سکندری رفتن
سر رشته : سلیقه
سِرکُو : هاون
سرِلی : لخت
سِرُو : شاخ
سگ لاس : سگ ماده ( فرهنگ عمید )
سَلَه : ظرفی که از شاخه های نازک وتر درخت ببافند (فرهنگ عمید) . از آن
برای نگهداری تخم مرغ و وسایل دیگر استفاده می کنند . برای این کار شاخه
های نازک بید مناسب ترند
سَلمَه تور : احتمالا سلم و تور پسران فریدون شاه هستند که بر علیه برادران
ایرانی شان وارد جنگ شدند . تورانیان از نام تور برگرفته شده است که
پهلوان قوی هم بوده است . مثال ،از بس محکمه سلم تور هم نمی توانند کاریش
کنند.
سمَه : سوراخ
سمَه پلیتَه : سوراخ سوراخ
سوتَه : سوخته
سُول نداشتن : بی خبر ، اطلاع نداشتن
سِه : سیاه . مثال آخ وبخت سه مون
سِه تُشک : پرنده ای است به اندازه و همانند سار وبیشتر بر درخت ها می نشیند .
سُهر : سرخ(فرهنگ عمید
سهراب : مرد سرخ رو ( فارسی – فرهنگ عمید)
سُهرو : سرخک
سِهون : سوهان. دُو برهم گویند
سیاه بلَه : سار
سیسَه : زالزالک کوهی
سیل : سنگ صاف ، تله سنگی برای به دام انداختن پرنده
سیلُم : زگیل
ش
شَتوتَه : ،شلوغکاری همراه با بلوف
شَربَه : نوعی مرثیه سرایی در مراسم عزاداری توسط زنان ( فارسی شروه )
شرَه : تکه پارچه فرسوده
شرَه درَه : انسان فقیر با لباس های کهنه
شِرشیت : لاف زدن ، خود نمایی
شَرطو : هوای صاف و آفتابی پس از بارش باران،غیر ابری
شِش : شپش
شَل : زخم ،لنگیدن
شُل : گِل
شِل پِکَه : گل و لای
شِلَخته : نامنظم ، نامرتب
شُل شِلی : نوعی نان کلفت
شَلَنگی : وسیله ای بافته شده از موی بز که معمولا خیک روغن و...در آن حمل می گردد .
شِلَه : آش ( شُله ) شوربا ، سوپ
شَلَه : وسیله ای جهت آبکشی یا امورات دیگر با کمک چهار پایان
شِلَه شیری : شیربرنج
شلیف : نوعی گونی بزرگ
شِهن : درختی است کوهستانی با پوسته نرم که براحتی کنده می شود .
شَنگُل : گاو ماده جوان ، در شمال کشورهم مصطلح است .
شو : شب
شوخین زدن : صبح زود بلند شدن و حمله کردن (شبیخون )
شوِر : دراز
شوِر دراز کردن : طولانی کردن ، به تاخیر انداختن
شورَوا : آش ، شوربا
شوک : جغد
شِوِل : کسی که از ادب و شخصیت مناسبی برخوردار نیست . لوس ، ننر
شوار : آبریز کوچک بین دو تپه
شَهاذ : جلودار گله .معمولا چَپش است
شِهنه : صدای اسب و مادیان معادل شیهه در فارسی
شیر بهره : رسمی که شیر را نکار می زنند و به همسایه می دهند و بعد با
همان نکار پس می گیرند .نِکار در واقع قطعه چوبی است عمق ظرف معینی را با
آن می سنجند
شیر شیروشک : بوته ای که صمغ آن شیرین است . در عطاری به صمغ آن شکر تغار می گویند .وبرای رفع سرفه مفید است
شی کردن : شوهردار شدن
شیره کش : آبکش
ط
تِراق یا طِراق : بلوف زدن ، خودنمایی. طراق ای بنده یعنی چاقان میکند
طُل فی یتین : همان طرفه العین است
طلوع کردن : اشاره به جریان انگلیسی طلوعی در بختیاری و کهگیلویه، قاطی پاتی کردن. گیجال ( گیج حال) شدن
طوف : آبشار
طیفون : طوفان
ص
صبا : فردا
صبر : عطسه ، درنگ ، تحمل ، بردباری
صَقو : بیماری مخصوص اسب و خر بود که غده چرکین و بزرگی زیرشکم شان درمی آمد . بنظر میرسد نوعی عفونت بود
ع
الَق تُل یا علَق تُل : بازی که یک پای خود را می گیرند و یک پایی به هم تنه می زنند .
غ
غُت : شجاع ، قوی ، فعال
غَچه : حلقه چوبی متصل به طناب جهت بستن باربرپشت حیوانات و بند چادر ( بیشتر بند چادر ). شکل انها متفاوت است
غِدِلو : توله سگ کوچک
غَر : گرد و خاک -غبار
غُرتن : آدم بی ادب
غُردل : جسور ( قلدر )
غِرغیف : بلوف زدن،
غِرُمطراق : ، رعد و برق
غرُنگ : صدای نامفهوم
غِرنو ( گِر نو ) : گرداب
غروس : خروس
غور : عمیق
غَرَه : لجن زار
غِریغا : گردباد .وقتی گردباد می آمد که ممکن بود سیاهچادرها را خراب کند ،میگفتند "غریغا نه ما ل ای مانه"
غِشِن : دسته ، گروه ، جمعیت ( قشون )
غِفت : نوعی گره که راحت باز شود -خِفت
غِفت زدن : گره زدن ، می تواند مترادف خِفت کردن هم باشد .
غِلط : خلط ، تفاله
غُلغُله : داد و فریاد ، هیاهو و صداهای درهم ،شلوغی- انبوه
غُنج : مغرور : ازخود راضی -غُد
غوت : قورت دادن – غورت دادن
غورَه : بی پدر، یتیم
غوری : قوری
ف
فِرز : چابک : تند و تیز ، باهوش
فِرقه : فتنه
فُگر : نحس ، شوم
فِن فِندوق : پرنده بسیار کوچک با دمی دراز
فیر : دماغ ، بینی
فیرال : شخصی که دارای بینی بزرگ می باشد .
فیرکاوری : کسی که وسط دماغش گود باشد ( غِدَیر )
فیس کردن : به خود بالیدن ، خود نمایی، افاده
ق
قاش : فضای باز محل استراحت گله عشایری در شب ، معمولا بدون حفاظ یا اوشا می باشد .
قاش قاش : ته تکه،قاچ قاچ
قَسِر : گوسفند چاقی که بچه نمی زاید .
قصیون : استفراق ، بالا آوردن ، شاید همان غصیان باشد .
قلب : خطرناک، تند مزاج ،سخت مثل سگ قلب یا کمر قلب یعنی کوه صعب العبور
قلُنگ : لک لک و همچنین روی دو کتف یا کول سوار شدن ، قُلهنگ ، لک لک و حواصیل ( فرهنگ عمید )
قله تو :بازی بچگانه با سنگ ، خانه سازی با سنگ توسط بچه ها
قَم : قیف
قِن حوری : پت و پهن با پایین تنه بزرگ به اندازه خوریا حور
قبورمَه : غذایی مخصوص که با گوشت قرمز درست می کنند .
ک
گابوکَله : در بهار وتابستان نوعی مگس یا کنه بر بدن گاوها می نشیند ونیش
میزند چون قادر به دفع انها نیستند دیوانه وار جست وخیز میکنند که به گا
بوکله مشهور است.
کاردَه : آش تندی که از گیاه کوهی به همین نام پخته می شود ( هَرَه هم می گویند )
کاسه پَشت : لاک پشت
کاکُل : دندان به لهجه بهمئی و طیبی ها
کالمُ و کوزُم : خورد و برد
کالوس : نوعی علف سمی برای گوسفندان
کَپ : دهان
کَتروم : افسرده به گویش بعضی ها
کِتو : سنگ کوچک ، کتلو هم میگویند
کُچ : پیمانه قدیمی کوچکیست به شکل پیمانه تعویض روغنی ها ،برای دارو دادن به بچه وبیمار
کُر : پسر. در کردی هم همچو واژه ایست به همین معنی
کِر : سوراخ
کِراخه: ظرف بزرگی برای نگه داری غلات که با ترکه چوب می بافنتد
کَراکِری : قره قروت = کشک سیاه
کُر زَنگلو :جانوری وحشی ،کوچکتر از گربه
کُرُک : کرُچ فارسی، مرغ روی تخم خوابیده برای جوجه کردن تخمها
کرُکِری : وسیله ای بافته شده از چوب تر و نازک برای حمل مرغ و خروس
کرَکیت : وسیله قالیبافی و لَتَف بافی با دسته چوبی وشانه های فلزی که با آن به رج های بافته شده قالی ضربه می زنند که محکم شود
کَرَنا : شیپور بزرگ ( فرهنگ عمید ).
کِرِنجال : خرچنگ ، در فارسی کلینجار گویند . ( فرهنگ عمید )
کِرنَه : کنه
کِرو : پاگَرُف = خاک کش –گل کش
کَرَه : دیوار سنگی
کَرَه : جمع کردن و چیدن سنگ ها به شکل تپه
کُرَه بجی : بچه شتر ، بجی : شتر و کره هم معنی بچه اش است
کِریز : تجمع چند گوسفند در فصل گرما بخاطر این که از تابش افتاب درامان باشند سرشان را زیر شکم همدیگر میکنند.
کَفتَه : بی دندان
کُفَه: سرفه
کُفَه شوککی : بیماری با سرفه زیاد ، سیاه سرفه
کَلاپیسَه : سیاه وسفید ،تغییر حالت چشم ( فرهنگ عمید )
کَلاریگ : تخمه های کنگر
کِل دار کَن ( پوست دار کن ) : دارکوب
کَلالو : شلوغ کردن ، یک کلاغ چهل کلاغ کردن
کَلالو کردن : شلوغی کردن ، سر و صدای زیاد به راه انداختن
کَله پَره : همان کلپَترَه فارسی است: سخن بی معنی ، یاوه ، بیهوده ( فرهنگ عمید )
کَلَتَه : قراضه ،پیر و فرتوت و از کار افتاده ( فرهنگ عمید )
کَلَخونک : نوعی درخت شبیه بن با دانه های خوراکی
کَلگَه : محل و ساختمان ویرانه و متروکه
کلَند : کلنگ
کلوت : نوک کوه ، می توان آن را معادل کلات فارسی خواند .
کِلور : کلاش ( فارسی ) ، ساقه خشک گندم و جو
کَلو:دیوانه
کَلو هِرین : دیوانه - بی عقل
کِلی : نوعی بازی :که با چوب بزرگ چوب کوچکی را همچون توپ می زنند .
کلَه کو : لبالب پر کردن
کومه : نوعی منزل زمستانه عشایری، در فارسی هم کومه می گویند . خانه
کوچک که فالیزبانان یا شکارچیان با شاخ و برگ درخت در بیابان برای خود درست
کنند . ( فرهنگ عمید )
کَو : اسب یا گوسفند ، تقریبا سورمه ای کم رنگ
کوس : نوعی بازی شبیه تخته نرد
کِوِ رَک : ادا و مسخره بازی .شاید بتوان آن را معادل هزل نامید
کُوک : کنایه زدن ،شاید بتوان انرامعادل طنز
نامید
کوک بُهسَن : تیکه انداختن ، کنایه و طعنه زدن
کَولُغ : وسیله پارچه ای و مخملی کوچکی بود برای وسایل ریز و گاهی نگهداری و
حمل قرآن برای قسم دادن دزدان . البته خیلی وقت ها پنهانی کتاب های
دبستانی ما را بجای قرآن در آن می گذاشتند و می گفتند به این قرآن قسم بخور
!
کولَه : فرزند نا مشروع ، حرامزاده
کَهَر : اسبی به رنگ قهوه ای مایل به سیاهی ، اسب قهوه ای رنگ
کَهرَه : بزغاله شیر خوار ، بزغاله شیر مست ( فرهنگ عمید )
کُهلَه : گودال بزرگ
کِهلَه : نوعی سنگر و مخفیگاه و کمینگاه
کَندال : گودال ، چاله
ک... برون : ختنه کردن پسران
ک... دم حور : مرد به درد نخور
کیز : پیمانه ، در فارسی کویز ، قفیر گویند( فرهنگ عمید )
کیل :پیمانه ( فرهنگ عمید )
گ
گابَری (گاو بَری : موقع جفتگیری گاوها که همدیگر را دسته جمعی دنبال
میکنند گابری گویند . بَر : به جفتگیری حیوانات حلال گوشت مثل بز ومیش
وگاو میگویند.به موقع جفت گیری خر ومادیان میگویند فَهل ودر مورد سگ
میگویند لوم . برای جفتگیری هر رده خاص حیوانات اصطلاح مخصوص دارند که
این خود نشان گستره کامل زبان لری وقاعده مندی آن است.
گا بوکَلَه:در فصل بهار وتابستان مگس خیلی گزنده ای بر بدن گاوها می نشیند
چون نمی توانند آنرا از خود دور کنند ،گاوها به جست وخیز وحشیانه
میپردازند
گاچین : طناب بافته شده با پشم ومو برای بستن بار برچارپایان
گُهرَه گُهرَه : نوبت به نوبت، نوبتی
گاهرَه یا گُهرَه : نوبت
گاری : فرغون
گاگوش ( گاوگوش): نوعی درختچه گرمسیری با برگهای پهن شبیه گوش گاو
گامَری : دسته جمعی در کاشت وبرداشت غلات کمک کردن
گایک ( گاهک ) : نوعی کبوتر،کبوتر چاهی
گپو : بزرگ
گپی گپو: پرنده ای که درفصل بهار در کوههاآواز سرمیدهد و آوازش هم شبیه
همین دوکلمه یعنی گپی -گپو است در واقع نامش را از نحوه صدایش انتخاب کرده
اند.
گُر : نوک ، بالا
گُرب : شوم ، بدیمن
گِردَه : هرنوع نان کلفت
گُردَه : کلیه ، پهلو.در زبان فارسی همین معنی را میدهد
گِردِل : گرد ، دایره مانند.مثلا گردله مِرد یعنی مردکوتاه قد وفرز
گُردَه زمین : نوعی قارچ کوهی قهوه ای رنگ ، گران قیمت وصادراتی
گَرگَراشک : ، نوعی سوسمار با پوستی زبر وپینه بسته مانند وخاکستری رنگ .تی تَکُم نوع کوچکتر ان را میگویند
گُرگاس : شخص شوم ، بدیمن ، بدهیبت
گُرمُز : حیله گر ، معادل همان مرموز فارسی
گریوَه : ناله همراه با درد ، شیون، گریه
گِلارِشت : آروغ
گَلال : مسیر سیلاب ها و کناره رودخانه با قلوه سنگ های فراوان ، گَلال
گَلال او برد: نوعی مراسم برای طلب باران که درخشکسالی توسط بچه ها انجام
میگیرد
گِلُپ : به معنی قُلپ می باشد.مثال یه گلپ او (یک قلپ آب)
گِلُپ: لُپ
.
گِلَما : پرده شکم
گِلِند : غلطاندن ،غلطیدن
گِلَه : گلوله
گَلَه: گله ،رمه
گُنج : زنبور
گُند : بیضه
گنُدُر : عنکبوت
گُنداله : آدم پت و پهن و نتراشیده
گَندو : به درد نخور ، ادبار ( گند ) با واو مصغررایج در بین ما
گِنِس خِنِس : خسیس
گِه تُرن : معادل بوغلتون . از دو کلمه گُه و ترن = غلت دادن ، شکل دادن
گَور : پیر
گوش وال : کسی که گوش هایش یزرگ و پهن باشد .
گوک : استخوان پهلوی کپل ،لگن . مثال گوکم درد ای کنه
گُوهَ: غضروف توپ مانندی است که محل اتصال پا ولگن است ونقش لولا رادارد
وباعث تحرک وچرخش پا بر روی لگن است .درزبان فارسی هم همین کلمه غیر
رایج وجود دارد
گَوی (با فتح گ) : میدان و محل صاف مثل گوی لَرد یعنی زمین صاف
کهره و بره دِر دونگی :کهره و بره ای که به چرا نمی رود و در خانه ها نان و دوغ و خشت و پشت می خورد .
گلو: گربه
گَهکون : صبح زود صبح گاه
گی بارون ششتَه : واژه ای غیر مودبانه که به شخص رنگ باخته ، زردَنبو میگویند
گِیار: گدار
گیجال : گیج،گیج حال
گینت بام : قربانت شوم البته به زبان بهمئی ها
گینه : بوته
گیلاک : عصا_گلاک
ل
لاز: خال حیوان، قسمتی از موی حیوان که معمولابارنگ روشن است وبا بقیه موهای بدن فرق دارد.
لاس:ماده
لالَه: فانوس
لِپاغَن: حیوانی که غذا یاعلف در گوشه لپش جمع شود .در واقع نوعی عارضه یا
از بین رفتن دندانهای آسیای حیوانات است که نمی توانند علف را بجوند
لَت : سمت ،سو. وی لُت یا ای لَت یعنی این سمت . او لَت یا وُ لَت یعنی آن سمت
لَتَف:بال های چادر سیاه، قسمت کناری چادر سیاه
لَتَه: باغ صیفی جات
لَچَر: آدم فرومایه، پست، خسیس، ناخن خشک لَچَک: نوعی کلاه زنانه، روسری
لَچَه: کفش کهنه و فرسوده
لِخ: سست
لَر : لاغر
لَرد: میدان، صحرا (فرهنگ عمید)
لُرکَه-لُرکَه وگالَه: در آوردن نوعی صدای ترسناک و روحیه بخش باکمک لب
ودست در هنگام جنگ وجدل در واقع نقش خبر رسانی شیپور جنگ رادارد.
لُرَکَی: سرمازدگی، شمالی ها هم همین اصطلاح را دارند اما با کسر لام(لِرکَی)
لَره: صدای میش، ضمنا بوره صدای گاو است
لِپین : کسی که لپهایش بزرگ وچاق باشد
لَش: بدن
لَغُوم: لگام
لَغَه: شاخه نازک درخت. تالَه شاخه یا ساقه های بزرگتر را میگویند
لَق: شُل ، بدون چفت و بند
لَلَه پتو: دست و پاچلفتی
لنُج: لب
لُنجین: کسی که لبش کلفت یا آویز باشد
لو: لب
لُوم: سگ ماده ای که زمان جفت گیری ان فرا رسیده باشد
لیوی: آغوز: شیر اوایل دام بعد از زایمان
لیوَه: احمق، کودن (فرهنگ عمید). (کالیوه).مثلا میگویند بچه نُهری لیوه است
یعنی فرزند اول خانواده ساده لوح است .نُهری فرزند اولی خانواده را
میگویند.
لیت: آلت تناسلی حیوان نر
لیم: ، تودار،مرموز،بدون های وهوی
لیر: استخوان مچ دست و ساق پا
لوس: پلک چشم
لَوَت: سست، تنبل
لَیلَق: لک لک .به آدم بلند لاغر، کسی که مثل لک لک دراز باشد هم میگویند
لَیوون: جفت حیوانات که بعد از زایمان جدا میشود
لیش: ضعیف، لاغر، حرف زشت
لیکَه- لاک و لیک: نوعی شیون و زاری توسط زنان
لیکو: پرنده ای بزرگتر از گنجشگ
م
مَلار: وسیله ای سنتی مخصوص دوغ زدن که دارای سه پایه ی چوبی است، معادل منار فارسی
مُل ملی-مُل مُلوکی: بدن دارای موی زیاد
مُل: گردن ،کول
مَفتیل: اهرم، معادل مفتول
مِقَس: خسیس
مالَه: مایه(شیر را مایه زدن)
مَخِرا: نترس، بی باک
ماسینه: دوغ پخته شده و آب چکیده که به آن گیاهان معطر اضافه می کنند تا خوش رنگ و معطر شود
ماهور: سرزمینی با تله و تپه فراوان(در فارسی همین معنی را می دهد)
مَنَه: مگه نه
مِرزِنگ: مژه
مُفتَی: مجانی،رایگان، مفت
مِندَکی: بین، وسط
مُهرَه: مهره
مال: خانه های عشایری، آبادی
ماپیل:چوب نوک تیز برای در آوردن کنگر و ... از زمین
مِرِنگ: بیماری، مریضی بخصوص برای مرغها
مَتیل: قصه،متل
مِنگَ مِنگ: غر غر کردن، وتو دماغی صحبت کردن
مَسپیک: لاغر شدن حیوان .شاید مغز پیک باشد یعنی دارای استخوانهای پوک یا پوکی استخوان
مُس: مشت نوعی واحد اندازه گیری با دست ، یک مشت
مَشکول: مشک خیلی کوچک آب
موشک: موش
مِن دست و پا: مزاحم
میرَه: شوهر
مِلَه: گردنه، کرمانی ها هم این کلمه را به کار می برند با افزودن "و" به
آن مثل شیرازی ها . نظیر محل ومعدن چادر مَلو گویا گردنه ای بوده که
چادری در آن برپا بوده که به همین نام مشهور گردیده.
مریچه: جمع و جور کردن بدن ، مچاله شدن
ملیزم: جلبک، خزه
میسَه- مَسه: ادرار
مَرَقه: ترشحات غلیظ دور چشم که نشان از آلوده بودن چشم دارد و در قدیم چشم
ها را شب به هم می چسباند و با زحمت بسیار صبح با شستشوی آب یاچای آنرا
برطرف می کردند
مِلوچ: چسبناک، سمج .مثلا گل ملوچ یعنی گل چسبناک
مَیلِیس: مجلس
میلسی :مجلسی
مَچَر: نامجاب، قانع نشدن
مَهلی: خیلی، زیاد
مِنِ ری: روبرو
مِهلو: نوعی درخت با چوب مرغوب
مُوز: جمع و جور شدن برای خیز و حمله مثل موز شدن سگ یا گربه برای حمله ناگهانی به چیزی
مَندال: دسته ای از بزغاله ها و بره های تازه متولد شده ی کمتر از یک سال
مازَه: پشت،محل بالای تپه را هم گویند
مَلوَند: چوب صاف بلند
مجمع: سینی بزرگ، در فارسی هم همین معنی را دارد
مِرِک: برآمدگی جوانه مانند روی چوب
مُوتو: دربدر، ولگرد، ولو
مَلاکَه: ملائکه
مِرِزِنگ: مژه
ملَهون: شناگر- ملَه : شنا
می- مل: مو
مُل: ، پشت گردن
مِلیزُم: جلبک
مارمَلِشک: مارمولک
مَلَهونی: گردنه کوتاه
مِن: داخل
مَور: چمن طبیعی
مَه: مگر
مَلازی: ملاج
آب مَلیل: آب ولرم
کپی برداری بدون ذکر منبع ممنوع است.سپاس
فرامرز و جهانگیر ایزدپناه/استان کهگیلویه و بویراحمد
عضویت در خبر نامه
در خصوص واژه ی لری "چلیک : انگشت" اشارتا در گویش لری ممسنی و بویری بنظر واژی کلیچ در بیان انگشت نافذ تر و موثق تر هست
انگشت = کلیچ
ارادتمند همتباران عزیز محسن توکلی ممسنی - شیراز 96/8/24
کلمه هوشا يا اوشا ارتباطي با افشار به هيچ وجه تدارد. در بختياري اين کلمه به صورت هوش (hawsh يا howsh) تلفظ مي شود و هم به معناي حياط خانه و بعضا حصار نگهداري دام ها به کار مي رود. ريشه اين لغت با واژه house انگليسي به معناي خانه يکي است. در انگليسي (از زبان هاي هند و اروپايي و هم خانواده زبان اي ايراني) براي فضاي داخلي خانه لفظ home به کار مي رود که در بختياري هومه (hoome) يا هونه گفته مي شود.
چليک يا کليچ در بختياري به صورت کليک يا کِلِک به کار مي رود که در کردي جنوبي هم با کمي تغيير وجود دارد.
لطفا در متن ترانه شیر سنگی آقا هادی غریبی یک بیت لری بختیاری خوانده شده آون رو ترجمه کنید
باتشکر خیلی ضروری وفوریه
تو جمله میشه ویرت وا خوت بو حواست به خودت باشه
تشکر
خیلی ممنون
خواهش می کنم ی لطفی بکنید هر کس میتونه ترجمه فارسی آهنگ پسینل بهار محسن نصری رو بنویسه
هر جا گشتم نبود
لرها ! خواهش میکنم
خیلی قشنگه
خیلی ممنون
خواهش می کنم ی لطفی بکنید هر کس میتونه ترجمه فارسی آهنگ پسینل بهار محسن نصری رو بنویسه
هر جا گشتم نبود
لرها ! خواهش میکنم
خیلی قشنگه
خیلی ممنون
خواهش می کنم ی لطفی بکنید هر کس میتونه ترجمه فارسی آهنگ پسینل بهار محسن نصری رو بنویسه
هر جا گشتم نبود
لرها ! خواهش میکنم
خیلی قشنگه
دم عیده و دل مو لک زیه سی دییَن یار
خشِ هی پیت بکنی وی سال پسینلِ بهار
هی سیم ناز بکنی هی مو قضاته ورگرُم
قربون خندهسنت دردِ بلات و من سرُم
دستَ من دَسُم بنه تا بینی احوالُم چنه
ایخم ای مردم بیونن که دلت مال خمه
دستَ ودَسُم بیه دل وی دل مَسُم بیه
یه بوس اوداری هیبات که نشَسُم بیه
دل بیه دل دل نکُ دَسَلمَ ول نکُ
تیلت جُم نخرن و هیشکه تو سیل نکُ
سیر وانیبوم و چَشمه ی چشمت
دم دقه مو تشنمه تشنه ی عشقت
خوبی و دلُم بند نَفَسلتِ عزیزم
اگه که بی خور بوم وتو چول و مریضُم
قربونــــــــــت عزیـــــــــــــزم
خیلی ممنون
خواهش می کنم ی لطفی بکنید هر کس میتونه ترجمه فارسی آهنگ پسینل بهار محسن نصری رو بنویسه
هر جا گشتم نبود
لرها ! خواهش میکنم
خیلی قشنگه
دم عیده و دل مو لک زیه سی دییَن یار
خشِ هی پیت بکنی وی سال پسینلِ بهار
هی سیم ناز بکنی هی مو قضاته ورگرُم
قربون خندهسنت دردِ بلات و من سرُم
دستَ من دَسُم بنه تا بینی احوالُم چنه
ایخم ای مردم بیونن که دلت مال خمه
دستَ ودَسُم بیه دل وی دل مَسُم بیه
یه بوس اوداری هیبات که نشَسُم بیه
دل بیه دل دل نکُ دَسَلمَ ول نکُ
تیلت جُم نخرن و هیشکه تو سیل نکُ
سیر وانیبوم و چَشمه ی چشمت
دم دقه مو تشنمه تشنه ی عشقت
خوبی و دلُم بند نَفَسلتِ عزیزم
اگه که بی خور بوم وتو چول و مریضُم
قربونــــــــــت عزیـــــــــــــزم
خیلی ممنون
خواهش می کنم ی لطفی بکنید هر کس میتونه ترجمه فارسی آهنگ پسینل بهار محسن نصری رو بنویسه
هر جا گشتم نبود
لرها ! خواهش میکنم
خیلی قشنگه
دم عیده و دل مو لک زیه سی دییَن یار
خشِ هی پیت بکنی وی سال پسینلِ بهار
هی سیم ناز بکنی هی مو قضاته ورگرُم
قربون خندهسنت دردِ بلات و من سرُم
دستَ من دَسُم بنه تا بینی احوالُم چنه
ایخم ای مردم بیونن که دلت مال خمه
دستَ ودَسُم بیه دل وی دل مَسُم بیه
یه بوس اوداری هیبات که نشَسُم بیه
دل بیه دل دل نکُ دَسَلمَ ول نکُ
تیلت جُم نخرن و هیشکه تو سیل نکُ
سیر وانیبوم و چَشمه ی چشمت
دم دقه مو تشنمه تشنه ی عشقت
خوبی و دلُم بند نَفَسلتِ عزیزم
اگه که بی خور بوم وتو چول و مریضُم
قربونــــــــــت عزیـــــــــــــزم
خیلی خوبه که همش بگردی عصر بهار این سالو
هی برای من ناز بیای و منم خریدار باشم
قربونت خندیدنت برم درد و بلات بخوره تو سرم
دستت رو تویه دستم بزار تا بفهمی حالم چطوریه
میخوام این مردم بفهمن که دل تو برای خودمه
دستت رو تویه دستم بزار و دلتو به دلت مستم بده
یه بوس از درختی که کنارته و منم نشستم زیرش بهم بده
دل به دلم بده دل دل نکن دستمو ول نکن
چشمات تکون نخورن به هیچکس هم نگاه نکن
از دیدن چشمات سیر نمیشم
هر دقیقه من تشنه ی چشماتم
دل من به خوبی هات بنده نفسم
اگه که مریضم و حالم خرابه بخاطر توعه
هوش حیاط خانه
لطفا توضیح انرا ذکر کنید. متشکرم
1_چر cherr
2-مارملیک Marmellik
3-قمقمه ghomghomah
4-دوزو dozu
البته شاید کلمه دیگه ای هم استفاده بشه که من مطلع نباشم.
فهم متون لری با دانستن چند نکته ساده در صرف و نحو لری، سهل است.
مثل دانستن اینکه کلمات با اضافه شدن "یل" و یا فقط "ل" به آخرشان جمع بسته میشوند.
مثال:
گا = گاو ... جمع آن: گایَل. (دیگه، مثال هم باید عشایری باشد!!)
دوو-وَر = دختر ... جمع آن: دو-رَل. یعنی دخترها.
و ...
و البته استثنائاتی هم دارد. قطعا !
و اما شعر نه چندان محکم و نه چندان فنی و ... :
دم عیده و دل مو لک زیه سی دییَن یار
(دم عید است و دلم لک زده برای دیدن یار)
خشِ هی پیت بکنی وی سال پسینلِ بهار
(چه خوب است که در این بهار و در پس سال بروی بگردی)
هی سیم ناز بکنی هی مو قضاته ورگرُم
(هی برام بناز کنی و من هم بلا گردانت بشوم(قربون صصدقه ات بشوم))
قربون خندهسنت دردِ بلات و من سرُم
(ای به قربان خنده هایت، درد و بلایت بخورد توی سرم)
دستَ من دَسُم بنه تا بینی احوالُم چنه
(دست در دستم بگذار تا ببینی حالم چگونه است)
ایخم ای مردم بیونن که دلت مال خمه
(میخواهم مردم بدانند که دلت مال خودمه)
دستَ ودَسُم بیه دل وی دل مَسُم بیه
(دست در دستم بگذار تا دلم مست شود)
{وزن شعر و معنا در این مصرع مختل و ضعیف است}
یه بوس اوداری هیبات که نشَسُم بیه
{فرق حافظ و سعدی و امثالهم با بقیه در همین است که آنها از کنایه های زیبا برای بیان معانی استفاده میکرده اند که به لطف کلام می افزوده، اما شعرایی اینچنین از تصریحات حال بهم زن استفاده میکنند}
دل بیه دل دل نکُ دَسَلمَ ول نکُ
(دل بده و دل دل نکنف دستهایم را ول نکن)
تیلت جُم نخرن و هیشکه تو سیل نکُ
(چشمهایت تکان نخورند و هیچکس به تو نگاه نکند)
سیر وانیبوم و چَشمه ی چشمت
(از چشمه ی چشمهایت سیر نمیشوم)
دم دقه مو تشنمه تشنه ی عشقت
(دم به دقیقه تشنه ی عشقت هستم)
خوبی و دلُم بند نَفَسلتِ عزیزم
((تو) خوبی و دلم در بند نفسهایت است عزیزم)
اگه که بی خور بوم وتو چول و مریضُم
(که بی تو، بی خور و مریضم)!!!
{این هم از آن مصراعهای ضعیف است}
قربونــــــــــت عزیـــــــــــــزم
این شعر خیلی قوی نبود ... دنبال شعرهای قوی باشید و چشم و گوشتان را با شنیدن شعرها و ترانه های خراب نکنید.
دنبال سبکهای اصیل دهل نوازی و کمانچه نوازی و نی نوازی لری باشید.
دهل لری: ساز و نوای جنگ آوری است.
کمانچه: غم غربت و ...
و
نی، بیانگر غم حسرت هستند.
و خدا رحمت کند کی گودرز را !
و ...
اینکه بعضی از دوستان فرموده اند "اشتباه است" ... خوب است دقت کنند که در زبان شناسی "اشتباه است" نداریم.
بلکه مردمان یک منطقه بنا به هر دلیلی نوع خاصی از تلفظ را برای یک کلمه پذیرفته و رایج کرده اند.
مثل کلمه پنج که در تاجیکستان پنچ تلفظ میشود. ... خب حالا کدامش درست است؟ پنج یا پنچ؟
در فهم آنها کلمه پنج دلالت بر پنجه دارد نه عدد پنج که در نزد ایرانیان امروزین رایج و دارج است.
و همچنین کلمه ای مثل یک. که در آنجا یَک تلفظ میشود.
و مثالها فراوان است.
از طرفی اگر هم بخواهیم ملاک را گویش مردمان ساکن در فلات مرکزی - جایی که امروز انگلیسیها به آن ایران میگویند - قرار دهیم،
باید گفت که این کلام را هم اصلی نباشد. چون اول باید ملاک صحت و اصالت را تعیین کرد تا بر اساس آن بشود سند تهیه کرد.
چون اصلا ایران به این معنای امروزین آن مکانی مجعول و قراردادی است که توسط انگلیسیها و بعد از جدا سازی قسمتی از سرزمین پهناور قدیم جعل گردید.
اسم آن تکه جدا شده را گذاشتند افغانستان (و بریش هویت جعل کردند) و قسمت دیگر را ایران نام نهادند. و قسمتی دیگر را هم تاجیکستان.
ایران در تاریخ واقعی ( و نه جعلیات انگلیسیها و آمریکاییها و یهودیها) وجود واقعی نداشته، اما خراسان وجود واقعی داشته و قلمرو و حدود و ثغورش هم کم و بیش مشخص و مثبوت و مضبوط بوده.
اما در این قسمت فلات مرکزی سکستان (سجستان/زابلستان) در کنار هند و سند و خراسان و هیرکان و قومس و خوز و ری و عراق عرب و عراق عجم ... امثالهم موجود بوده ... و نه خبری از ایران بوده و نه تهران.
و بعد از اینکه انگلیسیها و یهود یک تکه از ایران را برای جلوگیری از ورود ایرانیان و حمله به ایرانیان به هند از ایران جدا کردند و اسمش را گذاشتند افغانستان ... خب ... بعدش هم برای آن قسمت باقیمانده اسم ایران را گذاشتند و برایش هویت سازی کردند تا مردم این تکه کوچک هم دلخوش باشند به اینکه وطن دارند !
و...
و این است هنر یهود !
و حرف بسیار است.
و
هر قومی در تاریخ خود هم خوبی داشته و هم بدی.
به استخوان پوسیده نیاکان افتخار کردن خوب نیست.
الان دیگر هیچ قومی و هیچ قبیله ای هیچ طایفه ای بر دیگری برتری ندارد.
و
برتری به تقوا است و عمل صالح و هر کس که از این متاع بیشتر دارد بر خلایق برتر است نه آنکه رفت و سرزمینی را فتح کرد و مست کرد و زن مردم را به زور تصاحب کرد.
و کار مردمانی هم که در عروسی شان مسابقه میگذارند و خروسی را زنده و از یک پا از درخت آویزان میکنند ... تا ببینند که چه کسی میتواند سر حیوان بدبخت را از فاصله پنجاه/صد متری با گلوله اسلحه بپراند تا مایه تفریح و شادیشان شود ... هم علامت شجاعتشان نیست بلکه علامت وحشیگریشان است!
یادتان باشد که در ایران دو قوم هستند که از سر بریدن و خون ریختن احساس لذت و افتخار میکنند.
بگذارید ساکت باشیم ...
و...
والسلام علیکم.
مسابقه اس
09103940173
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
فردوسی خردمند
با درود؛
در طی سالیان متمادی و در روزهای پر فراز و نشیب تاریخ ایران زمین، در پی تاخت و تاز بیگانگان زبان فارسی، زبان پیوند ایرانیان باقی ماند اگر از واژه های بیگانه(عربی، ترکی، مغولی) بوسیله ما بکار برده می شود و واژه های ناب فارسی را از یاد بردیم و جایگزین نمی کنیم. به هر رو همواره رمز همبستگی ملی ما ایرانیان در نگهداری از ملیت و زبان ماست. از آنجایی که زبان فارسی زبان پیوند دهنده ماست، توجه به گویش ها و زبان های محلی شایسته ارج نهادن است چرا که به پویایی و مانایی زبان فارسی رونق می دهد و از این رو می توان از بکارگیری واژه های بیگانه کاست و جایگاه واژه های فارسی را پیدا کرد و در جای مناسب به کار گرفت.(چراکه زبان های بومی شاخ و برگ های زبان فارسی هستند، لری، کردی، گیلکی، مازندرانی و... جدا از هم نیستند). از این روشایسته و بایسته است که با آگاهی از تاریخ، فرهنگ و تمدن، هویت ملی (ایران منشی) خود را بوسیله زبان و در جان پناه زبان فارسی پاسداری کنیم. خویشکاری ملی سهمی است که بر دوش همگی ما ایرانیان وجود دارد.
با سپاس از تلاش شما در جهت گردآوری این داده ها، بهره بردیم.
پیروز و سربلند باشید.
که پیدا کرد آدم از کفی خاک
خداوندی که ذاتش بیزوالست
خرد در وصف ذاتش گنگ و لالست
زمین و آسمان از اوست پیدا
نمود جسم و جان از اوست پیدا
مه و خورشید نور هستی اوست
فلک بالا زمین در پستی اوست
ز وصفش جانها حیران بمانده
خرد انگشت در دندان بمانده
صفات لایزالش کس ندانست
هر آن وصفی که گوئی بیش ازانست
دو عالم قدرة بیچون اویست
درون جانها در گفت و گویست
ز کُنه ذات او کس را خبر نیست
بجز دیدار او چیزی دگر نیست
طلب گارش حقیقت جمله اشیا
ز ناپیدائی او جمله پیدا
جهان از نور ذات او مزّین
صفات از ذات او پیوسته روشن
ز خاکی این همه اظهار کرد او
ز دودی زینت پرگار کرد او
ز صنعش آدم از گِل رخ نموده
زوَی هر لحظه صد پاسخ شنوده
ز علمش گشته آنجا صاحب اسرار
خود اندر دید آدم کرده دیدار
نه کس زو زاده نه او زاده از کس
یکی ذاتست در هر دوجهان بس
ز یکتائی خود بیچون حقیقت
درون بگرفته و بیرون حقیقت
حقیقت علم کلّ او راست تحقیق
دهد آن را که خواهد دوست توفیق
بداند حاجت موری در اسرار
همان دم حاجتش آرد پدیدار .سلام ودرود به همتبارانم درهرجای دنیا وایران عزیز ،عالی بود کارتون استادعزیزآقای ایزدپناه که تلاش کردین گوشه ای ازلغات لری رو ترجمه به فارسی وبه نمایش بزارید، گویش لری هرنقطه ایران که بگردیم درسته کمی تفاوت درونش ایجاد شده باشه که اون هم بخاطر کوچ همسایگی با اقوام دیگر بوده ولی درکل درسته بعضی ها مثل دوستمون که از انگشت (چلیک یاکلیچ )انتقاد کردن بله در یک ایل بین طوایف ها وتیره ها هست که کلیچ بگن چلیک بگن، یا مثال الک روبگن آردریز،اوربیز ،آربیز،که رایجش آربیزهست بین ما،بله دربین گویش لری یازبان لری کمی شاید تفاوتایی باشه ولی دراصل اکثرجملات وجمله بندی یکی هست .اون دوست عزیز که گفتن لر کرد هستش برادر عزیزما وهرکسی میتونه نظر خاص خودشو بده همه برادریم ولی باید بدونید کهتاریخ ثابت شده هست. که ۱-دربین ادیان اقوامی وایالتی که سینه به سینه جددرجدشون نژادوپشت نصبشون بهشون رسیده ۲- محققین وپژوهشگران ........،اگه مثال ما فرض براین بگیم لر شاخه ای ازکرد باشه که اشتباه هست طبق سرشماری ورشدجمعیت کدام ایالت کرد یا تیره ای از قوم کردمیتونه جمعیتی به اندازه لر داشته باشه اگه لر به تنهایی یه شاخه از کرد باشه مگه باعقل جوردرمیاد من نمیگم جمعیت خود قوم کرد من شاخه نام بردم ازکرد چون شما گفتین لر اصالت کرد هست،وکرد یعنی کوچ رو ورمه گر که درقدیم اکثر اقوام ایرانی رو کرد میخوندن چون شغلشون دامداری کوچ رو بودن .درضمن ما لرها وکردها همه یه خون رگ ریشه داریم ایرانی اصیلیم براهمینه گویش ها شباهت های داره ازنظر نژاد به هم میرسیم ساده تربگم برادریم تفرقه بین قوم لر وکرد امروززیاده وهراقوام اصیل ایرانی ،عزیزان یک پارچه باشین گول دشمن رو نخورید فراتراز هرچیزی انسانیت است .مفتخر باشیم ایرانی هستیم ساده دل پاک انسان دوست خالص هستیم که درطول تاریخ ثابت شده درخشیدیم بودیم هستیم خواهدماند .
منظورتون فارس ب معنا و مفهوم امروزیش هست ک در واقع گویشوران زبان دری هستند و تاجیک هستند؟!
اگر قومی بنام پارس هم در تاریخ وجود داشته بی شک لُـرها بازماندگان آنها هستند.
تییژه : به زبان لری به معنی آبکش است ت باکسره خوانده می شود.
تیف : قطره
خوردش : حردمش
خوردی : حردی
خوردم : حردم
بابابزرگ : پاپا
مادربزرگ : ننه
پیرزن : دایا
هندوانه : شومی
انگور: انیر
زالزالک : گیرچ
شب : شو
سفید: اسبی
خرمایی رنگ : هیل
هیلمی : موخرمایی یاموطلایی یاموزرد
نازنین وزیبا : نازار نازاره هیل
تی تیه : چشم
تیا : چشمان یاهردوچشم
تیام : چشمانم یا هردوچشمم
تیاش : چشمانش
تیامی : چشمانمی به مجازبه معنی عزیزمی
مادر : دا
خاله : حاله
دایی: حالو
عمه : عمه
عمو: عامو
غروب : ایواره
تپه : ماز
درخت : دار
آرام : آروم
آرامی : آرومی
آرامم : آرومم
ستاره : آساره
رودار: ریدار
صورت : ری
سرخ : سرحرف س باضمه تلفظ می شود یاسهر
رفتم : رتم
رفتی : رتی
رفتن : رتن
سیاه چادر: دوآر
خونه : حونه یا دیا
آبادی : دیا
سرزمین : دیار
آشکار : دیار
دیدم : دیم
دیدیش : دییش
دیدی:دیی
دیدمش : دیمش
بده : بش
بگیر: بیر
برو : رو
گفتم : گوتم
گفتی : گوتی
یک میوه کوهی هست به اسم
زالزالک:ما لرها بهش می گوییم سیسه
کلمه غُت یعنی چاق ولی کنایه از شجاع بودنه
بسیار بسیار کار با ارزش و پسندیده ایست.
خداوند توفیقتان دهد.
با سپاس فراوان
به نظرم چیته فارسیه و ما به لری بهش میگیم ماله
خفاش ، جوجه ، زرد ، عصبانی
تشکر
عمو میشه تاته
عمه میشه کچی
خاله میشه هاله
دایی میشه هالو
من هشت یاله دارم تاریخ اقوام ایرانی میخونم . جالبه خیلی از واژگان تالش و بلوچ و گیلک هم نزدیک به لری و کردی هستش .
همه اقوام ایرانی بازمانده از طوایف بیست و چهارگانه سکا هستند .
به همین دلیل واژگان نزدیک به هم زیاده .
نکته آخر هم اینه که زبان کنونی کشور ما را نباید به اشتباه پارسی خواند ، باید آن را زبان ایرانی خواند . پارسها یکی از اقوام آریایی هستند . اگر تر زبان خوانداری و نوشتاری کنونی ما و زبان شاهنامه و کتابهای شاعرانی چون نظامی گنجه ای و ... پژوهش کنیم به انبوه واژگان کردی و لری و بلوچی و خوراسانی و گیلکی و آذری برمی خوریم .
همانطور که اسم ایران اسمی ۱۲۰۰۰ ساله است . زبان ما هم ایرانی است .شما همین الان برو ترکیه یا گرجستان یا ازبکستان به زبان ایرانی حرف بزن حرفتو میفهمن !
امپراطوری چندهزارساله و اشتراکات بیشمارفرهنگی را نمیشود نادیده گرفت .
جالبه در تاریخ ایران هیچگاه دیده نشد یکی از اقولم ایرانی قوم دیگر را غارت کنه یا به بردگی بگیره یا استثمار کنه ...! اما تاریخ اروپا و روم و آلمان و فرانسه و ... را که میخوانیم پر از بیرحمی و کشتار هم میهنان خودشان است !
جالبه اگه اوستا را بخوانید و زبان سانسکریت را بخوانید خواهید دانست که همه ما از یک تباریم ! حتی آن اردبیلی و آذری که به غلط خود را ترک میخواند تبار کردی و لکی و آلانی دارد !
تاریخ سرداران و پادشاهان ایران را در سه دوره ی بعداز حمله اسکندر و اعراب و مغول بخوانید و ببینید چگونه اقوام ایرانی گردهم آمدند و هربار از پاشیدگی کشور جلوگیری کردند .
زنده باد ایران و هرآنکس که مهر ایران کهن در دل دارد .
میخواستم معنی بونه را لطف کنیدالبته نه به مهنی بهانه.
مثلا میگویند زمین بونه.
اکثر کلمات کە شما ذکر کردید بە همان معنی در زبان کوردی هستن، لذا می توانم بگویم کە لری و کوردی از هم جدا نیستند
زیبا =
زیبایی= تک و منحصر بفرد =
قشنگ =
تزئینات =
با تشکر فراوان
(هنی هنی تی او چلِ گلپته حواسم)-(گهپلش خدا خدا وم نسون کاکل زری نه)
(هنی هنی تی او چلِ گلپته حواسم)-(گهپلش خدا خدا وم نسون کاکل زری نه)
لپش برام خداست خدا ازمن نگیر مو طلا مو
http://balageriva.blogfa.com
چی قماج که عروسی نامه نشونه
ماله مله
یعنی چه و از چه چیزی نشعت گرفته
ممنونم
عالی بی
من بختیاریم ،
لر اصل هفت لنگ
این کلمات که نوشته اید
۵۰ درصدش با زبان مادری
و اصل ما منافات دارد ، صد در صد اشتباه هست
شما از کدام ایل و اقوام و طایف ، تش هستید ، اسم و فامیل شما خیلی پیگیری کردم در قوم لر پیدا نکردم الخصوص فامیلت را ،
از شما نهایت تشکر را دارم
مجتبی اسیوند ، دورکی ، هفت لنگ
کارشناش ، دانشگاه اصفهان .
《 فِرِشت 》 رو بدونم
احسنت براستاد عزیز ککای خوبم
درود خدا برشما به امید سربلندی مماسن و بویر احمد.
احسنت براستاد عزیز ککای خوبم
درود خدا برشما به امید سربلندی مماسن و بویر احمد.