کد خبر: ۷۰۴۷
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: ۳۰ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۶:۳۰
مادر شهید جرنده وقتی پسر را به آغوش کشید و می گریست ، علی آقا به عربی حرف زد و خنده های مهربانش را ارزانی آغوش پرمهر و محبت مادر می کرد و غبار انتظار را از سیمای مادر می زدود
پایگاه خبری آوای رودکوف:در آستانه سالروز ورود آزادگان سر افراز به میهن اسلامی،احمد علی کریمی زاده از همکاران "پایگاه خبری آوای رودکوف" و از هنرمندان شهرستان لنده خاطرات زیبایی از آزاده شهید علی جرنده نوشت که در ادامه می خوانیم:

یادم هست روزی که آزادگان سر افراز به میهن بر گشتند و شور و شوق وصف ناپذیری شهرلنده را در بر گرفته بود چند آزاده بزرگوار و عزیز یکی پس از دیگری وارد خاک مادریشان می شدند اشک شوق و نقل و شیرینی و مانور موتوری و تعطیلی مدارس و تجمع جلو سپاه و دست زدن و پایکوبی مردم را خوب به یاددارم ، وقتی آن عزیزان بر پشت بام می ایستادند و دست تکان می دادند، شهید موسوی نسب و شهید جرنده که اکنون به جمع همرزمانشان در سرای باقی رفتند از جمله آزادگان لنده بودند ، شلوغی جمعیت وصف ناپذیر بود ، مادر شهید جرنده وقتی پسر را به آغوش کشید و می گریست ، علی آقا به عربی حرف می زد و خنده های مهربانش را ارزانی آغوش پرمهر و محبت مادر می کرد و غبار انتظار را از سیمای مادر می زدود .

یاد آن روزها و آن محبت ها بخیر ، علی آقا فرهنگی بود و مردمی زندگی می کرد و اهل ریا و خودنمایی نبود چهره ای فرهنگی و مهربان داشت بسیار فعال و دوست داشتنی بود ، بارها وقتی در فضای صمیمی و دوستانه می نشستیم و می خواستم از او و خاطراتش بنویسم می گفت دایی جان ریا می شود ، هرچه می گفتم خبرنگارم و باید بگویم چه بر سرتان آمد تا بدانند این انقلاب به چه کسانی مدیون است می گفت ما که برای تعریف و تمجید جبهه نرفتیم ما با خدا معامله کردیم و خودش همه چیز را می داند ، همیشه در جمع جوانان ورزشکار و هنرمند و مذهبی و هیئتی ها بود.

کاندید شورای شهر شد و چز منتخبین شد به یاد دارم روزی برای تهیه خبر صداو سیما رفتم و دیدم جلو ماشین آلات جاده سازی شلوغ است و دیدم شهید جرنده جلو آنها نشسته بود و هر کاری می کردند بلند نمی شد و اسرار داشت تا راه موگرمون کوه سیاه را اول تسطیح کنند می گفت :من به عنوان خادم مردم در شورای شهر وظیفه دارم از حقوق مردم دفاع کنم گفتند:اینجا که شهر نیست روستاست و او خدمت را درانحصار مرزها نمی دانست ، با همه مهربان بود و خنده هایش را به هرآنکس سلامش می گفت هدیه می داد .یکبار هم که برای تهیه خبر گارگروه آموزش و پرورش در موگرمون رفتم وبعد از کار،علی آقا همراه همکارانش در آب شنا می کردند و شوخی داشتند و هر کاری می کردند تیشرت را از تن درنمی آورد و با توسل به زور چند نفر بالاخره تیشرت که از او جدا شد سکوتی سنگین برهمه حاکم شد و خنده بر لبان همه خشکید و سر شهید جرنده پایین رفت و لباسش را دادند تا پوشید وقتی بعد از آن همه سال که از برگشت آزادگان می گذشت ولی جای باطوم ها و ضربات شلاق بر بدن او درشتی می کرد و نمی خواست کسی آنان را ببیند .

هرگز نشنیدم و یاد ندارم جایی از خودش تعریف کند ، یکبار که برای سالروز بازگشت آزادگان خدمتشان رسیدم تا از خاطراتش بگوید با شرط نهادن اینکه اسمی از من نباشد تا بگویم و به اصرار و خواهش که صداوسیما خبرمستند میخواهد قانعش کردم که برای خیلی ها ارزش و حفظ آرمان است تا مصاحبه داد.گفت:ما جز اسرایی بودیم که آمارمان را صلیب سرخ نمی دانست و اگر همه ما را می کشتند هم کسی نمی فهمید هرروز خوراک ما تونل باطوم بود که عراقی ها در دو صف روبروی هم اما صفهای طویل می ایستادند و ما باید عبور می کردیم و صبحانه مان باران باطوم بود و فوش و تی پایی و لگد و چند نفر از دوستانمان هم جان دادند ، آسایشگاهمان آنقدر کوچک بود که مجبور بودیم نصفمان سر پا بایستیم تا نصف دیگر بخوابند نه شب هایمان معلوم بود و نه روزمان .غذایمان شکم هایمان هم احساس وارد شدن غذا را نمی کرد ، گاهی هم که برنج بودصابون داخلش می ریختن و و کف آسایشگاهمون مثل غذا دادن به مرغها می ریختند برامون در روز یک نهایتا دوبار حق دسشویی رفتن داشتیم و از آنجایی که موادشیمایی اسهال و استفراق را به همراه داشت مجبور بودیم با پتوهای مان دسشویی داخلی درست کنیم و در همان ظرفی که همیشه غذامی خوردیم و بعد فقط با آب و گل یا آب و ماسه میشستیم و باز غذایمان در همان حلبی جا روغنی بود، اشک در چشمان جمع شد وقتی ناتوان از جبران ایثار این بزرگواران وتحمل سختیهایشان بودم و زبان و روان و مغزم واژه ای را یافت نمی کرد که تشکر کنم .

اومی گفت و اشک می ریخت و یاد دوستانش می افتاد و آنقدر گریست که قراررا از من هم گرفت ،بنا به اختلافات قومی و فامیلی مجبور بود باعده ای ارتباط نداشته باشد ولی دوست مشترکی داشتیم که علی آقا به او پول و خوراکی و لباس می داد تا به خانواده های فقیر و نیاز مند انهت بدهد و نگوید چه کسی داده که رد نکنند.اسم زیبایشان الگویی چون امام علی داشتن چنین آدمهایی می سازد که هنوز داغش برای مردم دیارش تازه است و درب اولین منزلش بوسگاه مادرش علی جرنده های بسیار داریم و در کنارمان هستند و نمی بینیم، خاکی اند و بی ادعا و مردمی وقتی نتیجه انتخابات شورای شهر لنده در حالی که علی آقا سفر حج بود و جلسه و باند و سخنرانی نداشت مردم در غیابش اورا نفر اول انتخابات کردند و رای اعتماد دادند نشان داد که او بر دلها حکومت می کرد یادش گرامی باد.

زیارتگاه این شهید آزاده در گلزار شهدای شهرستان لنده است ، شادی روح شهداصلوات

نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۴
عبدالله محب علی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۶:۳۸ - ۱۳۹۴/۰۵/۳۰
1
0
یاد آن مردان افلاکی بخیر ؛؛؛ اما بعد از شهیدان ما چه کردیم؟؟؟
بدری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۱۹ - ۱۳۹۴/۰۵/۳۰
1
0
حاج علی واقعا مردمدار و اسوه اخلاق بود روحش شاد و یادش تا همیشه گرامی باد
صمد
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۳۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۱
0
1
روحش شاد
واقعا خیلی مردمی بود
همیشه میگفت فقط برای خدا کار کنید
ا
ت-ق
|
United States
|
۱۹:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۸
1
0
سلام.حاج علی روحش شادهرروزبعدازظهرباهم می رفتیم تپه های اطراف شهرلنده می نشستیم،نزدیک انتخابات بودآموزش وپروش که جای آن نزدیک جهادبودیه روزرفتم محل کارش قسمت اموراداری بودازاتاقش آمدیم بیرون توبالکن آموزش وپروش روی بروی دبیرستان علامه طباطبایی داشتیم حرف می زدیم گفتم حاجی انتخابات شوراثبت نام می کنیدیه لحظه نگاهم کردگفت قبول می شودمن یه مرتبه گفتم اول می شوی حرفم رابهش اعتقادداشت گفت روحیه گرفتم عجیب گفت بخاطرشمابله،خلاصه رفت ثبت نام کرددرحین اینکه رفت زیارت خانه خداوهیچگونه تبلیغاتی نداشت نفراول شدبعدازحاج آمدمن داشتم می رفتم بروم خانه اوتوی کوچه داشت می آمدبرودتوی خیابان با همدیگرروبوسی کردیم گفت حرفت تاهمیشه توی ذهنم است که توی بالکن آموزش وپروش گفتی اول می شوی،من هم به اوگفتم دل به دل راه داردخندید من آنقدرعلاقه به همدیگر داشتیم که خوبیهایش رادروجودپاک وخدایش می دیدم.روحت شادحاج علی
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: